با کتابسازان بهجای کتابنویسان مواجهیم ؛
سانسور مضامین را نابود کرده
شرایط موجود در ایران به نویسنده اجازه نمیدهد که مضامین را پیدا کند و مضمامین با مانعی مثل سانسور برخورد میکنند. سانسوری که مضمون را نابود میکند و علاقهی مخاطب را نسبت به اثر پایین میآورد.
قباد آذرآیین (نویسنده و منتقد) در رابطه با جایگاه رمان و داستان در جوامع امروزی و راه پیدا کردن رمان و داستان به دانشگاهها صحبت کرد. او در ابتدا با اشاره به اینکه شبکههای اجتماعی نتوانستهاند جایگاه رمان و داستان را تنزل دهند، به خبرنگار ایلنا گفت: رمان و داستان با وجود شبکههای اجتماعی نظیر فیسبوک، ارزشهای خود را از دست نداده و حتی در مواردی وجودش بیشتر هم احساس میشود. طبیعی است که به دلیل فرآیند ارتباطات و رابطهها و مشکلات جوامع امروز بشری، رمانهای حجیم کم شده.
فلشفیکشنها هرگز جای رمان و داستان را نمیگیرند
او ادامه داد: ما امروزه کمتر شاهد وجود رمانهایی مانند رمانهای قرن نوزدهم هستیم. این هم تنها به خاطر وجود وسایل و ابزار ارتباط جمعی نیست، بلکه اقبال نسبت به این رمانها کمتر شده. اگر امروز میبینیم که از حجم رمانها کاسته شده به دلیل کمبود وقت و گرفتاریهایی است که انسان امروز با آن درگیر است.
این نویسنده با اشاره به اینکه داستانهای فلشفیکشن و برق آسا، هرگز نمیتوانند جای رمان و داستان را بگیرند، بیان کرد: داستان و رمان ویژگیهای خاص خود را دارند. این گونه داستانها با حجمهای بسیار کوتاه نمیتوانند لذتی که در داستان کوتاهِ کلاسیک وجود دارد را به ما بدهد. فلشفیشکنها و داستانکها هرگز نمیتوانند جای داستان کوتاه و رمان را بگیرند.
آذرآیین در پاسخ به این سوال که چطور میتوان کتاب را دوباره به سبد خرید خانوادههای ایرانی بازگردانیم؛ گفت: عدهای از خانوادهها هرگز کتاب را در سبد خرید خود جای ندادهاند. عدهای از خانوادهها هم هستند که از ابتدا کتابخوان بودهاند اما امروزه به دلیل مشغلههای زیاد و تغییر سبک زندگی، تمایلی به کتاب خواندن ندارند. این مسئله میتواند دلایل متعددی داشته باشد.
رمان و داستان به دانشگاهها راه پیدا کند
وی با اشاره به اینکه در دانشگاههای ما به ادبیات معاصر بهایی داده نمیشود، افزود: در دانشگاهها به ادبیات داستانی هیچ توجهی نمیشود. ممکن است کلاسهایی برگزار شود اما باید ببینیم اساتید آن چه کسانی هستند. آیا اساتیدی که یک تئوری یاد گرفتند و دارای مدرکی هستند میتوانند مشوق جوانان باشند؟ بالقوه این علاقه و استعداد در نوجوانان و جوانان وجود دارد که بتوانیم آنها را متمایل کنیم به خواندن داستان و رمان.
او با اشاره به اینکه در دانشگاهها باید از اساتید متخصص استفاده کرد؛ گفت: باید بهجای اساتید صرفاً تحصیلکرده از دستاندرکاران و کسانی که به معنای واقعی از کسانی که عرقریزان روح داشتهاند؛ استفاده کنند. راه یافتن داستان و رمان به دانشگاهها و جدی گرفتن آن در آموزش و استفاده از اساتید برتر و متخصص این حوزه میتواند در مدت کوتاهی اقبال مخاطب به داستان ایرانی را بالا ببرد و شاهد رشد تیراژ کتابها باشیم.
نویسندهی مجموعه داستان «هجوم آفتاب» با بیان اینکه تیراژ کتاب به شدت پایین آمده؛ گفت: دلیل این وضعیت تنها عوامل اقتصادی نیست. باید دلایل ریشهایتر را پیدا کنیم و بفهمیم که چرا کار به اینجا کشیده است. تیراژ کتاب در دههی چهل، به هیچ وجه قابل مقایسه با امروز نیست. بزرگترین عامل از نظر من این است که داستان و رمان به دانشگاههای ما راه ندارد. رمان و داستان کوتاه باید در دانشگاهها پذیرفته شوند.
آذرآیین همچنین از دیگر مسائل و مشکلات تیراژ پایین کتاب و سرانهی مطالعه را سانسور دانست و اظهار داشت: من وقتی یک داستان برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد میدهم، اطمینانی ندارم که همان اثر را به من تحویل دهند. یک چیز تکه پاره شده از اثر اولی به دست مخاطبان میرسد و با این اتفاق اقبال خوانندهی ایرانی به داستان ایرانی بسیار کم میشود. به همین خاطر است که تیراژ رمان و داستان ایرانی بسیار پایین آمده اما تیراژ ترجمهها به نسبت بالاتر است چون سانسور روی آثار ترجمه بسیار کمتر است.
سانسور مضمون را نابود میکند
این نویسنده در پاسخ به این سوال که خلاقیت در آثار نویسندگان امروز ایران را چگونه میبینید، بیان کرد: وقتی عدم اقبال به آثار ایرانی زیاد میشود، گرایش ما به طرف نویسندگانی چون موراکامی میرود که من او را خیلی نویسندهی موفقی نمیدانم. به جرئت میتوانم بگویم ما داستان نویسانی داریم که دست کم یک سر و گردن از موراکامی بالاتر هستند. داستان و رمان به طور کلی براساس تجربهی زیست شکل میگیرد. نویسنده باید تجربهی زیست داشته باشد به دست به قلم ببرد. نوجوانی که چند تا وبلاگ نوشته نمیتواند کتاب منتشر کند! متأسفانه ما با حجم زیادی از کتابسازان روبه رو هستیم به جای کتاب نویسان. افرادی کتاب سازی میکنند و با هزینهی خودشان کتابی را چاپ میکنند و سپس با لابی چندین نشست خبری برای تبلیغ اثر خود برگزار میکنند. یکی از مضرات شبکههای اجتماعی همین لابی کردن کتاب است. البته این آثار درگذر زمان از بین میروند و در تاریخ چیزی از آنها باقی نمیماند.
نویسندهی کتاب «داستان من نوشته شد» ادامه داد: این مسئله بازهم برمیگردد به همان تجربهی زیست. اگر نویسندهی دارای تجربهی زیست باشد و از سواد و دانش کافی بهره برده باشد و داستانی با طرح و ساختار خوب ارائه دهد، هیچ توطئه و لابیای بر او تأثیر ندارد.
وی با اشاره به مضامین مطرح شده در داستانها و رمانهای ایرانی بیان کرد: شرایط موجود در ایران به نویسنده اجازه نمیدهد که مضامین را پیدا کند. مضمون با مانعی مثل سانسور برخورد میکند. سانسور مضمون را نابود میکند و علاقهی مخاطب را نسبت به اثر پایین میآورد. نویسندهای مثل موراکامی آزاد است که هر مضمون تازهای را برای نگارش اثر خود انتخاب کند. در ایران نویسندههایی داریم که بسیار خوب مینویسند اما متأسفانه موانع موجود به آنان اجازهی رشد نمیدهد.
آذرآیین با اشاره به نقش دولت در این روند گفت: دولت باید تلاش کند تا داستان و رمان را وارد دانشگاهها کند. دولت یک مجموعه است. ما نمیتوانیم بخشی از آن را جدا از بخش دیگر جدا کنیم. حتی افراد خوش نیتی مانند آقای جنتی هم که سرکار میآیند نمیتوانند کارهای بزرگی انجام دهند چراکه مجموعهی دولت به آنها اجازه نمیدهد. در مجموع دولت اگر واقعا قصد ارتقای سطح ادبیات در کشور را داشته باشد باید این کار را از دانشگاهها شروع کند.
فرخنده حاجیزاده:
مدیران اجرای اقتصاد مقاومتی را از خود شروع کنند
در نمایشگاه کتاب شرکت نخواهم کرد
فرخنده حاجیزاده چاپ دوم مجموعه شعر "اعلام میکنم" را برای نمایشگاه کتاب آماده کرده است.
فرخنده حاجیزاده به ایلنا گفت: اگرچه چاپ دوم مجموعه شعر "اعلام میکنم!" در نمایشگاه کتاب امسال عرضه میشود اما خودم مانند 10 سال گذشته در نمایشگاه حاضر نخواهم بود. من نمایشگاه کتاب را فراموش کردهام زیرا مدتهاست که سلایق مدیران فرهنگی کشور را نمیشناسم و نمیتوانم خودم را با سلایق آنها سازگار کنم.
حاجیزاده به چند و چون حضور مردم در نمایشگاه نیز اشاره کرد و با برشماری مشکلات اقتصادی مردم گفت: طبیعتا وقتی مردم مشکل اقتصادی دارند خیلی به شرکت در نمایشگاه کتاب فکر نمیکنند. اگر هم استقبالی از نمایشگاه بشود؛ این استقبال بیشتر حضور فیزیکی مردم را شامل میشود. باید قبول کرد که مردم توان هزینه کردن برای خرید کتابهای تازه را ندارند. آنها حتی فرصت کافی برای مطالعه ندارند چون بیشترین زمان خود را باید به تامین معاش خود و خانواده اختصاص دهند. از این رو کتاب برای مردم ایران مدتهاست که از اولویت فرهنگی و سرگرمکنندگی خارج شده و تنها قشر محدودی توان و زمان کافی برای مطالعه و خرید کتاب را دارند.
او با اشاره بر برخی مشکلات خود در اینباره افزود: امسال در برخی گروههای مجازی؛ عیدانه کتاب اعلام کردند. فکر میکنید چند نفر از این طرح استقبال کردند؟ خود من که دغدغه کتاب دارم؛ ناشر بودهام؛ نوشتن جزو مشاغل اصلیام است نیز نتوانستم از این طرح استفادهای بکنم. مردم ما هم آنقدر درگیر مسالهی معاش هستند و آنقدر مشکلات مربوط به هزینهی درمان را دارند که فرصتی برای این مسایل ندارند. امروز در ایران تعداد بیماران خاص مثل ام اس و سرطانیها بیشتر از بیماریهای عام است که هزینههای فراوانی نیز برای درمان نیاز دارد. در چنین فضایی مردم نه پول کافی و نه وقت لازم را برای مطالعه ندارند.
او درباره حضور شهرستانیها در نمایشگاه کتاب امسال نیز گفت: هرساله بخشی از خریداران کتاب را در زمان نمایشگاه؛ شهرستانیها تشکیل میدهند. اتفاقا تعداد این افراد کم نیست زیرا آنها مجبور هستند کتابهای مورد نیاز یکسال خود را در همین ده روز خریداری کنند. بخشی از کتابهایی که در این روزها خریداری میشود به کتابفروشیها و بخشی به کتابخانههای عمومی شهرستانها منتقل میشود. بیشتر افرادی که از شهرستانها به تهران میآیند مجبورند آثار مورد نیاز مراکر فرهنگی خود را برای یک سال خریداری کنند چرا که بودجهای از طرف ادارات خود دریافت میکنند و براساس آن ماموریت خرید کتاب دارند؛ بسیار اندک است. در این فضا آنها خیلی به کیفیت کتابهای خریداری شده توجه ندارند.
این نویسنده با انتقاد از فضای نمایشگاه کتاب تهران گفت: بارها به این موضوع اشاره شده که نمایشگاه کتاب تهران بیشتر فروشگاه کتاب است تا نمایشگاه. این محل درواقع به مکانی برای تجمیع ناشران و کتابفروشان بدل شده تا آثار خود را در یک فضای محدود و زمان مشخص به مشتریان خود عرضه کنند. این درست برخلاف روح نمایشگاههای کتاب حرفهای در جهان است.
