فرهنگ شریف، نوازنده پیشکسوت تار درگذشت
فرهنگ شریف، استاد تارنواز، امروز و در سن ۸۵ سالگی درگذشت. او از مردادماه امسال چندین بار به دلیل عوارض ناشی از بیماری در بیمارستان بستری شده بود. همسر این هنرمند – منصوره رضایی – در گفتوگو با ایسنا، درگذشت این هنرمند را تایید کرد.
سال گذشته فرهنگ شریف برای تامین هزینههای بیماری، ساز خودرا فروخته بود.
شریف با ابداعهایی که در نحوهی انگشتگذاری و مضرابزنی در نقاط مختلف سیمهای تار انجام داده، از این ساز صدایی متفاوت درآورده که بسیاری از کارشناسان معتقدند، زیباترین صدای تولیدشده از ساز تار است.
فرهنگ شریف در سال ۱۳۱۰ در شهرستان آمل به دنیا آمد. دو ساله بود که با پدر و مادرش به تهران آمدند. از همان دوران کودکی به موسیقی گرایش زیادی داشت، بهطوری که وقتی پدرش یکبار با تار قطعاتی را میزد، او به ذهن میسپرد و همان قطعات را مینواخت. یک روز که پدرش در خانه نبود، سازش را برداشت و شروع به نواختن کرد. وقتی پدر ناگهان به خانه وارد شد و ذوق و استعداد پسرش را دید، او را تشویق کرد و به کلاسهای استاد علیاکبرخان شهنازی برد. به این ترتیب، فرهنگ شریف تحت تعلیم استاد شهنازی قرار گرفت و پرورش یافت.
زیتون
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
صالح خدامی مبارز پُر شور تودهای و فعال سندیکای کارگران نانوا
فعالیت سندیکاهای کارگری صنوف همواره جایگاه برجستهای در جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان میهن ما به خود اختصاص داده است. کارگران صنوف از پیشگامان تاسیس و گسترش سندیکاهای کارگری در تاریخ جنبش کارگری ایران به شمار میآیند.
چهرههای نامداری چون رفقای قهرمان مرتضی حجازی، محمد علی طبرسی، حسین سمنانی، آوتیس مسروپیان، حسن جلالی و محمد جانجانیان از زمره نامهای پُر فروغ مبارزات طبقه کارگر میهن ما و نیز جنبش سندیکایی محسوب میشوند. اتحاد کارگر در ادامه رشته مطالب، نامهای نا زدودنی، جنبش سندیکایی و چهرههای آن، به معرفی یکی از مبارزان پُر شور سندیکاهای کارگران صنوف، سندیکای خبازان (مازندران)، رفیق شهید تودهای صالح خدامی میپردازد. کارگر فداکار و استواری که جان بر سر آرمانهای خود نهاد.
اسناد جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما نشان میدهد، کارگران صنف نانوا، همانند کارگران صنفهای خیاط، قنادها، چاپخانهها، کفاشان و نجارها ـ خراط، در تشکیل سندیکا و تشکل صنفی پیشگام و بسیار فعال بودهاند. مطابق اسناد رسمی و پژوهشهای معتبر تاریخی، در نخستین دوران حیات جنبش کارگری و سندیکایی ایران که دوران تکوین و شکلگیری طبقه کارگر و اتحادیههای کارگری است، کارگران نانوا همراه با کارگران چاپخانههای تهران فعالیت گسترده و بسیار دامنهداری داشتهاند. در فاصله سالهای ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۰ خورشیدی، سندیکاها و اتحادیههای کارگری رشد بیوقفه و طبیعی خود را طی میکنند.
در این دوره زمانی در اثر مساعی کمونیستهای ایران (حزب کمونیست ایران سلف حزب توده ایران) جنبش سندیکایی بویژه در تهران و نیز در میان کارگران صنعت نفت خوزستان و دیگر مراکز صنعتی و خدماتی آن زمان رشد و تکامل مییابد. طی این دوره زمانی بیش از ۱۰ اتحادیه، از جمله سندیکاهای کارگران قالی باف، کفاشان، بناها، قنادها، خیاطان، چاپخانهها و خباز (نانوایان) فعال بوده و نقش معیّن در صحنه سیاسی کشور ایفا میکردنند. در نتیجه این رشد بیوقفه است که در سال ۱۲۹۹ مجموعه سندیکاهای کارگری تهران (امکان پیوستن سندیکا و تشکل کارگران نفت خوزستان به دلیل سلطه امپریالیسم انگلیس بر نفت و شرایط پلیسی حاکم وجود نداشت)، شورای مرکزی اتحادیههای کارگری تهران را پایه گذاری میکنند.
در ادامه این پویه تکاملی، چند اتحادیه از جمله اتحادیه کارگران چرم سازی، قالیباف و نانواهای تبریز، قالیبافهای مشهد، قنادهای اصفهان، اتحادیه کارگران پرورش کرم ابریشم رشت و کارگران باربر بندر انزلی به این شورا پیوستند و موقعیت جنبش سندیکایی کارگران را تحکیم و تقویت میکنند. همین شورا سپس رسماً به عضویت انترناسیونال سرخ اتحادیههای کارگری ـ پروفینترن ـ (سلف فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری ـ دبلیو ـ اف ـ تی ـ یو) درآمده و به عضویت رسمی آن پذیرفته میگردد. همین سنتهای درخشان انقلابی است که علیرغم سرکوب خونین رضاخان، ادامه حیات جنبش سندیکایی در دوران نوین پس از تحولهای ابتدایی دهه بیست خورشیدی را فراهم و ممکن ساخت.
کارگران صنف خباز پس از شهریور سال ۱۳۲۰، مجدداً سندیکاهای خود در شهرهای مختلف را احیا و بازسازی میکنند. نقش شورای متحده مرکزی به مثابه یگانه مرکز واحد و صلاحیتدار سندیکایی کارگران و زحمتکشان ایران، در یاری رساندن به این سندیکاها در نقاط مختلف کشور بیبدیل و برجسته بود. در چنین فضای انقلابی و شورانگیزی، رفیق صالح خدامی به عنوان کارگر نانوا با محیط طبقاتی آشنا میشود. از این کارگر قهرمان نیز کمترین اطلاعات در خصوص زندگی و مبارزهاش در دسترس قرار دارد؛ تاریخ تولد او نا مشخص است. او در خانوادهای بسیار محروم و زحمتکش به دنیا آمد.
هنوز کودک بود که پدر یعنی نانآور خانواده را از دست داد و مجبور شد از نو جوانی به کار در نانواییها بپردازد. کار شاق و طولانی در نانوایی برای معاش و کمک به زندگی خانواده، باعث شده بود که او از تحصیل باز بماند. آگاهی و شعور طبقاتی این کارگر جوان خیلی زود او را به صف حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران ـ کشاند. او در صفوف حزب نه تنها دانش سیاسی فرا گرفت، بلکه با جدیت و پشتکار و همیاری رفقای حزبیاش سواد آموخت.
او با رهنمود حزب در سندیکای کارگران خباز بابلسر و مدتی بابل در استان مازندران فعالیت میکرد. مبارزه برای افزایش حقوق کارگران نانوا و کاهش ساعت کار طولانی از عرصههای فعالیت این کارگر قهرمان تودهای و فرزند برومند تودههای کار و زحمت بود. گزارشهای متعدد مانند سالنامه کارگری چاپ سال ۱۳۸۲ و پژوهشهای دیگر نشان میدهد سندیکاهای کارگران نانوا ـ خباز ـ در شهرهای مختلف فعالیتهای گستردهای داشتهاند. طبیعی است که در فعالیت سندیکاهای خباز استان مازندران، رفیق تودهای صالح خدامی پیشقدم و پیشرو بود. یکی از اقدامات ماندگار تودهای قهرمان صالح خدامی فراهم ساختن امکان توزیع گسترده روزنامه ظفر ارگان شورای متحده مرکزی در مازندران پس از انتشار مجدد آن در ۱۲ فروردین سال ۱۳۲۹ بود. توزیع ظفر رابطه و هماهنگی میان سندیکاهای موجود را تقویت میکرد و از هر باره موجب تحکیم موقعیت جنبش سندیکایی کارگران در آن دوران حساس بود.
رفیق صالح خدامی این کارگر آگاه و پیشرو سرانجام در جریان یک گردهمایی انتخاباتی سازمان حزبی بابلسر در ۱۹ دی ماه ۱۳۳۱، در هجوم وحشیانه مأموران شهربانی و ژاندارمری مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. او که در جریان این گردهمایی برای نجات جان رفیق و همرزمش که زیر ضربات باتون مأموران قرار داشت، اقدام کرده بود، “با نهایت شهامت و شجاعت سینه جلو داد و فریاد زد، بزن”. او استواری و پایبندی ژرف به آرمانهای طبقه کارگر را نشان داد و سینه خود را آماج گلولههای دشمن ساخت. نام و خاطره عزیز این کارگر تودهای جاودانه است!
پیکر داود رشیدی بدرقه شد
«سوگ عظیم رشید سینمای ایران»
مراسم بدرقه پیکر داود رشیدی با تمجید علی نصیریان،انتقاد جمشید مشایخی از یاد نکردن هنرمندان در زمان زنده بودن و تشکر ویژهی احترام برومند از مردم برگزار شد.
به گزارش ایسنا، صبح یکشنبه 7 شهریور ماه تالار وحدت میزبان حضور مردم، هنرمندان، مسوولان هنری و حسین فریدون دستیار ویژهی رییس جمهور شد تا داود رشیدی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون به آرامگاه ابدیاش، قطعه هنرمندان بدرقه شود.
مراسم با تلاوت قرآن مجید و ورود خانواده این هنرمند (احترام برومند، مرضیه برومند، لیلی رشیدی، بهرام شاه محمدلو و..) و آمبولانس حامل پیکر داود رشیدی حوالی ساعت 9:20 دقیقه آغاز رسمی شد و تا ساعت 10:15 ادامه پیدا کرد.
امین تارخ: عزای رشید سینمای ایران، سوگ عظیمی است
اجرای این برنامه را عباس سجادی برعهده داشت و در ادامه تعدادی از هنرمندان حاضر سخنانی را در وصف داود رشیدی مطرح کردند که پیش از همه امین تارخ به عنوان رئیس انجمن بازیگران خانه سینما با قرائت دلنوشتهاش گفت: به راستی زندگی ترکیبی از جشن و عزا است، جشن دریافت بزرگترین جوایز سینمایی و از آن طرف عزای رفتن عباس کیارستمی. جشن عروسکی بچههایمان و از آن طرف "عزای رشید سینمای ایران "که سوگ عظیمی است.
او با اشاره به درخواست بازماندگان داود رشیدی برای برگزاری بدون تغییر جشنواره تئاتر عروسکی ادامه داد: این مهری بزرگ است از رشیدی مهربان که جشن و عزا درهم آمیخته است، در حالی که به جرأت در هیچ مقطعی از تاریخ سینمای ایران این حجم از اتفاقات خوش و ناخوش کنار هم نبوده و در حالیکه خوشی را مزه مزه نکرده بودیم باید تلخی را بچشیم.
تارخ گفت: داود رشیدی رفت ولی دنیایی از خلاقیت و سپاس هنرمندانه را باقی گذاشت. داود عزیز همانطور که گفته بود «آمدم، دیدم و رفتم» بود، نه آن گونه که سزارگونه بگوید «آمدم، دیدم و پیروز شدم.» پیداست که به پیروزیهای بیشتری میاندیشید، لیکن غمی در دل داشت.
رئیس انجمن بازیگران سینما همچنین با تأکید بر اینکه داود رشیدی همیشه زنده است از مدیریت مسئولانه این هنرمند در انجمن بازیگران یاد کرد و از همسر او که کودکی بسیاری از بزرگان با قصهگوییهای او گره خورده است، سخن گفت و برایش آرزوی سعادتمندی و سلامتی کرد.
علی نصیریان: میخواستم با تو روی این صحنه باشم
علی نصیریان هنرمند دیگری بود که در جایگاه حضور یافت و در حالی که متأثر بود، گفت: داود! من هرگز نمیخواستم به این تالار برای بدرقه تو به سفر آخرت بیایم. من میخواستم با تو روی این صحنه باشم.
او افزود: داود رشیدی یکی از ستونهای استوار تئاتر جدید ایران است و منظورم از تئاتر جدید جنبش و نهضتی است که توسط فارغالتحصیلان بازیگری در اواسط دهه 30 شروع شد و در دهه 40 به ثمر رسید.
این بازیگر سینما و تئاتر ادامه داد: تئاتر معاصری که از آن صحبت میکنم، با تئاتر لالهزار و چین متفاوت و براساس کار مدرن دنیا بود و ما کم کم آن را یاد گرفتیم چرا که هنرمندانی همچون سمندریان، پری صابری، داود رشیدی و خجسته کیا آمدند به ما پیوستند و بدنه جدید معاصر تئاتر را غنا بخشیدند.
نصیریان با اشاره به کارهای متفاوت و خاصی که داود رشیدی برای اجرای تئاتر انتخاب کرد و نیز نمایش «در انتظار گودو» که با معرفی ساموئل بکت هوای تازهای را وارد تئاتر ایران کرد، گفت: او با شهامت، جسارت و مهارت بود و یک نقطه عطف در کار خود و تئاتر ایران محسوب میشد.
این بازیگر با اشاره به اینکه ممتازترین بخش هنرمندی داود رشیدی کارگردانی او در تئاتر بود به بازیگری و فعالیتهای او در آموزش اشاره کرد و افزود: او کارهای زیادی برای توسعه و پیشرفت تئاتر انجام داد و خدماتش به لحاظ اجرا و نیز کارگردانی، میزانسن و بازیگری در فرهنگ و هنر این سرزمین بارز بود.
انتقادات جمشید مشایخی از برخی بیتوجهیها
جمشید مشایخی هنرمند دیگری که به عنوان یکی از همراهان و همکاران قدیمی داود رشیدی در جایگاه حاضر شد، در سخنانی انتقادی بیان کرد: چرا زمانی که عزیزی در بین ماست راجع به او صحبت نمیکنیم، اصلا او را نمیبینیم و وقتی از دنیا میرود آن وقت چه حرفها و مطالبی میشنویم، عجیب است.
او گفت: زمانی که ایشان بیمار بود چطور کسی به سراغش نیامد. حالا چه فایده دارد؟! چه فایده دارد بنده از ایشان تعریف کنم. فقط بگویم خانم برومند همسر ایشان در مدتی که داود رشیدی بیمار بود خیلی زجر کشید و به همین دلیل برایش احترام ویژهای قائلم.
او با اشاره به همکاریهای مشترک خود با داود رشیدی اضافه کرد: امیدوارم قبل از اینکه کسی از دنیا برود از او یاد کنیم.
تسلیت علی مرادخانی
علی مرادخانی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در این مراسم با تسلیت به خانواده مرحوم داود رشیدی برای روح این هنرمند فقید و محشور شدن با اولیای الهی دعا کرد.
خاطرهگویی داریوش فرهنگ از داود رشیدی
داریوش فرهنگ یکی دیگر از هنرمندان سینما، تئاتر و تلویزیون که در گروه تئاتر «امروز» به همراه داود رشیدی عضویت داشته است به همکاری خود با داود رشیدی در سال 1347 اشاره و اظهار کرد: وقتی ایشان نمایش «در انتظار گودو» را اجرا کرد به پشت صحنه کار رفتم و خواستم مرا بپذیرد که پس از آن به همراه مهدی هاشمی به آن گروه رفتیم. او با مهربانی و بلندنظری ما را پذیرفت و با روحیه مهربانی که داشت پذیرای همه بود.
سخنرانی حجتالله ایوبی در وصف شهریاران فرهنگ و هنر ایران
حجتالله ایوبی رئیس سازمان سینمایی هم در سخنانی بیان کرد: شهریاران فرهنگ و هنر ایران همین ستارههایی مثل جمشید مشایخی، علی نصیریان و رضا کیانیان هستند و ما قدر همه شما را میدانیم. میدانیم که اگر امروز ایران بوستان و لالهگون است به خاطر وجود شما و خون شهدا است.
وی با بیان اینکه "آقای داود رشیدی" قدر شما را میدانیم، افزود: نمیدانم اگر این نسل و بزرگان فرهنگ و هنر نبودند از ایران، از اسلام و از ما چه نشانهای باقی میماند. ما این بنای باشکوه را هم مدیون تو هستیم.
رئیس سازمان سینمایی خطاب به داود رشیدی و با اشاره به اینکه همه ایران داغدار شماست، گفت: به بانوی بزرگ فرهنگ و هنر ایران سرکار خانم احترام برومند به خاطر آنکه باشکوه و باعظمت و زیبا از این گل سرسبد فرهنگ و هنر ایران در این سالها پذیرایی کردید تبریک میگویم.
سخنرانی همسر داود رشیدی و تشکرهای ویژه
در ادامه مراسم احترام برومند همسر مرحوم داود رشیدی با اشاره به اینکه قصد نداشت صحبت کند اما واقعیتهایی وجود دارد که باید آنها را بگوید، گفت: همه به ما محبت کردند، دولتی و غیردولتی، خبرنگاران و روزنامهنگاران و همه مردم از شهرهای دور و نزدیک. آنها همه کار حاضر بودند انجام دهند، مثلا از یزد برای ما پسته بفرستند و از رشت برنج. خیال همه شما راحت.
وی خطاب به مردم افزود: شما اینقدر خوبید که دولتمردان هم قطعا تحت تأثیر شما قرار میگیرند. وقتی مردم ما را دوست دارند دولتمردان هم مجبور میشوند ما را دوست داشته باشند.
برومند گفت: آقای مشایخی ممنونم که از من یاد کردید. آقای نصیریان من بدون داود رشیدی هیچم. او بود که سالها زندگی ما را با آبرو، زحمت و کوشش اداره کرد.
همسر مرحوم داود رشیدی در بخش پایانی صحبتهای خود با تشکر از رئیس جمهور و دیگر افرادی که پیامی برای تسلیت صادر کرده بودند، گفت: من سیاسی نیستم اما در کنار همه کسانی که پیامی صادر کردند آقای خاتمی هم پیامی فرستادند. ایشان برای دیدن داود رشیدی به منزل ما آمدند و این را که میگویم به خدا سیاسی نیست. من از پیام همه تشکر میکنم اما چون پیام ایشان در جایی منتشر نشده حقشان را ادا و در اینجا تشکر میکنم.
بخش پایانی مراسم و پیش از خواندن نماز توسط حجتالاسلام محمود دعایی به صحبتهای لیلی رشیدی اختصاص داشت که ابتدا از طرف خود، برادر، مادر و دیگر اعضای خانوادهاش از همه تشکر کرد و پس از آن متن پیام رئیس دولت اصلاحات را که در تاریخ پنجم شهریورماه نوشته شده بود قرائت کرد.
حجتاالله ایوبی رئیس سازمان سینمایی،علی عسکری رئیس سازمان صدا و سیما، حبیب ایلبیگی معاون نظارت و ارزشیابی سینمایی، علی مرادخانی معاون هنری وزارت ارشاد، احمد مسجد جامعی و عبدالحسین مختاباد عضو شورای شهر تهران، عباس عظیمی مدیر موسسه هنرمندان پیشکسوت، حمید شاهآبادی و مرتضی کاظمی، سعید اسدی دبیر جشنوارهی تئاتر فجر، بردیا صدر نوری به نمایندگی از محمد باقر نوبخت سخنگوی دولت، علیرضا تابش مدیرعامل فارابی، مهدی شفیعی مدیر کل مرکز هنرهای نمایشی ، پیمان شریعتی مدیر تئاتر شهر و... از جمله مسوولان حاضر بودند.
در ادامه حجتالاسلام دعایی نماز میت را خواند و حوالی ساعت 10:15 پیکر داود رشیدی از تالار وحدت به قطعه هنرمندان بهشت زهرا منتقل شد.
علی نصیریان، جمشید مشایخی، هوشنگ قوانلو، داریوش اسدزاده، لیلا حاتمی، داود گنجهای، فرشته طائرپور، اکبر زنجانپور، منوچهر شاهسواری،محمدرضا خاکی، مسعود فروتن، محمد سریر، زری خوشکام، بهمن فرمانآرا، اسماعیل خلج،خسرو سینایی، رضا کیانیان، بیژن امکانیان، سیروس الوند، هادی مرزبان، جعفر والی، پرویز پورحسینی، فاطمه معتمدآریا، صدیق تعریف، آتش تقیپور، رسول نجفیان، قطب الدین صادقی، الهام کردا، علی دهکردی، عبدالرضا اکبری، عبدالله اسکندری، داریوش ارجمند، غلامرضا موسوی، پوری بنایی،داریوش فرهنگ، پرستو گلستانی،حبیب دهقاننسب،حبیب رضایی،لیلی گلستان، نصرت الله وحدت، آهو خردمند، جعفر پناهی، علیرضا خمسه، افسانه چهره آزاد، پرستو صالحی، ویشکا آسایش، پانته آپناهیها، مانی حقیقی،سعید اسدی،فرهاد توحیدی و... از جمله هنرمندان حاضر بودند.
در آیین بدرقهی پیکر داود رشیدی که جمعیت زیادی از مردم مدتی پیش از ساعت 9 صبح زیر آفتاب تند در حیاط تالار وحدت جمع شده بودند، ازدحام زیاد باعث بی نظمی در برگزاری مراسم شده بود تا جاییکه در زمان برگزاری مراسم،مردم با عبور از میلههایی که برای جدا کردن جایگاه ویژه مهمانان در نظر گرفته شده بود،شلوغی و سر و صدای زیادی ایجاد کردند.
مراسم ترحیم این هنرمند فقید روز سهشنبه در مسجد جامع شهرک غرب و روز جمعه ساعت 16 در مسجد بلال سازمان صداوسیما برگزار خواهد شد.
داود رشیدی 5 شهریور ماه بر اثر ایست قلبی درگذشت.
«هیئت مرگ» به نام «عفو»؛ «هیئت عفو» به نام «مرگ»
در سالگرد هولوکاست زندانیان سیاسی در ایران (یا به تعبیر آیتالله منتظری «کندن کلک» آنها) این نمایش شوم را نباید نصفه رها کرد و باید تا آخرش را بازگو کرد… نمایشی در سه پرده: مرداد ماه با اعدام مجاهدین؛ شهریور ماه با اعدام چپها و بهمن ماه با فیلتر کردن زندانیان بازمانده.
هیئت «مرگ» با پوشش حیله گرانه «عفو» (که نشان از آن داشت که از مدتها قبل برای این دسیسه خونین بهدقت برنامهریزی شده بود)؛ اعدام سبعانه مجاهدین (با محک سرموضع بودن یا نبودن) و چپها (با محک مرتد بودن یا نبودن، از طریق سؤال حیله گرانه نمازخوان بودن یا نبودن)، را چنان تزویرگرانه پیش میبرد و دادگاه مرگ را چنان میآراست که فردی که در مقابل این هیئت قرار میگیرد اصلاً نفهمد پاسخش به سؤال سادهای که به نرمی و فریب با او مطرح میشود؛ سرنوشت مرگ یا زندگی را برایش رقم خواهد زد. شاید کسانی که داشتند خلاف همه قوانین و عرف و شرع رایج (حتی اگر توجیهات فریبندهای که بعدها بهعنوان عکسالعمل حمله مجاهدین برای این جنایت تراشیده شده، پذیرفته شود) دوباره دادگاهی میشدند، از این حق اولیه دادگاه مجدد برخوردار بودند که بدانند این صحنه دادگاه است و نه هیئت عفو؛ و مطلع باشند که این دادگاه دارای مأموریت و اختیارات ویژه است و خطر مرگ تهدیدشان میکند؛ این فرصت و امکان را داشتند که در پاسخدهی به سؤالات نوع دیگری برخورد کنند. اما جنایتکاران حتی این حق اولیه و ساده هر متهم در هر نوع دادگاهی را نیز از آنها دریغ کردند. چراکه آنها قصد نسلکشی زندانیان سیاسی و کندن کلک آنها را داشتند. به همین دلیل از قبل در بین زندانیان زندان اوین حیله گرانه شایع کرده بودند که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته و حال میخواهد زندانیان را به همین مناسبت مورد عفو قرار دهد. شایعه و فریبی تلخ و شوم و کثیف و خون آشامانه برای بالا بردن موضع سیاسی زندانیان جهت قتلعام هر چه بیشتر آنها.
زندانیان بازمانده از این حیله کثیف و قتلعام فجیع بهتدریج و بهخصوص پس از برقراری اولین ملاقات از عمق و هولناکی فاجعهای که پشت سر گذاشته بودند مطلع شدند. شرح حال و هوای بند بازماندگان پس از مطلع شدن از این جنایت خود نیازمند حکایتی دیگر است.
اما داستان همینجا به پایان نرسید. در آن هول و ولای هفتهها و ماههای بعد از جنایت، همه در حالت تعلیقی ابدی به سرمی بردند و نفس میکشیدند و بیمناک بودند که سرنوشت ما چه خواهد شد؟ خانوادهها نیز در همین وضعیت به سر میبردند. آنها شاهد ورود صاعقه بر پیکر انبوه خانوادههایی بودند که تا مدتی پیش باهم به ملاقات زندانیانشان میآمدند. ترس و وحشت تا عمق استخوان این خانوادهها نفوذ کرده بود که دیده بودند عزیزانشان در زندان نیز(که پس از گرفتن حکم از دادگاههای همین حاکمان در حال کشیدن حبسشان هستند)، باز امنیت جانی ندارند.