حاجیزاده اشارهای هم به شعار سیاسی سال کرده و گفت: تمام مدیران فرهنگی اعلام میکنند که قصد دارند اقتصاد مقاومتی را در نهادها و سازمانهای مربوطه خود جاری و ساری کنند اما آنان باید به یاد داشته باشند که اجرای الگوهای اقتصاد مقاومتی را از بالا شروع کنند و در اجرای آن همه گروهها؛ افراد و سلایق یکسان فرض شوند. نه اینکه تنها عدهای تحت فشار اقتصادی باشند و مشکلات را تحمل کنند و دیگران امور را هرگونه که وفق مرادشان است؛ پیش ببرند.
این نویسنده و شاعر با اشاره به کتابی که هماکنون مجددا در دست مطالعه دارد؛ گفت: با خواندن کتاب "ویکنت دو نیم شده" نوشته ایتالیو کالوینو به این نتیجه رسیدهام که چقدر سرنوشت ما با شخصیتهای این داستان شباهت دارد. ما نیز مانند آدمهای این داستان تکه تکه و شقه شقه شدهایم. وقتی من که شغل اصلیام نوشتن است؛ فرصت نوشتن ندارم، یعنی که در زندگی تکه تکه شدهام.
حاجیزاده در ادامه تصریح کرد: به تازگی متوجه شدهام فساد به عنوان یک عنصر در مجموعههای فرهنگی کشور بیشترین رخنه را داشته است. از نظر من؛ وقتی یک سوپرمارکت پنیر را گران بفروشد؛ خیلی اتفاق بدی نیفتاده است اما وقتی من به عنوان یک ناشر؛ شاعر یا نویسنده و حتی مدیر و کارمند حوزه فرهنگ بد عمل کنم؛ دورو باشم و ریاکاری به خرج دهم؛ آسیبی غیرقابل جبران به جامعه وارد خواهم کرد. اینجا جامعه فقط پول بیشتری برای خرید کالا پرداخت نمیکند بلکه تحث تاثیر عمل بد فرهنگی من به قهقرا میافتد.
وی در پایان گفت: انتقاد صرف از یک دولت نشانه شجاعت نیست. کسانی که امروز به دولت گذشته انتقاد وارد میدانند و امروز مدال شجاعت دریافت کردهاند؛ باید بدانند و پرس و جو کنند که دولت امروز برای مردم چه کرده و عملکردش چگونه بوده است. انتقاد از همه دولتها در همه دورانها فقط باید به سازندگی و بهبود شرایط منجر شود در غیر اینصورت کارایی خود را نخواهد داشت.
لوریس چکناواریان:
وقتی چکناواریان چاپلین میشود / به لُر بودنم افتخار میکنم
لوریس چکناواریان قصد دارد دومین نمایشگاه نقاشیهای خود را این بار در خانه هنرمندان برگزار کند، او در نشست خبری این نمایشگاه حرفهای تازهای زد.
نشست خبری نمایشگاه نقاشیهای لوریس چکناواریان، ظهر امروز شنبه 28 فروردین 1395 در سالن امیرخانی خانه هنرمندان ایران برگزار شد.
لوریس چکناواریان که یکی از آهنگسازان مطرح عرصه موسیقی هم هست، به بیان توضیحهایی درباره نمایشگاهش پرداخت و گفت: در این نمایشگاه که دوشنبه همین هفته افتتاح میشود، 50 اثر از آثارم در این نمایشگاه به نمایش در میآید که همه آنها با تکنیک اکریلیک کار شدهاند. ابعاد این نقاشیها هم 1 در 1/5 متر است.
وی ادامه داد: همچنین پوسترهای برخی از کنسرتهایم در ارکسترهای مطرح جهان و کاور برخی از آثارم که توسط کمپانیهای بزرگ ضبط شدهاند در این نمایشگاه به نمایش در میآیند.
چکناواریان درباره نقاشی کشیدنش گفت: من زندانی خانه خودم هستم؛ یا کتاب مینویسم یا کتاب میخوانم یا آهنگ میسازم یا نقاشی میکشم.
این آهنگساز با اشاره به علم موسیقی تاکید کرد: موسیی علم عجیبی است. سبکهای کلاسیک و رمانتیک و دیگر سبکها، جزایر کوچکی از دیای علم موسیقی هستند. هیچ رشته هنری اینقدر گستردگی ندارد. بدبختی موسیقی این است که هر چه بنویسید بی فایده است مگر این که شنیده شود. وقتی آهنگی بر روی کاغذ نوشته میشود هیچ ارزشی ندارد و فقط یک کاغذ است؛ مگر این که اجرا شود و مردم آن را بشنوند.
چکناواریان در ادامه صبحتهایش با اشاره به شباهتهای شاعران بزرگ ایرانی و هنرمندان بزرگ اروپایی، تاکید کرد: شعرهای حافظ سرشار از علم است. فکرِ هنرمندانی چون حافظ، فردوسی و بتهوون پایهی علمی دارد.
این رهبر ارکستر درباره نقاشیهایی که میکشد، گفت: نقاشیهایم برای فروش نیست. در این نمایشگاهِ پیش رو هم هیچ اثری را نمیفروشم. فروش آثارم مانند فروش بچههایم است. یک بار این کار را کردم و بسیار پشیمانم.
وی ادامه داد: اگر موسسهای باشد که همه آثارم را نگه دارد، آثارم را میدهم اما این که آثارم را بفروشم، هرگز.
وقتی چکناواریان راه چاپلین را در پیش میگیرد
چکناواریان بخش دیگری از صحبتهایش را به بیان فعالیتهای سینمایی و تئاتریاش اختصاص داد و گفت: شعر و داستانهایی نوشتهام که امیدوارم به زودی منتشر شوند. به زودی هم در فیلم و یا تئاتری بازی میکنم. هنرهای مختلف با هم در ارتباطند و بر روی هم تاثیر میگذارند.
وی ادامه داد: فیلمنامهای نوشتهام که میخواهم ساخته شود و تصمیم دارم خودم در آن بازی کنم. خودم هم موسیقیاش را میسازم. در کل بیشتر کارهای فیلم را خودم انجام میدهم؛ درست همانگونه که چارلی چاپلین فیلم میساخت.
به لُر بودنم افتخار میکنم
این آهنگساز و رهبر ارکستر در بخش دیگری از صحبتهایش درباره وطنش گفت: همیشه از خودم میپرسیدم وطنم کجاست؟ وقتی به ارمنستان رفتم حس خوبی داشتم اما آنجا برایم وطن نبود. به امریکا رفتم هرگز حسِ بودن در وطن را نداشتم. بعدها به اتریش رفتم و گفتم شاید آنجا که مهد موسیقی جهان است، وطن من باشد، اما آنجا هم نبود. چند سال پیش وقتی به بروجرد رفتم به محض این که پایم را از ماشین بیرون گذاشتم احساس کردم که اینجا وطن من است. من متولد بروجردم و افتخار میکنم که لُر محسوب میشود.
خبرگزاری ها
علی باباچاهی:
وضعیت ادبیات اسفناک است
"علی باباچاهی" میگوید: زمانی که تیراژ کتابهای رمان، شعر، فلسفه و آثار تحقیقی و پژوهشی به 400 نسخه و بعضا کمتر میرسد دیگر «آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟!»
این شاعر پیشکسوت در گفتوگو با خبرگزاری دانشجویان ایران، درباره وضعیت ادبیات در سال 94 گفت: خیلی کوتاه میگویم «قولی است که جملگی بر آنند!» همه معتقدند وضعیت کتاب در اواخر سالی که گذشت و هنوز هم ادامه دارد، واقعا اسفناک است. وضع به همین نحوی است که میگویم و از ناشران هم این را شنیدهام.
برخی از اهل قلم معتقدند امسال تعامل بین مولف و ممیز بهتر شده است؛ باباچاهی در اینباره اظهار میکند: از کلمه تعامل بین ممیز و مولف تا به این لحظه چیزی نشنیدهام. این تعامل تلویحی است. در واقع قراردادی بین ممیز و مولف نیست که بعد از مشخص شدن، امضاء شود.
او در ادامه افزود: شاید معنی این تعامل این است که ممیزها منصفتر از گذشته رفتار کرده و با عینک شفافتری به آثاری که به دستشان رسیده است، نگاه میکنند. ولی اگر درباره خودم بخواهم بگویم که آیا تغییری در نحوه ممیزی و دریافت مجوز حس کردهام در پاسخ باید بگویم "بله".
باباچاهی با بیان اینکه اوضاع ممیزی نسبت به قبل بهتر شده است، بیان کرد: در این دوره نسبت به دورههای قبل – نه لزوما دوره احمدینژاد - به طور کل مجوز کتابهای من زودتر صادر شد. اگر من محور باشم اوضاع ممیزی و مجوز بهتر شده است. من چند کتاب دیگر در وزارت ارشاد دارم که هنوز نتیجه آنها مشخص نشده است، ولی در این دوره جدید، دو - سه کتاب شعر داشتم که درباره آنها شخصا با مشکلی مواجه نشدم.
او بسته پیشنهادی پایان سال خود را با کتابی از خود آغاز و بیان کرد: اول یکی از کتابهای خودم را پیشنهاد میکنم. دوستانی که اهل نقد ادبی هستند کتاب «دری به اتاق مناقشه» را بخوانند. این کتاب از مجموعه گفتوگوهایی که در 35 سال فعالیت ادبیام با من شده، تشکیل شده و توسط نشر نگاه در حدود 500 صفحه منتشر شده است.
باباچاهی با بیان اینکه «آدم کتاب نقد را با روی خوش نمیخواند» گفت: افراد کتاب نقد را با تأمل میخوانند. دو نفر از خوانندگان حرفهای به من گفتند ما یکنفس کتاب «دری به اتاق مناقشه» را خواندیم و نتوانستیم آن را زمین بگذاریم. البته این به این معنی نیست که این کتاب بهترین کتاب در زمینه نقد ادبی است چون پرسش و پاسخ بود و گاهی پرسشگر سئوالی مخالف نظر من پرسیده که مجادلهآمیز شده است. همین مجادله بر جذابیت کتاب افزوده است.
این شاعر در ادامهی لیست کتابهای پیشنهادی خود به کتابی با موضوع مرگ اشاره کرد و گفت: رمانی از ژوزه ساراماگو به نام «در ستایش مرگ» با ترجمه شهریار وقفیپور خواندم که بسیار خوب بود. این کتاب توسط انتشارات مروارید منتشر شده است و به نظرم جذابیتهای زیادی دارد.
او درباره موضوع این کتاب اظهار کرد: کتاب مرگمحور به نظر میرسد؛ یعنی رمان حول محور مرگ پیش میرود. نویسنده برای اینکه نشان دهد که مرگ آنقدر عذابآور نیست، سرزمینی را مجسم میکند که در آن آدمها اصلا نمیمیرند. درست در همین زمان خواننده متوجه میشود که زندگی ابدی، طولانی و پایانناپذیر عذابآور است نه مرگ!
باباچاهی در ادامه بیان کرد: آدم به شکلی پیوند الزامی مرگ به زندگی و فلسفه و ضرورت مرگ را در این کتاب احساس میکند. ترجمه این اثر که توسط وقفیپور انجام شده بسیار خوب از کار درآمده است. او در ترجمه این کتاب گاه به جای متن اصلی از یک تعبیر شعری یا بخشی از شعر فارسی استفاده کرده و گاه نثر کلاسیک ما را با جملات متن اصلی تطبیق داده است.
این شاعر همچنین درباره کتابهای در دست انتشار و تألیف خود گفت: مجموعه شعر «آدمها در غروب اسم ندارند» و «قشنگی دنیا به همین است» مجوزشان را دریافت کردهاند و قرار است در نمایشگاه کتاب عرضه شوند.
او درباره آثاری که قرار است تجدید چاپ شوند نیز بیان کرد: «بیرون پریدن از صف» و «شروهسرایی در جنوب ایران» قرار است تجدید چاپ شوند. این دو کتاب در نمایشگاه کتاب امسال عرضه نخواهند شد، زیرا در حال حاضر در حال ویرایششان هستم.
گفتوگوي با علي رهبري:
حقوق نمي دادند و دخالت هم مي كردند!
كساني براي اركستر سمفونيك تصميم ميگرفتند كه نه صلاحيت اين كار را داشتند و نه تحصيل و تجربه آن را / از نظر هنري هم آقاي پورناظري براي اركستر سمفونيك تصميم گيرنده بود كه اصلا نفهميديم ايشان از كجا برسرراه اركستر سمفونيك آمدند / حالا به من پيشنهاد مي دهند كه تو بيا و سالي 8بار اجرا داشته باش اما كاري به موضوع قرارداد و حقوق نوازندهها نداشته باش / اگر بخاطر وجدانم نبود مدتها قبل رفته بودم / رييس جمهور اتريش به دليل سطح رهبري و درجه كاري من در كشورش از اركستر ايران دعوت كردهاست كه برنامه افتتاحيه فستيوال كشورش را اجر ا كند / از مهرماه تا به امروز هيچ نوازندهاي حقوق يك ماه را بطور كامل دريافت نكرده است/كار ناتمام من راه اندازي همين اركستري بود كه شما امروز ميبينيد. اركستر جوان و منظمي كه حرفه اي باشد و بتوان به آينده آن اميدوار بود
حواشي اركسترسمفونيك تهران بالاخره كارد را به استخوان علي رهبري رساند و باعث شد وي سه شنبه از سمت خود استعفا بدهد.البته ماجراهاي اختلاف بين اركستر سمفونيك و مسئولان آن مربوط به امروز و ديروز نيست . مدتهاست كه اركستر سمفونيك با حواشيهای گوناگوني مواجه است و از ماهها قبل اختلافات آن با مسئولان وزارت ارشاد و به خصوص بنياد رودكي علني شده است. اما رهبري در تمام اين روزها از در تسامح وارده شده و اعلام كرده كه اختلافات حل شدني است اما گويا به قدري حجم اين اتفاقات گسترده بوده كه ديگر رهبر صبور اركستر سمفونيك هم تاب نياورده و از سمت خود استعفا داده است. علي رهبري براي استعفايش در بخشي از نامه خود به وزير ارشاد اين گونه نوشت:«مسئولیت اداری ارکستر با آقای بهرام جمالی، مدیرعامل بنیاد رودکی بوده است. عدم مدیریت، عدم شناخت کافی موسیقی کلاسیک، داشتن مشاوران بسیار غیرحرفهای و بینظمیهای افراد زیر دست آقای بهرام جمالی و در آخر، بدقولیهای این بنیاد نسبت به این هنرمندان ایرانی سبب آن شده است که چند نوازنده و خواننده بسیار خوب ما، ارکستر را ترک کنند و افراد با استعداد ایرانی هم که از خودگذشتگی نشان داده و تمام مشکلات را تحمل کردهاند و در ارکستر ماندهاند نیز حتی یکماه آرامش نداشتهاند. همچنین با وجود اخبار غیر واقعی در رسانهها از طرف آقای جمالی در 6 ماه گذشته، حتی یکبار هم دستمزد این افراد بهطور کامل پرداخت نشده است و قراردادی هم برای آینده در دست ندارند ».
علی رهبری طي يكسال حضور خود در ايران با ایده و خلاقیتی که از خود نشان داده است به همه اثبات کرده که از ظرفیتهای فراموش شده اما انباشته موسیقی در کشورمان میتواند به بهترين نحو استفاده كرده و آنها را به خوبي احيا كند.از اقدامات این رهبر بینالمللی ارکستر مي توان به ایجاد ارکستر سازهای ملی ایرانی اشاره كرد. بي شك بزرگترين اقدام رهبري ساماندهي اركستر سمفونيك تهران بود كه از اولين روزهاي ورود علي رهبري به ايران پله پله به سوي حرفهايشدن قدم برداشت و امروز به جايي رسيده است كه رئيس جمهور كشوري مانند اتريش كه در موسيقي كلاسيك صاحب سبك است از آن براي اجرا در كشورش دعوت مي كند.بي شك استعفاي رهبري صدمه و لطمه جبرانناپذيري به اركستر سمفونيك خواهد زد.براي آگاه شدن از چند و چون ماجرا و اينكه چه عاملي باعث شده تا علي رهبري اركستري را كه براي احيايش خون دل خورده است را ترك كند تنها چندساعت مانده به پروازش به وين به گفتوگو نشستيم.
شما چندين بار از مشاغل اجرايي خود در ايران استعفا دادهايد .يكبار3سال قبل از انقلاب در سال 1976 و آخرين بار هم امروز. يعني در اين سالها شرايط هيچ تغييري نداشته كه استعفا جزو سرنوشت شما شده است؟
الان وضع ما از گذشته خيلي بهتر شده است،البته از نظر هنري. سال پيش كه به ايران آمدم هيچوقت فكرش را نميكردم كه از نظر هنري با چنين سرعتي پيش برويم و به اين نقطه برسيم. آن هم با جواناني كه بعد از انقلاب متولد شدهاند. اين قضيه براي من اتفاق مهمي است چون بعد از انقلاب ديگر به ايران نيامده بودم و هيچ تصوري از شرايط هنري در ايران نداشتم.نوازندگان من ميانگين سني بين 20 تا 35 دارند و همه عالي و درجه يك هستند.اما قضيه آزاردهنده اين است كه اركستر سمفونيك به دست بنياد رودكي افتاده است. قضيهاي كه در ابتدا فكر ميكردم نكته مثبتي است و حتما به شرايط اركستر كمك خواهد داشت اما در عمل ديدم كه اصلا اينطور نيست.
خب طبيعتا موسيقي براي يك بنياد فرهنگي بايد مهمتر از ارگانهايي نظير شهرداري و غيره باشد ولي متاسفانه به مرور زمان ديدم كه اختلاف اين بچهها با مسئولان بسيار زياد است. كساني براي اركستر سمفونيك تصميم ميگرفتند كه نه صلاحيت اين كار را داشتند و نه تحصيل و تجربه آن را.البته اجباري نيست كه مسئول اركستري حتما تجربه و سواد موسيقيايي داشته باشد اما اصل اين است كه چنين آدمي نبايد هم در كار اركستر دخالت كند.به طور مثال براي آخرين باري كه من در شهر مالاگاي اسپانيا مسئوليت و رهبير اركستر را برعهده داشتم ، شهردار مالاگا كه پول اركستر را ميداد به هيچ عنوان در كار من و اركسترم دخالت نميكرد.
اينجا دخالت ميكنند؟
بله، متاسفانه. من تا قبل از اين چندين و چندبار هم گفته بودم كه اينها ميگفتند اين اركستر ماست! در صورتي كه اصلا اينطور نيست و كسي مالك اركستر نيست.من 12 سال در بروكسل مديرهنري بودم و هيچگاه كسي ادعاي تصاحب اركستر را نكرد. اركسترسمفونيك رهبر، مديرهنري، برنامه ريز و چندين وچند نفر مسئول دارد اما ما متاسفانه در ايران مشكلات بسيار بزرگي داشتيم.البته اگر فقط من با آقاي جمالي(رئيس بنياد رودكي) طرف بودم خيلي مشكلات زيادي يش نميآمد چون در اين مدت تمام سعيام را كردم كه او با شرايط آشنا شود و به اصطلاح راه بيفتد.در صورتي كه ايشان نوازنده سهتار بودند و اين ساز هيچ ربطي به اركستر سمفونيك ندارد اما باز هم سعي داشتيم با ايشان حداكثر تعامل را داشته باشيم. اما مشكل از آنجا شروع شد كه ايشان مشاوري به مراتب قدرتمندتر از خود به نام آقاي مشفق داشت كه مي توانست هر تصميمي كه آقاي مشفق ميگيرد را وتو كند! ما يك هفته تمام براي اركستر برنامهريزي ميكرديم اما اگر آقاي مشفق دوست نداشت همه چيز بههم ميخورد. از نظر هنري هم آقاي پورناظري براي اركستر سمفونيك تصميم گيرنده بود كه اصلا نفهميديم ايشان از كجا برسرراه اركستر سمفونيك آمدند و كسي كه او هم نوازنده سهتار است و اصلا تجربه موسيقي كلاسيك ندارد چگونه ميتواند براي اركستر سمفونيك مشاوره هنري بدهد.اما من كه عمرم را بر سر راه اين موسيقي گذاشتهام و 6 بار مديرهنري اركسترهاي مختلف بودهام و با نوازندههاي بسيار سطح بالا كار كردهام بايد مطيع تصميمات افرادي شوم كه در اين كار صاحب نظر نيستند. اين اولين باري نيست كه شما نسبت به شرايط اركستر سمفونيك اعتراض ميكنيد... من چندماه پيش هم نامهاي به آقاي رئيس جمهور نوشتم كه به داد اركستر سمفونيك برسيد و قرار شد ما يكي دوماه صبر كنيم تا شرايط مهيا شود.اما حالا هيچ تصميمي براي اركستر گرفته نشده است و انگار نه انگار!
قرارداد شما تا چه رماني مهلت داشت؟
من قراردادي 5ساله دارم كه بايد هر سال فروردينماه آن را تمديد كنم و اگر قصد فسخ داشته باشم بايد از يكسال قبل آن را اطلاع داده باشم.حالا به من پيشنهاد مي دهند كه تو بيا و سالي 8بار اجرا داشته باش اما كاري به موضوع قرارداد و حقوق نوازندهها نداشته باش! معلوم است كه من چنين پيشنهادي را قبول نميكنم و استعفا ميدهم و مي گويم ديگر نميشود كاركرد. حقيقت اين است كه اگر بهخاطر اين 75نوازنده نبود من آبان ماه كشور را ترك ميكردم اما فقط و فقط به خاطر نوازندههايم مانده و شرايط را تحمل كردهام تا شايد اتفاق مثبتي بيفتد و شرايط بهتر شود.اگر بهخاطر وجدانم نبود مدتها قبل رفته بودم . كسي كه فرزندخوانده دارد مي داند كه چه مسئوليت سنگيني برعهده دارد و من هم تنها بهخاطر اين 75نوازنده ام بود كه آبانماه كشور را ترك نكردم.آبان ماه من حالم از اينكه با اين شرايط دارم كار ميكنم بههم ميخورد و تمام نزديكانم اين را ميدانستند اما به اميد اينكه شرايط درست ميشود ماندم وادامه دادم.اينها پيشنهادي به من ميدهند كه از نطر من مسخره است. من از مهرماه تا اسفند براي خودم تنها 2 برنامه گذاشتهام در صورتيكه هرچه تعداد برنامههاي رهبر بيشتر باشد حقوق بيشتري ميگيرد اما من فكر پول و حقوق خود نيستم و براي همين بيشتر برنامهها را با رهبر مهمان اجرا كردم. حالا به من ميگويند كه بيا و براي خودت 8 تا 10برنامه بگذار!اين حرف خجالت دارد . من مدير هنري هستم، براي پركردن جيب خودم كه به ايران نيامدهام!