در همین وانفسا بود که خبری همچون رعدوبرق بهصورت درگوشی در کل بند پیچید. یکی از زندانیان که یکی از نزدیکانش در شورای عالی قضایی بود خبر آورده بود آقایان طرح دیگری برای تصفیه زندان دارند. آنها از تصفیه قبلی راضی نیستند و میخواهند دوباره بازماندگان را غربال کنند و عدهای را باز اعدام و بقیه را آزاد کنند! مارگزیدهها از ریسمان سیاهوسفید میترسند. این شایعه سیاه که عکس آن شایعه فریبکارانه سابق بود، پس از قتل عام هولناکی که صورت گرفته بود باورکردنی مینمود. اوایل بهمن ماه و شاید اوایل دهه فجر بود که روز موعود فرا رسید. زندانیان تکبهتک فراخوانده شده و نزد هیئتی جدید فرستاده شدند.
من شخصاً نزد هیئت قبلی نرفته بودم. چراکه در یک ماه اول از ۵ مرداد تا ۵ شهریور حیله گرانه زندانیان «سازمان»! را صدا میزدند و میبردند. و بعد هم نوبت چپها فرارسید. من و عدهای که مذهبی غیرمجاهد بودیم (بهعلاوه آقای امیرانتظام) ته بند باقی ماندیم. ظاهراً قرارشان نبود گروههای مذهبی غیرمجاهد (الهام گرفته از دکتر شریعتی) را نیز زیر تیغ ببرند. هرچند علیرغم همین قرار نیز در قم صادق عزیزی و در تبریز هوشنگ عنبرشاهی که هر دو از جریان ما بودند را نیز بنا به دلایلی شاید محلی، اعدام کردند.
البته همانطور که در برنامه به عبارت دیگر بیبیسی نیز گفتم موقعی که زندانیان مجاهد را برده بودند و از ۵ شهریور به بعد چپها را به گمان اینکه باقیمانده افراد همه چپ هستند را بهصورت اتاق به اتاق و دستهجمعی میبردند، مرا نیز بهاشتباه همراه آنها داشتند میبردند که هنگام نهار رسید و از نیمهراه به اتاق برگشتیم تا احضار نزد هیئت عفو! را بعد از نهار ادامه بدهند. بعد از نهار پاسدار بندی که آمد ردهبالاتری داشت و میدانست عدهای غیر مارکسیست هم در بند حضور دارند. بنابراین تکبهتک سؤال میکرد و بعد میبرد که در این دور من و عدهای دیگر را باقی گذاشت. افراد باقیمانده ۸-۹ نفر بودیم که همه بهجز آقای امیرانتظام از گروههای الهام گرفته از شریعتی بودیم. بگذریم از این سؤال و بحث بین خودمان که مگر قرار نیست ما را هم آزاد کنند پس چرا تعیین تکلیف نمیکنند؟ طبق سنت زندان، بحثها و استدلالها معمولاً با تخیلات قوی همراه بود. برخی بدبینانه معتقد بودند چون این طیف بیشتر تیپهای فکری هستند و خطر دارند بنابراین قرار نیست آزاد شوند!!
اما در رابطه با هیئت دوم که داستانش در بالا آمد همه را بدون استثناء میبردند و این خود شایعه سیاه را بهنوعی تأیید میکرد که دیگر میخواهند تکلیف همه را روشن کنند.
سؤال هیئت روشن بود قرار است یک راهپیمایی در برابر دفتر سازمان ملل علیه گروهکها انجام شود آیا در این راهپیمایی شرکت میکنی و علیه گروهکت شعار میدهی و پلاکارد دستت میگیری یا نه؟ اگر افراد در برابر هیئت قبل فکر میکردند فقط در رابطه با عفو شدن یا نشدنشان دارند تصمیم میگیرند و نه زندگیشان و بسیاری نمیخواستند تقاضایی برای عفو داشته باشند؛ این بار افراد همه در این فضا بودند که دارند درباره مرگ و زندگیشان تصمیم میگیرند. و چه تصمیم سخت و تلخ و دشواری را در برابر فرد می گذاشتتد. نه درباره قصاص دیگری بلکه در مورد قصاص خود!
فردی که این سؤال را با من در میان گذاشت برخوردی بسیار سرد و لحنی بسیار خشن و تهدیدآمیز داشت. پاسخم یک کلمه بود. آرام گفتم: «نه»! با فریاد و تشر گفت «شماها اصلاحناپذیر هستید». به یکی از دوستانت که قبل از تو آمده بود و شالی به گردنش بسته بود (دوستی بود که به علت سرماخوردگی و گلودرد دور گردن و گلویش را پوشانده بود) هم گفتم که با همین شال آویزانت میکنیم. و با ناراحتی و خشم گفت بیرون بروم.
روزهای بعدی بدترین روزهای حبسم بود. آنچه در بند میگذشت بسیار دردناک بود. یکی از افراد برگشته از هیئت به دوستانش گفته بود: از من پرسیدند راهپیمایی میروی؟ گفتم آری. گفتند پلاکاردی علیه گروهت باید در دستت بگیری. گفتم باشه. گفت من را هم باید تا در اوین کول بگیری و ببری. فکر کردم شوخی میکند. ضمن اینکه به من خیلی برخورد. گفتم این دیگه نه حاجی. حالا ترسیده بود که نکند به خاطر این مسئله او را اعدام کنند!
اما برای من خاطره شگفت روزی که با دوستی در هواخوری قدم میزدم همیشه بهعنوان یک معما در ذهنم باقیمانده است. شاید بعد از یک روز ملاقات بود. در قدم زدن در هواخوری، گویی احساسی روی پاهایم نداشتم. مثل خواب، فکر میکردم روی ابر قدم میزنم. راه میرفتم اما قدمهایم را حس نمیکردم . فقط میدیدم که قائمم و نیفتادهام. نایستادهام و روبهجلو میروم! نمیدانم چه بود و چرا. یک معما. یک حس شگفت. در زندگیام دو بار یکبار به علت یک حادثه رانندگی و یکبار به علتی پزشکی نیمه تجربهای از مرگ داشتم. این دو خاطره را بهخوبی میتوانم مرور کنم و برای خودم توضیح بدهم. اما آن حالت شگفت را، نه. در روزهای اخیر ناگهان به یاد این حس افتادم. فراموشش کرده بودم. فراموش کردن، به خاطر هول بزرگتر و سوگ و داغ عظیمتر، در یادآوری و تجسم حالت همه آنهایی که فکر میکردند دارند عفو میشوند یا نمیشوند و ناگهان در چند ثانیه و با خشونتی ناگهانی، طنابی به گردنشان انداخته میشود و عدهای قلدر و جانی و خشن جای کوچکترین اعتراض و حرکت و تکانی را به آنها نمیدهند و با وحشیگری زیر پایشان را خالی میکنند. هزاران بار این صحنه را تجسم کرده، به گوشهای خیره مانده و یا عرق سردی را از پیشانیام پاک کردهام.
بعد از چند روز، یک روز بعدازظهر که طبق سنت بند بعد از نهار همه دراز میکشیدند و استراحتی میکردند و احیاناً میخوابیدند، یکی از هماتاقیها باعجله تکانم داد و بیدار کرد و گفت همه زندانیان عفو شدهاند! یادم نیست کی بود و خودش منتظر راهپیمایی و آزادی بود و یا تصفیه و مرگ. اما خبری که از تلویزیون بند پخش شده بود راز حیله سیاه را آشکار کرده بود. آن بار به نام عفو مرگ پراکندند و این بار به نام مرگ میخواستند باز صورتمسئله زندان را سبکتر کنند.
با فاصله کمی عده زیادی را به راهپیمایی مقابل دفتر سازمان ملل بردند و از همانجا هم تحویل خانوادههایشان دادند و آزاد کردند. ما بخشی از تظاهرات همبندیها را از اخبار تلویزیون دیدیم. با برخی نیز مصاحبه کردند. ازجمله با فرد بسیار جوان (و به تعبیر زندان صغری) که گویا پدرش که از بچههای چپ بود را قبلها اعدام کرده بودند. بگذریم از اینکه بعد از چند ماهی برخی از هواداران مجاهدین را دوباره به زندان برگرداندند. شاید برای اینکه هم چنان گروگانی از مجاهدین در چنگ داشته باشند. ازجمله آنها برادرانی بودند که پدرشان نانوا بود. مادرشان به سفارش همیشگی بازجویان برای پسرانش بعد از آزادی بلافاصله بهاصطلاح زن گرفته بود تا آنها را بهزعم آنها پایبند کند.
بعد از چند ماه صادرکننده فتوای جنایت درگذشت. در این فاصله برای اینکه پدر و مادر مسن و شکسته شدهام برای ملاقات آمدن کمتر دچار مشکل شوند تقاضای انتقال به زندان شهرمان را کردم و به آنجا رفتم. پدرومادرم قبلاً گهگاه این خواسته را با من در میان میگذاشتند و هر بار به این دلیل که زندان اینجا بزرگ است و بهتر است در اینجا بمانم رضایتی به انتقال نداشتم و اصرار میکردم شما هر بار به ملاقات نیایید و من کاملاً راضیام که چند بار یکبار به ملاقات بیایید. اما آنها هر بار میآمدند…
بعدها از دوستان دیگری که آنها نیز بعد از من به شهرستان منتقل شدند شنیدم که بعد از مرگ رهبر، وقتی اشعار او منتشر شده بود یکی از همان برادرهای مزدوج شده بازگشته به زندان، شعر «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» رهبر درگذشته را به سبک فیلمهای هندی خوانده و اجرا کرده بود. و البته بعدش که احتمالاً آنتنهای بند خبررسانی کرده بودند، به مجازات به انفرادی رفته بود!
و این خود نشانگر این بود که با قساوت و مرگ نمیتوان انسانها را تغییر داد و یا دهانشان را دوخت؛ حتی با قساوت کشتار سری به سری و سریع اسیران برای کندن کلکشان. و یا قساوتی در حد خاطره تلخی که در روزهای اخیر شنیدهام. پاسداری از مجریان مرگ برای اینکه زندانیان آویخته به دار زودتر تمام کنند بهپای آنها آویزان میشده است. طبق همین خاطره او در سالهای بعد روانی شده و ریش و موهای صورت و ابرویش را مرتب میکنده است.
و چه تلخ است حکایت خشونت و قساوت در سالهای بعد از انقلاب. خشونتی که اوجش در اعدامهای ۶۷ تجلی پیدا کرده است . اما این فاجعه و جنایت نشانه «اوج» خشونت است و نه «تنها» نقطه خشونت. حاکمان متهم درجه اول عرصه خشونتاند. اما تنها متهم این صحنه نیستند. برخی مخالفانشان نیز با کشتن برخی مردم عادی و بیگناه بنزین بر آتش خشونت حاکمان ریختند. بازماندگان این افراد نیز سؤالات بیپاسخی دارند که پاسخ میطلبد.
اما در روایت تاریخ نباید تاریخ را از آخر به اول خواند. بلکه باید بهطور طبیعی از اول به آخر و صادقانه و منصفانه و همهجانبه و کامل خواند. آنگاه سؤال بزرگ این است: آیا اگر حاکمان انحصارطلب و خشونتگرا به حذف دیگران نمیپرداختند و راه حضور و مشارکت سیاسی برای همگان را گشوده نگه میداشتند اصلاً انقلاب ایران به چنین سرنوشتی دچار میشد و اگر بهجای فردی خود حق پندار و مطلقنگر و مغرور و لجباز فرد دیگری رهبر بود که نسبت به مخالفانش، از روحانیون و مراجع گرفته تا احزاب و روشنفکران، بازتر و متسامحتر برخورد میکرد؛ ما شاهد تاریخ دیگری نبودیم؟
رضا علیجانی
زیتون
وداع با داود رشیدی فردا از تالار وحدت
پیکر داود رشیدی ساعت 9 صبح روز یکشنبه 7 شهریورماه از تالار وحدت تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده میشود.
احترام برومند همسر این بازیگر فقید سینما، تئاتر و تلویزیون به ایسنا گفت: روز گذشته با حضور جمعی از بستگان و سینماگران، پیکر داود رشیدی به بهشت زهرا منتقل شد و قرار است مراسم اصلی فردا در تالار وحدت برگزار شود.
وی با اشاره به لحظات آخر داود رشیدی اظهار کرد: داود صبح جمعه خیلی راحت همانطور که خودش دوست داشت دنیا را ترک کرد.
مرگ داوود رشیدی:
چهرۀ فراموشنشدنی «فرار از تله»
علی نصیریان که یک سال از داوود رشیدی کوچکتر است اما بازیگری را خیلی زودتر از او آغاز کرد میگوید: «داوود رشیدی تحصیلکردۀ اروپا بود و وقتی به ایران آمد تمام تلاش خود را برای تحول تئاتر ایران به کار برد... او تئاتر مدرن اروپا را وارد ایران کرد و کارهای ارزشمندی در دهۀ چهل خورشیدی انجام داد و با ارائه این کارهای تازه، تئاتر جدید ایران را قوت بخشید».
داوود رشیدی در سال ١٣١٢ در تهران متولد شد. در نوجوانی همراه پدرش که مأموریت دیپلماتیک داشت به ترکیه و پاریس رفت و سپس تحصیلات دانشگاهی را در رشتۀ بازیگری و کارگردانی در ژنو به انجام رساند.
رشیدی پس از بازگشت به ایران با عبدالحسین نوشین آشنا شد و بازی در تئاتر را از نخستین سالهای دهۀ چهل خورشیدی آغاز کرد.
در مراسم قدردانی از رشیدی که سه سال قبل به ابتکار علی دهباشی و تحت عنوان «شب داوود رشیدی» برگزار شد، داریوش شایگان در بارۀ او گفت: «در ژنو بود که یک دیگر را میدیدیم و دوستیمان شروع شد. و چون من هم به تئاتر علاقه داشتم با داوود در بارۀ تئاتر گفتگو میکردیم و در همین گفتگوها بود که من متوجه شدم که داوود یک آکتور مادرزاد است. یعنی سرنوشتش رقم خورده و آکتور خواهد شد. برای این که هم طنز عجیبی داشت، و هم اینکه خیلی خوشمزه بود، خیلی هم بازیگوش بود و خیلی خوب هم دیگران را تقلید میکرد... من شاهد بودم که داوود وارد تئاتر شد».
فرار از تله
پس از چند سال کار تئاتر، پای داوود رشیدی به سینما باز شد و بخت آن را داشت که برای اولین کار سینمایی خود در فیلم «فرار از تله»، اثر مهم جلال مقدم بازی کند.
این فیلم که در سال ١٣٥٠ تهیه شد، نه "فیلمفارسی" بود و نه به جریان سینمای روشنفکری ایران تعلق داشت. علاوه بر کارگردانی درخشان مقدم، تصویربرداری سیاه وسفید فیلم که کار نصرتالله کنی بود و موسیقی مرتضی حنانه، لحن یگانهای به «فرار از تله» داد که همچنان در سینمای ایران استثنا شمرده میشود.
موفقیت این فیلم ناگهان شهرت زیادی برای داوود رشیدی ساخت. چهار سال بعد، نقش او در فیلم «کندو»، اثر فریدون گله نیز از نقشهای ماندنی شد.
داوود رشیدی یکی از معدود بازیگران صاحبنام سالهای قبل از انقلاب است که توانست بعد از انقلاب نیز خود را در مرکز سینما و تئاتر و تلویزیون ایران حفظ کند. او علاوه بر کارگردانی چندین نمایشنامه، در سریالهای تلویزیونی هم بازی کرد.
به نوشتۀ خبرگزاری ایلنا پیکر داوود رشیدی روز یکشنبه هشت شهریور -ساعت ۹ صبح- از مقابل تالار وحدت تشییع میشود و مراسم یادبود او روز دوشنبه ۹ شهریور -ساعت ۱۶- در مسجد جامع شهرک غرب برگزار خواهد شد.
یادی از استاد فرهیخته دکتر علی اکبر ترابی ... به مناسبت درگذشت او
"جامعه" شناسی به تعبیر اگوست کنت از پیچیده ترین دانش های بشری است زیرا به دنبال فهم تحولات جامعه یا به تعبیر زنده یاد دکتر ترابی "دینامیسم اجتماعی" است.معلم بودن برای چنین شاخه ای از علم خود کار سترگ تر و دشوارتری است و پرواضح است که همگان از پس آن بر نمی آیند یا حداقل بخوبی از عهده چنین رسالت سنگینی برنمی آیند!!
علیاکبر ترابی از شمار نخستین ایرانیانی بود که در رشته جامعه شناسی از مهد این علم کشور فرانسه و از دانشگاه خوش آوازه سوربن , دکترا در گرایش جامعهشناسی و فلسفهی علوم,دریافت کرد . دانشگاه تبریز که در سال ۱۳۲۵به عنوان دومین دانشگاه قدیمی ایران شروع به فعالیت کرده بود مقصد ترابی جوان پس از بازگشت به ایران بود.وی به استخدام این دانشگاه درآمد و تا سال 1359 در دانشگاه تبریز سمت استادی داشت.
ا گرچه دکتر ترابی در کنار زنده یاد امیر حسین آریان پور و در "خانواده علوم اجتماعی ایران " بیشتر به مبدع و مولف جامعه شناسی ادبیات و هنر شهره است اما دامنه تتبع و تحقیق ایشان بسیار گسترده است
برای دانش اجتماعی نوپای ایران حوزه های فعالیت دکتر علی اکبر ترابی بسیارمهم و مغتنم می باشد و جهت گیری "معرفت اندیشانه" او را نشان می دهد. فلسفهی علوم یکی از این روزنه هاست که وی آنرا پایه گذاری می کند.شاید بتوان ادعا کرد که کتاب "فلسفهی علوم" استاد در شمار نخستین تلاش ها در این زمینه در ایران است.
از دیگر حوزه های علوم اجتماعی که شاهد درخشش قلم و قدم ایشان هستیم در حوزه مردمشناسی است ؛ درسنامهی «مردمشناسی» از دستاوردهای ایشان برای انسان شناسی و مردشناسی ایران است.
مطالعه ادیان و مذاهب از دیگر مشغله های فکری استاد بوده و کتاب ارزشمند «نظری به تاریخ ادیان» حاصل زحمت ایشان در حوزه جامعه شناسی دین بحساب می اید.
شناخت علمی زندگی اجتماعی و درک قوانین تحول آن از دیگر حوزه های مورد عنایت دکتر ترابی است و در این حوزه های تحصصی تر جامعه شناسی نیز ایشان صاحب اثار ارزشمندی است که می توان به برخی از مهمترین آنها اشاره کرد «مبانی جامعهشناسی»، «شناخت علمی جامعه»، «جامعهشناسی روستایی»، «جامعهشناسی تبلیغات»
اما شاید برای بسیاری از دانش آموخته های علوم اجتماعی ایران در کنار اثار مربوط به جامعه شناسی ادبیات و هنر دکتر ترابی کتاب «جامعهشناسی و دینامیسم اجتماع»اثری است آشنا؛موثر و متمایز.این کتاب در میان آثار نوسیندگان سرآمد و مشهور و پرخوانندهی در دههی پنجاه شمسی در ایران است. اثری که ترابی را به عرصه های بیرون دانشگاه در حوزه اجتماعی معرفی می کند و جریان های روشنفکری و حتی سیاسی از این اثر، اثرات بسیار گرفتند.در عین حال همین اثر نیز سبب برخی نقد و اشارات به گرایشات و تحلیل های متمایل به دیدگاه های چپ در اندیشه او را برجسته کرد.
از دیگر دلمشغولی های دکتر ترابی تتبع و تحقیق در میراث فرهنگی ؛ فولکلور غنی و زبان و ادبیات آذربایجان بود. او با نام ادبی و شعری "حلااج اوغلو "در این عرصه فعال بود. تنها برای نمونه می توان به مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌوردو» اشاره کرد. این منظومه و اشعار صمیمی و پربار در وصف تبریز (شهر آفتاب) و آذربایجان: سرزمین صلح و دوستی، مبارزه و پایمردی سروده شده است. کتاب مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌورد منظومه ای شبیه حیدربابای شهریاراست.
یکی از شاخصه های آثار ترابی که بیانگر تناسب محتوای آثار با نیازهای زمانه ،داشتن نسبت وثیق با مسائل روز جامعه در کنار تحلیل کارشناسانه را نمایان می سازد تعدد نشر هر یک از آثار ایشان است بخصوص اثار مرتبط با تحولات اجتماعی و ادبی و ادیان او بارها به زیور چاپ مجدد آراسته شده اند و این خود نشان اشتیاق خوانندگان و اقبال مخاطبان به تببین های موشکافنه،شکارموضوعات خلاقانه و تلفیق دانش،بینش و مسئولیت اجتماعی در نگاه این معلم به تمام معناست.
سخن آخر در خصوص استاد فقیر روانشاد علی اکبر ترابی را با ذکر چند خاطره از نزدیکان و شاگردان اختصاص می دهم زیرا به گمانم "بهترین توصیف هر معملی" را میتوان از زبان شاگردان و آنانی در حلقه درس او زانوی یادگیری زده باشند، شنید و شناخت:
یکی از مشتاقانش مینویسد: «روزی به عنوان درد دل به نگارنده چنین فرمودند: به علت نوشتن زیاد، انگشتانم دیگر قادر به گرفتن مداد و خودکار نیستند، به دکتر مراجعه کردهام. ضمن نوشتن نسخه، سفارش کردند که مدّتی از نوشتن خودداری کنم. به شوخی جواب دادم: مقدار دارو را زیاد کنید، این کار (ننوشتن) را از من نخواهید!!» و نقلی دیگر از شاگردان استاد:
در سال 1355 در دانشگاه تبریز من و 15 نفر دیگر درس جامعه شناسی استاد ترابی را داشتیم ولی بعلت استقبال سایر دانشجویان کلاس در امفی تاتر دانشکده با حدود 200 نفر (بصورت مهمان )بر گذار می شد
روشن خیاوی از دیگر شاگردان استاد زندگی او را "شاهکار" دانسته و می گوید : «استاد گرانقدر دورهی دانشگاهم، جناب دکتر علی اکبر ترابی (حلاجاوْغلو)… این استاد بزرگوار زندگیشان در نوع خود شاهکاری میتواند باشد، در طول سالیان پرتلاش تعلیم و تدریس خود تأثیر بسیار ارزنده و قاطعی در تکوین اندیشه و جهاننگری نسلی از جوانان جامعه داشتند. جامعهی ما از خیلی جهات مدیون استاد دکتر ترابی است. من به عنوان یکی از شاگردان ایشان در لحظه لحظهی زندگی خود تأثیر و حتی حضور استاد را حس میکنم و از این بابت بر خود می بالم!» .
یادش گرامی !
برخی از مهمترین آثار قلمی زنده یاد دکتر علی اکبر ترابی:
مبانی جامعه شناسی انتشارات چهر تهران ، 1341.
فلسفه علوم .تهران انتشارات امیر کبیر1347
درسنامه مردم شناسی
نظری به تاریخ ادیان(از لحاظ فلسفه ، جامعه شناسی ، تاریخ ادیان و مذاهب)
جامعه شناسی و دینامیسم اجتماع انتشارات نوبل تبریز ( چاپ های مکرر)
شناخت علمی جامعه
جامعهشناس روستایی
جامعهشناس تبلیغات
مکاتب جامعه شناسی معاصر
فلسفه سیاسی، نخستین خاستگاه نظری جامعه شناسی معاصر دانشگاه تبریز1356
جامعه شناسی در ایران امروز1357
جامعه شناسی و ادبیات
جامعه شناسی ادبیات فارسی
جامعه شناس هنر و ادبیات ( مثلث هنر)
مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌوردو) » ائینالی پشتوانه مردمم ؛ شهر آفتابتبریزم)1364
....
مقالات:
ضرورت تاریخی و نقش شخصیت در تاریخ 1347
تغییرات اجتماعی، ترقی و توسعه اجتماعی 1384
تغییرات اجتماعی و ضرورت و اتفاق - آینده نگری و برنامه ریزی اجتماعی1384
و....
بزرگداشت دکتر علی اکبر ترابی متفکر آزاداندیش
مراسم گرامیداشت زندهیاد دکتر علیاکبر ترابی روز یکشنبه ۳ مرداد در تبریز برگزار شد. دکتر ترابی متفکر آزاداندیش ، مردمگرا و جامعهشناس برجسته روز سی و یک تیر ماه امسال در سن ۹۰ سالگی چشم از جهان فرو بست …
دکتر علیاکبر ترابی متفکر آزاداندیش و مردمگرا و جامعهشناس برجسته کشور در آخرین روز تیرماه به علت سکته قلبی در شهر تبریز درگذشت و در «قطعه هنرمندان» «گورستان وادیرحمت» این شهر به خاک سپرده شد. وی که در هنگام مرگ ۹۰ سال داشت یکی از خوشنامترین و محبوبترین استادان دانشگاه تبریز بود که در شکلگیری محافل ترقیخواه و مبارز شهر تبریز در دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ نقش موثری داشت.
دکتر ترابی مدافع و پشتیبان صدیق شکلگیری جریانات روشنفکری در دانشگاه و محیط روشنفکری شهر تبریز و از افراد نزدیک به «محفل صمد بهرنگی- بهروز دهقانی» بود که تا آخر عمر نیز عدالتطلب و مردم دوست باقی ماند. کتابهای ایشان همچون: «جامعه شناسی و دینامیسم اجتماع»، «شناخت علمیجامعه» و «فلسفهی علوم» از جمله کتابهایی بودند که در تغذیه فکری محافل روشنفکری دانشگاهی در سالهای بعدی نیز نقش مهمی ایفا کردند.
به گزارش سایت «ایشیق»: مراسم گرامیداشت زندهیاد دکتر علیاکبر ترابی از ساعت ۶ بعد از ظهر یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات مجتمع سینمایی ۲۲ بهمن (سینما ناجی) تبریز برگزار شد. زندهیاد دکتر ترابی خود وصیت کرده بودند که مراسم یادبود وی فقط در یکی از تالارهای عمومیشهر تبریز برگزار شود.
در این مراسم که بیش از ۳۰۰ نفر از دوستان و آشنایان و شخصیتهای علمی و فرهنگی آذربایجان و شهر تبریز به همراه خانواده دکتر ترابی شرکت داشتند، ابتدا آقای فیروز مقدم مجری برنامه، ضمن خوشامدگوئی به حضار و عرض تسلیت، خلاصهای از زندگی و فعالیتهای آموزشی، علمی و پژوهشی دکتر ترابی را بازگو کرد و آنگاه دکتر شکوهی یکی از اساتید بنام و محقق رشتهی تاریخ دانشگاه آذرآبادگان تبریز را برای سخنرانی به تریبون دعوت کرد.
دکتر سیروس برادران شکوهی درابتدای صحبتهای خویش به خاطرات دوران کودکی خود با دکتر ترابی پرداخت و تاکیدکرد که «او از همان دوران کودکی همه محلات و کوچه – پس کوچههای تبریز را میشاخت؛ حتی میدانست که کدام همسایه در کدامین کوچه از داخل حیاط خانهشان مثلا چشمهای روان است. دکتر ترابی از کودکی نیز، انسانی مشوق، علاقهمند و مردمدار بودند.»
دکتر شکوهی اضافه کردند که، «دکتر ترابی تنها جامعهشناس نبودند. ایشان در زمینههای روزنامهنگاری و سایر حیطههای اجتماعی نیز، فعال برجستهای بودند که همواره در راستای حل مشکلات و موانع کوشا بودند. فعالیتهای دکتر در نوشتن و تحلیلگری محدود نمیشد. برجستگی دکتر در حل موانع و مسائل بود.»
دکتر شکوهی درقسمت دیگری از صحبتهای خود با اشاره به اختلافات موجود مابین گروه جغرافی و تاریخ دانشگاه تبریز گفتند: «در آن زمان برخی از اساتید تاریخ، تاریخ را افسانه و داستان میانگاشتند ….حتی در تهران نیز اساتیدی چون دکتر صدیقی با وجود فعالیت وسیع در زمینهی جامعه شناسی مثل دکتر ترابی به امورات اجتماعی نمینگریستند. تنها دکتر ترابی بودند که تاریخ و جامعه را در حالتی داینامیک تحلیل میکردند. او با دسترسی کامل به نوشتهها، مقالات و کتابهای بروز آن زمان در راستای جامعه شناسی و تاریخ، آنها را از منظر دینامیکی و تحرک مورد واکاوی قرار میدادند. دکتر ترابی کتابهائی در رابطه با دینامیسم اجتماعی، مردم شناسی، جامعهشناسی ادیان، فلسفهی علوم و امثالهم را در آن زمان در اختیار علاقمندان و پژوهندگان جوان قرار میدادند. وقتی کتاب دکتر ترابی در زمینه جامعه شناسی ادبیات در آمد و محتوا و مفهوم اجتماعی اشعار نو را در آن نشان داد، بارها و بارها شاهد آن بودم که دانشجویان بسیاری با علاقه در جستجوی کتابهای دکتر بودند. نقش دکترترابی در این رابطه مخصوصا در تحلیل جامعهشناختی شعرنو غیر قابل انکار است. دکتر حداقل ۲۰جلد کتاب و مقاله در این مورد به رشتهی تحریر در آورده است.»
دکتر صنعتجو یکی دیگر از اساتید جامعهشناسی دانشگاه تبریز سخنران بعدی گرامیداشت دکتر ترابی بود. وی ضمن تسلیت فقدان این استاد فرهیخته به خانوادهی ایشان، دانشگاهیان کشور و با اشاره به سخنرانی آقای دکتر شکوهی، گفتند: «من بااینکه شاگرد رسمی ایشان نبودهام، ولی از ایشان بسیار آموختهام. دکتر ترابی عاشق معلمی بودند. تاکنون خیلیها برای درس خواندن به خارج از کشور رفته اند، اما فقط رفتند و برگشتند. دکتر ترابی هم خارج رفتند، اما درس خواندند.»
وی در بخش دیگری از سخنرانی خود به نقل از دکتر سروش گفت: «دکتر سروش میگوید من هرچند در زمینهی فلسفه علوم کار کردهام، اما این دکتر ترابی است که اولین بار در ایران در زمینهی فلسفهی علوم کار کردند و ایشان جزو پیشکسوتانند.»
سومین سخنران مراسم، محقق و مترجم نامآشنای کشور و بویژه آذربایجان دکتر رحیم رئیسنیا بودند که ضمن تسلیت فقدان دکتر ترابی به خانوادهی ایشان،گفتند: «من جهت سخنرانی نیامدهام، اما خاطرهای را که مربوط به ایشان نیز هست باز میگویم. وقتی کتاب دو مبارز مشروطه (ستارخان و شیخ محمد خیابانی) را با آقای ناهید در سال ۱۳۴۹ نوشتم، آقای دکتر ترابی مقدمهای برای آن کتاب نوشتند که در آن به نقش شخصیت در تاریخ پرداختند. نوشتهی دکتر ترابی از نظر علم جامعه شناسی تاکنون نیز تازگی خود را از دست نداده است. نوشتههای دکتر ترابی بر جهانبینی منسجمی استوار است. در سالهای ۴۰ و اوایل ۵۰ نقش دکتر ترابی در دانشگاه تبریز نقشی بسیار تاثیرگذار بود. او بنیانگذار جامعهشناسی در تبریز بودند. فعالیت و کارهای دکتر ترابی در سالهای ۴۰ و اوایل ۵۰ در کلاسهای جامعه شناسی، شخصیتپروری ایشان بود.»
دکتر رئیسنیا با یادآوری خاطرهای دیگر اضافه کردند: «روزی در چهارراه منصور تبریز، دانشجوی جوانی جلوی مرا گرفت و با هیجان گفت، شما باید افتخار بکنید که در تبریز استادی مثل ترابی را دارید… مبارزین زیادی بودهاند که از دکتر ترابی متاثر شدهاند. من یادم است که آن زمان وقتی ساواک مبارزی را بازجوئی میکرد با حالتی به مبارزین میگفت فکر میکنید فقط شما جامعهشناسی و دکتر ترابی دارید. ما هم در تشکیلاتمان جامعهشناس و دانشمند داریم…. و این دقیقا در آن دورهها نشان میدهد که تاثیر گذاری دکتر علیاکبر ترابی در مبارزین آن دوره تاچه حد بوده که ساواک نیز مجبور میشده انعکاس نشان دهد.»
دکتر رئیسنیا در خصوص مجموعه اشعار ترکی آذربایجانی دکتر ترابی (ائینالی ائل داغی) نیز اشاره کردند که: «ائینالی ائل داغی دکتر ترابی تحت تاثیر حیدربابای شهریار است، اما پیش از همه انعکاس مشروطهخواهی و تاریخ تبریز است در کوه ائینالی ائل داغی. یاد و نام دکتر ترابی همیشه زنده است و زنده خواهد ماند و ما انعکاس زنده بودن دکتر را همواره از کوه ائینالی خواهیم شنید.»
آقای ناصر داوران از شخصیتهای نامآشنای حوزهی فرهنگی آذربایجان و یکی از دانشجویان دکتر ترابی در اول انقلاب، سحنران بعدی بودند که در بخشی از سخنان خود گفتند: «در سالهای ۵۷-۵۹ دانشجوی دکتر ترابی بودهام. کلاس ما خدود ۳۰ نفر دانشجو داشت، ولی وقتی دکتر ترابی به کلاس میآمد تعداد از ۸۰- ۹۰ نفر بیشتر میشد. دکتر ترابی محبوب دانشجویان بود.»
ناصر داوران در انتهای صحبتهایش، یکی از اشعار ترکی خود را به یاد استادش قرائت کرد:
«سولار گلیب کئچیر
لالجاسینا گولومسهییرسن
یاغمورلی گئجهلرین سسسیزلیییندن
گوزلرین ساکیت-ساکیت دولور هاوایا
جییهرین دولوب – بوشالدیقجا
سیلینیر خستهلیکلرین
یوللارین یورغونلوغو جانیندان چیخیر.
هر یئرده،
هرکوچه باشیندا آدین سسلهنیر
اوکسیژن
اوتانیب چکینیر کیمیا کیتابلاریندان!…
قوشلار
ایوانیندان چکیلمیر آمما.
ال چک بونجا کوچریلیکدن.
دورنالار یازیقدیلار…
در این قسمت از مراسم، یکی از دوستان دکتر ترابی آقای علی دلخواهی نیز شعری را به یاد دکتر ترابی دکلمه کرد و بعد از وی، هنرمند تبریزی آقای داود غفارزاده قطعهای تکنوازی با نی را در دستگاه مخالف سهگاه نواخت و مورد تحسین و تشویق حاضرین قرار گرفت.
مراسم با سخنرانی مهندس نسیمی یکی از ماهرترین تندیس سازان تبریز ادامه یافت. ایشان گفتند: «من بیش از ساعاتی چند شاگرد استاد دکتر ترابی نبودهام، اما ایشان با همین چند ساعت کل زندگی من را معنا بخشیدند. و این برای تمام عمر من کافی است. من و تنی چند از دوستان تصمیم گرفتیم تا تصاویر سه بعدی از بزرگان و مشاهیر آذربایجان را به تصویر بکشیم. دکتر ترابی نیز یکی از این مشاهیر بودند. زمانی که آمادهی قالبگیری از چهرهی استاد شدبم، ایشان به خانمشان نگریستند. خانمشان گفتند تصور میکردی روزی تندیس تو را درست کنند؟!. در این حین نگاهی مابین استاد و خانمشان رد و بدل شد و من دیدم که استاد سرش را بالا گرفت و دیدم که قطرهای اشک از چشمش فرو ریخت. در همین زمان فرصت را غنیمت شمردم و قالب صورت دکتر را گرفتم و این تندیس محصول همان لحظه است. شما این تندیس زا نگاه کنید. دکتر در این حالت دور- دورها را مینگرد. باید که این دورنگریها را آموخت…»
آقای مسعود شریعتی از شعرای تبریز نیز ضمن تسلیت گوئی به خانوادهی دکتر ترابی قطعاتی از اشعار شعرای بزرگ و بنام ایران و آذربایجان را به فراخور مراسم خواندند.
قرائت اشعار ترکی خود دکتر ترابی نیز بر عهدهی آقای حسین زاده یکی دیگر از شعرای تبریز بود که صفحاتی از کتاب «ائینالی ائل داغی» استاد را قرائت کردند.
آقای کیوانچهر یکی دیگر از دانشجویان دکتر ترابی بودند که در بخشی از سخنان خود ضمن اشاره به شخصیت دوستداشتنی استاد در بین دانشجویان آن دوره، گفتند: «دکتر هزاران حسن داشتند و من نمیدانم کدامینش را باید بازگفت. من خاطرهای از ایشان را برای حضار تعریف میکنم. دکتر ترابی در زمان حیات بختیار واهابزاده- شاعر آذربایجان شوروی آن موقع- نامهای به ایشان نوشت و به من داد تا به او برسانم. مفهوم نامه خطاب به واهابزاده این بود که دنیا اینقدر هم زشت و بیوفا نیست که آن را چنین کریه در اشعارتان انعکاس میدهید. من نامه را در سفری که به باکو داشتم به دست واهابزاده رسانیدم. نامه را با اشتیاق و تاثر خواند و گفت: به دکتر بگویید عزیز قارداشیم تو هم درست میگوئی؛ من هم؛ شهریار و خسته قاسیم هم درست میگویند. دنیا در دیدگاه تو زیبا و قشنگ است؛ برای ما هم این است که میبینی…
آخرین سخنران مراسم آقای سعید جلالی مدیر انتشارات ستوده تبریز بودند. ایشان ضمن تسلیت گوئی ازطرف خود و اصحاب فرهنگ تبریز، در رابطه با وضعیت و فعالیتهای نشر در تبریز، آن را در سه مرحله متفاوت تشریح کردند که در مرحله میانی آن نقش دکتر ترابی را ارزشمند و تاثیر گذارتر توصیف کردند. در قسمتی دیگر از سخنان خود نیز به بیان وجوه اشتراک بین دکتر محمدحسین مبین (یکی دیگر از شخصیتهای علمی و فرهنگی تبریز) با دکتر ترابی پرداختند و گفتند که «وجوه اشتراک این هردو، دکتر بودن، شاعربودن ، مردمیبودن و… بود.» در خصوص دکتر ترابی اضافه کردند که: «دکتر ترابی به خاطر تحقیقات و چندین جلد کتاب نوشتن دکتر ترابی نشد؛ زمانی دکتر ترابی شد که به چهرهی انسانی و مردمی تبدیل شد…
در پایان این مراسم، فرزند بزرگ دکتر ترابی خانم دکتر نازیلا ترابی به نمایندگی از طرف خانواده دکتر ترابی، با قرائت بیتی از سعدی: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز / مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند» از همه حاضرین در مراسم تشکر و قدردانی کردند.
صدای مردم
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
یوسف علی از رهبران سندیکاهای کارگری صنایع نساجی
جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان میهن ما طی دورانهای مختلف حیات پُر ثمر خود، اثرهای ماندگاری نه تنها بر مبارزات صنفی ـ سندیکایی زحمتکشان، بلکه جنبش ملی و دمکراتیک رهایی بخش و انقلابی مردم ایران باقی گذارده است. پس از تحولهای دهه بیست خورشیدی و سقوط دیکتاتوری سیاه رضاخان، عامل سر سپرده امپریالیسم انگلیس، دوران جدیدی در حیات جنبش سندیکایی آغاز گشت. رفیق مهدی کیهان، پژوهشگر و مبارز نامدار جنبش کارگری ایران، این دوران را “دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی در ایران” نام داده است. در این دوران چهرههای درخشان بسیاری در صفهای جنبش سندیکایی کارگران پیکار کرده و پرچمدار رزم و ایثار بودهاند. چهرهها و شخصیتهای بسیاری نیز کمتر شناخته شده هستند. یکی از مبارزان نستوه کمتر شناخته شده، رفیق قهرمان تودهای، کارگر و فعال سندیکایی یوسف علی است. او از رهبران سندیکای کارگران صنایع نساجی و از زمره پایهگذاران سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس در سالهای دهه بیست خورشیدی است. او در راه آرمانهای طبقه کاگر و جنبش سندیکایی جان خویش را نثار کرد. اتحاد کارگر در این شماره به معرفی این مبارز سربلند تودهای میپردازد.
یوسف علی از رهبران سندیکاهای کارگری صنایع نساجی
پس از تحولهای ابتدایی دهه بیست خورشیدی و در فاصله سالهای ۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲ جنبش کارگری و سندیکایی به رشد و تکامل رسید. رفیق شهید مهدی کیهان در این زمینه در اثر ارزنده خود به نام “هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران” نوشته است: “با پیدایش کارگران صنایع ماشینی و افزایش تعداد زحمتکشان که به بازار کار سرمایهداری جلب شده بودند، در نتیجه کاربست تجارب مبارزات سندیکایی و اتحادیهای ایران در گذشته و نیز استفاده از تجارب جهانیاش، جنبش سندیکایی و اتحادیهای ایران طی مدت کوتاهی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ [جنبش سندیکایی] قدمهای عظیمی به جلو برداشت. این توفیق بزرگ قبل از همه مرهون توجه حزب توده ایران به نقش طبقه کارگر در جامعه ایران بود، که از همان ابتدای تأسیس خود در مهر ۱۳۲۰ یاری به تشکل صنفی و سیاسی زحمتکشان ایران را مهمترین وظیفه خود به شمار آورد.” (مجله دنیا ـ شماره ۲ ـ سال دوم ـ دوره چهارم ـ ۱۳۵۹، مقاله هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران ـ صفحه ۳۲) جوش و خروش و فضای سیاسی این دوره و رشد و گسترش پیوسته و توام با کامیابی جنبش سندیکایی کارگران، زمینه مناسبی برای رشد چهرههای فداکار وکارگرانی بود که در راه آرمانهای طبقاتی خود مبارزه میکردند.
رفیق کارگر یوسف علی در چنین دورهای در مقام یک کارگر آگاه در کارخانه حریر بافی چالوس فعالیت میکرد. این کارخانه در کنار دیگر کارخانجات نساجی استان مازندران در پیکار پُر شور جنبش کارگری میهن ما در راه تأمین منافع کارگران و هدفهای انقلاب ملی دمکراتیک ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق ـ نقش بسیار برجسته و ماندگاری داشته است. سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس از جمله فعالترین سندیکاها بود. رفیق یوسف علی کارگر بخش فنی این کارخانه از فعالین اولیه و پایه گذاران این سندیکا به همراه رفقا نوروزعلی غنچه و دیگران بود. امضاء تومار برای افزایش دستمزدها، تشکل و سازماندهی اعتراضات پراکنده کارگری و برنامه ریزی عملی و دقیق اعتصابها از جمله وظایفی بود که رفیق تودهای یوسف علی با هوشیاری و مهارت در انجام آنها کوشا بود. او از نخستین کارگران این کارخانه بود که به عضویت حزب توده ایران ـ حزب طبقه کارگر در ابتدای دهه بیست خورشیدی پذیرفته شد و وظایف و مسئولیتهای حزبی و سندیکایی را با حد اعلای هوشیاری و دقت به انجام میرساند.
هنگامیکه در سال ۱۳۲۵ شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران مورد شناسایی فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری قرار گرفت و به مثابه یگانه مرکز سندیکایی اصیل در ایران به عضویت فدراسیون درآمد، گردهمایی بزرگی به مناسبت ارسال نامه پذیرش و حمایت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری در تهران برپا شد که کارگران در صفهای این گردهمایی نیروی متحد خود و توان جنبش سندیکایی زحمتکشان را به نمایش گذاشتند. رفیق تودهای و فعال سندیکایی یوسف علی از جانب سندیکاهای کارگری نساجیهای مازندران از سازمان دهندگان این گردهمایی رزمجویانه بود. پیش از این نیز رفیق یوسف علی در برپایی حرکت اعتراضی گسترده کارگران در سال ۱۳۲۳ نقش اصلی را داشت. به ابتکار او و یارانش کارگران کارخانههای چالوس با تجمع اعتراضی، درخواست رسیدگی به وضعیت بهداشتی و رفاهی خود را مطرح و به دولت اعلام کردند. این حرکت متشکل بسیار موفقیت آمیز بود و به همبستگی بیشتر کارگران و تقویت نقش سندیکا منجر شد. بعلاوه در سال ۱۳۲۲ – ۱۸ اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۲ خورشیدی، رفیق قهرمان یوسف علی به همراه نوروز علی غنچه مبتکر تدوین و ارسال نامه سر گشاده اتحادیه کارگران چالوس به نخست وزیر وقت بودند که طی آن خواستههای کارگران بازگو شده بود. فعالیت شبانه روزی یوسف علی، این سندیکالیست مجرب سبب اعتبار و احترام شدید کارگران به وی بود.
این مبارزه خستگی ناپذیر و فداکار از چشم گزمگان ارتجاع و امپریالیسم دور نبود. رفیق یوسف علی در آذرماه سال ۱۳۲۵ به “جرم” عضویت در حزب توده ایران و فعالیتهای پیگیرانه سندیکایی بازداشت شد. پیش از دادگاه، به شدت شکنجه گردید امّا سر بلند و مغرور به آرمانهای تودهای وفادار ماند. در بیدادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. با آنکه خانوادهاش نان آوری جز او نداشتند، در دوران زندان مقاوم و سر فراز باقی ماند و هرگز تسلیم شرایط نشد. در مدت زندان او، همسرش مجبور به کار و تأمین درآمد خانواده شده بود.
پس از رهایی از زندان بار دیگر فعالیت حزبی و سندیکایی خود را از سر گرفت. رابطه با کارگران، تقویت نقش و موقعیت سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس و افشاندن بذر آگاهی طبقاتی از اصلیترین مسئولیتهای این تودهای دلیر و سر بلند به شمار میآمد. در جریان اعتصاب بزرگ و به یاد ماندنی سال ۱۳۲۹ کارگران کارخانه شاهی ـ قائم شهر کنونی – رفیق یوسف علی از سازمان دهندگان این رخ داد عظیم و مؤثر تاریخی بود.
با کودتای ننگین ۲۸ مرداد او بار دیگر مورد پیگرد و آزار مرتجعان قرار گرفت. در همان زمان دوباره شناسایی و دستگیر شد. اینبار چماقداران وابسته به کلان سرمایهداران و روحانیون شهر که در خدمت کودتاچیان عمل میکردند، او را دستگیر و پس از شکنجههای وحشیانه و قرون وسطایی به فرمانداری نظامی و مقامات انتظامی تحویل دادند. مدتی را در زندان گذراند و مانند قبل با غرور بر سر پیمان خود باقی ماند. پس از آزادی از زندان به دلیل شکنجههای شدید چند روز بیشتر زنده نماند. با شهادت او صدها کارگر و خانوادههایشان در سوگ او در آن شرایط دشوار پس از کودتا به او ادای احترام نمودند. نام رفیق تودهای یوسف علی با افتخار بر درفش جنبش کارگری میهن ما ثبت و حک شده است!
خودکشی شاعر جوان ابراهیم عالیپور
ابراهیم عالیپور شاعر نوپرداز و نویسنده جوان با شلیک یک گلوله به سرش در مقابل دانشگاه علوم پزشکی اهواز به زندگی خود پایان داد. او پیش از مرگ با انتشار نوشتهای روی صفحه اینستاگرام خود با همه خداحافظی کرده بود.
ابراهیم عالیپور (۱۳۶۸ - ۱۳۹۵)
رادیو آلمان: ابراهیم عالیپور شاعر نوپرداز و نویسنده جوان اهوازی متولد ۱۳۶۸ روز چهارشنبه۶ مرداد ۱۳۹۵ با شلیک گلولهای به سر به زندگی خود پایان داد.
شاهدان عینی میگویند این شاعر اهوازی اتوموبیل خود را مقابل بیمارستان دانشگاه پزشکی اهواز پارک کرد، شیشهها را بالا کشید و سپس خود را کشت.
ابراهیم عالیپور از جمله شاعران تجربهگرایی بود که بنیان شعرهایش بر سه محور«فضا، زبان و لحن» استوار بود. گفته میشود که شعرهای کوتاه او ساختار روایی ـ تصویری دارند. معناگرایی و ثبت روایتهای تصویری از شاخصههای بارز شعر عالیپور به شمار می آید. بخشی از آخرین شعری که روی صفحه اینستاگرام عالیپور درج شده، اینچنین سروده شده است:
«به خاطر خدا
در شلاقهایی که فرود میآید
در یاس و ترسهایم
بتادین بریزید
که در هر زخم باز از من
یک جفت چشم لو میرود
لطفا کسی دست به تقصیرهایم نبرد»
مرگاندیشی را میتوان در سرودههای این شاعرجوان ۲۷ ساله دید. آخرین نوشتههای این شاعر۲۷ ساله در صفحه اینستاگرام خود نشان از مرگ و شاید خستگی و سرخوردگی از جامعه دارد:
«شاید آخر بازیست، باید نقش بهتری دست و پا میکردم. برایم یک قبر بدون هیچ سنگی در نظر بگیرید... انگار این مردم برای نفهمیدن پول میگیرند تا به آنچه خودشان باور دارند فقط اعتماد کنند، فارغ از اینکه آن همه فریب و ریا و جادو را فراموش میکنند و یا سعی میکنند ندیده بگیرند تا بتوانند برای ناتوانیهای خود تکیهگاهی پیدا کنند».
عالیپور شعرهایش را در وبلاگی به نام "فکر خواب" منتشر میکرد و نقدهایی نیز درباره شعر و ادبیات مینوشت.
در آخرین نوشتهاش گویی پیش از خودکشی با همه خداحافظی کرده است: «همیشه این روز را پیش خودم تجسم میکردم که بعد از خواندن عاشقانهترین شعر وقتی دارم برای کسانی که دوستشان داشتم ولی نتوانستم مراقبشان باشم اشک میریزم، زندگی تمام میشود، و دلهرهام من را عذاب میدهد که هنوز کتابهای زیادی هست که نخواندهای، هنوز فیلمهای زیادی است که ندیدهای، اما چیزی عمیقتر من را به تاریکی میکشاند که تمام شد، باید خودت را در تاریکی خاک کنی. باید بتوانم و قطعاً میتوانم، میتوانم».
مجموعه شعر "استعداد روانی" دربردارندهی سرودههای ابراهیم عالیپور است که سال ۱۳۹۲ (۲۰۱۳) توسط نشر راز نهان منتشر شد.
مراسم یادبود عباس کیارستمی برگزار شد
مراسم بزرگداشت عباس کیارستمی با حضور جامعه هنری و علاقهمندان این کارگردان فقید برگزار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد.
به گزارش ایلنا با وجود آنکه قرار بود مراسم یادبود عباس کیارستمی از ساعت ۱۸ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز شود اما ساعتی مانده به شروع مراسم، گروهی زیادی از مردم در محل کانون جمع شدهاند.
همچنین دقایق دیگر مراسم اصلی در سالن اصلی و سرپوشیده کانون پرورش فکری آغاز میشود.
تاکنون هنرمندانی همجون خسرو سینایی، رضا کیانیان، رضا میرکریمی، علی رضا شجاع پوری، رخشان بنی اعتماد، امیر اثباتی، محمدرضا دل پاک و خانواده مرحوم کیارستمی و اهالی رسانه حضور پیدا کردند.
بهمن فرمانآرا در این مراسم گفت: من نمیتوانم امروز صحبت کنم اما قسمتی از شعری که کیارستمی دوست داشت میگویم کیارستمی میگفت من از زبان دستور بیزارم و از زبان کنایه بیزارم با من با اشاره صحبت کن.
سیروس الوند نیز غزلی را از مولانا خواند.
هوشنگ مرادی کرمانی طی سخنانی گفت: من امروز خوشحال نیستم که اینجا هستم زیرا که ما هنرمندی را از دست دادیم که خلاق بود و دوست داشتنی کیارستمی میگفت ما آدمهای خوشبختی هستیم زیرا که کاری را انجام میدهیم که دوست داریم .