قبل استعفا جلسهاي با مسئولان بنياد رودكي داشتيد؟
بله، من روز دوشنبه با اين آقايان جلسه داشتم و گفتم كه اركسترسمفونيك به نمايندگي از ايران مي خواهد برود اتريش. اينها اصلا آگاه نيستند كه رئيس جمهور اتريش به دليل سطح رهبري و درجه كاري من در كشورش از اركستر ايران دعوت كردهاست كه برنامه افتتاحيه فستيوال كشورش را اجر ا كند! آن هم فستيوال كشوري را كه به اركسترهايش در جهان معروف است.اما اصلا براي كسي مهم نيست. اجرا كه هيچ، اگر بشنوند كل اركستر هم تعطيل شده است اصلا برايشان مهم نيست! اين چه وضع اركسترداري است؟ اين چه بنيادفرهنگي است كه اين بلاها را برسراركستر ميآورد.بدون تعارف ميگويم كه من تنها ايرانيای هستم كه در خارج از ايران مديرهنري اركستراي بوده است. آقاي چكناواريان هم در ارمنستان مديرهنري بوده اما شرايط ارمنستان خيلي مشابه وضعيت ايران است. من در كشورهايي مديرهنري بودهام كه رقابت سرسختي بين موزيسينها وجود دارد.مثلا بروكسل چندين و چند اركستر دارد اما هيچوقت با چنين مشكلاتي مواجه نميشوند. در خصوص استعفايم اين را هم بايد بگويم كه من بچهها را ترك نكردهام من بنياد رودكي را ترك كردهام. من از همكاري با مركزي استعفا دادهام كه هيچ اميدي به بهبود وضعيت آن ندارم.
آيا يك نهاد فرهنگي مي تواندخود را صاحب يك اركستر ملي بداند؟
به هيچ وجه! من 12سال در بروكسل رهبر اركستر بوده ام. فعاليت در چنين كشورهايي اصلا ساده نيست. شما در آنجا رقيب هنري داريد، رقيب حرفهاي داريد، رقيب سياسي داريد و جدا از تمامي اين مسائل شما يك ايراني هستيد و همه مي دانيم كه بعد از انقلاب با ايراني ها خيلي خوب نيستند اما هيچوقت شهردار بروكسل در كار حرفهاي من دخالت نكرد. بعد از مدير هنري بودن در پراگ،مديرهنري بودن در زاگرب و آخرينش هم كه مديرهنري اركستري مالاگا بودن هيچوقت اين مورد را نديدم كه كسي در كار اركسترم اعمال نظر و سليقه كند. مثلا هيچوقت به من نگفتهاند كه چون اين اركستر ما است و امشب فلان شخصيت مهمان شهرمان است بنابراين فلان قطعه را اجرا كنيد! به هيچ وجه اينطور نبود.من براي كارم در آنجا بالاترين نشان هنري اسپانيا را گرفتم. براي همين كاري كه در ايران كردم و به چشم كسي هم نيامد بالاترين نشان هنري چك و بلژيك را هم گرفتهام اما در كشور خودم شخصي كه تاحالا تجربه اين كار را نداشته است به خودش اين اجازه را ميدهد در كار اركستر دخالت كند.
حرف از دخالت در كار اركستر سمفونيك ميزنيد! اين مداخلهها چطور بود؟
نه تنها دخالت بلكه به ضرر اركستر هم كار ميكردند. دو ماه پيش بود كه ما كشف كرديم بنياد رودكي عليه ما تبليغ ميكند.يعني كاري كردند كه برنامههاي اركستر تبليغ نشود .كه به آقاي مرادخاني گزارش بدهند كه اركستر در ايران علاقهمند ندارد و ازآن استقبال نميشود.ما اين قضيه را به طريقي فهميديم و به گوش بچهها رسانديم و بعد از آن به هرنحوي كه بود بچهها باsms و روش هاي ديگر آن اجرا را تبليغ كردند و از قضا آن اجرا با استقبال بينظيري هم همراه شد.ميخواهند بگويند اركستر مخاطب ندارد در صورتيكه اجراي ما در شب افتتاحيه جشنواره موسيقي فجر از روزها قبل sold out شده بود.بنياد رودكي با پول دولت ميچرخدو وظيفهاش حمايت از فرهنگ است اما بر ضد آن عمل ميكند.
چرا بنياد رودكي بايد بخواهد كه اركستر سمفونيك را تعطيل كند؟
چون تعطيل شدنش به نفعشان است. بنياد رودكي چندين و چند سالن دارد از اجراي آنها مبالغ هنگفتي را دريافت ميكند.اينها عادت دارند سالنها را اجرا بدهند و بعد به دولت بگويند كه پول نداريم!
وضعيت پرداخت حقوق نوازندهها چطور بود؟
از مهرماه تا به امروز هيچ نوازندهاي حقوق يك ماه را بهطور كامل دريافت نكرده است.
اوايل ورودتان به ايران و در مصاحبههاي اوليه خود گفته بوديد كه وزارت ارشاد با شما همكاري بسيارخوبي كرده و بسياري از شرايط من را پذيرفته است . حتي در مورد حقوقها گفته بوديد با اينكه خيليها از جمله آقاي كامكار گفتهاند كه اين رقمها بسيار بالاست براي دستمزد نوازندههای شما اما وزارتخانه قبول كرده است يعني وزارتخانه سر قول و قرارهايش نماند؟
من الان هم حرفم همين است . باز هم ميگويم هرچه را كه گفتم وزارتخانه گفت چشم اما به آن عمل نكرد.همين امروزم هر شرطي را بگذارم ميگويند چشم اما كو عمل؟ هنوز اركستر سمفونيك هيچ چيزي ندارد. كتابخانهاي كه اركستر هر روز با آن سروكار دارد يك متصدي ندارد.در ايران كه نهادها خيلي هم باهم فرق ندارند به هر نهادي كه مربوط به موسيقي است سر ميزني يا آقاي پورناظري است، يا نوربخش يا... بههرحال افراد چندنفر ثابت هستند.
شما سال ها از ايران دور بوديد. پسازاين همه سال طبعا به شما چراغ سبزي نشان داده شد كه شما به ايران آمديد. چه كسي آن زمان شما را دعوت كرد به ايران بياييد كه حالا پاسخگو نيست؟
آقاي مرادخاني به من تلفن زدند و گفتند كه نام شما علي است، نام من هم علي است و وزير ارشاد هم نامش علي است. ديگر وقت آن است كه ما 3 نفر علي نام اركستر سمفونيك را احيا كنيم و اين درست زماني بود كه من براي رهبري اركستر به كره دعوت شده بودم و حقوقي كه در آنجا بابت يك شب اجرا به من ميپرداختند برابر با حقوق يكسال تمام مدير هنري بودنم در ايران بود ولي من به خانومم گفتم كه پائولا، آقاي مرادخاني براي من و موسيقي كلاسيك ارزش قائل است و من به ايران ميروم.اوايل ورودم هم همه شرايط خيلي مهيا بود و من حتي براي يكسال اركستر برنامه «مهرتا مهر نوشتم».
از چه زماني با آقاي جمالي اختلاف پيدا كرديد؟
زماني كه اينها متوجه شدند كه اينها از نظر اداري هيچ كار مثبتي انجام ندادهاند و حتي زماني كه من ايران نبودم آقاي جمالي مصاحبه كرد و گفت كه علي رهبري برنامه يكساله«مهرتامهر» را بدون اطلاع ما و بيتوجه به بودجه نوشته است اختلافات ما شروع شد.چون من با ايشان ماهها سر اين برنامه جلسه داشتيم و حتي هردو باهم اين برنامه را تقديم رسانهها كرديم . آنجا بود كه متوجه شدم دروغ گفتن برايشان اصلا كاري ندارد.
زمان ورودتان به ايران گفتيد كه به ايران بازگشتيد تا كاري را كه 30 سال قبل ناتمام گذاشتهايد را تمام كنيد.چه كاري بود و آيا امروز موفق شده ايد انجامش دهيد؟
كار ناتمام من راه اندازي همين اركستري بود كه شما امروز ميبينيد.اركستر جوان و منظمي كه حرفه اي باشد و بتوان به آينده آن اميدوار بود. دقيقا همين اركستري كه امروز راه افتاده است.
يكي از علتهايي كه 40 سال پيش براي ترك وطن اعلام كرده بوديد و امروز هم با وزير اختلاف داريد و بازهم قصد ترك كشور را داريد...
بله، من 40 سال پيش هم با وزير مشكل داشتم اما شكل و ماهيتش با اختلاف امروزم با ارشاد وقت بسيار متفاوت بود.آن زمان من از اين ايراد ميگرفتم كه ميگفتم شما براي اسمها پول خرج ميكنيد و آنها را براي نمايش به ايران ميآوريد اما وقتي 10تومان از شما پول آرشه ويولن براي تجهيز مدارس موسيقي ميخواهيم كه آينده جوانان و موسيقي ايران بسازد اين را دريغ ميكنيد و اختلاف من تنها سر اين مورد بود و براي همين من اركستر 100 نفري جوانان ايران را ساختم و در مقابل اركستر مشهوركشور صف آرايي كردم و ميگفتم آينده هنر ايران اينها هستند و نه نوازندههايي كه فقط براي نمايش به آنها مبالغ كلان ميپردازيد و آنها را به ايران ميآوريد.امروز اما شرايط به نحو ديگري است. اركستر جوان و پرآينده را ساختهام اما در كار من و اركستر دخالت ميشود.
مينا مهري
"ولنتاین" را از "سپندارمذگان" گرفتهاند
یک پژوهشگر مسائل فرهنگی میگوید: گمان میرود این رسم بهوسیله ایرانیان و مهریان به اروپا رفته باشد و بعد از تغییر شکل، خودش را به شکل جشن ولنتاین نشان داده است؛ همانطور که جشن کریسمس هم با زایش مهر، نزدیکی تقویمی و آیینی چندروزه دارد.
کیومرث فلاحی در گفتوگو با ایسنا، درباره اختلاف در برگزاری جشن سپندارمذگان در 29 بهمن و پنجم اسفند اظهار میکند: جشن اسفندگان در اسفندروز از ماه اسفند برگزار میشد و طبق تقویم ایرانی قدیم این جشن قاعدتا پنجم اسفندماه برگزار می شد. طبق تقویم خیامی این جشن به 29 بهمنماه بر میگردد؛ زیرا در تقویم خیامی شش روز به ماههای بهار و تابستان اضافه شده است و اگر از این ماهها 6 روز را کم کنیم 29 روزه میشود اما باز هم اختلافی در برگزاری این جشن وجود دارد و برخی جشن اسفندگان را 29 بهمن و برخی دیگر هم پنجم اسفند برگزار میکنند.
وی میافزاید: بسیاری معتقدند که جشن سپندارمذگان را 29 بهمن ماه برگزار کنند و این روز فاصلهی کوتاهی با ولنتاین دارد. خوب است اگر ایرانیان میخواهند به هویت اصلی خودشان برگردند، به جشنهای میهنیشان توجه بیشتری نشان دهند؛ زیرا در این جشن هم مهر و هم دیدن خویشان وجود دارد و دین اسلام هم با چنین مواردی مخالفتی ندارد کما اینکه نوروز، مهرگان و یلدا را هم به رسمیت شناخته و ایرانیان آن را برگزار میکنند.
او ادامه میدهد: در غرب به دنبال رویدادهایی هستند که آن را سمبل کنند به همین دلیل جشن ولنتاین را تبلیغ میکنند در حالی که از فلسفه آن بیخبر هستند اما ما فلسفه جشنهایمان را میدانیم. بسیاری از این مراسم از شرق به غرب رفته و بسیاری از نمادها متعلق به ایران بوده است. شاید از هر جوانی که سوال کنید داستانهای ولنتاین را که در شبکههای اجتماعی دست به دست می چرخد بدانند، این داستانها همانندی شده است اما اصل آن در ایران شکل گرفته است. همان طور که بسیاری از پژوهشگران بر این باورند اصل مراسمی که در کریسمس برگزار میشود، مربوط به داستان زایش مهر در ایران است.
داستانهای متفاوت ولنتاین مورد تایید نیستند
این پژوهشگر اضافه میکند: داستانهای متفاوتی که درباره ولنتاین وجود دارد مورد اتفاق پژوهشگران غربی نیست؛ در حالی که پژوهشگران ایرانی درباره سنت و روایتهای جشن سپندارمذگان اتفاق نظر دارند و عمده کسانی که روی فرهنگهای تطبیقی که از باستان باقی مانده، کار کردهاند، این جشن را مربوط به ایران باستان میدانند.