عادل فردوسی پور نیز طی سخنانی گفت: شاید جای من اینجا نباشد اما امروز آمدهام تا همانطور که آقایمهرجویی گفتند نشان دهیم که ما کیارستمی را مفت از دست دادیم.
رخشان بنی اعتماد نیز که بسیار متاثر بود از حاضران خواست تا یک دقیقه سکوت کنند .
مهناز افشار نیز که به شدت گریه میکرد، گفت: من از ایشان انسانیت را یاد گرفتم .
نیکی کریمی نیز شعری از وی خواند.
فرشته طائرپور نیز گفت: شرکت در مراسم کیا رستمی یک افتخار است .
محمدعلی سجادی نیز گفت: امروز اگر کیارستمی بود باز هم صبوری میکرد زیرا او به زندگی معتقد بود و میگفت زندگی و دیگر هیچ.
بیژن بیژنی خواننده و خوشنویس نیز در این مجلس گفت: هیچ هنرمندی نمیتواند این روزها غمگین نباشد زیرا کیارستمی مرد بزرگی بود و لحن آب و زمین را خوب میفهمید.
اکبر عالمی طی سخنانی گفت: ما امروز همه ناراحتیم اما کیا رستمی از بین ما نرفته است بلکه به یک سفر دور رفته است ولی در قلب ماست.
ابوالحسن داودی نیز در این مراسم گفت: مرگ به ما بسیار نزدیک است. اصلا ما فکر میکنیم سراغ ما نمیآید امروز عباس کیارستمی دنیای جدیدی را تجربه میکند که همه ما روزی آن را تجربه خواهیم کرد.
نصرالله پورجوادی کارشناس فرهنگی نیز گفت: بودجههای زیادی در بخشهای مختلف دولتی برای فرهنگ هزینه میشود اما در این میان این عباس کیا رستمی بود بدون آنکه از بودجههای دولتی استفاده کند برای ایران آبرو خرید. فیلمهای وی از جنگ و خونریزی نمیگوید بلکه از زندگی و طبیعت ایران میگوید.
محمد بزرگنیا و گلی امامی نیز درباره کیارستمی سخن گفتند اما وزیر ارشاد وحجت الله ایوبی هیچ حرفی درباره کیا رستمی نزدند.
حاشیهها
مراسم قرار بود از ساعت ۱۸ آغاز شود اما مردم از ساعتها پیش در جلوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان حضور پیدا کرده بودند.
تالار اجتماعات اصلی کانون که محل برگزاری اصلی مراسم بود و همچنین صحن حیاط و جلوی کانون پرورش فکری مملو از جمعیت بود و بسیاری از افراد به صورت ایستاده مراسم را پیگیری میکردند.
وزیر ارشاد در نیمه پایانی مراسم حضور پیدا کرد.
در میان تمامی برنامههایی که برای کیا رستمی برگزار شده امروز وزیر ارشاد برای اولین بار در یکی از این مراسمها شرکت کرد.
صحبتهای داریوش مهرجویی درباره قصور پزشکان و وضعیت بهداشتی و درمانی کشور با تشویق شدید حضار و مردم مواجه شد و بسیاری در سالن فریاد میزدند برخی پزشکان قاتل هستند.
خبر درگذشتِ غیرمنتظرهٔ عباس کیارستمی، کارگردانِ صاحبنام و نوپردازِ ایرانی، در روز سهشنبه ۱۵ تیرماه، در رسانههای گوناگون داخلی و خارجی و نیز دنیای صفحههای مجازی بهطورگسترده منعکس گردید، و بهرغمِ آگاهی مردم و هنردوستان از بیماری وخیم او، برای آنان تکاندهنده بود. برخی از معروفترین روزنامههای جهان نظیر گاردین، چاپ لندن، با انتشار صفحههایی ویژه، به تحلیل کارهای او و تجلیل از شخصیت هنریِ این کارگردان مشهور ایرانی پرداختند.
عباس کیارستمی، یکی از بهترین و مطرحترین کارگردانهای سینمای ایران و در سطح جهان شناختهشده و محبوب بود. او ضمن معرفی هرچه بیشتر و بهترِ سینمای خاص خودش به جهانیان، سینمای ایران را نیز بیش از گذشته در جهان بهشهرت رسانید. عباس کیارستمی از اسفندماه ۱۳۹۵ بهدلیل بیماری در ناحیه روده در بیمارستانی در تهران بستری شد و چند بار مورد عمل جراحی قرار گرفت. بر پایهٔ برخی گزارشها، کیارستمی بهدلیل کوتاهیها و نابسامانیها در مراقبتهای ضروری پزشکی از او و موفقیتآمیز نبودنِ جراحیها، بهدرخواست خانوادهاش، بهناگزیر برای ادامه درمان به پاریس رفت، اما بنا بر گزارشها، در نتیجهٔ تأثیرِ عارضههای ناشی از اشتباهها و ندانمکاریهای پزشکی در معالجهٔ او در کشور، و پس از چند ماه تحمل درد و رنج، این چهرهٔ برجستهٔ سینمای معاصر ایران چشم بر جهان فرو بست.
عباس کیارستمی، کارگردان متعهد و دانا، کار فیلمسازیاش را با ساخت فیلمهای کوتاهِ “نان و کوچه “، “زنگ تفریح “، “تجربه “، “دو راهحل برای یک مسئله “، و جز اینها، شروع کرد و در ادامه، با ساختن فیلمهای بلند زگزارش “[۱۳۵۶]، “اولیها “[۱۳۶۲]، “خانهٔ دوست کجاست؟ “[۱۳۶۵]، “مشقِ شب “[۱۳۶۶]، “کلوزآپ، نمایِ نزدیک “[۱۳۶۸]، “زندگی و دیگر هیچ “[۱۳۷۰]، “زیر درختان زیتون “[۱۳۷۳]، “طعم گیلاس “[۱۳۷۶]، “باد ما را خواهد برد “[۱۳۷۷] و “آفریقا ا، بی، سی “[۱۳۷۹]،این کارگردان برجسته و نامدار کارنامهٔ هنریاش را غنا بخشید.
عباس کیارستمی در اکثر کارهایش به مردم و اتفاقات روزمرهٔ زندگی آنان نگاهی ساده و معمولی نداشت (بهجز چند فیلم). او ازنظر سَبکِ هنری، واقعگرایی اجتماعی بود با نگاهی متفاوت، غیرکلیشهای و بسیار هنرمندانه، یعنی وجههایی که جلوهٔ متفاوتِ فیلمهایش را باعث میشد. سینمایِ کیارستمی از دیدگاهِ سینماشناسان، جشنوارهها و جهانیان، سینمایی خاص بود، سینمایی ناب، سینمایی برای خودش. نه تقلیدگر بود و نه کار کلیشهای میکرد، سعی داشت سینما و اتفاقات را بهگونهای شاعرانه و انسانی مطرح کند، و همین امر با اقبال مردم و سینمای جهان روبهرو شده بود. او هنری ارائه میکرد که جهانیان بهدنبالش هستند. بر همین اساس، میگویند “ژان لوک گدار “، کارگردان برجسته سینمای فرانسه و جهان، دربارهٔ کیارستمی گفته است: “سینما با گریفیث شروع شده و با عباس کیارستمی هم میمیرد. “
کارهای این کارگردان مطرح سینمای معاصر ایران را میتوان به دو دوره تقسیم کرد. دورهٔ اول تا پیش از فیلم “خانه دوست کجاست “و دورهٔ دوم پس از آن. در دورهٔ اول تا ساخت “خانه دوست کجاست “، اکثر ساختههای او داستانگو و واقعگرایانه و عوامپسند بود و با فهم تماشاچی معمولی هماهنگی داشت:کارهایی ساده با داستانهایی انسانی و مردمی. دورهٔ دوم، یعنی پس از “خانه دوست کجاست “، که همان مضمونهای انسانی و موضوعهای پیش با قالبی خاص و پیچیده و سنگین ساخته شد و کمی دور از فهم و درک عامه بود، اما در نظر روشنفکران مقبول و جذاب جلوه میکرد. در این دوره سمتوسوی ساختهها و سینمای عباس کیارستمی تغییر کرد و به جشنوارهها و مجامع روشنفکران راه یافت و از آنها استقبال شد. شاید بر همین اساس و همچنین سختگیریهای ارگانهای ممیزی رژیم حاکم خیلی از فیلمهای کیارستمی در نمایش داخلی به سرانجام نرسید وبرپردهٔ سینماها اکران نشد.
دورهٔ اول کاری کیارستمی در “کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان “گذشت و بیشتر در حیطه هنر گرافیک بود. بنا بر کارنامهٔ عباس کیارستمی، او نخستین تجربهٔ های هنریاش را با نقاشی شروع کرد، و اندک زمانی پس از آن کامیابی در پذیرفته شدن در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران. او در دانشگاه بیشتر به فراگیری نقاشی و طراحی گرافیک پرداخت. کیارستمی از سال ۱۳۴۰ در مقام نقاش تبلیغاتی بهکار طراحیِ جلد کتاب، پوستر و آگهیهای بازرگانی پرداخت. از سال ۱۳۴۶ در سازمان تبلیغاتی نگاره به کار طراحی و ساختن تیتراژ فیلم مشغول شد. تیتراژِ فیلم “وسوسهٔ شیطان “، ساختهٔ محمد زریندست، نخستین کار او در این زمینه بود. طراحی پوستر و ساخت تیتراژ فیلمهای “قیصر “و “رضا موتوری “، ساختهٔ مسعود کیمیایی، را او انجام داد. مهمترین کار گرافیکیِ متفاوتِ او، ساخت تیتراژ فیلم سینمایی “قیصر “بهکارگردانی مسعود کیمیایی بود که کاری خوب در زمینهٔ تیتراژ فیلم و سینما در آن زمان محسوب میشد. مدتی بعد به امور سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفت و در سال ۱۳۴۹ فیلم کوتاه “نان و کوچه “را ساخت. در سال ۱۳۵۱ “زنگ تفریح “را ساخت و با ساخت فیلم “مسافر “در سال ۱۳۵۳، کار او در این عرصه مطرح شد. عباس کیارستمی نوگرا و خوشفکر به سوی سینمای کودکان و نوجوانان کشیده شد. او در این عرصه فعال و عاشق کار بود. فیلم سینمایی “گزارش “را ـ که بهمن فرمان آرا تهیهکنندهٔ آن بود ـ در سال ۱۳۵۶ ساخت. میتوان گفت که کیارستمی کار جدی و حرفهای کارگردانی در سینما را با فیلم “گزارش “شروع کرد. فیلمی خوشساخت و بهدور از کلیشههای رایج سینمای فیلمفارسی در آن دوره. “گزارش “یکی از فیلمهای بسیار خوب و پُرکشش کیارستمی است که توانست با اقبال بینندگانش روبهرو شود، یا بهتعبیری، توانست با جامعهٔ هنری و روشنفکری آن زمان ارتباط بگیرد و از سوی دیگر نیز مردم کوچه و بازار را هم راضی نگه دارد. فیلمی که بتواند توجه و نگاهِ هردو گروه جامعه را، یعنی تودهٔ مردم و روشنفکران را، بهخود جلب کند کاری سترگ و ستودنی است. کیارستمی با بهره گرفتن از بازیگران تحصیلکردهٔ تئاتر در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک، فضاسازیِ خوب، و بهره گرفتن مناسب از صدای فیلم ـ که در آن روزگار معمول نبود ـ توانست فیلمی متفاوت با ساختههای روزگار خودش خلق کند. گرچه فیلم سوژهای خانوادگی دارد، اما نگاهی عمیق و موشکافانه به زندگی و به روابط اجتماعی مردم ایران دارد و در این راستا، معضلها و دشواریهای اجتماعی مردم را با داستانی عمیق بازسازی میکند و درد و رنج آنان را در آن برهه از زندگی اجتماعی، بهخوبی بازگو میکند. دورهٔ دوم فیلمسازی کیارستمی از فیلم سینمایی “خانه دوست کجاست “شروع شد. او با ساخت و اکران این فیلم جذاب، توانمندیاش را در ساختن فیلمی بسیار روان و ساده با هزینهیی بسیار کم و سوژهیی حیرتانگیز نشان داد، چنانکه با بهاکران درآمدنِ آن حیرتِ همراه با ستایش تماشاچی را نیز برانگیخت. کیارستمی با “خانه دوست کجاست “توانست چشمها را خیرهٔ ساختهٔ خود کند، هم در داخل ایران وهم درآن سوی مرزها. ماجرای فیلم در روستایی در شمال ایران روی میهد. پسربچهیی روستایی تلاش دارد خانه دوستش را که نمیداند کجاست پیدا کند و دفترمشق او را که در کلاس جامانده به دستش برساند. همهٔ فیلم سرگذشتِ تقلای این پسربچهٔ روستایی در رساندن دفترمشق همکلاسیاش به او است، یا بهمعنایی دیگر، نگرانی دربارهٔ وضعیت کنونی دوست [نداشتنِ دفترمشق] ، یاری به دوست و احساسِ مسئولیت در قبال او در قالب قصهیی جذاب و ساده. کار ازنظر اصول نمایشی در گرهافکنی و گرهگشایی هم موفق است. همه پیوندهای دراماتیکی با داستانی مهیج نیز رعایت شده است. عباس کیارستمی با این فیلم توجهِ سینمادوستان جهان را بیشازپیش به سینمای ایران جلب و آن را در جهان مطرح کرد. “کوروساوا “، کارگردان معروف ژاپنی، در گفتگویی، دربارهٔ کیارستمی و فیلم “خانهٔ دوست کجاست “گفته بود: “حالا خیالم راحت شد که یک نفر پیدا شده که میتواند جای خالیِ ساتیاجیت رای۱ را پر کند. “سینمادوستان ایران و جهان با شگفتی بسیار به فیلمهای تازه عباس کیارستمی نگاه میکردند. ارزشِ فیلمهای او، در محتوا و قالب ، موجب شد تا بهلحاظِ آفرینشگری به قلهها دست یابد. برخی از مشهورترین سینماگران جهان کارهای کیارستمی را “شعرِ سینمایی “نامیدهاند، سادگیِ سوژههای او را ستودهاند و سَبکِ کار او را منحصربهفرد دانستهاند.
کیارستمی درحالیکه از سویی با زبانِ سینمای نوگرا و هنرمندانهاش بهگونهای دلچسب و جذاب برای روشنفکران و جشنوارهها از زندگی، از مرگ، از ارزشهای انسانی و آرزوهای بشری سخن میگفت و با استقبال و ستایش افزونتر روبهرو میشد، از سوی دیگر، بهلحاظِ قالب ، شکل و ساختارِ فیلمهای این سینمای نوگرا، تماشاچی معمولی ایرانی ـ بنا بر شواهدی ـ همچون گذشته نمیتوانست با فیلمهایش ارتباط برقرار کند هرچند که مضمون آثارش تغییری نکرده بود. فرم و شکلِ اجرایی بهگونهای بود که دریافتِ محتوایِ فیلم او را برای تماشاچی عادی دشوار کرد. همین امر موجب شد تا استقبال از فیلمهای این کارگردان توانمند در داخل ایران کاسته شود و اکران فیلمها بهشکل گستردهای با مشکل مواجه گردد. از سوی دیگر، فیلمسازان مکتبی و برخی عوامل حکومتیِ جمهوریاسلامی از کیارستمیِ هنرمند و خلاق دلِ خوشی نداشتند و همواره در جهت کارشکنی و سنگاندازی در مسیر کارهایش و سعی در مخالفت و جبههگیری در برابر او میکوشیدند و درنتیجه، از اکران فیلمهای عباس کیارستمی در ایران مانع میشدند. پس از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ رژیم ولایتفقیه، کیارستمی عملاً موفق نشد در ایران به فعالیت هنری بپردازد. در همین برهه از زمان، او دو فیلم، یکی بهنام “کپی مطابق اصل “در ایتالیا [۲۰۰۹]، و دیگری بهنام “مانند یک عاشق “در ژاپن [۲۰۱۲] را کارگردانی و به انجام رسانید. جای خالیِ هنرمندی چون عباس کیارستمی نهتنها برای سینمای ایران بلکه برای سینمای جهان نیز جبرانناپذیر است. میتوان گفت که سینمادوستان ایران و جهان ارزش واقعی این هنرمند را دانستند. او کارگردانی هنرمند و صاحب سَبک بود که دستاوردهای هنریاش در عرصهٔ سینمای میهنمان، نسل جوان و آتی سینماگران ایران راه خواهد نمود. یادش گرامی باد.
--------------------------------
۱. ساتیاجیت رای، تولد: کلکته ۱۹۲۱ ـ درگذشت: ۱۹۹۲، کارگردان بزرگ هندی. کار او بر اساس فیلمهای سهگانهٔ [تریلوژیِ]: “پاتر پانچالی “، “آپاراجیتو “و “آپورسانسار “[۱۹۵۳، ۱۹۵۷، ۱۹۵۹] ـ که همیشه با “سه گانه “ ”گورکی “اثر “دانسکوی “مقایسه می شود ـ و در مقام فیلمسازی با استعداد استثنایی، و نیز آفرینشگری سازشناپذیر شناخته و ارزش یابی میشود. در شیوهٔ خود از جنبشهای اروپایی و بهویژه از نئورئالیسم تأثیر پذیرفته بود: “دزد دوچرخهٔ دسیکا این آرزو را در من بیدار کرد که به سینما روی بیاورم. “قهرمانِ این تریلوژی “آپو “ی خردسال در یک دهکده فقیر بنگالی است. او همراه مسن ترین خواهرش در دشت ها و مزارع سرگرم می شود و با اعجاب تمام، عبور قطاری را کشف می کند؛ در رؤیای “آپو “از قطار راه آهن، تصور او از سلطهٔ انسان بر طبیعت شکل می گیرد؛ از همین زمان است که ستیز با خرافه پرستی و نیاز به دانش در او بیدار می شود [نقل بهاختصار از: نوشته ولریش گرگور،انو پاتالاس؛ مترجم:هوشنگ طاهری].
نامۀ مردم
به بهانه ۱۸ تیرماه، سالگرد پیکار قهرمانانه جنبش دانشجویی بر ضد حاکمیت استبداد!
همراه شو رفیق۱
تنها نمان بهدرد
کاین دردِ مشترک،
هرگز جدا جدا
درمان نمیشود!
دشوارِ زندگی،
هرگز برای ما،
بی رزمِ مشترک
آسان نمیشود!
[پارهیی از شعر ”رزمِ مشترک”، از مجموعه شعر ”بپاخیز ایران من!“ سروده: برزین آذرمهر]
۱۸ تیرماه امسال از یورشِ گماشتگان ولیفقیه و گزمگانِ تاریکاندیشی به دانشگاههای کشور و سرکوبِ خونین حرکتهای آزادیخواهانهٔ دانشجویان ایران بر ضد انحصارطلبیِ حاکمانِ مستبد، هفده سال میگذرد. حرکتی که با اعتراض به بسته شدنِ روزنامهٔ ”سلام“ آغاز شد، به سرکوب همهجانبه و تهاجم وسیع نیروهای انتظامی رژیم به دانشگاههای کشور انجامید.
باوجودِ سرکوب خونین ۱۸ تیرماه و فریادهای ”منکوب کنید“ ولیفقیه رژیم، جنبشِ دانشجویی کشور در طول سالهای اخیر همچنان به مبارزهٔ تحسینبرانگیز خود در راهِ دستیابی به آزادیها و حقوق دموکراتیک برای مردم ما، ادامه داده است.
روز پنجشنبه ۱۷ تیرماه ۱۳۷۸، ابرازِ مسالمتآمیز اعتراضِ دانشجویان، در محوطهٔ کوی دانشگاه، در ارتباط با لایحهٔ "اصلاح قانون مطبوعات"، با یورشِ ددمنشانهٔ انصارحزبالله ـ که در پشت گاردهای ضدشورش نیروهای انتظامی پنهان شده بودند ـ روبهرو شد، یورشی که در تاریخ دانشگاههای کشور کمسابقه بود. سپیدهدمِ جمعهٔ ۱۸ تیرماه، شماری از چاقوکشان مرتبط و وابسته به نیروهای انتظامی ولیفقیه، که در وحشیگری رویِ شعبان بیمخها را سفید کرده بودند، به خوابگاه دانشجویان یورش بردند و بهجنایتهای هولناکی بر ضد جوانان دانشجو دست زدند. در اطلاعیهٔ وزارت فرهنگوآموزشعالی در همان روز صادر شد، دربارهٔ این جنایت دستگاههای امنیتی ازجمله گفته شد: "تظاهرات جمعی از دانشجویان در محوطهٔ کوی دانشگاه و در مقابل آن، درحالیکه با مدیریتِ مسئولان دانشگاه روی بهاتمام بود با مداخلهٔ خشونتآمیزِ نیروهای انتظامی به حادثهای تلخ و تأسفبار تبدیل شد. در این حادثه، که در نوع خود بینظیر بود، حرمتها و حریمها شکسته شده است که بازسازیِ آنها بهسادگی مقدور نخواهد بود. ... ورود به حریمِ دانشگاه بدونِ اجازه، شکستن دَرِ اتاقها، تخریب، انهدام لوازم شخصی دانشجویان و وسایل عمومی دانشگاه، آتش زدن اتاقها، ورود به ساختمان دانشجویان خارجی و ضربوشَتم آنها و تخریب وسایلشان، شلیکِ گلوله و پرتاب کردن دانشجویان از پنجرهٔ اتاق [ها] و بهقتل رساندنِ تعدادی از آنان. سوزاندنِ کتابها و عکسها، عکسهای خاتمی و شریعتی هم نیمسوخته شدهاند. تعداد مضروبان و مجروحان بیش آر دویست نفر برآورده میشود. اما کشتهشدگان موضوع تازهای است. از یک تا هفت [کُشته] روایت کردهاند. تعداد زیادی از دانشجویان دستگیر شدهاند. ۱۸ تیر در تاریخ ثبت شد. ..."
در پی این جنایتهای هولناک انصارِ ولیفقیه، موجِ اعتراضها به تمام مراکز آموزشی و دانشگاههای کشور کشانده شد که با سرکوبِ خشن و خونین رژیم ولایتفقیه روبهرو گردید. رژیم بهبهانهٔ آشوبِ عمومی و مقابله با "اراذل و اوباش"، جَوِ بهطورِکامل نظامیای بر شهرهای ایران حاکم کرد. کمیتهٔ مرکزی حزب ما در همان دوران در اعلامیهیی که در دفاع از مبارزه و پیکارِ دلاورانهٔ دانشجویان کشور منتشر کرد، ازجمله یادآور شد: "حمله به مردم عادی، مکان عمومی و دامن زدن به جَوِ بیامنیتی و ارعاب در روز سهشنبه ۲۱ تیرماه، نقشهٔ شوم نیروهای امنیتی و ارتجاع حاکم برای زمینهسازیِ سرکوب خونینی بود که علی خامنهای فرمان آن را قبلاً نوشته بود. ..." و در انتقاد به عملکردِ دولت خاتمی در عدمحمایتش از دانشجویان، افزود: "مردم بهحق میپرسند که سکوت و حمایت ضمنیِ دولت خاتمی از عربدههای منکوب و مرعوب کنید و "تکهتکه کردن مخالفان"، چه معنایی جز همصدایی و همگام شدن با سرکوب وحشیانهٔ جنبش دانشجویی و آزادیخواهان میتواند داشته باشد..." [بهنقل از: "نامهٔ مردم"، شمارهٔ ۵۶۲، ۲۹ تیرماه ۱۳۷۸].
در هفده سال گذشته، جنبش دانشجویی کشور تجربههای گوناگون و غنیای را پشت سر گذاشته است، و بهرغمِ همهٔ فشارها و انحلالِ شماری از تشکلهای صنفیاش، هرگز در مقابل استبدادِ حاکم تسلیم نشده است. دوران هشتسالهٔ سیاه دولت برگماردهٔ محمود احمدینژاد، دوران دشواری بود که حاکمیت تلاش کرد در خلال آن، با استقرارِ نیروهای مزدورِ "بسیج دانشجویی"، عملاً دانشگاههای کشور را به پایگاههای نظامیِ زیرِ کنترل خود تبدیل کند و اجازه ندهد تا تجربههایی همچون تجربهٔ ۱۸ تیرماهِ ۱۳۷۸، بار دیگر در دانشگاههای ایران تکرار شود. اما بهرغم همهٔ این تلاشها، شرکت پرشکوه دانشجویان و جوانان کشور در اعتراضهای میلیونیِ سال ۱۳۸۸، درست یک دهه پس از سرکوب خونین ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸، در اعتراض به کودتایِ انتخاباتیِ ولیفقیه و نیروهای سپاه و انتظامی، نشان داد که جنبشِ دانشجویی کشور همچون آتشی زیر خاکستر است، که با باز شدن کوچکترین روزنهیی، آمادهٔ برافروخته شدن و بهچالش کشیدن استبداد و حضور در میدانِ مبارزه با مرتجعان حاکم است.
با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ و روی کار آمدن دولت روحانی و قولها و وعدههایی که او به مردم و دانشجویان و جوانان داد، جنبشِ دانشجویی امیدوار شد که گشایشی در فضای سیاسی کشور بهوجود خواهد آمد، و بنابرآن، دانشجویان بار دیگر میتوانند به فعالیتهای صنفی ـ سیاسیشان ادامه دهند.
ولی برخلاف همه قولهای دادهشده، کارنامهٔ دولت روحانی در این عرصه نیز مانند بسیاری عرصههای دیگر از ادامه یافتنِ همان سیاستهای کلان گذشته حکایت دارد، و در بر دارندهٔ تنها تکرار همان شعارهایی است که نه دولت روحانی و نه حاکمیت رژیم ولایتفقیه به عملی کردنِ آنها تمایلی ندارند. یک سال پس از روی کار آمدن دولت روحانی، او بهمناسبت آغاز سال تحصیلی جدید سری به دانشگاههای کشور زد که با اعتراضِ گستردهٔ دانشجویان کشور در عمل نکردنِ دولت او به قولهایش روبهرو شد.
روزنامهٔ اعتماد، ۱۶ مهرماه ۱۳۹۳، نوشت: "دومین حضور روحانی در دانشگاه تهران خیلی هیجان برانگیز نبود. جاهای خالی بیشازحد توی چشم بودند؛ چیزهایی مثل جای خالیِ تشکلهای دانشجویی یا جای خالیِ وزیر در وزارت علوم. جاهای خالی [ای] که حتی خود دولتیها از آن رنج میبردند. رئیسجمهور هم این را میدانست و در سخنانش اشارهای بهآن کرد. دیروز دانشگاه تهران را برای حضور رئیسجمهور آبوجارو کرده بودند. حسن روحانی در نخستین ساعات روز برای شرکت در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشگاهها عازم آنجا بود، اما همهچیز حکایت از آن داشت که چندان هم حال دانشگاه خوب نیست. بیرون سالن محل برگزاری مراسم، دانشجویانی بودند که میدانستند راهی به داخل سالن نخواهند داشت، فقط آمده بودند تا حرفهای خود را با بالا بردن یک نوشته یا پلاکارد [شعارنوشته] به رئیسجمهوری بگویند: ”نگاهِ امنیتی را از دانشگاه بردارید“، ”آقای رئیسجمهور دانشگاه را از دست ندهید“، ”خواستِ ما اجرای بدون تنازل قانون اساسی است“، و مطالبات دیگری ازایندست. امید داشتند تا رئیسجمهوری وقتی میخواهد وارد محل برگزاری مراسم شود، گوشهٔ چشمش هم بهاین نوشتهها بیفتد. امسال تشکلهای دانشجویی جایی در برنامهٔ آغاز سال تحصیلی جدید نداشتند. همه هم بهاین موضوع معترض بودند؛ هم دانشگاهیان و هم دولتیها. سرپرست دانشگاه تهران بهعنوان نخستین سخنران، از این جای خالی گله کرد و حاضرین در سالن با کف و صوت او را تشویق کردند."
امروز پس از گذشت سه سال از روی کار آمدن دولت روحانی هنوز نهتنها مطالبات اساسی جنبشِ دانشجویی کشور تحقق نیافتهاند، بلکه جو اختناق و سرکوب نیز همچنان ادامه دارد و دولت روحانی ناظر سرکوب خشن جنبش کارگری و هرگونه جنبش اعتراضی در کشور است. اخیراً بیش از پنجاه تشکلِ دانشجویی کشور، با انتشار بیانیهٔ مشترکی، ۱۸ خردادماه ۱۳۹۵، در اعتراض به شلاق زدنِ کارگران معترضِ [آقدره]، به دولت روحانی نوشتند: "اما امروز چگونه است که کارگران برای آنکه صدایشان شنیده شود با زندان و شلاق و جریمه روبهرو میشوند اما مسببین بیعدالتیهایی که در حقِ کارگران صورت میگیرد و چارهای برای آنان جز اعتراض نمیگذارند، مورد مواخذه قرار نمیگیرند؟ دستگاه قضایی بهجای برخورد با کارگرانی که تنها تظلمخواهی کرده و خواستارِ احقاق حقوق خود بودهاند و هیچ چارهٔ دیگری نداشتند، باید کسانی را مورد محاکمه قرار دهد که با عملکرد خود موجب پدید آمدن چنین شرایطی شدهاند و توان خود را صرف مقابله با فساد ساختاری گسترده در کشور و غارتگران و چپاولگرانِ اموال و سرمایههای ملی نمایند. برخوردِ قضایی با کارگران و مجرم قلمداد کردنِ آنان، نه راهکارِ مقابله با بیعدالتیها که خود مسبب بهوجود آمدن آنها است. ... ما تشکلهای دانشجویی ضمن محکوم کردنِ این احکام ناعادلانه، از تمامی گروهها و کنشگران دغدغهمندِ جامعهٔ مدنی دعوت میکنیم تا با اعتراض خود از تأثیراتی که چنین احکامی بر افراد، جامعه و استانداردهای اجتماعی خواهد گذاشت، و موجب نهادینه شدنِ سوءاستفاده سیستماتیک میشود، جلوگیری نمایند."
همچنین در روزهای اخیر و با نزدیک شدن سالروزِ ۱۸ تیرماه، ۲۹ تشکلِ دانشجویی اصلاحطلب، در نامهیی بهتاریخ ۵ تیرماه ۱۳۹۵ به روحانی، و با تأکید بر این موضوع که: "دانشجو در حصارِ استبدادِ فکری قرار نمیگیرد و راههای جدید ایجاد میکند"، ازجمله نوشتهاند: "همانطور که مستحضرید، هشت سال زمستانِ سرد و جانکاه دولتِ قبل و تأثیراتِ سیاه آن فضایِ دانشگاهی کشور را به سمتِ رخوت و سکون کشاند، دولتی که تلاش داشت با نشانهگیری حیات تشکیلاتی انجمنهای اسلامی دانشجویان ـ که ازجمله معدود نهادهای مدنی فعال در سپهر سیاسی کشور بودند ـ در تضعیف جامعه مدنی، تخریبِ فضای انتقادی جامعه و تثبیتِ حاکمیت اقتدارگرایان در مدیریت کلان کشور گام بردارد. بازگشاییِ انجمنهای اسلامی در دولت یازدهم، اصلاحِ رویههای ناصحیح گذشته در دانشگاه را نوید میداد، اما با گذشتِ سه سال از عمر دولت جنابعالی، همچنان برای تشکلهای اصیلِ دانشجویی که سعی در حفظ رسالت خود دارند، دَر بر همان پاشنهٔ سابق میچرخد و این تشکلها حتی از برگزاری یک نشستِ هماندیشی نیز در سراسر کشور محروماند. ..." و نتیجهگیری میکند: "امروز قشر فهیم دانشجو قطعاً در حصارِ استبداد فکری قرار نخواهد گرفت و درصورت انسدادِ مسیر، راههای جدیدی ایجاد میکند و در جهت تظلمخواهی از پای نمینشیند. ..."
امروز جنبشِ دانشجویی کشور با چالش جدی سازمانیابیِ دوبارهٔ صفوفش مواجه است. تلاش برای بازسازیِ جنبش دانشجوییای رزمنده و حاضر در صحنه که بتواند ارتجاع حاکم را بهچالش بطلبد، ضرورتِ درنگ ناپذیری است که باید برای دستیابی به آن از همه امکانها بهرهجویی کرد. تجربهٔ ۱۸ تیرماه و مبارزات تاریخی جنبش دانشجویی کشور، گواه این واقعیت است که جنبش دانشجویی تنها با حفظ انسجامِ صفوف خود و حمایتِ مؤثر دیگر گردانهای اجتماعی، خصوصاً [همبستگیِ] جنبش کارگری و زنان و همچنین حمایت مؤثر و گسترده نیروهای آزادیخواهِ کشور، میتواند توطئههای ارتجاع را خنثا کند. سازماندهیِ این جنبش همبستگی [و حمایت] هم در داخل و هم در خارج از کشور، از اهمیت ویژهای برخوردار است. نباید به ارتجاع و گزمگان تاریکاندیشی و استبداد اجازه داد تا به سیاستهای سرکوبگرانه و مخرب کنونی بر ضد دانشگاههای کشور و جنبش دانشجویی ادامه دهند. با مبارزه و تلاشِ مشترک و صفهای متحد، میتوان ارتجاع حاکم را به عقبنشینی وادار کرد.
----------------------------------------
۱. در برخی از نسخه های منتشر شده از این شعر ”همراه شو ای عزیز“ آورده شده است. لازم به تذکر است که هم در چاپ نخستِ این شعر [انتشارات ارانی، ۱۳۵۵، سوئد] و هم در چاپ دوم [انتشارات صلح، ۱۳۵۶، تهران]: ”همراه شو رفیق“ درج شده است.
نامه مردم
به مناسبت سالگرد درگذشت شهلا فرجاد
ناهید مذکوری: با این مبارزِ دلاور دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ آشنا شدم. وقتی قرار بود تشکیلات دمکراتیک زنان ایران در استان گیلان را تاسیس کنیم در شهر رشت دفتری کرایه نمودم تا بشود کار را شروع کرد که شهلا فرجاد به جمع کوچک ما پیوست. او که پس از انقلاب از زندان رژیم شاه آزاد شده بود و چون پزشک بود، به استان گیلان آمده بود که خدمت کند. وی در درمانگاهی نه چندان بزرگ به پزشکی ادامه می داد. …
به یاد شهلای عزیز
گویا از خرابههای شهر بم نامت برهر در و منزلی فریاد می شود، و دخترکان جوان با شوق از مراکز علمی ودانش آموزی نامت را بر زبان می آورند، و تو در تک تک آنها نوای عشق و زندگی را می خوانی، درمانگاهها ومراکز سواد آموزی و «تشکیلات دموکراتیک زنان» ودر هر کجا که بوی عشق و محبت و انسانیت بود و هست، عطر دلانگیز محبت تو را میدهد، در محلههای فقیر نشین، در گیلان و در تهران و کرمان چون جرقهای شعلهآفرین در عمق دل ها و روح ها گرچه نیستی ولی پایداری وسرفرازیات در شیر زنان ایرانی احساس می شود، وغرور میآفریند و چون نوری راهنمایشان.
یادت همیشه زنده و مانا جاویدان است.
چگونه است که نیستی، اما در رگها می جوشی؟ وپایداریت در زنان میهن غرور آفرین، وچون نوری رهگشای راه پر فراز و نشیب؟ تا این عاشقان راه آزادی مشعل عشق تو را بیپایان زنده وجاوید بر افروخته نگهدارند.
ای تو همیشه جاویدان
در دلها
تو بمان تو بمان تو بمان
با این مبارزِ دلاور در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ آشنا شدم. وقتی قرار بود تشکیلات دمکراتیک زنان ایران در استان گیلان را تاسیس کنیم در شهر رشت دفتری کرایه نمودم تا بشود کار را شروع کرد که شهلا فرجاد به جمع کوچک ما پیوست. او که پس از انقلاب از زندان رژیم شاه آزاد شده بود و چون پزشک بود، به استان گیلان آمده بود که خدمت کند. وی در درمانگاهی نه چندان بزرگ به پزشکی ادامه میداد. ما بهرحال بهمراه وی و دوست دیگری به تشکیل کمیته تشکیلات دمکراتیک زنان دست زدیم و از این تاریخ تلاش شروع شد. شهلا وظیفه رابط تشکیلات زنان با حزب توده ایران در گیلان را بعهده گرفت و یکی از اعضای کمیته ایالتی حزب توده ایران در گیلان شد. کار تشکیلات زنان در مدت چهار سال فعالیت خود به اوج رسید. در هر شهری تشکیلات زنان سازمان یافت. بدون اغراق کارتشکیلات زنان در عرصه وسیعی اوج گرفت. از فومن تا صومعه سرا وکسما گرفته تا شهرهای انزلی، لنگرود، لاهیجان وحتی در خیلی از روستاها کار گسترش یافت. در رشت کلاسهای خیاطی، گلسازی، سواد آموزی، کمکهای اولیه پزشکی و امداد رسانی به جبهه جنگ ایران و عراق که از جمله جمع آوری دارو و پوشاک و مواد خوراکی و حتی کشت گوجه فرنگی و پیاز در روستاها بود که برای جبهه فرستاده میشد. کمک به برنجکاران روستائی وغیره که اگر هرکدام شمرده شود، طومار بلندی است از فعالیت این کمیته تشکیلاتی که شهلا بیدریغ در آن نقش داشت. پس از یورش دوم حکومت جمهوری اسلامی در سال۱۳۶۱، وی تصمیم گرفت که در ایران باقی بماند.
و در این زمان وی یکبار دیگر به زندان دژخیمان افتاد.
وی پس از آزادی دست از آرمانهای خود بر نداشت و از دهه هفتاد با شروع کار در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به عنوان پزشک به کار خویش ادامه داد. وی غیر از وظیفه کاری، به پناهندگان افغانی نزدیک شد و در امر سواد آموزی، مدرسه سازی و کتابخانه سازی به آنها کمک کرد. با وقوع زلزله فاجعه بار در شهر بم بلافاصله برای کمک به آنجا شتافت. پس از مدت زمان کوتاهی بهمراه دوستانش، دانشسرای کشاورزی دختران را بنا نمود. وی در جنبش برابری خواهانه زنان نیز شرکت داشت. در “کمپین یک میلیون امضا”، وی یکی از بنیان گذاران “مادران صلح” و عضو “همگرائی جنبش زنان برای طرح مطالبات در فضای انتخابات” بود. او در حرکتهای زنان از جمله جمع هم اندیشی زنان و گردهمایی اعتراضی به صدا و سیما در اوایل دهه ۸۰ تا در تجمع ۲۲ خرداد زنان در برابر دانشگاه تهران و ….. حضور داشت. ولی فروتنانه و بی ادعا در همه جا شرکت میکرد. در انتخابات ۸۸ دوباره پرونده قضائی وی در جریان افتاد. وی مدتهای مدیدی به سختی زندگی میکرد.
لازم به یاد آوریست که شهلا خواهر رفیق مبارز “مهرداد فرجاد ” میباشد که وی عضو مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران بود که به هنگام اعدام با صدای بلند سرود انترناسیونال را خواند و دژخیمان جمهوری اسلامی اول زبانش را بریدند و سپس اعدامش نمودند. نام این دو اسطوره هرگز از صفحه تاریخ سرزمینمان ایران زدوده نخواهد شد.
شهلا یک فعال سیاسی و یک انسان والای طراز نوین بود. راهش پایدار باد!
شهلا فرجاد از ابتدای سال ۹۰ مبتلا به بیماری سرطان شد و سرانجام روز یکشنبه ۱۶ تیرماه ۱٣۹۲ در بیمارستان آتیه تهران، درگذشت.
اخبار روز ـ ۱۷ تیر ۱۳۹۵
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
خورن قاراخانیان مبارز خستگی ناپذیر سندیکاهای کارگری صنوف
هنگام معرفی چهرههای نازدودنی جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما، نکتهای که به شکل بسیار آزار دهنده و دردناکی خودنمایی میکند، نبود و کمبود اطلاعات کافی از زندگی و پیکار کارگران شجاع و فداکاری است که با رنج و خون خود از منافع طبقاتی زحمتکشان و اصول استقلال و آزادی وطن دفاع کردهاند. در مورد رفیق کارگر تودهای خورن قاراخانیان نیز ما کمترین اطلاعات را از زندگی و مبارزه او در دست داریم. تاریخ و محل تولد این کارگر تودهای در دسترس قرار ندارد. او به مانند بسیاری از کارگران و زحمتکشان ارمنی در سالهای دهه بیست خورشیدی با کسب آگاهی طبقاتی به صفوف حزب پُر افتخار توده ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران پیوست.
حرفه او کفاشی بود و به عنوان یک کارگر کفاش در سالهای دهه بیست خورشیدی یعنی هنگامیکه شورای متحده مرکزی صفهای جنبش سندیکایی را متحد و سازماندهی کرده بود، در فعالیت سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه نقش داشت. در سالهای پایانی دهه بیست، رفیق کارگر خورن قاراخانیان بنا به مسئولیتهای خود در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه همراه با رفیق اسدالله کاریجانی در تقویت رابطه میان کارگران و سندیکاهای صنوف بسیار فعال بود.
در سال ۱۳۳۱ نقش او در گسترش فعالیت سندیکای کارگران کفاش بسیار برجسته بود. تجهیز و تقویت صفهای کارگران صنوف و سازماندهی و بازسازی سندیکاهای کارگری صنوف مانند سندیکاهای کارگران نانوا، خیاط، کفاش، اغذیه فروشیها و نظایر آن از وظایف پُر اهمیتی بود که با فعالیت شبانه روزی رفیق خورن قاراخانیان و رفقای او میسر میشد. برقراری رابطه منظم و سازمان یافته میان سندیکاهای کارگران صنوف و ارتباط محکم با سندیکاهای کارگران واحدهای بزرگ تولیدی و کارخانهها و تحکیم موقعیت جنبش سندیکایی کارگران در معادلههای سیاسی و اجتماعی از مسئولیتهای کارگر فداکار تودهای و فعال سندیکایی خورن قاراخانیان بود. در این سالها او همراه با رفیق اسدالله کاریجانی از اعضای اصلی و فعال کمیته کارگری حزب بودند و رهنمودها را با حد اعلای مسئولیت انقلابی به انجام میرساندند.
رفیق کارگر خورن قاراخانیان پس از کودتای ۲۸ مرداد با وجود آنکه مورد پیگرد قرار گرفت و مجبور شده بود از محل اصلی شغل خود در کفاشیهای منطقه راه آهن و بازار کفاشان تهران دور باشد، در سازماندهی و تشکیل کمیته ۹ نفره فعالین سندیکایی صنوف کفاش نقش بارزی ایفا کرد. او در جریان اعتصاب کفاشان در سال ۱۳۳۳ یعنی پس از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد، از هدفهای اصلی فرمانداری نظامی محسوب میگردید و به این دلیل از سوی مأموران تحت تعقیب قرار داشت. طی مدت کوتاه پس از کودتاه مجبور شده بود برای امرار معاش در یک دکه کفاشی مشغول به کار شود (این دکه در منطقه بهجت آباد تهران یا ویلا که آن زمان بیابان و خارج از شهر محسوب میشد، قرار داشت). پس از اعتصاب کفاشان در سال ۱۳۳۳، خورن قاراخانیان بنا به رهنمود حزب برای حفظ ارتباطهای تشکیلاتی و فرار از تور گزمگان فرمانداری نظامی کمتر به بازار کفاشان سر میزد.
سرانجام در سال ۱۳۳۴ خورشیدی، این کارگر قهرمان که از قبل توسط محافل ارتجاعی و همدست و همکار فرمانداری نظامی شناسایی شده بود، توسط مأموران شهربانی مورد هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. واپس گرایان و فرمانداری نظامی برای پنهان ساختن اقدام تروریستی خود، “پاره شدن بند اسلحه یک پاسبان” را علت اصابت گلوله به او گزارش دادند. اما در حقیقت این کارگر تودهای پس از شناسایی توسط فرمانداری نظامی و محافل ارتجاعی ترور شد. نام خورن قاراخانیان با افتخار در صفحههای جنبش کارگری میهن ما ثبت و حک شده است.
اتحاد کارگر
کیارستمی در پاریس از دنیا رفت
عباس کیارستمی که برای ادامه درمان بیماری خود به فرانسه سفر کرده بود، در سن ۷۶ سالگی و در ماه تولدش درگذشت.
این کارگردان سرشناس سینمای ایران که از اسفند سال ۹۴ تا اوایل اردیبهشت ۹۵ به دلیل انجام چند عمل جراحی در ناحیه روده در بیمارستان بستری شده بود و در ماههای اخیر هم چندین بار به بیمارستان مراجعه کرده بود، سرانجام بنا به تصمیم خودش هشتم تیر برای تکمیل مراحل درمان به پاریس رفت.
بنا بر این گزارش، پیکر کیارستمی قرار است به ایران منتقل شود.
عباس کیارستمی در هفتم اردیبهشت هنگام ترخیص از بیمارستان در آخرین گفتوگویش با ایسنا اظهار کرد: من امروز از بیمارستان مرخص میشوم، اما این مرخصی به معنای بهبودی کامل نیست. ۵۰ روز در بیمارستان بودهام و امیدوارم بتوانم پروسه بهبودیام را در خانه ادامه دهم.
خانواده مرحوم کیارستمی درگذشت این کارگردان را تایید کردند. گویا مرگ این کارگردان بر اثر سکته بوده است.
بر اساس آخرین اطلاعات بدست آمده درباره نحوه درگذشت این کارگردان برجسته سینما؛ عباس کیارستمی ساعت ۶ بعداز ظهر امروز به وقت ایران در منزل خود در پاریس دچار خونریزی داخلی شده و به محض رسیدن به بیمارستان سکته کرده؛ به کما رفته و دقایقی بعد از دنیا میرود.
گویا برخی سینماگران در تلاش هستند برای اطلاع از آخرین وضعیت این کارگردان و ادای احترام به وی به فرانسه سفر کنند.
کیارستمی در کارنامهی فیلمسازیاش ساخت فیلمهای کوتاه «نان و کوچه»، «زنگ تفریح»، «تجربه»، «دو راه حل برای یک مساله» و .. و فیلمهای بلند «گزارش» ۱۳۵۶، «اولیها» ۱۳۶۲، «خانهی دوست کجاست؟» ۱۳۶۵، «مشق شب» ۱۳۶۶، «کلوزآپ، نمای نزدیک» ۱۳۶۸، «زندگی و دیگر هیچ» ۱۳۷۰، «زیر درختان زیتون» ۱۳۷۳، «طعم گیلاس» ۱۳۷۶، «باد ما را خواهد برد» ۱۳۷۷، «ABC آفریقا» ۱۳۷۹ را دارد.
ژان لوک گدار کارگردان، فیلمنامه نویس و منتقد سینمایی فرانسوی-سوییسی که یکی از کارگردانان نامی موج نوی فرانسه به شمار می رود در صفحه شخصی خود آورد: سینما با گریفیث شروع و با عباس کیارستمی تمام می شود.
اصغر فرهادی کارگردان مطرح سینمای ایران نیز در مصاحبه با گاردین گفت: با شنیدن خبر درگذشت کیارستمی، شوکه شده ام.
فرهادی افزود: دنیا مرد بسیار بسیار بزرگی را از دست داده است.
محمدعلی کشاورز بازیگر و هنرمند پیشکسوت ایران نیز با حمله کوتاه «رفیق 30 ساله ؛ اعتبار سینمای ایران خداحافظ » نسبت به این خبر واکنش نشان داده است.
واکنش پرویز پرستویی به مرگ عباس کیارستمی نیز جالب بود .
پرستویی در توییتی آمرده است: او همانند علی حاتمی بدون جایگزین خواهد بود.
به مناسبت صدمین سالمَرگ جک لندن سوسیالیست در گفتار و در کردار
اردیبهشت امسال چهارصدمین سالمَرگ شکسپیر بود که همهجا صحبت از آن بود. امّا همین امسال، صدمین سالمَرگ جَک لندن هم است، که انگار از یادها رفته شده و کسی از آن صحبت نمیکند. شاید تا ماه نوامبر بالاخره یادی هم از او بشود. امروزه شاید خیلیها، بهویژه در آمریکا و اروپا، حتّیٰ نام جَک لندن را هم نشنیده باشند، ولی واقعیت این است که او در مدّت زندگیاش یکی از نخستین نویسندگان پرآوازهٔ جهان ، و بیتردید یکی از رماننویسهای بزرگ قرن بیستم، و نیز از هواداران آشکار و قاطع اندیشههای سوسیالیستی و پیشرو بود.
جک لندن، مردی که سرشار از شور و عشق صمیمانه به مردم، و خشم صادقانه از بیعدالتیها بود، زندگی باورنکردنی و شگفتانگیزی داشت. او در سال ۱۸۷۶م در شهر سانفرانسیسکو در کالیفرنیای آمریکا به دنیا آمد (به روایتی، از یک “رابطهٔ نامشروع»)، و زمانی که درگذشت، فقط ۴۰ سال داشت. ولی شگفت است که در این مدّت کوتاه، او چه زندگی پُربار و سرشار از انرژی آفرینشگری داشت. مادرِ جک پس از به دنیا آوردنش او را به خانم سیاهپوستی که قبلاً برده بود سپرد تا بزرگ کند، ولی پس از اینکه با شخصی به نام “جان لندن “ازدواج رسمی کرد، جک را از آن خانم سیاهپوست گرفت تا خودش از او مراقبت کند و بزرگش کند. زندگی فقیرانهٔ سالهای کودکی جک مُهر خود را بر همهٔ زندگی او گذاشت. با وجود این، او پسری بود بسیار کنجکاو و نمیگذاشت که گذشتهٔ فقرآمیزش مانع کسب دانش شود.
در سال ۱۸۸۸، زمانی که دوازده ساله بود، کتابخانهٔ محلی شهر اوکلند را کشف کرد. همهٔ کتابهایی را که آنجا پیدا میکرد با ولع تمام میخواند. یکی از این کتابها نسخهای از “مانیفست کمونیست “بود که گوشهٔ بعضی از صفحههای آن تا شده بود. خواندن این کتاب، زندگی او را برای همیشه تغییر داد. او در دفتر یادداشتی که آن زمان داشت چنین نوشت: “کل تاریخ نوع بشر، تاریخ ستیز و مبارزهٔ میان استثمارکنندگان و استثمارشدگان بوده است... استثمارشدگان، بدون آزاد کردن کل جامعه یک بار و برای همیشه از هرگونه استثمار، ظلم و ستم، اختلاف طبقاتی، و مبارزهٔ طبقاتی، خود نمیتوانند به رهایی از استثمار طبقهٔ حاکم دست یابند.»