فلاحی بیان میکند: در ایران باستان هر ماه از سال 30 روز و هر روز یک نام داشت. 12 روز در ماه به اسم ماههای سال (از فروردین تا اسفند) تعلق داشت. هر زمانی که اسم ماه و روز یکی میشد، ایرانیان آن روز را جشن میگرفتند. برای مثال اسفندروز از ماه اسفند. برگزاری این جشنها موارد مشابهی با هم داشتند از جمله پهن کردن سفره که بخشش و همدلی بین مردمان را در برداشت و از دهش ایرانی در مهماننوازی سرچشمه میگرفت. این رسم بعد از اسلام هم با انداختن سفره و دادن ولیمه تسری پیدا کرد.
او با بیان آنکه واژه جشن از "یَسن" به معنی ستایش خداوند آمده و هر کدام از جشنهای ایرانیان نیایش خاص خودش را داشته است، میافزاید: البته شادیهایی مثل موسیقی و بازیهای خاص نیز با این جشنها همراه بوده است.
اصطلاح فلانی "آدم خاکی است" از کجا آمده؟
این مدرس دانشگاه میگوید: جشن اسفندگان یک جشن آیینی و ملی است و واژهی آن از سپندارمذ که یکی از امشاسپندان است گرفته شده. امشاسپندان شش فرشته بودند که با ایزد سروش هفت یاور مقدس می شدند و بر طبیعت حکمرانی میکردند و هر کدام از این یاوران طبیعت و ایزدان گیتی مسئول یک چیز بودند. نماد اسپندارمذ خاک است و فرشتهای است که خاک، باروری و فروتنی را به همراه دارد. در باورهای ایران زمین زاینده و باور است و همه موجودات از زمین زاییده شدهاند به همین دلیل حالت مونث و مادری دارد. هنوز هم ما به سرزمین مام میهن میگوییم. به نوعی سپندارمذ فرشته زن، مادر و دانش است. در باورهای ایرانی نخستین زن و مرد جهان مشی و مشیانه از گیاهی به وجود میآیند که برخی اسم آن را مهرگیاه نامیدهاند و زمین مادر انسانها و آدمیان و همهی موجودات است، به همین دلیل در باورهای قدیم برای زمین ارزش بسیاری قائلاند.
فلاحی ادامه میدهد: فرشته اسپندارمذ در پی آن است که زمین خرم و پاک باقی بماند همان طور که مادران هم در خانه چنین نقشی را دارند. سپندارمذ یک واژه اوستایی به معنی "سپند آرمیتی" است. "سپند" به معنی برکت بخش و مقدس و "آرمیتی" که به شکل "آرمیتا" مطرح میشود، به معنی فروتن است. "سپندارمیتی" به معنی فروتن برکت بخش مقدس است. اصطلاح فلانی "آدم خاکی است" از فلسفه کسانی که فروتنی میکنند گرفته شده است. بسیاری از بزرگان درباره جشن سپندارمذگان صحبت کردهاند از جمله "ابوریحان بیرونی" که کتابی به نام "آثارالباقیه" دارد و در آن آورده است، ایرانیان باستان روز پنجم اسفندماه را جشن میگرفتند و از واژه "مردگیران" در این جشن نام برده است، برخی هم چون در آن روز مردان به زنان هدیه میدادهاند فکر کردهاند این واژه "مزدگیران" بوده است.
روزی که زنان قدرتمند میشوند
او بیان میکند: هنوز هم در برخی از مناطق ایران مثل "آب اسک" لاریجان این جشن برگزار میشود و مراسمی هم به نام "برفچال" دارند. در این روز مردان از روستا بیرون رفته، برفها را جمع و درون یک چاه میریزند و زنان در دِه فرمانروایی میکنند. در چنین روزی اگر مردی در دهِ پیدا شود، زنان آن را مجازات میکنند. منبع این جشن هم به اسپندارمذگان برمیگردد. مانند این جشنها در ارتفاعات زاگرس و نیاسرکاشان نیز برگزار میشود. در چنین روزی زنان قدرت داشتند و همهی کارهای آنها را مردان انجام میدادند. در واقع این روز متعلق به زنان بوده اما نه به معنای امروزی روز زن در فرهنگ های اروپایی. درواقع جشن سپندارمذگان روز همسر، مادر،خواهر و زن است و بحث جنسیتی خاصی ندارد و بیشتر بحث مهرورزی به مادر، خواهر، همسر و زن دارد و با نام گذاری این روز میخواستند نقش مهم زن را گوشزد کنند.
این پژوهشگر میافزاید: در برخی از مناطق نیز آش خاصی میپختند و هنوز هم در نیاسر کاشان آن را میپزند که به آش اسفندی معروف است و با بلغور، نخود، چغندر، بادام ، برگه میوههای خشک شده و سبزی پخته میشود. در این روز معمولا زنان لباسهای شاخص میپوشند، اسفند دود میکنند. سفرهی اسفندی پهن کرده و روی آن را با جامهایی از شیر و تخم و مرغ که نشانههایی از اسفند است و همچنین میوههای فصل به ویژه سیب و انار، شاخهای گل، برگههای خشک آویشن تزیین میکنند. همچنین زنان در پاشنههای در آب آویشن میریزند، این امر شاید نثار زمین است، زیرا چهار عنصر اصلی آب، آتش، باد و خاک باشد نثار زمین میکردند، قدردانی از زمین آب آویشن پاشیدن است و هنوز هم هموطنان زرتشتی در یزد این کار را انجام میدهند.
او بیان میکند: در این روز در برخی از مناطق ایران سمنو میپزند و خوراکی است که به سپندارمذ و بانوی زمین تقدیم میشود زیرا از گندم که از دل زمین بیرون میآید به عمل میآید. به نظر میرسد نیاکان ما خوب میدانستند چطور با طبیعت ارتباط برقرار کنند، به همین دلیل چنین روزهایی را به مادر، همسر و خواهر خود تقدیم میکردند. از طرفی نگهبان زمین زنان پارسا و شوهردوست است که با این جشن این موضوع را به نوعی گوشزد میکردند. برای مثال این موضوع را در شعر فردوسی هم میبینیم که در گفتوگو با همسرش میگوید، بدان سرو بُن گفتم ای ماه روی /مرا امشب این داستان بازگوی/ همت گویم و هم پذیرم سپاس / کنون بشنو ای یار نیکی شناس.
فلاحی میگوید: همه این مراسم برای قدردانی از نگهبان زمین است. میدانیم که مادران خانه را بوجود آوردهاند و میگویند واژه زن با خانه منشا واحدی دارد به همین دلیل دور نیست که بگوییم زن و مادر نگهبان خانه و زمین هستند و سرباز برای مام میهن فداکاری میکند.
“شرفا شرفایی، با کتابخانه اش حیات جاودانی یافت!
شرفایی در می یابد که دارا بودن این نعمت عظیم و اقدامی نکردن در ناحیه ای محروم، خیانت به مردمش هست و از این رو دست به حرکتی می زند که نامش را”" ورد زبان ها می کند چنانچه باستانی پاریزی می گوید: «شرفا شرفایی ثروت و همتش را وقف ایجاد کتابخانه ای کرده است و بدین شکل عملاً حیات جاودانه یافته است.» شاید باورش سخت باشد آدمی که در طول عمر خویش قریب به سی هزار جلد کتاب گرد آورده باشد همه را بی چشم داشتی به کتاب خانه ای می بخشد و خود تنها به شیرینی این اهدا چشم می دوزد.
از مهم ترین دغدغه های بشر و حکومت هایش اندیشه و ارتقای آن در سطوح مختلف جامعه بوده است. از این رو کتاب و کتابخوانی و صدالبته کتابخانه همواره در جایگاهی مادرانه همچون آغوشی ازلی برای برآورد نیازهای ذهن انسان کاوشگر در نظر گرفته می شود. انسان ها به طبع ذات اشرف مخلوقاتی خویش همواره در پی پرده برداری از رازهای دنیای خویش بوده اند. انسان ایرانی نیز بالطبع از این جنم بی بهره نبوده است. قدیمی ترین کتابخانه های دنیا از آن این سرزمین بوده است. از زمان زرتشت تا پس از ظهور اسلام این سرزمین به کتابخانه های خود بالیده است. از همین روست که شاید اولین یادآوری تلخ از هجوم اقوام مهاجم به سرزمینمان فی الفور نابودی کتابخانه ها را به ذهن متبادر می کند. در تمام این دوران اما این سرزمین همواره کوشیده است تا کتاب را سرلوحه ی ملت خویش قرار دهد. هر چند در طول این سالها این امر تا حدی رو به زوال رفته است و ما از اصل خویش دور گشته ایم اما سنت کتابخانه داری به شکل کلاسیکی پایدار مانده است. توجه به وقف و اهدای کتاب چه در مساجد و چه در نهادهای فرهنگی دیگر در کنار ساخت بیمارستان مدرسه و مسجد در اولویت خیرینی بوده است که این امر مهم را دور از نظر نداشته اند زیرا به خوبی به وسعت غریبی که یک کتاب به ذهن آدمی متبادر می کند واقف بوده اند. خیرین کتابخانه ساز در این سالها به میراثی که کتاب به جای می نهد واقف بوده اند و به وقف این میراث همت گمارده اند. میراثی که گاه کار را به جایی رساند که کتابهایی که عمری خود بدان مشغول بوده اند و همچون کودکانت می مانند را وقف دیگران می کنند تا بدین شکل زیباترین میراث مانده گار شکل بگیرد.
شرفا شرفایی
در سال ۱۳۰۰ در جناح از توابع بستک استان هرمزگان به دنیا آمد. شهر جناح از دیرباز مکان پرورش شاعرانی بوده است که همواره نام و اشعار آنان زبانزد مردمشرفا 2 هرمزگان بوده است با این که اثر مکتوب قابل توجهی از ایشان باقی نمانده اما روایت سینه به سینه و شفاهی باعث ماند گاری این اشعار در میان عامه مردم شده است. در چنین محیطی است که “شرفایی” با وجود تحصیلات مکتبی شیفته آن گوهر بی همتا می شود. وی با وجود پیشه کردن شغل بازرگانی یکدم از کتاب غافل نمی شود و شروع به گرد آوری کتاب ها می کند.در این دسته بندی تنوع را فراموش نمی کند و از هر اندیشه ای برگی برمی گیرد.
این آغازی می شود بر دارایی چشمگیرش که در اندک زمانی تبدیل به کتابخانه ای عظیم می شود که برخی آن را بزرگترین کتابخانه ی شخصی کشور می دانند. اما شرفایی درمی یابد که دارا بودن این نعمت عظیم و اقدامی نکردن در ناحیه ای محروم، خیانت به مردمش هست و از این رو دست به حرکتی می زند که نامش را”" ورد زبان ها می کند چنانچه باستانی پاریزی می گوید: «شرفا شرفایی ثروت و همتش را وقف ایجاد کتابخانه ای کرده است و بدین شکل عملاً حیات جاودانه یافته است.» شاید باورش سخت باشد آدمی که در طول عمر خویش قریب به سی هزار جلد کتاب گرد آورده باشد همه را بی چشم داشتی به کتاب خانه ای می بخشد و خود تنها به شیرینی این اهدا چشم می دوزد. کتابخانه ای که بعدها نام “شرفا شرفایی” را بر خود گرفت و در سال ۱۳۸۱ به افتتاح کامل رسید. دو سال پیش از مرگ وی عاقبت او توانست دسترنج پربرکت خویش را در خاک خود به چشم ببیند. کتابخانه ای به وسعت سه هزار متر مربع که نسخه های نفیسی را در خود جای داده است. مرحوم ایرج افشار پدر کتاب شناسی ایران در مجله ی بخارا ازسالیانی می گوید که مرحوم “شرفایی” برای امرار معاش به بازرگانی می پرداخته و همواره اصل مطلب را فراموش نکرده، برای خرید کتاب به تهران می رفته و با کتاب هایی درخور باز می گشته است. آن طور که افشار می گوید وی هفته ای دو سه بار برای خرید کتاب به کتابفروشی می رفته و همواره در فکر این بوده که این کتاب ها را سرانجام چه کند و چطور سرنوشت درستی برایشان رقم بزند. زیرا مرگ خواه ناخواه درمی رسد.عاقبت این عبارت را به افشار می گوید: به شهر خود روم و شهریار خود باشم و چنین شد که کتابخانه ی شرفا شرفایی در موطن خویش زاده شد..