جک در زمانی که سال دوّم مدرسه را میگذراند، اوقات فراغتش را در مِیکدهای در کنار آب میگذراند. وقتی به صاحب میکده گفت که میخواهد به دانشگاه برود و نویسنده شود، صاحب میکده پولی را که برای این کار لازم داشت به او قرض داد. بیتردید این سرمایهگذاری پرسودی برای صاحب میکده بود! شاگرد مورد حمایت او بعدها نویسندهٔ پُرآوازه و ثروتمندی شد. جک در سیزده سالگی، گاهی تا ۱۸ ساعت در روز در یک کارخانهٔ کنسروسازی کار میکرد، ولی او برای چنین زندگیای ساخته نشده بود. او مصمّم بود که از راه مطالعهٔ بیوقفه و مستمرّ ادبیات، آدم بهتری از خودش بسازد. امّا جک در سال ۱۸۹۷، در ۲۱ سالگی، و پس از آنکه پدر خونیاش (به نام ویلیام چِنی، که طالعبین بود) دست رد به سینهٔ او زد، درس و دانشگاه را رها کرد. ماجرا از این قرار بود که جک به چنی، به عنوان پدر واقعیاش، نامهای نوشته بود که رابطهٔ پدر و پسری را برقرار کند، ولی چنی انکار کرده بود که پدر اوست؛ و همین جک را خرد و غمگین کرد.
جک لندن پس از اینکه دانشگاه را رها کرد، که همزمان بود با موج هجوم به سرزمینهای آمریکای شمالی در جستجوی طلا، به سوی “کلوندایک “(در سرزمین یوکان در شمال کانادا) روانه و با موج جویندگان طلا همراه شد. تجربهٔ زندگی بسیار دشوار و طاقتفرسای آن روزها مادهٔ خامی شد برای نخستین داستانهای جک لندن. او برای رسیدن به آلاسکا، نزدیک به ۲٫۶۰۰ کیلومتر را بهتنهایی با یک قایق پارویی طی کرد. تجربهٔ این سفر، تبدیل به داستان کوتاهی شد که بسیار موفق بود. رُمان معروف او به نام آوای وحش (۱۹۰۳)، که ماجراهایش در آلاسکا رخ میدهد، به یک روزنامه فروخته شد، و حق چاپ آن به صورت کتاب را انتشارات مَکمیلان خرید. این کتاب اثری بود که او را بهسرعت به قلّههای شهرت رساند.
امّا او پیش از آنکه بتواند از نوشتههایش پول کافی درآورد، مقداری پول از مادرخواندهاش قرض کرد و یک کرَجی بادبانی خرید و به صید قاچاقی صدف پرداخت. مدّت زیادی نگذشت که قایقش طوری خراب شد که دیگر قابل تعمیر نبود. این بار جک به استخدام نیروهای “گشتِ ماهی کالیفرنیا “در آمد؛ صیّاد قاچاقی، حالا خود شکاربان شده بود! مدّتی بعد این کار را هم رها کرد و به خدمهٔ کشتی شکار فُک پیوست که عازم سواحل ژاپن بود.
مدّتی بعد، زمانی که توانست خود را گزارشگری قابل نشان دهد و بشناساند، او را به عنوان خبرنگار جنگی مأمور تهیهٔ گزارش دربارهٔ جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴ کردند.
به گفتهٔ آلکس کِرشاو، که زندگینامهٔ جک لندن را نوشته است، آن چیزی که به زندگی جک لندن جان میبخشید، “پیش از هر چیز، امید به این بود که فقر و بیعدالتی روزی کاهش خواهد یافت، نه افزایش؛ اینکه محیطزیست دیگر منبعی برای بهرهکشی مداوم نخواهد بود؛ اینکه اومانیسم [انسانمَداری و انساندوستی] روزی پیروز خواهد شد.»
آنچه او را به جلو میبرد و نیرو میبخشید، شور و عشق صمیمانه به مردم و زندگی، خشم صادقانه نسبت به بیعدالتی، و اراده برای زندگی در حدّ کمال آن بود. او سخت کار میکرد، و زیاد هم مینوشید. وقتی شانزده ساله بود، تجربهاش بیشتر از تجربهای بود که اغلب مردم در تمام طول زندگیشان به دست میآورند. پس از بازگشت به اوکلند (کالیفرنیا) از نواحی زرخیز آلاسکا، از لحاظ سلامتی اصلاً وضع خوبی نداشت، ولی نسبتاً خیلی زود توانست سلامت خود را بازیابد.
در سال ۱۸۹۳، اوکلند در مرکز جنگی از نوعی دیگر قرار گرفت: جنگ میان کارفرماها و باربران بندر. دیدن این مبارزات سخت و دردناک، یکی از عواملی بود که جک لندن را به یک مبارز سوسیالیست تبدیل کرد. او مدّتی بعد در یک کارخانهٔ گونیبافی به کاری شاقّ و طاقتفرسا مشغول شد، و سپس در یک نیروگاه وابسته به راهآهن مشغول به کار شد، و بعد هم به “ارتش کِلی “پیوست که جنبش تظاهرات تودهیی کارگران بیکار بود. در همان زمان او سخت مشغول این بود که داستانهای بیشتری را به چاپ و نشر برساند. داستانهایش را یکی پس از دیگری به مجلههای گوناگون میفرستاد، و پول خوبی هم از این کار عایدش میشد. رمان مارتین ایدن که نیمچه خودزیستنامهنگاریاش بود، مربوط به همان دوره است. او در دنیای در حال رونق و شکوفایی مجلههای رنگارنگ آن زمان، جایی برای خودش باز کرد. داستانهای پرماجرایش را میفروخت و شهرتی برای خودش دست و پا میکرد. همین باعث شد که او نخستین داستانپرداز و داستاننویسی شد که آوازهای جهانی پیدا کرد و توانست فقط از راه فروش داستانهایش ثروتی به هم بزند. جک لندن در زندگی و در نوشتههایش آرمان سوسیالیسم را مجسّم کرد. او آفتها و بلاهای سرمایهداری و لطمهای را که این نظام از راه سودوَرزی و سوداندوزی بیرحمانه به نیروی کار میزند افشا کرد. او در برخی از تأثیرگذارترین نوشتههایش نشان داد که در فرایند ثروتاندوزی فزایندهٔ خبرگان حاکم، انسانها تا چه حدّ “مصرفی» و قابلجایگزین کردن محسوب میشوند. بر اساس داستانهای او، از جمله گرگِ دریا، سپید دندان، و آوای وحش، و نیمچه زیستنامهنگاریاش مارتین ایدن و رُمان بسیار معروف و پرخوانندهاش پاشنه آهنین دربارهٔ جامعهٔ خیالی آینده در آمریکا، فیلمهای سینمایی و تلویزیونی متعددی در بسیاری از کشورهای جهان ساخته شده است. جک لندن که خداناباور و از حامیان فعّال “وابِلیها “(اتحادیهٔ کارگران صنعتی جهان) بود، در سال ۱۸۹۶ (در ۲۰ سالگی) به حزب سوسیالیست آمریکا پیوست و حتّیٰ در انتخابات شهردار برای اوکلند، از طرف این حزب نامزد شد. همانطور که او در مقالهای با عنوان “چگونه سوسیالیست شدم “توضیح داده است، دیدگاههای او از تجربهاش “با مردمی که در قعر جامعه زندگی میکنند “متأثر بوده است. میگوید که خوشبینیاش و وجود فردیاش بهتدریج از میان رفت، و با خود عهد کرد که دیگر هرگز بیشتر از آنچه لازم است، کار بدنی سخت نکند. نوشت که وجود فردیاش فراموش شد و او از لحاظ سیاسی دوباره متولد شد. جک لندن نامههایش را اغلب این طور به پایان میبرد: “ارادتمند شما در خدمت انقلاب”.
از نظر بعضیها، شیفتگی جک لندن نسبت به آمیزهای از اندیشههای داروین و نیچه، و ایدهٔ “نژاد برتر”، تا اندازهای به دیدگاههای سیاسی مترقی او لطمه زده بود. ولی از دید خود او، چنین نبود. او برتری نژادی را از زاویهٔ دید “نازی “و برتری و سلطهٔ یک نژاد بر دیگری نمیدید، بلکه فکرش این بود که از راه “انتخاب طبیعی” در نهایت همه و هر کس “برتر “میشود.
جک لندنِ روزنامهنگار، پس از یک کار مشاهداتی و پژوهشی در لندن (انگلستان)، کتابی پُراحساس با عنوان تهیدستان (یا به ترجمهٔ تحتالفظی، “ساکنانِ چاه وِیل“) دربارهٔ فقر در منطقهٔ شرقِ لندن نوشت که بعدها الهامبخش جورج اوروِل در کتاب آسوپاس در پاریس و لندن شد. خشم سوزان و شورانگیز او را در بسیاری از نوشتههای پژوهشی و گزارشی او، و نیز یادداشتها و خاطرهنویسیهای او از گشتوگذارهایش در سراسر آمریکا میشود دید، که خیلی پیشتر از نوشتههای وودی گوتری، جک کروآک، جان اشتاینبک، و دیگران تحریر شده است.
جک لندن یکی از پیشگامان روشنگری و آگاهی دربارهٔ محیطزیست نیز بود. او از مردم آمریکا میخواست که در فضاهای باز به دنبال رهایی و رستگاری باشند، نه در مُغاکهای تنگ و تاریک ”وال استریت“. او خودش در این زمینه نمونه و الگو بود. او در مزرعههایش روشهایی را به کار بست که امروزه در کشاورزی اُرگانیک (بدون استفاده از کودشیمیایی، آفتکُش، آنتیبیوتیک، هورمون رشد، و غیره) رایج است. او آغازگر استفاده از کود طبیعی مایع و سیلوهای (انبارهای) آجری استوانهای بلند، و پیشگام کِشت محصولاتی مثل یونجه بود که نیتروژنزا هستند. در کنار همهٔ اینها، جک لندن از پیشگامان دفاع از حقوق حیوانات بود و در مبارزه با اذیت و آزار حیوانات در سیرکها فعالیت مؤثر و مستمرّی داشت.
جک لندن در سال ۱۹۱۵، یک سال پیش از مرگش، در مصاحبهای گفت: “من وقتی ۱۷ سالم بود سوسیالیست شدم. من هنوز هم سوسیالیست هستم، ولی نه از نحلهٔ سوسیالیسم تصفیه شده. “در آن زمان، او جنبش سوسیالیستی را در به وجود آوردن تغییر انقلابی توانمند میدید. این دیدگاه او، در رُمان آرمانی خیالپردازانهٔ پاشنه آهنین که در سال ۱۹۰۸ منتشر شد، به شیوایی بیان شده است. داستان، تصویرگر آمریکایی است که رژیمی نوفاشیستی بر آن حکومت میکند، و نویسنده میخواهد نشان دهد که سوسیالیسم تنها وسیلهای است که میتواند از چنان آیندهای جلوگیری کند. رمان پاشنه آهنین از نخستین رمانهایی از این نوع، مانند ۱۹۸۴ جورج اورول و دیگر رمانهای خیالپردازانهٔ سیاسی دربارهٔ آیندهٔ جامعه در جهان است.
جک لندن در مقالههایی که دربارهٔ “موجسواری» روی آب نوشت، برای نخستین بار این ورزش را به آمریکا معرفی کرد. هنوز هم در سواحل هاوایی از او به عنوان نماد و قهرمان این رشته تجلیل میشود.
امّا آنچه جک لندن را معروف و محبوب کرده است، بسیار فراتر از شیفتگی او به موجسواری یا صرفاً شخصیت تاریخی اوست. او سوسیالیستی در گفتار و در کردار بود. آثار او را، مثل آثار خیلی از سخنوران و اندیشمندان برجستهٔ دیگر جهان، باید در کتابخانهها داشت و خواند. آثار روشنگر او باید در مقیاسی گسترده خوانده شود.
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
حسن جاماسب رزمنده بیباک جنبش کارگری
از زندگی و مبارزه رفیق تودهای حسن جاماسب مانند بسیاری از رزمندگان دلیر و شریف جنبش کارگری بویژه آنها که از میان تودههای محروم جامعه در صف مبارزه حضور داشتهاند، کمترین اطلاعات در دست است.
رفیق تودهای حسن جاماسب در سال ۱۳۰۸ در اصفهان متولد شد، تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در زادگاه خود گذراند. به تشویق خانواده بویژه برادر بزرگترش به عضویت حزب توده ایران درآمد، او رنج و حرمان زحمتکشان را در جامعهای طبقاتی درک میکرد و از این رو از فعالترین اعضای سازمان جوانان توده ایران در دهه بیست و ابتدای دهه سی خورشیدی در اصفهان و سپس تهران بود.
او به علت احساسات پُر شور انقلابی و مطابق رهنمودهای بخش کارگری سازمان جوانان توده، در حوزههای کارگری بویژه حوزههایی که کارگران جوان در آن عضویت داشتند، فعالیت میکرد. حسن جاماسب در سال ۱۳۲۵ از اعضای فعال کمیته کارگری سازمان جوانان توده ـ سازمان اصفهان ـ بود. در همین سال به استخدام کارخانه وطن که از مهمترین مراکز نساجی اصفهان و سراسر کشور محسوب میشد، درآمد. کار در کارخانه نساجی او را از نزدیک با ظلم و ستم در حق کارگران آشنا میساخت و روح حساس این جوان انقلابی را تحت تأثیر قرار میداد. خیلی زود همراه با رفقای کارگر تودهای کارخانه در صدد احیای دوباره سندیکای کارگران کارخانه وطن برآمد. کارخانه وطن به دلیل سابقهای که از زمان حکومت استبدادی رضاخان در مبارزات کارگری داشت، محل مناسبی برای افشاندان بذر آگاهی طبقاتی و تقویت و تجهیز سندیکای کارگری در چارچوب جنبش سندیکایی سراسری کارگران بود. کارگران کارخانه وطن اصفهان در سال ۱۳۱۰ یکی از مهمترین اعتصابهای تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی را سازماندهی و به انجام رسانده بودند. این سنت مبارزاتی و انقلابی کماکان در روح و افکار کارگران به حیات خود ادامه میداد و شرایط مناسبی را برای فعالیت سیاسی و سندیکایی فراهم میساخت.
رفیق حسن جاماسب با تکیه بر اعتمادی که کارگران طی کار و زندگی روزانه در کارخانه به او پیدا کرده بودند، همراه با دیگر رفقا زمینههای احیای مجدد سندیکای کارگران را مهیّا میساخت. سازماندهی اعتراض برای افزایش دستمزد و اعتراض به رفتار توهین آمیز کارفرما از نخستین اقدامات این جوان دلیر و آگاه بود که با حمایت قاطع کارگران بخشهای مختلف کارخانه همراه شده بود. علاوه بر این مطابق رهنمودهای حزبی او تلاش داشت با برقراری رابطه میان تشکلها و سندیکاهای کارگری کارخانجات مختلف نساجی در اصفهان، از تجربیات دیگر همرزمان خود به سود احیای سندیکای کارخانه وطن بهره برد. حمایت و پشتیبانی کارگران کارخانه نساجی زاینده رود و کارخانه رحیم زاده از اعتراض کارگران کارخانه وطن در سالهای میانی دهه بیست از دیگر موفقیتهای رفیق قهرمان حسن جاماسب در جنبش سندیکایی و در سطح شهر اصفهان بود.
مبارزه متحد کارگران کارخانههای نساجی خشم و هراس کلان سرمایه داران و کارفرمایان را به دنبال داشت. کارفرمای کارخانه وطن ابتدا رفیق حسن جاماسب و دو تن دیگر از فعالین سندیکایی را احضار و مورد تهدید قرار داد. به او اخطار شده بود در صورت ادامه فعالیتهای سندیکایی که به آن “تحریک کارگران به اغتشاش” نام داده بودند، از کار اخراج خواهد شد، همچنین چندین بار به تحریک کارفرما اوباش و رجالهها او را تهدید به ضرب و شتم و آتش زدن خانهاش کرده بودند. علیرغم این توطئهها، او آگاهانه و هوشیارانه به فعالیت خود ادامه میداد. سرانجام پس از تجمع اعتراضی تعدادی از کارگران بخش فنی در محوطه کارخانه، کارفرما رفیق حسن جاماسب را رسماً از کار اخراج کرد. پس از اخراج او کوشید رابطه خود را با کارگران حفظ کرده و فعالیتهای خود را به اشکال دیگر پیگیری نماید.
بر اثر فشار پلیس و تحریکات عوامل ارتجاعی به ناچار پس از مدتی به تهران مهاجرت کرد و مبارزه خود را در این شهر همراه با دیگر اعضای حزب توده ایران ادامه داد. این جوان پُر شور و با ایمان در تمام فعالیتهای حزبی سالهای ۳۱ و ۳۲ در تهران حضور داشت. در سازماندهی میتینگها، تجمعهای اعتراضی در رابطه با سندیکاهای کارگری و نظایر آن همواره پیش قدم بود.
رفیق قهرمان حسن جاماسب سرانجام روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در خیابانی در تهران توسط کودتاچیان دستگیر شد، او را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس توسط اوباش و نظامیان کودتاچی بازداشت شد و به اسارتگاه فرستاده شد. رفیق حسن جاماسب هیچگاه از اسارتگاه باز نگشت و حتی جنازه او را تحویل خانواده ندادند. نام رفیق حسن جاماسب این قهرمان همراه و همرزم مبارزان جنبش سندیکایی جاودانه است!
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
رمضان علی دهقان مبارز پُر شور جنبش سندیکایی کارگران
مبارزه جنبش سندیکایی کارگران میهن ما، با سابقه نزدیک به یکصد ساله خود از صفحات درخشان تاریخ پیکار رهایی بخش مردم ایران در دوران معاصر است. این جنبش با وجود سرکوبهای شدید و خونین به حیات خود ادامه داده و نقش پُر اهمیتی در دورانهای مختلف تاریخی ایفا کرده است. پرچم این مبارزه بر دوش و در دستهای کارگران قهرمانی قرار داشته و دارد که با وفاداری و ایمان خارایین به رغم نا ملایمات بسیار، راه مبارزه را ادامه دادند و با نثار جان خویش بقا و تداوم مبارزه کارگران و زحمتکشان را امکان پذیر ساختند.
رمضان علی دهقان مبارز پُر شور جنبش سندیکایی کارگران
در مقالههای پیشین اتحاد کارگر و هنگام معرفی مبارزان پیش کسوت و فداکار جنبش سندیکایی بویژه فعالان سندیکاهای کارگران نساجی مازندران، به نقش پُر رنگ و با اهمیّت کارگران آگاه در پایه گذاری و مبارزه سندیکاها اشاره شده است. فضای حاکم بر محیطهای کارگری مازندران همانند تمامی کشور پس از تحولهای دهه بیست خورشیدی و سقوط دیکتاتوری رضا خان، امکان رشد و گسترش مبارزات انقلابی کارگری را فراهم میآورد.
با تأسیس حزب تودهٔ ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران ـ در ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ خورشیدی، جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان در پرتو رهنمودها و خط مش اصولی حزب و با فداکاری اعضا و هواداران حزب به شکوفایی رسید، دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی میان سالهای ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ بر بستر شرایط عینی و ذهنی معیّنی صورت گرفت.
رفیق شهید مهدی کیهان در اثر پژوهشی پُر ارزش خود به نام “هفتاد سال جنبش سندیکایی ایران” در این باره مینویسد: “در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جنبش سندیکایی و اتحادیهای ایران، به رشد عظیمی نائل گشت. این دوران از جنبش سندیکایی و کارگری ایران را میتوان شامل دو مرحله اساسی دانست. یکی سالهای ۱۳۲۶ ـ ۱۳۲۰ که شاهد رشد پیگیر و بلا وقفه جنبش سندیکایی و کارگری هستیم و دیگری سالهای ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۸ که جنبش سندیکایی و اتحادیهای زحمتکشان ایران ناگزیر است در مواجهه با مقاومتهای آگاهانه و غیر آگاهانه محافل ملی نما که با تحریک و اغوای دول امپریالیستی و ارتجاع درباری، به عمل میآمد، راه خود را به جلو هموار سازد… با پیدایش کارگران صنایع ماشینی و افزایش تعداد زحمتکشانی که به بازار کار سرمایهداری جلب شده بودند، در نتیجه کاربست تجارب مبارزات سندیکایی و اتحادیهای ایران در گذشته و نیز استفاده از تجارب جهانیاش، جنبش سندیکایی و اتحادیهای ایران طی مدّت کوتاهی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ قدمهای عظیمی به جلو برداشت. این توفیق بزرگ قبل از همه مرهون توجه حزب توده ایران به نقش طبقه کارگر در جامعه ایران بود که از همان ابتدای تأسیس خود در مهر ۱۳۲۰ یاری به تشکل صنفی ـ سیاسی زحمتکشان ایران را مهمترین وظیفه خود به شمار آورد.” (مجله دنیا ـ نشریه سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران ـ شماره ۲، ۱۳۵۹، صفحه ۳۲، مهدی کیهان ـ هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران).
طی این دوره سندیکاهای کارگری کارخانجات نساجی مازندران در شهرهای شاهی (قائم شهر)، چالوس و بهشهر نقش بسیار پُر ارزش در مبارزات جنبش سندیکایی و نیز جنبش ملی دمکراتیک ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق ایفا کردند.
رفیق رمضان علی دهقان به عنوان یک جوان در سال ۱۳۲۳ به استخدام کارخانه حریر بافی چالوس درآمد. در این کارخانه سندیکای کارگران توسط رفقای قهرمان تودهای نوروز علی غنچه، علی لامعی، اکبر فابریکی و بویژه کارگر بخش فنی این کارخانه رفیق تودهای یوسف علی برپا شده بود و کارگران زیادی به عضویت این سندیکا درآمده بودند. رفیق رمضان علی دهقان پس از مدتی کار در کارخانه به عضویت سندیکا پذیرفته شد. مشوق او در این زمینه رفقا یوسف علی و نوروز علی غنچه بودند. فعالیت سندیکایی و تلاش برای حقوق صنفی ـ رفاهی زحمتکشان افقهای تازهای را در برابر دیدگان این جوان کارگر گشود. در سندیکا بسیار فعال بود و رابطهای تنگا تنگ با رفیق نوروز علی غنچه و نیز رفیق کارگر و مبارز مجرب تودهای یوسف علی داشت.
رفیق رمضان علی دهقان از سال ۱۳۲۴ تا پایان عمر کوتاهش در کلیه مبارزات سندیکایی و سیاسی سالهای بیست و اوایل دهه سی شرکت و حضور مؤثر داشت. در سال ۱۳۲۹ این جوان کارگر به افتخار عضویت در حزب توده ایران ـ حزب طبقه کارگر نائل شد. نقش رفیق دهقان در اعتصاب سرنوشت ساز کارگران کارخانه شاهی (قائم شهر) در سال ۱۳۲۹ بسیار برجسته بود. او در کنار علی لامعی و یوسف علی از سازمان دهندگان اصلی این اعتصاب تاریخی و ماندگار به شمار میرود.
اهمیت این اعتصاب را رفیق مهدی کیهان در پژوهشهای ارزنده سندیکایی و کارگری ایران چنین توصیف کرده است: “طبقه کارگر ایران با تشدید مبارزات اعتصابی خود، چه در منطقه نفت خیز خوزستان و چه در دیگر نقاط کشور، یورشهای سالهای ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۷ را به حزب توده ایران و سازمانهای سندیکایی و اتحادیهای به تدریج خنثی کرد و حضور خود را در صحنه مبارزات ایران به رژیم استبداد سلطنتی و ارتجاع تحمیل نمود. مبارزه با شکستن یخهای سکوت به هنگام هجوم نیروهای مسلح به اعتصاب کارگران کارخانه شاهی در سال ۱۳۲۹، که در جریان آن کارگران مقاومت بینظیری از خود نشان دادند، آغاز شد و تا اعتصاب عظیم کارگران صنایع نفت در پایان سال ۱۳۲۹ و اوایل سال ۱۳۳۰ که به تصویب قانون ملی شدن نفت و سپردن زمام دولت به دکتر محمد مصدق منجر گردید، ادامه یافت”. (همانجا)
رمضان علی دهقان در اعتصاب و مقاومت بینظیر و درخشان کارگران کارخانه شاهی (قائم شهر) و جلب همبستگی کارگران بهشهر و چالوس با این اعتصاب، نقش مؤثر داشت و از زمره رهبران این رخداد تاریخی قلمداد میگردد. پس از این اعتصاب و مقاومت کارگران به فاصله چند ماه، رفیق رمضان علی دهقان توسط گزمگان ارتجاع و استبداد پلیس و فرمانداری نظامی شناسایی، دستگیر و همراه با سه کارگر دیگر به نقطه دیگری از کشور تبعید شد. استبداد تلاش داشت رابطه او را با کارخانجات نساجی مازندران قطع کند. وی رابطه خود را با سندیکاها با رهنمودهای حزب، برقرار کرده و به فعالیت ادامه داد. در آستانه کودتای ۲۸ مرداد از تبعید به تهران آمد و اینبار فعالیت خود را به صورت مخفی در تهران از سرگرفت.
پس از کودتای ۲۸ مرداد و آغاز پیگرد و سرکوب خونین، سرانجام توسط مأموران رکن دوّم فرمانداری نظامی ـ مأمور رکن دوّم پلیس غلامرضا زمانیان ـ در یکی از خیابانهای تهران شناسایی و دستگیر شد. در زندان مورد شکنجه قرار گرفت و در بیداد گاه فرمانداری نظامی به ۱ سال حبس محکوم شد. در زندان با روحیه قوی به آرمانهای خود وفادار ماند. در یکی از روزهای دوران زندان رفیق کارگر رمضان علی دهقان دچار سکته ناقص شد. زندانیان بلافاصله او را به کنار بند مجاور رساندند، تلاش زندانیان و رفقای هم بند او برای نجات وی اثر نبخشید و دژخیمان از باز کردن درب بند خودداری کردند. به این ترتیب در اثر ممانعت حساب شده دژخیمان، دارو به رفیق رمضان علی دهقان نرسید و او با سربلندی و غرور بدون آنکه تسلیم ارتجاع شود، جان خود را از دست داد.
نام و راه رفیق کارگر تودهای و فعال سندیکایی رمضان علی دهقان با افتخار بر درفش جنبش کارگری ایران ثبت است!
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
اسدالله کاریجانی فعال سندیکای صنف کفاشان
جنبش کارگری ـ سندیکایی میهن ما با وجود سرکوب خشن توسط حکومتهای رضا خان، محمد رضا پهلوی و جمهوری اسلامی، در دورانهای مختلف و بر پایه نیاز عینی ـ تاریخی به حیات رزمجویانه خود ادامه داده و با توسل به شکلهای متنوع مبارزه، مُهر و نشان خود را بر تحولهای هر دوره تاریخی مشخص باقی گذارده است. مبارزان دلیری این پرچم آغشته به خون و رنج را در اهتزاز نگهداشتهاند. اتحاد کارگر در ادامه رشته مطالب نامهای نا زدودنی اینبار به معرفی یکی دیگر از قهرمانان گمنام جنبش کارگری میپردازد، رفیق قهرمان تودهای، کارگر کفاش و فعال سندیکایی کارگران کفاش در دهه بیست و سی خورشیدی، اسدالله کاریجانی که جان بر سر پیمان خود نهاد، او یکی از شهدای ارجمند جنبش سندیکایی زحمتکشان ایران است.
فعالیت سندیکاهای کارگران صنوف از قدمتی طولانی برخوردار است. سندیکاهای کارگری صنوف از زمره اصلیترین سازمانهای سندیکایی کارگران میهن ما در دورههای مختلف حیات جنبش کارگری به شمار میآیند. نقش این سندیکاها در دوران انقلاب و پس از آن فراموش نا شدنی است. سندیکای کارگران صنف کفاش نیز در میان صنفهای مختلف در مقاطع معینی از تاریخ جنبش کارگری ـ سندیکایی برجسته بوده است.
با سقوط دیکتاتوری رضاخان در شهریور ۱۳۲۰، دوره نوینی از مبارزات جنبش کارگری ـ سندیکایی با هدایت و رهبری حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران ـ آغاز گشت. سندیکای کارگران کفاش یکی از فعالترین سندیکاهای موجود آن زمان بود که از نخستین تشکلهای عضو شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران نیز محسوب میشود. اعضای هیات مدیره سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه در ترکیب رهبری شورای متحده مرکزی حضور داشتند و از زمره مسئولان شورای متحده مرکزی بودند که در سال ۱۳۲۵ هنگام دیدار لویی سایان دبیرکل وقت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری، به نمایندگی از طبقه کارگر ایران و سازمانهای سندیکایی آن، با وی دیدار و گفتگو نمودند.
رفیق اسدالله کاریجانی در فضای پُر شور پس از تحولهای ابتدایی دهه بیست خورشیدی به عنوان کارگر کفاش و عضو حزب توده ایران از فعالان جوان سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه بود. او از همان کودکی طعم تلخ فقر را چشید. نوجوانی بیش نبود که همراه خانوادهاش به علت وضع مالی خیلی بد از روستای کاریجان به شهرستان قائم شهر(شاهی) مهاجرت کرد. در نوجوانی به کارگری پرداخت. با مرگ پدر، مجبور شد بار دیگر همراه خانوده برای کار به تهران کوچ کند. در تهران بر دامنه فعالیتهای این جوان کارگر افزوده و به عنوان عضو فعال حزب توده ایران، در کنار تلاش برای تامین معاش خانواده، پیگیرانه به کار حزبی و سندیکایی میپرداخت. در کارگاههای مختلف کفاشی و کفش دوزی به کار مشغول شد. بنا به رهنمود حزب بخشی از فعالیتهای حود را در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه متمرکز ساخت.
در سالهای ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۷ او به عنوان یکی از کادرهای مجرب سندیکای کارگران کفاشُ در ادامه حیات و مبارزه سندیکاهای کارگران صنوف بویژه صنف کفاش نقش فوق العاده با ارزشی ایفا کرد. پس از توطئه غیر قانونی کردن حزب توده ایران در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۷، تشکلهای سندیکایی نیز از سوی گزمگان ارتجاع و دربار پهلوی تحت پیگیرد و فشار قرار داشتند.
در این دوره تاریخی سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه به صورت نیمه مخفی فعالیت داشت. ماموران شهربانی و اداره آگاهی و دیگر نهادهای تامینی و امنیتی رژیم وابسته شاه، بطور دائم کلیه کارگاههای کفاشی، تعمیرگاههای کفش و کفاشیهای مناطق مرکزی تهران را مورد بازرسی قرار داده و مانع فعالیت سندیکاها میشدند. در چنین وضعیتی نقش مبارزان سندیکایی بسیار خطیر بود. میباید فعالیت سندیکا تداوم مییافت و رابطهها برقرار میشد. رفیق اسدالله کاریجانی یکی از کارگران قهرمانی بود که با وجود خطرات بسیار، این وظیفه را به خوبی و با احساس مسئولیت به انجام میرساند. برخی حرکتهای کارگری سالهای پایانی دهه بیست خورشیدی در تهران، ثمره فعالیت شبانه روزی کارگران فداکار تودهای نظیر رفیق شهید اسدالله کاریجانی بود.
برقراری رابطه منظم و زنده میان سندیکاهای کارگران صنوف مانند رابطه میان سندیکاهای کارگران نانوا، اغذیه فروشیها، خیاطان، قناد، خراط و نجار و تحکیم این رابطه به منظور حضور در معادلههای سیاسی و اجتماعی از اهمیت اساسی برخوردار بود. از دیگر سو ضرور بود فعالیت سندیکاهای کارگران صنوف پیوند مناسب و درخور را با سندیکاهای کارگران واحدهای بزرگ تولیدی و کارخانهها برقرار نمایند. سندیکاهای کارگران دخانیات، سیلو، راه آهن و نظایر آن در پرتو فعالیت پُر ثمر و شبانه روزی رفقای کارگری همانند رفیق اسدالله کاریجانی رابطه محکمی با سندیکاهای کارگری صنوف داشتند. رفیق کاریجانی همراه با خورن قاراخانیان که هر دو عضو فعال کمیته کارگری حزب نیز بودند. رهنمودها را با جان و دل و حد اعلای هوشیاری و مسئولیت انقلابی به انجام میرساند.
حضور جوانانی مانند او در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه، به کارایی و انسجام این تشکل و در مجموعه سندیکاهای کارگران صنوف میافزود. در همین دوران رفیق حسین سمنانی نیز از فعالان همین سندیکا بود. روح سرکش و ایمان خارائین کارگر تودهای، اسدالله کاریجانی سبب شده بود، وی از اعتبار و احترام در میان کارگران جوان و همه کارگران صنف کفاش تهران برخوردار باشد.
سرانجام در جریان گردهمایی روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ در میدان بهارستان تهران هنگامیکه او همراه با گروه بزرگی از کارگران صنفهای گوناگون در آن شرکت داشت، با گلوله مزدوران رژیم وابسته به امپریالیسم شاه به خاک و خون کشیده شد.
نام و مبارزه کارگر قهرمان تودهای اسدالله کاریجانی در صفحههای تاریخ جنبش کارگری ایران با افتخار و غرور حک شده است.
نقش او در دل چه زیبا می نشست
سنگدل آیینۀ ما را شکست
آیینه صد پاره شد در پای دوست
باز در هر پاره عکس روی اوست
بدرود رفیق دکتر بنی طرفی، بدرود
گزارشی از مراسم خاکسپاری دکتر هاشم بنی طرفی، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران (منتخب پلنوم هفدهم)
شمه ای از زندگی رفیق دکتر بنی طرفی
مراسم خاکسپاری دکتر هاشم بنی طرفی، مبارز عرب، زندانی دو رژیم استبدادی شاه و روحانیت، و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران (منتخب پلنوم هفدهم) با حضور جمع کثیری از دوستان و همراهان این مبارز بزرگ زحمتکشان ایران در روز جمعه ششم فروردین ماه در بهشت زهرای تهران برگزار شد. در این مراسم باشکوه که یاران بنی طرفی از سراسر کشور، اعم از همبندان دوران ستم شاهی و دوستداران و همرزمان پس از انقلاب از عقاید و دیدگاههای گوناگون سیاسی حضور داشتند، بار دیگر با آرمانهای این مبارز خستگیناپذیر طبقه کارگر تجدید پیمان گردید و یاد و خاطره او گرامی داشته شد.
دکتر هاشم بنی طرفی که بهلحاظ صداقت، پایداری، شرافت و بردباری مختص خود از احترام ویژهای در بین مبارزان سیاسی دو رژیم برخوردار بود سالهای آخر عمر را در بستر بیماری سپری نمود که با مراقبت عاشقانه همسر فداکار خود، فیروزه غفاربیگی همیشه از تمیزی تمام دوران زندگی، طراوت و هوشیاری لازم برخوردار بود. در سال ۱۳۸۸، او که تا آخرین لحظات زندگی پایبند صمیمی و معتقد آرمانهای حزب توده ایران و مشتاق پیگیری تحولات سیاسی و اجتماعی کشور بود علیرغم جسم علیل و ضعف تکلم، با اصرار بر نمایش رای نمادین خود بر روی ویلچر در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمود و به مهندس میرحسین موسوی رای داد. پس از تقلب بزرگ در انتخابات و مشاهده اعتراض گسترده مردمی متعاقب آن نیز با نگرانی تحولات کشور را دنبال مینمود و خود را عضوی از این جنبش اعتراضی میدانست.
خاکسپاری این مبارز کبیر که ۱۸ سال از عمر خود را در زندانهای ستمشاهی و ۵ سال را نیز در زندانهای جمهوری اسلامی سپری نمود با ضرباهنگ دایره در هنگام تدفین آغاز شد و پس از آن حضار به سخنرانی دکتر مستشاری دانشمند علوم و از دوستداران و یاران رفیق هاشم بنی طرفی گوش فرا دادند که از زندگی و حیات سیاسی این مبارز پیگیر و خستگیناپذیر و اهمیت کار بزرگ ترجمه اثر علمی اُپارین در دهه ۱۳۴۰ با عنوان “حیات: طبیعت، منشاء و تکامل آن” سخن گفت. پس از آن آوازی در ستایش زندگی و نفی مرگ برای بزرگانی چون هاشم بنی طرفی خوانده شد و به دنبال آن با قدردانی از زحمات همسر فداکار این مبارز نستوه در مراقبت عاشقانه از این شیفته زحمتکشان شعرهایی توسط دختر و یکی از یاران رفیق بنی طرفی قرائت شد. با وداع یاران، ادامه مراسم در سالنی در نزدیکی محل سکونت ایشان برگزار شد.
در ادامه مراسم ابتدا رسول مهربان، مبارز آزادیخواه و همرزم دکتر بنی طرفی که در سالهای اخیر محرم اسرار و یادماندههای او بود از شخصیت والای انسانی این مبارز نستوه سخن گفت و بهایی که یاران دکتر پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ برای دفاع از آرمانهای زحمتکشان پرداختند. پس از آن دلنوشتهای از یکی از نزدیکان و عاشقان دکتر بنی طرفی که سالها در کنار یکدیگر زندگی کردند قرائت شد که بهلحاظ تشریح ابعاد شخصیت بینظیر دکتر از نگاهی ساده و صمیمی بهشدت حاضران را تحت تاثیر خصائل والای دکتر هاشم بنی طرفی قرار داد. در ادامه نوای دلنشین نی و شعرخوانی دوستداران و یاران دکتر هاشم بنی طرفی که با نینوازی یک سرود حماسی پایان یافت زینتبخش این مراسم بهیادماندنی از بزرگداشت این مبارز خستگیناپذیر طبقه کارگر، قهرمان جنوب و فاتح زندانهای دو رژیم بود که هرگز تسلیم ظلم نشد و ۹۰ سال را با گردنی افراشته، منزه و معتقد به آرمانهای حزب توده ایران زندگی نمود.
مراسم بزرگداشت این مبارز نستوه در روز دوشنبه نهم فروردین ماه در محل سکونت دکتر هاشم بنی طرفی برگزار میشود.
شمه ای از زندگی رفیق دکتر بنی طرفی
رفیق دکتر هاشم بنی طرفی در سال ۱۳۰۵ در یک خانواده¬ی متوسط به دنیا آمد.
در سال ۱۳۲۶ در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. در همان دوران دانشجویی به صفوف حزب طبقه کارگر، حزب توده ایران پیوست و در سال ششم تحصیل (سال ۱۳۳۲) توسط نیروی سرکوبگر رژیم شاه دستگیر و تا سال ۱۳۳۵ به مدت سه سال در زندان ستم شاهی زندانی گردید. با مقاومت دلیرانه دوران زندان را به پایان رساند و بعد از آزادی با تشکیل گروهی به نام« محفل مارکسیستی» راه حزب را ادامه می دهد و در مبارزات کارگران کوره پزخانهها نقش موثری ایفا نمود. در سال ۱۳۳۸ مجدداً بازداشت میشود و تا سال ۱۳۵۳، مدت ۱۵ سال را با مقاومت جانانه، سرکوبگران رژیم را تحقیر می کند و در زندان شهرهای بد آب و هوا مانند برازجان و سایر زندان های رژیم ستم شاهی سپری کرد. در زمان گذراندن زندان دست به کار ترجمه شد که حاصل آن کتاب پر بار « حیات، منشاً، طبیعت و تکامل آن » بود که با مقدمه جامع و وزین به قلم خودش انتشار یافت.
پس از آزادی برای ادامه تحصیل به دانشگاه مراجعه می نماید، لیکن ادامه ی تحصیلش منوط به تاًیید ساواک می شود. ایشان در پاسخ به بازجوی ساواک میگوید: « به عقیدۀ من ایده های سوسیالیسم انسانی و درست است» و به رغم این پاسخ با تلاش و پیگیریاش و با کمک برخی دوستان مجدداً به دانشگاه بازگشته و در سال ۱۳۵۶ به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل گردید.
در آستانۀ انقلاب مجدداً فعالیت رسمی خود را در صفوف حزب تودۀ ایران آغاز می کند و در سازمان ایالتی حزب در خوزستان به عنوان دبیر کمیته ایالتی و مسئول شعبه آموزش به مبارزه در راه طبقۀ کارگر ادامه می پردازد و در تمام دوران جنگ در مناطق جنگی به فعالیت های خود ادامه می دهد. رفیق هاشم بنی طرفی در پلنوم هفدهم کمیته مرکزی فعالانه شرکت نمود و به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. با عشق و علاقه ای که رفیق دکتر بنی طرفی به مردم و به خصوص زحمتکشان داشت داوطلبانه کار در مناطق محروم را در زمینۀ بیماری های چشم و در استخدام ادارۀ بهداشت اهواز آغاز نمود که در طول جنگ و با شرایط و مشکلات ناشی از جنگ تا زمان دستگیریش در هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ ادامه داد. همچون دوران رژیم ستم شاهی با اصرار بر حقانیت حزب طبقۀ کارگر، حزب تودۀ ایران بر مقاومت و روحیۀ زندانیان تاثیری بی بدیل گذاشت و با سربلندی دوران زندان رژیم جمهوری اسلامی را هم پشت سر گذاشت. پس از آزادی در سال ۱۳۶۵در مطب شخصی در اهواز، به طبابت پرداخت.
هنوز از فعالیت علنی حزب دوسال نگذشته بود که جنگ خانمان سوز بین عراق و ایران شروع شد. پزشک متعهد و مردمی علیرغم همه مشکلات، در لحظات حساس جنگ هرگز مردم اهواز را تنها نگذاشت ، همه مدت در میان زخمی ها ، جنگ زده ها و مردم جنگ زده حضوری جانبه داشت .
دریغا حیات سیاسی بصورت علنی چند صباحی دوام نیاورد. وی که عاشق واقعی مردم زحمتکش و جانبدار آزادی، عدالت اجتماعی، اسقلال ملی و صلح بین ملتها بود. او که از این عشق زاینده شده و بر آن عشق پاینده بود. با یورش گزمگان «ولایت فقیه» به حزب توده ایران درهفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اینبار، به چنگ عمال رژیم گرفتار آمده و در سال ۱۳۶۵ و پس از آزادی از سیاهچالهای رژیم ارتجاعی و قرون وسطایی ولایت فقیه (زندان کارون اهواز) از طریق طبابت به درمان بیماران فقیر و مستمند پرداخته و اغلب هزینه دارو و درمان آنها را به عهده می گیرد.
رفیق بنی طرفی در مطبش که در زیر زمین (چند پله پایین تر از حیاط) محل زندگی اش بود مطبی داشت و همسرش خانم فیروزه این انسان شریف و والا به عنوان منشی و دستیار به او کمک می کرد. رفیق توده ای از بیمارانش حق ویزیت دریافت نمی کرد بلکه یک جعبه آنجا گذاشته بود که هر کس به میزان دلخواه و حد توانایی خودش در آن پول بریزد. موقعیت و مکان قرارگیری جعبه طوری بود که مریض همگام ریختن وجه در آن محل تنها بود وکسی نمی توانست ببیند که او چه قدر در جعبه پول ریخته است.برخی از بیماران علاوه بر اینکه حق ویزیت پرداخت نمی کردند حتی هزینه داروهای خود را هم از رفیق دکتر بنی طرفی دریافت می کردند.اما بانو فیروزه باخوشرویی آنجا را تمیز می کرد. رفیق هاشم بنی طرفی به دلیل سابقه فعالیت سیاسی با وجود مدرک پزشکی و سالها سابقه طبابت هیچ گونه بازنشستگی و حق بیمه نداشت.برای اعتراض به رد درخواست باز نشستگی اش نامه بسیار زیبایی نوشته بود که با این جمله از ابوسعید ابوالخیر شروع می شد که بالای ورودی خانه اش نوشته شده بود( نقل به مضمون) بر در این سرا هر کس وارد شود نانش دهید و از ایمانش نپرسد.
رفیق همواره از حقانیت حزب تودۀ ایران و رهبری و زبان گویای آن« نامۀ مردم» حمایت کرده و به طور قاطع به دفاع از آن می پرداخت.
نهایتاً به دلیل مشکلات جسمی و سالمندی از طبابت دست شسته و از اهواز به تهران نقل مکان می نماید. در سال ۱۳۸۷ به دنبال سکتۀ مغزی امکان حرکت از وی سلب و تکلم خود را به طور عمده از دست می دهد اما هووشیاری کامل خود را تا آخرین روزهای حیات حفظ نمود. علیرغم پرستاری روحی و جسمی پررنج و فداکارانه همسر وفادارش بالاخره پس از هشت سال، در تاریخ ۴/۱/۹۵ چشم از جهان فرو می بندد.
یاد و خاطره اش گرامی و راهش پر رهرو باد.
صدای مردم
نوروز ۶٨، نوروز غم انگیزی بود
مزدوران پلید ارتجاع، سربازان «گمنامی» که به فرمان نمایندگان «خدا برروی زمین»، چنین مرزهای شرارت، رذالت و جنایت را درهم نوردیده بودند، برای درهم شکستن «سیمین» ماه ها اورا مدام شکنجه کردند. بدنش آن چنان شکسته و تکه تکه بود، که رویش پتو
می انداختند و آنگاه برای آزار روانش اورا به سلولش می بردند که درآن دخترک کوچک چندماهه اش «نازلی» چشم انتظار مادربود. جلادان درآرزوی آهی و ناله یی کشیک می کشیدند ولی «سیمین» با چهره یی خندان به نازلی اش می رسید
ششم فروردین امسال بیست و هفت سال از اعدام فاطمه مدرسی تهرانی «سیمین فردین» می گذرد. سیمین، عضو مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران، متولد سال ۱۳۲۷، فوق لیسانس در رشته حسابداری بود. او در یورش دوم رژیم جمهوری اسلامی به حزب توده ایران در سال ۱۳۶۲ به همراه دختر کوچکش نازلی دستگیر و به شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیهی برده شد. در بند ۳۰۰۰ اوین، سیمین
تحت انواع شکنجه های وحشیانه شکنجه گران رژیم ولایت فقیه قرار گرفت تا شاید بتوانند روحیه این اسطوره مقاومت را درهم شکنند.
سیمین خود درباره این شکنجه ها گفته بود: «پاهام تا زانو خونی بود. خون حتی از لای پانسمان پام بیرون زده بود نازلی با دیدن پاهای خونینم وحشت زده به من چسبید. آن موقع یه چادر سفید سرم بود و می لنگیدم و نازلی رو این ور اون ور به دندون می کشیدم. توالت های زندانِ سه هزار با سلول فاصله زیادی داشت. هر دفعه می خواستم برم اونجا، باید با اون پاهای آش و لاش،. بچه وحشت زده را با خود می کشیدم. با همه درد و نگرانی می کوشیدم دنیای نازلی را با شادی بیامیزم. هربار که مرا برای بازجویی می بردند، مدام این دغدعه را داشتم، نازلی چه میشه؟» ( به نقل از عفت ماهباز از زندانیان سیاسی دهه شصت)
در سال ۶۸ بعد ازاعدام های گروهی سازمان ها و نیروهای مترقی در فاجعه ملی در سال ۶۷ ، سیمین با حکم ویژه خمینی در ششم فروردین پس از شکنجه های بسیار، اعدام گردید. هم بندی های سابق سیمین بعدها گزارش کردند که «دژخیمان رژیم زمانی سیمین را برای اعدام فراخواندند که سبزه های هفت سینی که او با دستان هنرمندش و به کمک دیگر زنان زندانی سیاسی چیده بود، هنوز طراوت و تازگی داشت.»
در سال روز اعدام این اسطوره مقاومت ، بخشی از کتاب « شهیدان توده ای» در باره سیمین فردین (فاطمه مدرسی) را نقل می کنیم:
شیرزنی از تبار اسطوره ها
تیرباران ــ فروردین ١٣۶٨
باید چکامه یی بسراییم از سنگ، از زمردهای سبز، چکامه یی از نیروی جادویی خورشید و سلاح بامداد که بر کرانه های تاریکی و تلخی می درخشد. اینجا آوردگاه مهیبی است. در یک سو شکنجه گران جان و روان آدمیزاد،و درسوی دیگر، انسانی با جسمی نحیف، خصالی والا و سراسر شور و عشق. انسانی، به بلندای تاریخ پرشکوه نبرد بشریت برضد ظلم و جور. انسانی درشمایل پرومته و به سوزانی آتش مقدسی که بشریت را ازجهل و تاریکی نجات داد، «جوردانو برونو» یی که برای فروافکنده شدن به آتش ظلم، تاریک اندیشی و تقدس کور آماده است. و او خود خوب می دانست که، سرگذشت گذشتگان و پیشینیان، سرگذشت پررنج انسان، اگر چه سرگذشت زیستن درظلمات یاٴس انگیز، سنت های عتیق و حاکمیت ضحاکان ماردوش و «پاپ» ها و «آیت اله» های دروغین انسان سوز بوده است ولی آینده انسان درگرو همین نبرد اسطوره ای و چشم به راه طلوع فجر صادق است. و خود، در اسارت، و در تشبیه وضع خود با «برونو» ها و «گالیله» ها بدرستی گفته بود: «… گالیله گفت، خوب آقایان! هرچه شما می گویید. زمین ثابت است. و آنها هم دست از سراو برداشتند و اوباز برای شاگردانش اثبات می کرد که زمین ثابت نیست و دور خورشید می چرخد. پدیده یی که درحال حاضر از بدیهی ترین چیزهاست.
اما این آقایان از دادگاه های انگیزاسیون هم بدترند. اول می خواهند بگویی: آقایان! واقعیت دیگر این واقعیت نیست. بعد این می شود علامت ضعف و ترس برای آنها. یک قدم می آیند جلو و می گویند: حالا خودت را نفی کن. اندیشه ات را، هستی ات را … همین طور باید قدم به قدم بروی عقب و آنها بیایند جلو. تا آنجا که دیگر چیزی به عنوان یک انسان از ما باقی نماند. آنها خواهان حذف کامل تک تک ما هستند. تاپایان مرز حذف انسانیت و شرف خودمان. پس باید درهمان قدم اول محکم ایستاد…»
و چقدر با شکوه ودیدنی بود این ایستادگی ودرمقابل زبونی جانوران انسان نمایی که خسته و عرق ریزان از فرود آوردن تازیانه برپیکری پردرد وخون آلود، از حقارت خود به خشم می آمدند. و اگرچه جسم اورا همچون گلبرگ های گلی ارغوانی پرپرکردند، ولی روان و اندیشهٴ سترگش پیروز و سربلند برفراز شکنجه گاه در پرواز است، و نوید آینده یی روشن و رها از تاریک اندیشی، جهل و جنایت را به نسل های جوان از راه رسیده بشارت می دهد. درود براین پرواز گستاخ که به سوی پهنهٴ زمردین آسمان، تابلندای رویای جاودانگی پرواز کرد و امید و آرمان هایش بر پرچم گلگون سپاه میلیونی توده های رنج و زحمت حک شد.
مزدوران پلید ارتجاع، سربازان «گمنامی» که به فرمان نمایندگان «خدا برروی زمین»، چنین مرزهای شرارت، رذالت و جنایت را درهم نوردیده بودند، برای درهم شکستن «سیمین» ماه ها اورا مدام شکنجه کردند. بدنش آن چنان شکسته و تکه تکه بود، که رویش پتو می انداختند و آنگاه برای آزار روانش اورا به سلولش می بردند که درآن دخترک کوچک چندماهه اش «نازلی» چشم انتظار مادربود. جلادان درآرزوی آهی و ناله یی کشیک می کشیدند ولی «سیمین» با چهره یی خندان به نازلی اش می رسید و عشق سوزانش مرهم دردهای بی شمار جسمش بود. مقاومت اسطوره ایش زبانزد همه زندانیان سیاسی بود. دراثر دفعات بسیار «تعزیز»، درمدت کوتاهی کاهش وزن شدیدی پیدا کرده بود. از بیماری های کلیوی و ریوی رنج می برد. شکنجه گران مجال بهبود و ترمیم پاهای اورا به وی نمی دادند و هربار روی زخم های باند پیچی شده اش، اورا شلاق می زدند. مقاومت اعجاب انگیز او حتی شکنجه گران را به تحسین او واداشته بود. روزی درپشت در اطاق بازجویی صدای یکی از بازجوها شنیده می شد که به دیگری می گفت: «این سیمین هم عجب موجود عجیبی است! حیف که توده ای است …»
هیچ یک از قرارهای حزبی از طریق سیمین فاش نشد. وی همه اطلاعاتش را چون گنجی گرانبها درسینه حفظ کرد. گاه دربرخی موارد، شکنجه گران، جهت فاش کردن قراری اورا زیر شکنجه می بردند، درحالی که فرد مورد نظر قرار درهمان زمان درکمیته بود وازقبل دستگیر شده بود. همه زندانیان سیاسی، به خصوص رفقای توده ای به او احترام خاصی می گذاشتند.