فرشته ی نجات بخش شهر جناح
از هر اهل جناحی که بپرسی راه کتابخانه را نشانت می دهند. کودکان جناح اینجا عادت دیگری دارند. آنها اغلب به جای بازی در کوچه ها به کتابخانه رجوع می کنند. شرفا1حتی عجیب به نظر می رسد که بازی هایشان نیز حوالی این خانه است. کتاب خانه ی شرفایی با آن باغچه ی مصفا برای آنان مانند پارک است. پارکی که نماد تمام عیار دانش و خرد است و بر سر در ورودی آن این شعر به چشم می خورد:
“ به یاری خدای آسمان ها/ که لطفش می رسد تا بیکران ها
به جز خدمت نباشد در مرامم/ جناح شهرم بود شرفایی نامم”
جناحی باشد اهل علم و فرهنگ/ نباشد در ضمیرش کینه و جنگ
کتابخانه بود چون خانه ی او/ کتاب شمع و همه پروانه ی او
وارد کتابخانه که می شوی شرفا شرفایی گویی خود نظاره گر توست نه به خاطر آن تندیس که بیشتر از جوی که کتاب ها به تو ساطع می کنند. در طول این سالیان شرفا4بخش های مختلفی به کتابخانه اضافه شده است. که شکیل ترین آن بخش کودکان است. این بخش که به همت رابعه فرشادی همسر مرحوم شرفایی به کتابخانه ی جناح اضافه شده است و بسیار مورد توجه مخاطبان خود قرار گرفته است سبب شد تا در سال ۱۳۸۸ عنوان نمونه ی بخش کودک کشور را دریافت کند.
مخاطبانی که اکنون بیشتر وقت خود را در کتابخانه به جستجوی کتاب می پردازند و این همان خوان نعمتی است که به یمن اندیشه ی استاد اکنون به درستی مورد استفاده واقع می شود. از دیگر بخش های مورد طرفدار کتابخانه سالن مطالعه بزرگ و مجهز کتابخانه است که باعث شده تا محصلان بسیاری را به خود جذب کند. علی خوگر فارغ التحصیل رشته ی شیلات دانشگاه هرمزگان به ملی مذهبی می گوید: کتابخانه ی شرفایی فقط یک کتابخانه نیست هیچکس نمی داند آنجا یکی از بزرگترین کتابخانه های شخصی کشور است برای کسی اهمیت ندارد زیرا اهمیت این فضا در همین ارتباطاتی است که به واسطه ی کتاب و مجلاتش برقرار کرده. اینجا مانند یک فرهنگسراست”.
سه سال بعد از مرگ مرحوم شرفایی و در پاییز ۱۳۸۶ وی جزو هفت کتاب خانه ساز برتر کشور معرفی می شود هر چند دیر اما چهره ای که وی در منطقه از خود به جای گذاشت همچون فرشته ای نجات بخش برای آگاهی بخشی و ایجاد نسلی برخواسته از کتاب و دانش به عیان به چشم آمده و خواهد آمد. کتابخانه ی وی سرانجام در سال ۱۳۹۱ به آنچه که لایقش بود دست یافت و عنوان کتابخانه ی نمونه ی کشوری را از آن خود ساخت. از شرفا شرفایی که خود میزبان کتاب ها بود دو کتاب به یادگار مانده است. سفرنامه و خاطرات وی که مزین به مقدمه های دکتر ایرج افشار و دکتر باستانی پاریزی است. از دیگر اقدامات فرهنگی شرفایی می توان به ساخت مدرسه و راه اندازی دبیرستان و مسجد اشاره نمود. وی سرانجام در سال ۱۳۸۳ دارفانی را وداع گفت اما میراثی که به یادگار نهاد چنانچه استاد پاریزی می گوید برای ابد وی را زنده در اذهان نگه خواهد داشت.
پوری سلطانی، پرستار کتاب های ایران
صبح شانزدهم آبان ماه پرستار کتاب ها آن ها را تنها می گذارد تا به خاک بازگردد. بعد نیم قرن همسری با کتاب ها اکنون زمان آن رسیده است که در کنار کامیابی و سرخوشی از غنیمت به جای گذارده از سوی او وارثان لایقی برای وی باشیم.
او در آخرین گفته اش که به سان وصیتی است امیدوارانه از نسل جوان و جویای کتاب می خواهد که مدیران موفقی برای مبارزه با جهل و بی عدالتی باشند. به سعی تلاش های وی و شاگردانش در این سالها بود که بالاخره وضعیت کتابخانه ها سامان گرفت و شد پایگاهی برای آن جامعه ی موعودی که حکیم یونانی وصفش را گفته بود. پوری سلطانی مادر کتابداری نوین به توسط چنین دستآوردی زنده است و ما زنده گان با آبیاری این ارث گرانبها به پرستار کتاب ها شادمانی و به جامعه ی آینده ی ایران هستی خواهیم بخشید.
حتما همه این سخن معروف حکیم یونانی سقراط را شنیده اند که «جامعه زمانی حکمت و سعادت می یابد که مطالعه، کار روزانه اش باشد» بازگفتن از ضرورت کتاب در شکل گیری زیر بنای فرهنگی جوامع همواره شرط اساسی سلامت اجتماع است. از این روست که کتاب و کتابخوانی در جوامع جویای سعادت اهمیت می یابد و در اندک زمانی به سان درختی پرثمر نتایج آن محرز خواهد شد. تاریخ انسان امروزین از زمانی شروع می شود که بشر خط را اختراع کرد و بدنبال آن کتبی از خود بر جای گذاشت و این کتاب ها در خانه هایی امن نگهداری شدند. این خانه ها را بعدها کتابخانه نامیدند و نگهبانانش را کتابدار. تاریخ کتابخانه ها در ایران گواه از آن دارد که ایرانیان در تمام دوره های تاریخی به کتاب و کتابخانه علاقه داشته اند. از لوح های گلی یافت شده می توان مدعی شد که کتابخانه های عظیمی در ایران باستان وجود داشته است. کتابخانه ی اردشیر بابکان، کتابخانه ی جندی شاپور، کتابخانه ی نوح ابن منصور و عضدالدوله دیلمی گواه این ماجرا هستند. در واقع می توان گفت که تاریخچه ی کتابداری ایران به حدود ۱۵ قرن پیش می رسد که نشان از سنت دیرینه ی مطالعه دارد اما علم نوین آن به نسبت سنت دیرینه کتابداری در ایران بسیار دیر در این مرز و بوم پا به عرصه وجود گذاشت و شاید اولین نشانه های آن را در کتابخانه مدرسه دارالفنون بتوان جستجو کرد. اولین خدمات کتابداری به سال ۱۳۱۶ برمی گردد در این سال اولین دوره ی کلاس های آموزشی کتابداری در دانشسرای عالی تهران برگزار می شود. هر چند اولین خدمات کتابخانه ای فقط امانت کتاب بوده است اما با شتاب روند رشد جامعه شکل های جامع تری از این علم به سرعت جای خود را به اشکال قدیم تر داد و در این راستا کسانی بودند که به همت آنان کتابداری و مخاطبانش توانست جایگاه خود را میان قشر دانشجویان بالاخص تثبیت نماید. کتاب داری نوین ایران بدین شکل زاده شد.
مادر کتاب داری نوین
کسانی که به کتابخانه ی ملی رفته اند همیشه از مهربانی های زنی گفته بودند که با وجود کهولت سن همواره یار و یاور مراجعین بوده است. شانزدهم آبان ماه امسال بود که این نام از آن اتاق های تو در توی کتابخانه ی ملی خارج شد و ورد زبان ها شد. حالا کسان بیشتری می شناختندش اما او دیگر در میان ما نبود. پوری سلطانی که وی را مادر کتاب داری نوین ایران می دانند، کتاب ها را بعد از چهار دهه تلاش بی وقفه تنها گذارده و نقاب در خاک کشیده بود. وی که خود بنیانگذار مرکز خدمات کتابداری بود بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با کتابخانه ی ملی آشنا شد زیرا این دو در هم ادغام شده بودند و کتابخانه ملی ایران نام گرفت. پوری سلطانی با این ادغام و با خدماتی که از مرکز خدمات به این کتابخانه منتقل شد، کار بزرگ خود را آغاز کرد و در این برهه بود که هنر خود را به نمایش گذاشت. تا به آن روز کتابخانه ملی مرکزی بود برای جمع آوری کتابهای منتشره ایران و نه چیزی بیش از آن و با خدمات مرکز خدمات کتابداری، اولین گروه از خدمات به کتابخانه ها آغاز شد و آغازی شد برای یکپارچگی شیوه های سازماندهی اطلاعات در ایران. وی از همان ابتدا سنگ بنای چند اثر مهم کتابداری ایران را بنیان نهاد. سرعنوان موضوعی فارسی، فهرست اسامی مشاهیر و مولفان، گسترشهای رده بندی برای رده بندیهای دیویی و کنگره، اولین واژه نامه کتابداری ایران، از اولین شیوه نامه های فارسی و بسیاری آثار دیگر که یا خود، مولف و مترجم آن بود و یا طرح آن را ریخته و شاگردان و همکارانش را کمک کرد و اعتماد به نفس بخشید تا کار به ثمر بنشیند. رده بندی دهدهی دیویی فارسی از این جمله کارهایی بود که بنا بر گفته ی همکارانش از ابتدا تا انتهای کار و این بار در کسوت ویراستار کلمه به کلمه آن را از نظر گذراند و کتاب را تبدیل به اثری مورد استفاده همه کتابداران ایرانی و فارسی زبان کرد. تدوین کتابشناسیهای ملی استاندارد با شکل جدید، دوره نوینی را نوید میداد که نخستین جلد آن متعلق به کتابهای منتشر شده در نیمه نخست سال ١٣۶٢ بود و سالها مرجع همه فهرستنویسان در سراسر کشور. کتابشناسی ملی خود محصول اقدامات مهم دیگری بود، مانند: سرعنوانهای موضوعی فارسی، فهرست مستند مشاهیر و مؤلفان، نشانه مؤلف فارسی و نظایر آن که در همه آنها پوری سلطانی حضوری پررنگ داشت. این اقدامات سبب شد که تا به امروز کتابخانه ملی را به عنوان سازمان مادر در عرصه علم کتابداری و اطلاعرسانی در ایران و در سطح بینالمللی، در جایگاه نهادی پیشرو معرفی نماید.
جنباندن روح روانشاد دیویی
پنج سال پیش بود که نامه ای از هوشنگ ابرامی نویسنده و کتابدار خطاب به پوری سلطانی منتشر شد که در آن از سلطانی خواسته بود تا با تمام توانش به کار بپردازد و تنها اراده ی اوست که می تواند کتابداری ایران را نجات و از این زوال خارج سازد. وی در پایان این نامه که تاریخ ۲۴دی ماه ۱۳۴۷ را دارد می نویسد: حالا دیگر تعلیم انگلیسی را بگذارید کنار و روح شکسپیر را کمتر در قبر بجنبانید. حالا نوبت جنباندن روح روانشاد دیویی است.»
این نامه از آن جهت تاریخی و مهم است که بدانیم سال ۱۳۴۷آغاز بزرگترین سنگ بنای تاریخ کتابداری ایران است زیرا که گروه کتابداری دانشگاه تهران تأسیس و برای نخستینبار کتابداری به عنوان رشته تحصیلی مطرح می شود. همچنین تاسیس انجمن کتابداری ایران خود از مهم ترین اتفاقات این سال اند که نامه ی ابرامی را مهمتر جلوه می دهد. گویی او در روح سلطانی آن پرستار همیشه گی کتاب ها را دیده بوده که از وی می خواهد به کار خود ایمان داشته باشد که پیروزی از آن اوست. سلطانی در این سالها نه تنها به کتابداری سامان بخشید که به تالیف کتابهایی در این زمینه دست زد که در نوع خود بی نظیرند. “سرعنوانهای موضوعی فارسی” و “دانشنامه کتابداری و اطلاعرسانی”.همچنین کتاب معروف “هنر عشق ورزیدن” اثر اریک فروم را ترجمه کرد که بارها به چاپ رسید. پوری سلطانی توانست خیلی زود عضو هیأت علمی دانشگاه تهران شود و در گسترش آموزش عالی کتابداری در سطوح کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا نقش مؤثری ایفا کند. نزدیک به چهاردهه فعالیت پوری سلطانی بود که موجب استحکام سنگ بنای داده های پیوندی فارسی و ایرانی و همان طور که هوشنگ ابرامی پند داده بود نه تنها به بهترین کتابدار ایران که شناخته شده ترین کتابدار جهان تبدیل گشت.
کتابدار خوب از زبان پوری سلطانی
« مدیریت به تنهایی فایده ندارد. شما مدیری باشید که علم کتابداری را نداشته باشید نمیتوانید مدیریت کنید. به نظر من کتابداری کاری بین هنر، فن و علم است. شما نمیتوانید به صرف مدیر بودن در یک مرکز هنری بگویید که حتماً یک ویولونیست خوب تربیت میکنید. این امکان ندارد. کتابداری مثل هنر است، مانند موزیک است شما نمیتوانید به صرف مدیر بودن یک کتابخانه را مدیریت کنید. البته مدیران خوبی هم بودهاند…به نظر من مدیریت کتابخانهها هم باید تخصص کتابداری داشته باشند و هم مدیر باشند. این را هم بگویم که کتابدار بودن، بدون هنر مدیریت فایده ندارد و نظایر این هم بوده است و فایده نداشته است…مدیران باید باسواد باشند. بالاخره مدیر یعنی کسی که اگر تمام زیردستانش نتوانستند به سؤالی پاسخ دهند اما او باید توانایی پاسخ را داشته باشد. بالاخره یک نفر باید جوابگو باشد. پس مدیر باید معلومات عمومی و معلومات کتابداری کافی داشته باشد. من همیشه به همکاران مسؤلی که در کنارم بودند میگفتم و حالا هم میگویم که وقتی یک مسؤول برای کاری به زیردست خودش نیاز داشته باشد پس نمیتواند مسؤل باشد و شاگرد حساب میشود… وقتی شما به عنوان مدیر یک کتابخانه، علم کتابداری هم داشته باشید، دیگر راه غلط نمیروید و به دیگران هم اجازه نمیدهید که اشتباه رفتار کنند برای اینکه نیازها و اولویتها را میشناسید. ببینید در کتابخانة کنگره سیستمی وجود دارد که به شما حتی به عنوان مدیر اجازه انجام هر کاری را نمیدهد. همین آقای بلینگتون وقتی میشود رئیس کتابخانة کنگره یکهو نمیتواند بگوید که مثلاً «سرعنوان موضوعی» لازم ندارید! محال است چنین حرفی را بزند! محال است ایشان بگوید که مثلاً ما به ردهبندی نیاز نداریم. اما در اینجا مسائل خیلی شخصی و سلیقهای پیش میرود. یک مدیر، یک کتابخانه را جوری راهبری میکند که دلش میخواهد نه به شیوهای که پاسخگوی نیازهای کتابخانه باشد.»*
پوری سلطانی از زبان دیگران
بهاءالدین خرمشاهی نویسنده و پژوهشگر در مراسم تجلیل از پوری سلطانی که به همت مجله ی بخارا برگزار شد می گوید: « بیش از ۴٠ سال سخت کوشی و آهسته و پیوسته کاری این استاد بزرگ و گروهی اندک شمار، اما کاری و کارا از همکاران ایشان، ابتدا در مرکز خدمات کتابداری و سپس کتابخانه ملی، کتابداری ایران را به طرز علمی به تراز جهانی رسانده است. ناگفته نماند که تاسیس انجمن کتابداران ایران و نشریه اش و گسترش آموزش عالی کتابداری در کشورمان از سطح کاردانی، کارشناسی، کارشناسی ارشد تا دکترا نیز حاصل همت عالی و حمایت متعالی ایشان بوده است و حتما در دیجیتال سازی کتابخانه و مرکز اسناد ملی ایران هم مشورت و همکاری داشته اند. در سطح جهان هم این همه کارایی و کوشایی نادر است.»
کامران فانی کتابدار و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی در نکوداشت پوری سلطانی به مهر می گوید: «پوری سلطانی شناخته شده ترین کتابدار ایرانی است. با ۵٠ سال حضور مداوم و مستمر توانست بیش از همه کتابداری نوین را در ایران بنیان گذاری کند، گسترش دهد و شکوفایی بخشد. آشنایی من با خانم سلطانی، بزرگترین رویداد زندگی من بود؛ من از این نعمت برخوردار بودم که سالیان دراز از همکاران نزدیک ایشان باشم. قصد ندارم از سجایای اخلاقی سلطانی سخن بگویم که بسیار در دیگران تأثیرگذار بود. در اینجا فقط به مقام کتابداری ایشان اشاره میکنم. سلطانی بیتردید شناختهشدهترین کتابدار ایرانی چه در ایران و چه در جهان است. وی مجموعه مقالاتی با عنوان «فرصت حضور» دارد که از نظر ما سلطانی نعمت حضور بود که رشته جدیدی در کتابداری جهان ایجاد کرد. وی در حوزه علوم کتابداری و علوم انسانی یگانه و منحصر به فرد بود. در قدیم کتابخانه ملی با این وسعت نبود؛ به عبارت دیگر بیشتر نقش کتابخانه عمومی داشت؛ درست است که ۷۷ سال از تأسیس آن میگذرد اما به نظر من عمرش خیلی کوتاهتر از آن است چرا که دیر از آن بهرهبرداری شد. در کنار همه اینها خانم سلطانی بیش از همه نقش داشت. متأسفانه در قدیم کتابداری به عنوان حرفه انبارداری شناخته میشد اما امروزه به کتابداری به عنوان یک رشته تحصیلی دانشگاهی توجه میشود. در این عرصه همواره خانم سلطانی نقش پیشگام داشت. وی به کتابداری به عنوان یک علم کاربردی نگاه میکرد. مهمترین درسی که ما از خانم سلطانی میگیریم این است که همواره میگوید «اگر شما حرفهای را انتخاب میکنید، با ایثار و دلبستگی به آن بپردازید و خودتان را وقف آن حرفه کنید.»
غلامرضا امیرخانی، معاون سازمان اسناد و کتابخانه ملی در آیین بزرگداشت هفتاد و هفتمین سالگرد تأسیس کتابخانه ملی به ایبنا می گوید: «بدون تردید هر کتابخانهای که در ایران است، ردپایی از سلطانی در آن دیده میشود؛ من زندگی وی را در دو قالب هنر عشق ورزیدن به کتابخانه و هنر عشق ورزیدن به کتاب و کتابخوانی تعریف میکنم. خانم سلطانی مقالهای با عنوان «در ستایش کمخوانی» دارد که در آن به معضل توجه به کمیت کتابها به جای توجه به کیفیت آنها اشاره کرده است. وی در این مقاله چنین نوشته است «متأسفانه در عصری هستیم که بهترین ناشر را ناشری میدانند که تعداد بیشتری کتاب منتشر کرده باشد؛ این است که استادان ما در دانشگاهها مدام مینویسند و اینکه چه مینویسند، مهم نیست! این در حالی است که علمای پیشین ما به کتاب عشق میورزیدند؛ آنها با هر کلمه کتاب حرف میزند و یک کتاب را بارها میخواندند . اما اینک کدامیک از ما میتوانیم ادعا کنیم که یک کتاب را بیش از یک بار خواندهایم یا حتی به ظاهر ادعا کنیم که زیاد میخوانیم؟!»
پرستار کتاب ها
صبح شانزدهم آبان ماه پرستار کتاب ها آن ها را تنها می گذارد تا به خاک بازگردد. بعد نیم قرن همسری با کتاب ها اکنون زمان آن رسیده است که در کنار کامیابی و سرخوشی از غنیمت به جای گذارده از سوی او وارثان لایقی برای وی باشیم. او در آخرین گفته اش که به سان وصیتی است امیدوارانه از نسل جوان و جویای کتاب می خواهد که مدیران موفقی برای مبارزه با جهل و بی عدالتی باشند. به سعی تلاش های وی و شاگردانش در این سالها بود که بالاخره وضعیت کتابخانه ها سامان گرفت و شد پایگاهی برای آن جامعه ی موعودی که حکیم یونانی وصفش را گفته بود. پوری سلطانی مادر کتابداری نوین به توسط چنین دستآوردی زنده است و ما زنده گان با آبیاری این ارث گرانبها به پرستار کتاب ها شادمانی و به جامعه ی آینده ی ایران هستی خواهیم بخشید.
*گفت و گو با مجله ی اینترنتی عطف.
گفتوگو با دكتر بدرالزمان قريب، مولف «فرهنگ سغدي»
راوی زبانهای از ياد رفته
در دوره كارشناسي شاگرد اول شدم توانستم بدون كنكور دانشجوي مقطع دكترا شده و در اين مقطع تحصيلاتم را ادامه دهم در همان زمان بود كه به فارسي باستان و خط ميخي علاقهمند شدم اتفاقي كه در مدت زمان اقامتم در آن شهر برايم افتاد و آن را بسيار دوست ميدارم، ترجمه يك كتيبه باستاني بود كه به تازگي كشف شده بود سومين نسل از دانشجويان من مشغول به تدريس اين زبان در دانشگاهها هستند درست است كه سختيهاي زيادي كشيدم اما رشتهاي را به كشورم وارد كردم كه تا قبل از آن وجود نداشت فردوسي براي من جايگاه ويژهاي دارد و به عقيده من فردوسي زبان فارسي را زنده نگه داشته است
بدرالزمان قریب در سال ۱۳۰۸ در تهران به دنیا آمد و تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همین شهر گذراند. اصلیت او به روستای گَرَکان در شهرستان آشتیان بازمیگردد. او پس از دریافت مدرک لیسانس زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران، به آمریکا رفت و سال ۱۳۴۰ با استفاده از بورس شاگردان اول، به دانشگاه کالیفرنیا در بروکلی وارد شد و با راهنمایی پروفسور هنینگ به تحقیق پرداخت و پایاننامه دکترا ی خود را با عنوان تحلیل ساختاری فعل در« زبان سُغدی» نوشت. دكتر قريب پس از بازگشت به ایران در دانشگاههای شیراز و تهران به تدریس پرداخت و در حال حاضر تنها بانويي است كه عضو پيوسته فرهنگستان زبان و ادبياتفارسي است. دکتر بدرالزمان قریب در همایش دوم «چهرههای ماندگار» ،جزو مفاخر ايران شناخته و موفق به دريافت تنديس و نشان چهره ماندگار شد. دو کتاب از آثار بدرالزمان قریب به عنوان کتاب سال جمهوری اسلامی ایران از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی برگزیده شدهاند كه کتاب «فرهنگزبانسُغدی» در سال ۱۳۷۴ چاپ شده كه اولين و كاملترين فرهنگ اين زبان باستاني در ايران است.
براي شروع گفتوگو مختصري از دوران تحصيل خود را براي ما ميگوييد؟
من دوره ابتدايي را در مدرسه ژاندارك شروع كردم چون پدر من كارمند وزارت امورخارجه در پاريس بود و من هم مدتي در پاريس اقامت داشتم، به همين علت زماني كه به تهران آمديم پدرم من را در مدرسه«ژاندارك» ثبت نام و در نتيجه من به دو زبان فارسي وفرانسوي تحصيل كردم.برنامه مدرسه ژاندارك به اين صورت بود كه صبحها دروس به فارسي و عصرها فرانسه براي ما تدريس ميشد.معلمهاي زبدهاي مانند خانم «كيا» و «خانلرخاني» در مدرسه ژاندارك تدريس ميكردند كه يادآوري آن سالها هنوز هم براي من شيرين است و نتيجه آن سالها اين شد كه علاوه بر زبان فارسي،تسلط نسبياي هم به زبان فرانسه پيدا كردم و اين زبان را هم آموختم.دوسال آخر بين رشتههاي طبيعي،ادبيات و رياضي من طبيعي را انتخاب اما بعدا به ادبيات علاقهمند شدم و اين رشته را به صورت آزاد خواندم و كنكور دانشكده ادبيات قبول شدم.
بعد از اتمام ليسانس چه تصميمي براي ادامه تحصيل خود گرفتيد؟
آن سالها مثل امروز مقطع كارشناسي ارشد در دانشگاهها وجود نداشت و چون من در دوره كارشناسي شاگرد اول شدم توانستم بدون كنكور دانشجوي مقطع دكترا شده و در اين مقطع تحصيلاتم را ادامه دهم در همان زمان بود كه به فارسي باستان و خط ميخي علاقهمند شدم و به اين فكر افتادم كه بروم و ادبيات ايران قبل از اسلام را مطالعه كنم.همان زمان بود كه اعلام شد مدارك زيادي به زبان فارسي ميانه در چين پيدا شده است و اين بود كه به اين فكر افتادم به صورت موقت به آمريكا بروم و ادامه تحصيلات و تحقيقات خودم را به صورت بينالمللي در آنجا بگذرانم.دانشگاههاي آمريكا كنكور نداشت اما هر دانشجو براي ورود به دانشگاه بايد يك آزمون ورودي را ميگذراند و با اينكه سطح زبان انگليسي من خيلي خوب نبود در آزمون قبول و وارد دانشگاه پنسيلوانيا شدم البته بعد از آزمون ورودي از ميان چند دانشگاه مي توانستم به انتخاب خودم يكي را انتخاب كنم و به اين علت دانشگاه پنسيلوانيا را انتخاب كردم چون «كنت» كه مولف همان كتاب زبان شناسي مورد علاقهام بود در آنجا تدريس ميكرد اما بعد از ورود متوجه شدم كه «كنت» دوسال قبل از ورود من به دانشگاه پنسيلوانيا فوت كرده است. بعد از كنت استاد ديگري براي تدريس به دانشگاه پنسيلوانيا آمده بود كه اتفاقا در رشته زبانهاي باستاني شرقي و ايراني باستاني متخصص بود ودر نتيجه من كارم را در دانشگاه پنسيلوانيا با استاد جديد شروع كردم . سال اول من تنها شاگردش بودم اما در سال هاي بعد افراد ديگري مانند يك نفر ژاپني و .. به ما اضافه شدند. يكي از خصوصيتهاي دانشگاههاي آمريكا اين است كه دانشجو موظف به گذراندن تعداد واحدهاي زيادي است براي من هم همينطور بود استادم من را مجبور كرد كه به عنوان دانشجوي رشته زبانهاي قديمي، «سانسكريت» بخوانم و تمام واحدهاي مربوط به آنرا بگذرانم.معلم سانسكريت من «براون» بود و در كنار زبانهاي باستاني ايراني،سانسكريت را هم خواندم و در هر صورت بعد از دوسال موفق به اخذ درجه «مستر» كه همون فوق ليسانس است شدم. بعد از مدتي استاد من مي خواست براي يك فرصت مطالعاتي به هند برود اما تابستان قبل از آن براي يك دوره زبانهاي باستاني كه ايران باستان هم جزو آنها بود قرار بود به دانشگاه«ميشيگان» سخنرانی داشته باشد از من هم خواست كه براي بخش فارسي همراهش به دانشگاه ميشيگان بروم. بعد از آن بود كه تصميم داشتم به ايران بازگردم و برنامههايم را در ايران ادامه دهم اما كسي كه مانع بازگشت من شد و برنامههايم را عوض كرد برادرم بود.با مشورت برادرم در ميشيگان ماندم و با يك بورس به تحصيل خود در مقطع دكترا ادامه دادم آن زمان پروفسور هنینگ به علت بيماري به بروكلي آمده بود كه مدتي هم در كنار او تحصيل و از او خيلي چيزها آموختم و بعد هم به پيشنهاد او رساله خود رادر مورد زبان«سغدي» ادامه دادم.من دوسال تمام روي رساله ام كار كردم تا در نهايت توانستم رسالهام را تمام كنم.
چه شد كه تصميم گرفتيد به ايران بازگرديد؟ هيچوقت نخواستيد در آمريكا بمانيد؟
نه؛ كاري كه من انجام داده بودم و رشتهاي را كه در آن به تحصيل پرداخته بودم به درد ايران ميخورد و بايد در ايران به كارم ادامه ميدادم.
بعد از ورود به ايران چگونه به فعاليتهاي خود ادامه داديد؟
بعد از ورودم به ايران براي چند دانشگاه پذيرش دادم كه اولين دانشگاهي كه قبول كرد، دانشگاه شيراز بود براي همين به شيراز رفتم و درآنجا مشغول به تدريس شدم.من چهار سال شيراز بودم كه در آن بين باز هم يك سال براي يك فرصت مطالعاتي به هاروارد رفتم و بعد از آن كه برگشتم دانشگاه تهران از من خواست در آنجا به تدريس بپردازم.مدت زماني كه در شيراز بودم از نظر تدريس شرايط باب ميلم نبود چون دانشجوهايي كه بايد براي آن ها تدريس ميكردم همگي در مقطع كارشناسي عمومي ادبيات بودند و حتي در مقطع فوقليسانس هم باز رشته زبانهاي باستاني وجود نداشت اما اتفاقي كه در مدت زمان اقامتم در آن شهر برايم افتاد و آن را بسيار دوست ميدارم، ترجمه يك كتيبه باستاني بود كه به تازگي كشف شده بود.
كتيبه مربوط به چه دورهاي بود؟
كتيبه متعلق به زبان خشايارشاه و به خط ميخي بود.نصف بيشتر اين كتيبه از بين رفته بود و مجبور شدم با كمك كتيبه ديگري آن نصف از بين رفتهاش را بازخواني كنم.
الان وضعيت كرسي زبانهاي باستاني در داخل كشور چگونه است؟
الان وضعيت تدريس و آموزش زبان هاي باستاني نسبت به آن سالها بسيار بهتر شده است و سومين نسل از دانشجويان من مشغول به تدريس اين زبان در دانشگاهها هستند. چون الان رشته زبانهاي باستاني با رشته زبان شناسي همراه شده وهمين امر باعث پيشرفت و توجه بيشتر به رشته زبانهاي باستاني شده است.
در مورد كتاب«فرهنگ سغدي» برايمان توضيح ميدهيد؟
نگارش كتاب« فرهنگ سغدي» براي من بسيار پرزحمت و زمانبر بود چرا كه تا قبل از آن هيچ كتاب، متن يا مقاله اي در اين مورد وجود نداشت و مجبور بودم الفباي اين كار را از ابتدا و كلمه به كلمه شروع كنم نه هيچ چيزي درمورد لغات و نه هيچ دستوري درخصوص دستور زبان آن وجود داشت و از اين رو كار بسيار سختي در پيش رو داشتم با اينكه بسياري از لغات را براي رساله خودم جمعآوري كرده بودم اما باز هم براي نگارش يك فرهنگ جامع، مدت زمان زيادي را صرف اين كاركردم كه ريشه تمام كلمات،مترادفها يا نوع ريشهاش را به طرزي بياورم كه يك راهنمای جامع و كامل براي دانشجويان باشد.اينكه تلفظش چگونه است يا اينكه چگونه نوشته مي شود.
باتوجه به اينكه شما تنها خانمي هستيد كه عضو پيوسته فرهنگستانید، درمورد عضويتتان درفرهنگستان هم برايمان توضيح ميدهيد؟
من سال 76 وارد فرهنگستان شدم اما حكمم را سال 77 گرفتم و درابتدا مدير بخش گويش و بعد از آن مديرقسمت زبانهاي ايراني بودم والبته بعد از مدتي خسته شدم و از بخش مديريتي كنار رفتم.
شما در بخش زبانهاي ايراني چه فعاليتي را انجام مي داديد؟
آن زمان من خيلي دوست داشتم يك فرهنگ فارسي باستان بنويسم البته فرهنگ فارسي باستان وجود دارد و حتي ترجمه هم شده اما من نظرم بر اين بود كه يك فرهنگ جامع فارسي باستان را گردآوري كنم.فارسي باستان چون محدوده كوچكي دارد ميشود كاري كرد كه فرهنگ و گرامر توامان در يك مجموعه باشد. من مي خواستم اين كار را انجام دهم كه آخر سر به علت بعضي از مسائل به سرانجام نرسيد.
اگر برگرديم به گذشته باز هم همين راه را با تمام سختيهايش انتخاب ميكنيد؟
بله، چون من راهي را انتخاب كردم كه براي كشورم راه جديدی بود. درست است كه سختيهاي زيادي كشيدم اما رشتهاي را به كشورم وارد كردم كه تا قبل از آن وجود نداشت، در همان زمان رشته هايي مثل ادبيات فارسي ،كارشناساني داشت كه در اين رشته درجه دكترا داشته و مشغول به فعاليت بودند اما اين من را راضي نمي كرد من به دنبال اين بودم كه حركت مفيد وجديدي را براي كشورم انجام دهم.من با نوشتن اين فرهنگ حداكثر خدمت را در حد و اندازههاي خودم به كشورم كردم.«فرهنگ سغدي» اداي دين من به كشورم است.
اين روزها به چه فعاليتي مشغول هستيد؟
من الان مشغول اضافه كردن بخش جديدي به كتاب «فرهنگ سغدي» هستم چون بعد از آن كه من اين فرهنگ را نوشتم باز هم لغات جديدي از زبان سغدي خوانده شد و اين روزها مشغول تدوين و اضافه كردن بخش جديدي به كتاب «فرهنگ سغدي» هستم كه تمام اين لغات جديد را در برگيرد البته اين بخش داخل كتاب نميآيد و مانند متممي به آن اضافه خواهد شد.از طرفي چندسالي ميشود كه زبان جديدي در افغانستان و در نزديكيهاي بلخ كشف شده است به نام زبان بلخي.اين زبان به زبان سغدي بسيار شبيه است و من در تلاش هستم كه اين زبان را تا حدي كه ممكن است به صورت فرهنگ كوچكي درآورم و به جامعه زبان شناسي تقديم كنم.
به جز زبان شناسي به چه چيزي علاقه مند هستيد؟
شعر، شعر در زندگي من جايگاه ويژهاي دارد و بسيار بسيار به آن علاقه دارم. خودم هم گاهي شعر مي نويسم و اين روزها در فكرم است كه بتوانم اشعار پراكنده ام را هم جمع آوري كنم. از ميان شعرا، فردوسي براي من جايگاه ويژهاي دارد و به عقيده من فردوسي زبان فارسي را زنده نگه داشته است.
برايمان يكي از شعرهايتان را ميخوانيد؟
گل خنده زنان در دامن باغ شكفت/ در خنده دلنشين غمي تلخ نهفت
از بوسه خورشيد سرش خم شد و خفت/ افسانه عمر گذران با من گفت...
مينا مهري/ گروه فرهنگ و هنر/ عكس: گلآرا سجاديان/
.