وی درجریان بحث های درون زندان، مثلا برای برگزاری اعتصاب و یاحرکت های اعتراضی دیگر، درمقابل اصرار دیگران که خواهان آگاهی از نقطه نظراتش بودند، سکوت می کردو هیچ تلاشی برای تحمیل نظراتش نداشت چون می دانست که اگر نظرش را درابتدا اعلام کند همه با محبت واحترام عمیقی که به او داشتند همان نظر را اجرا می کردند. رفیق «سیمین» حکم نگرفته بود و «زیرحکم» محسوب می شد. درسال ۶٧ پس از جریان کشتار جمعی زندانیان وفروکش کردن موج اعدام ها، «هیئت عفو» جهت سوال و جواب های متداول به بند آمده بودند. پاسداران، بچه ها را به ترتیب اتاق ها، به طبقه هم کف، درمحلی که هیئت عفو درآن مستقر بود، می بردند.
زمانی که نوبت به «سیمین» رسید، بعد از شنیدن نام او، بدون اینکه سئوالی ازاو بکنند، با فریاد و توهین او را از اتاق بیرون راندند، چون می دانستند او چه پاسخی خواهد داد. درسال ۶٧، چندروز قبل از ١۴ بهمن، سالگرد شهادت «دکترارانی» و روز شهدای حزب، برای بزرگداشت این روز، از سوی رفقا برنامه ریزی هایی صورت گرفته بود و مقاله یی نیز تهیه شده بود. این مقاله و برنامه چگونگی اجرای این بزرگداشت دریک دفترچه نوشته شده بود. گاهی نیمه شب، پاسداران زن برای سرکشی به داخل بند می آمدند. زمانی که پاسداران بطور ناگهانی وارد بند شده بودند، این دفترچه درزیر یکی از پتوهای داخل راهروی بند بود ولی گوشه کوچکی از آن از زیر پتو بیرون آمده بود. درآن زمان سیمین به دستشویی رفته بود و از ورود پاسداران به بند اطلاع نداشت، همین که از دستشویی خارج شد و دید که یکی از پاسداران زن دستش را به طرف دفترچه برده است و آن را از روی زمین برداشته است، «سیمین» بسرعت خود را به پاسدار رساند و دفترچه را از دست او بیرون کشید و به داخل اتاق رفت. درآن ساعت در اتاق ها خاموشی زده بودند و اتاق تاریک بود. پاسداران آن چنان درمقابل سرعت عمل و قاطعیت او میخکوب شدند که نتوانستند عکس العملی نشان دهند، و فقط یکی از آنها با صدای بلند گفت: «واه، واه چقدرازخودراضی.» تصور پاسداران این بود که این دفتر متعلق به سیمین است ومطالبی مانند لغات انگلیسی و امثالهم درآن نوشته شده است. اگر این دفترچه به دست پاسداران می افتاد زندانیان بند حتما بایک برنامه فشار اساسی، زیرعنوان ایجاد تشکیلات درداخل بند روبه رو می شدند.
شکنجه گران از انواع حیله ها وابزارها برای درهم شکستن روحیه مقاومت «سیمین» بهره جستند. یکی از نمونه های این ترفندها، استفاده از برخی از افراد مسئول بود که زیر شکنجه درهم شکسته شده بودند.
دراواخر خردادماه سال ١٣۶۲، وقتی بازجوها، و از آنجمله ماٴموران آموزش دیده ساواک شاه، دربند مشترک، برای درهم شکستن روحیه او، یکی از این افراد درهم شکسته و بریده حزب را، در شکنجه گاه، به بالای سرش بردند، تا «سیمین» را نصیحت کند که: «مقاومت نکن، بی فایده است. همه ماخیانت کار هستیم. من وظیفه خود می دانم به تو بگویم که ما راه اشتباه رفته ایم.» رفیق «سیمین» با تنی رنجور و زخمی از درد تازیانه، ولی با اراده یی پولادین، پاسخ داد: «هردوی ما به وظیفه خودمان عمل می کنیم. من به وظیفه خودم که رازداری و وفاداری است و تو به وظیفه خودت که خیانتکاری است. من بهتر از هرکس دیگری به وظایف خودم آشنا هستم.»
رفیق فاطمه مدرسی، «سیمین فردین»،عضو مشاور کمیتهٴ مرکزی حزب تودهٴ ایران، متولد سال ١٣۲٧، فوق لیسانس در رشته حسابداری، پیش از دستگیری درشرکت نفت شاغل بود. وجود او آمیزه یی از اعتقاد و ایمان خلل ناپذیر به آرمان های والای حزبش، و مهر و عاطفه یی فراموش ناشدنی نسبت به رفقایش بود. شعله مقدسی که درقلب او فروزان بود، یخ های ناامیدی، تزلزل، تسلیم طلبی و زبونی را به سرعت آب می کرد وگرما بخش روان همه هم زنجیرانش بود.
درفروردین ١٣۶٨، اورا برای بازجویی و اتمام حجت فراخواندند و چون با پاسخ قاطع و همیشگی او مبنی برعدم انجام مصاحبه و نوشتن انزجارنامه مواجه شدند، بدون لحظه یی تردید حکم اعدام اورا صادر کردند. نوروز ۶٨، نوروز غم انگیزی بود. اکثریت بند، همسر یا برادر ویا یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بود. سیمین با دست های هنرمندش، که از شدت شکنجه های وارده نحیف و لرزان شده بود، درحال تزئین سفرهفت سین بود. بعد از سال تحویل، بچه ها را با عشق و مهر فراوان درآغوش کشید. غافل از اینکه تا چند روز دیگر این گوهر یگانه را از دست مان خواهند ربود. نوروز۶٨، به خزانی غم انگیز تبدیل شد. اندوه از دست دادن رفیق قهرمان، «سیمین» قلبما ن را می فشرد. ولی می دانیم، همان طوری که خود گفته بود، این پایان کارنیست. سرود پرطنین مقاومتش دیوارهای بلند زندان های رژیم پوسیده و ضد مردمی را درهم کوبید و همچون ستون های طلایی خورشید ترانه های شگرفی را بیدار کرد که از آن تاریخی نو زاده خواهد شد. از دور صدای ترنم زیبایی دیوارهای سیاه شب را درهم می شکند. سپاهی، سرود خوانان، نزدیک می شود و از کوچه ها و پس کوچه ها مردم گروه گروه و دسته دسته به سپاه سرود خوان می پیوندند. نسیمی خوش می وزد. صفوف درهم فشرده مردم گویی آهنگی دیرینه را زمزمه می کنند: «برشکن هرسد اگر خواهی آزادی ….» و مارها درلجن زارها می خوابند و کرکس ها به لانه های تاریک خود می خزند. غوغای شهرها از زیستن سخن می گویند، از انقلاب. و نسلی نو از راه فرا می رسد وفردایی روشن … و تندیسی از سنگ، از زمرد، از گرمای خورشید، از روشنایی بامداد درمیانهٴ میدان شهر است، و این حروف زرین بر پایه های تندیس حک شده اند: «به یاد قهرمان آزادی، سیمین. درود برتو که پولاد بی خلل بودی!»
خانواده رفیق فاطمه مدرسی با کمک پاره ای از محافل روحانی موفق شد بین او و پدرش که در بستر مرگ بود، یک ملاقات ترتیب بدهد. رژیم که تصور می کرد، شاید آخرین کلمات پدر «سیمین» دربستر مرگ بتواند خللی در روحیه مقاوم او به وجود آورد، با این ملاقات موافقت کرد و رفیق شهید سیمین را با پوشش دلخواه رژیم، همراه تعداد زیادی پاسدار از زندان اوین به خانه آوردند. این ملاقات چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما همین چند دقیقه کافی بود تا او از جنایتی هول انگیز خبر بدهد. هنگامی که درمحاصره پاسداران خانه را ترک می کرد، ناگهان فریاد کشید: «این جنایتکاران «رحمان» را کشتند! قهرمان مارا تکه تکه کردند! اما او دهان باز نکرد…» پاسداران امانش ندادند و کیسه ای را که همراه داشتند، روی سرش کشیدند و با مشت و لگد سواراتومبیلی کردند که با آن از اوین آمده بودند. «سیمین» پس ازاین ملاقات مستقیما به سلول انفرادی منتقل شد.
۶ فروردین / ۱۳۹۵
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
علی نادری از فعالان سندیکاهای کارگران نساجی مازندران
انتشار رشته مطالب نامهای نازدودنی که با هدف شناساندن چهرههای قهرمان جنبش کارگری و سندیکایی به نسل نو مبارزان جنبش صورت گرفته با استقبال خوانندگان روبرو گردیده است. انتقال سنتها و روح رزمجویانه جنبش کارگری به کارگران جوان و همه فعالان و مبارزان جوان هوادار منافع طبقه کارگر وظیفهای بس مهم و پُر ارزش قلمداد میشود.
با گسترش صنایع ماشینی در کشور در سالهای پس از انقلاب مشروطیت، بر کمّیت و کیفیت کارگران افزوده شد. با رشد و قوام طبقه کارگر ایران در این سالها جنبش سندیکایی کارگران بسط یافت. این رشد و گسترش فعالیتهای سندیکایی مرهون تلاشهای خستگی نا پذیر اعضای حزب کمونیست ایران (سلف حزب تودهٔ ایران) به شمار میآید. ما قبلاً نیز اشاره کردهایم، به دلایل معیّن تاریخی جنبش سندیکایی زحمتکشان در میهن ما در ارتباط تنگاتنگ و عضوی با جنبش کمونیستی در سه دوره حیات آن یعنی سوسیال دمکراسی انقلابی، حزب کمونیست و حزب توده ایران، شکل گرفته و پا به عرصه مبارزه نهاده است.
پایه گذاری و فعالیت کارخانجات متعدد نساجی در استانهای مازندران و اصفهان طی آن دوره تاریخی سبب فعالیت روز افزون و سازمان یافته کمونیستهای ایرانی در میان کارخانجات مذکور شد که نتیجه درخشان آن پیدایش و فعالیت سندیکاهای کارگری با سمت گیری انقلابی و طبقاتی بود. این سنت پس از تحولهای دهه بیست و تأسیس حزب تودهٔ ایران به مثابه ادامه دهنده حزب کمونیست ایران به شکل کاملتری ادامه یافت و اعضاء و هواداران حزب توده ایران بر اساس رهنمود حزب در تشکلهای سندیکایی نقش بارز و موثری ایفا کردند. از این رو تاریخچه جنبش سندیکایی کارگران ایران جدای از مبارزه خستگی ناپذیر حزب پُر افتخار طبقه کارگر، حزب تودهٔ ایران نبوده و نیست. فعالیت روشنگرانه اعضای حزب تودهٔ ایران در کارخانجات نساجی مازندران که بخش مهمی از کارگران صنعتی آن زمان را در خود متشکل کرده بودند به گسترش سندیکاهای کارگری انجامید. سندیکاهای کارگری کارخانههای شاهی ـ بهشهر و چالوس نقش پُر رنگ و به یاد ماندنی در جنبش کارگری طی سالهای دهه بیست و سی خورشیدی ایفا کردند.
به همّت کارگران قهرمان تودهای رفقا علی لامعی، اکبر فابریکی و نوروز علی غنچه و قهرمانان دیگری که نام و یاد آنها همواره زنده است، کارگران در صفهای سندیکایی در دفاع از حقوق خود سازماندهی شدند.
رفیق شهید علی نادری در همین سالها ـ سالهای نخستین دهه بیست خورشیدی به عنوان یک کارگر فنی به عضویت سندیکای کارگران حریر بافی چالوس درآمد. الفبای مبارزه را در صفهای سندیکا آموخت. مشوق او در عضویت سندیکا و سپس عضویت در حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب تودهٔ ایران ـ رفقای قهرمان علی لامعی و نوروز علی غنچه بودند.
خیلی زود استعداد این کارگر فنی کارخانه حریر بافی در مبارزه صنفی و سیاسی خود را نشان داد. با رشد آگاهی طبقاتی و آشنایی با دانش مبارزه فعالیت سیاسی را در صفهای حزب آغاز کرد و به چهرهای شناخته شده در میان کارگران نساجیهای متعدد مازندران بدل شد. او در کلیه حرکات اعتراضی سالهای ابتدایی دهه بیست حضوری مؤثر داشت. فعالیت سندیکاهای کارگران نساجی مازندران در قالب شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان در تکامل جنبش سندیکایی جایگاه پُر ارزشی را به خود اختصاص میدهد. رفیق علی نادری در این دوره زمانی فعالیت شبانه روزی داشت و در تمامی اقدامهای سیاسی و صنفی در سطح استان مازندران همچون کادری مؤثر ایفای وظیفه مینمود.
در سال ۱۳۲۵ پس از یورش ارتجاع مانند بسیاری از همرزمانش بازداشت و روانه زندان شد. در بیدادگاه نظامی به ۲ سال حبس محکوم شد و این دو سال را دور از شهر خود در زندان قصر تهران سپری کرد. مقاومتر از پیش از زندان آزاد و دوباره رهسپار شهر خود چالوس گردید. در بدو ورود به شهر اجازه تماس با کارخانه و کارگران را به او ندادند و توسط سرگرد اردلان رئیس نظامی و امنیتی منطقه به جرم اینکه حضور او در منطقه مضر است، دوباره دستگیر و اینبار بدون حکم دادگاه در سالن نیمه تمام کلوب حزب توده ایران که پس از یورش سال ۱۳۲۵ در تصرف واحدهای نظامی و اوباش چماقدار بود، زندانی شد. این ساختمان نیمه تمام از امکانات کمی برخوردار بود و این مسأله، فشار روحی و فیزیکی مضاعفی به این کارگر قهرمان تودهای وارد میساخت. چندین ماه در این شرایط غیر انسانی به تنهایی بسر برد. بارها توسط اوباش و نظامیان مورد شکنجه جسمی شدید قرار گرفت.
در بهمن ماه سال ۱۳۲۷ هنگامیکه گروهی از کارگران فعال کارخانه حریر بافی چالوس از جمله رفقای تودهای رمضان علی دهقان و یوسف علی توسط نیروهای نظامی و به دستور سرگرد جنایتکار اردلان بازداشت و به این ساختمان نیمه تمام منتقل شدند، با جسم بی رمق و به شدت شکنجه شده رفیق علی نادری روبرو گردیدند.
فرمانده نظامیان (سرگرد اردلان) با توجه به وضعیت وخیم رفیق علی نادری و برای آنکه مرگ او در بازداشت بازتاب گستردهای در میان کارگران کارخانه حریر بافی و سطح شهر خواهد داشت، او را که بی هیچ حکمی ماهها در بازداشت بسر میبرد به بهانه کمبود جا، “آزاد” کرد. رفیق قهرمان، کارگر تودهای علی نادری به فاصله چند روز پس از این “آزادی” بر اثر شکنجههای وارده به شهادت رسید.
رفیق شهید علی نادری نمونه دیگری از کارگران آگاه و سر بلند میهن ماست که با تمام وجود و با فداکاری راه مبارزه را برگزید و تا به آخر به آرمانهای والای انسانی و انقلابی وفادار ماند. نام عزیز او جاودانه و راه او ادامه دارد!
نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:
محمد علی کارگر، رزمنده بیباک تودهای و فعال سندیکای کارگران راه آهن
مبارزه جنبش کارگری ـ سندیکایی زحمتکشان از صفحات درخشان تاریخ معاصر میهن ما و جنبش سراسری ملی و دمکراتیک ایران به شمار میآید. این جنبش علیرغم سرکوبهای خونین همواره به شکلهای گوناگون به حیات خود ادامه داده و در فرصتهای تاریخی همگام و یاور نهضت انقلابی، مردمی و ضد امپریالیستی خلقهای ایران بوده است. درفش پیکار جنبش کارگری با ایثار و فداکاری رزمندگان دلاوری در اهتزاز باقی مانده که تمام هستی خود را وقف آرمان رهایی تودهای کار و زحمت کردهاند.
محمد علی کارگر، رزمنده بیباک تودهای و فعال سندیکای کارگران راه آهن
مبارزه کارگران راه آهن برای تأمین حقوق خود و برپایی تشکل واقعی سندیکایی در تاریخ جنبش کارگری میهن ما جایگاهی مهم را به خود اختصاص میدهد. اعتصاب تاریخی سال ۱۳۱۱ خورشیدی که توسط کارگران راه آهن شمال ـ مازندران ـ سازماندهی شد، از نقاط عطف و صفحههای درخشان جنبش کارگری ـ سندیکایی زحمتکشان ایران به شمار میآید.
در سالهای ۱۳۲۰ – ۱۳۰۴ که به “سالهای خفقان جنبش سندیکایی در دوران رضاخان” شهرت دارد، سرکوب سندیکاها و بطور کلی جنبش کارگری ایران با خشونت توسط عمال رضاخان، به دستور امپریالیسم انگلیس صورت میگرفت. این موج سرکوب در سال ۱۳۱۰ با تصویب قانون معروف به “قانون سیاه” و سپس یورش به سازمانهای حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) و سرانجام بازداشت گروه ۵۳ نفر به اوج خود رسید. سندیکا و اتحادیهها طی این دوران مورد حمله دیکتاتوری رضاخان قرار گرفتند. با وجود اینکه جنبش سندیکایی کارگران ایران ضربات سخت و سنگینی از دیکتاتوری رضاخان خورده بود و هنوز از تجربه و نیردی کمی و کیفی ضرور برخوردار نبود، توانست به موجودیت خود به شکلهای مختلف ادامه دهد.
طبقه کارگر و جنبش سندیکایی آن تحت هدایت حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) ضمن حفظ حیات خود، به مقابله نیز برخاست و با چند اعتصاب تاریخی به ارتجاع و امپریالیسم پاسخ شایستهای داد. در سالهای ۱۳۱۰- ۱۳۰۸، اعتصابهای متحد و سازمان یافتهای در جنوب و مناطق نفت خیز خوزستان برپا شد. در اصفهان، کارگران کارخانه وطن در سال ۱۳۱۰ اعتصاب باشکوهی را در پاسخ به اختناق و سرکوب سازمان دادند. در همین دوران کارگران راه آهن نیز با فعالیت خستگی نا پذیر کارگران پیشرو و فعالان حزب کمونیست ایران بویژه رفیق شهید داداش تقی زاده که آنزمان مسئولیت سازمانهای حزبی شمال کشور را بر عهده داشت، نخست اتحادیه خود را پدید آوردند و سپس در سال ۱۳۱۱ اعتصابی بزرگ با حضور بیش از ۸۰۰ کارگر راه آهن شمال را سازمان دادند. این اعتصابها بویژه اعتصاب کارگران راه آهن طنین پُرشوری در سراسر کشور داشت و بیداری و آگاهی طبقه کارگر ایران را به اثبات رساند.
رفیق محمد علی کارگر هنگامیکه به عنوان کارگر راه آهن مشغول به کار شد، خود را در چنین محیطی یعنی فضای انقلابی همراه با سنتهای ریشه دار طبقاتی یافت.
محمد علی کارگر در سال ۱۳۰۴ در روستای کنزق در اردبیل، بخش سرعین متولد شد. از دوران نوجوانی به شغل کارگری روی آورد و خیلی زود به استخدام راه آهن درآمد. همچنان که در پیش یادآوری کردیم، محیط و فضای کارگری راه آهن با توجه به سنتهای انقلابی و فعالیت مؤثر رزمندگان حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) آکنده از روحیه مبارزه جویی بود. نخستین گامهای مبارزه را همراه با پیشکسوتان کارگری راه آهن بویژه لکوموتیورانان و کارگران تعمیرکار خطوط آهن به پیش برداشت و الفبای رزم و زندگی را از آنان آموخت.
پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان، همراه و همگام با پیشکسوتان اتحادیههای کارگری راه آهن به صفوف حزب پُرافتخار توده ایران پیوست و بنا به رهنمود حزب فعالیت خستگی نا پذیر سندیکایی را در کانون کارگران راه آهن آغاز کرد. او یکی از فعالان جوان و پُرشور تشکل سندیکایی کارگران راه آهن بود و در سالهای ابتدایی دهه بیست خورشیدی نقش بارزی در حرکت سنجیده کانون کارگران راه آهن به سمت وحدت صفهای جنبش سندیکایی و تشکیل شورای متحده مرکزی اتحادیههای کارگران و زحمتکشان ایران در سال ۱۳۲۳ از تجمع چهار مرکز سندیکایی بر عهده داشت. با تشکیل شورای متحده مرکزی فعالیتهای محمد علی کارگر در مسایل سندیکایی گسترش یافت. او به مثابه یکی از کادرهای شورای متحده مرکزی بویژه در سازماندهی و ارتقاء سطح مبارزاتی سندیکای کارگران راه آهن ایران کوشا بود. محمد علی کارگر یکی از فعالین برگزاری کنفرانس عمومی کارگران توسط شورای متحده مرکزی در تیر ماه سال ۱۳۲۳ در خیابان فردوسی تهران بود.
در سال ۱۳۲۴ رفیق محمد علی کارگر از سوی شورای متحده مرکزی وظیفه سازماندهی سندیکای کارگران راه آهن زنجان ـ میانه را عهده دار بود. یکی از فعالیتهای او در این دوره، طرح شکایت و حرکت یکپارچه کارگران راه آهن زنجان ـ میانه است. این شکایت که تمامی کارگران بطور سازمان یافته آن را طرح و امضاء کرده بودند در اعتراض به کسر ۱ تا ۵ ریال از حقوق کارگران توسط کارفرما صورت گرفت. با یورش به حزب طبقه کارگر ـ حزب توده ایران و سازمانهای سندیکایی در سال ۱۳۲۷، فعالیت او دامنه و جنبههای مختلفی به خود گرفت. مبارزه سندیکاها ادامه یافت.
در سالهای ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۵ او بارها مورد پیگرد قرار گرفت و از سوی کارفرمایان تهدید شد. در همین سالها کارفرما و رئیس انبار کالاهای تهران او را تهدید کرده بودند. اوباش و لومپنها با تحریک مدیران راه آهن و انبار کالایی چندین بار او را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا از این طریق مانع فعالیتهای این تودهای قهرمان در میان کارگران شوند. فعالیت خستگی نا پذیر او خار چشم مرتجعان و سرمایه داران بود.
سرانجام با توطئه عوامل وابسته به دربار و کارفرمایان و به دست لومپنهای اجیر شده، رفیق قهرمان محمد علی کارگر روز ۲۶ فروردین سال ۱۳۳۰ هنگامیکه چهل روز بیشتر از ازدواجش نمیگذشت، توسط اوباش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس او را میان دو واگن قطار قرار دادند و به طرز وحشیانه به قتل رساندند تا صدای حق طلبانه کارگران را خاموش سازند. تودهای قهرمان رفیق شهید محمد علی کارگر از نامها و چهرههای نازدودنی جنبش کارگری ـ سندیکایی میهن ماست. نام، راه و آرمان او جاودانه است!
بزرگ علوی؛ داستان نویسی واقع گرا
«مجتبی بزرگ علوی» یکی از برجسته ترین نویسندگان معاصر به ویژه در زمینه داستان های کوتاه است که آثاری واقع گرایانه را نسبت به مسائل اجتماعی به رشته تحریر در آورده است.
بزرگ علوی؛ داستان نویسی واقع گرا
بزرگ علوی در سال 1282 خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش از روشنفکران مشروطه خواه بود. علوی در نوجوانی همراه پدر به اروپا رفت و در برلین به تحصیل پرداخت. پس از فراغت از تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به ایران بازگشت و در شیراز مشغول تدریس شد.
وی سال 1307 به تهران آمد و کار تدریس را دنبال کرد. بزرگ علوی در همین سال ها با سه تن دیگر از جمله «صادق هدایت» گروه «ربعه» را تشکیل دادند و سلسله بحث های نوین ادبی را آغاز کردند.
مجموعه داستان کوتاه «چمدان» نوشته شده در سال 1313 نخستین اثر علوی است. علوی در این مجموعه با به کارگیری نثری ساده، انشای روان، بازتاباندن فرهنگ عامه و تصویر ناکامی ها و سیه روزی ها، به سبک «محمد علی جمالزاده» و هدایت نزدیک شد با این تفاوت که شخصیت داستان های علوی به لحاظ تحرک و پویایی اجتماعی با شخصیت های داستان های هدایت، که نگرشی دیگر گونه نسبت به جهان دارند، فرق می کنند.
بزرگ علوی در سال 1315 به اتهام داشتن افکار سوسیالیستی، با جمعی دیگر از همفکرانش به زندان افتاد و تا برکنار شدن رضاشاه (شهریور 1320) در زندان ماند. یادداشت های بزرگ علوی در سال های زندان پس از آزادی اش دستمایه نگارش دو گزارش داستان گونه اش شد.
بزرگ علوی در شهریور 1320 به اتفاق یاران همفکر خود از زندان آزاد شد و به فعالیت های حزبی پرداخت. وی کتاب «ورق پاره های زندان» را در 1320 و «پنجاه و سه نفر» را در 1321 منتشر کرد. حوادث سیاسی داخلی بزرگ علوی را بار دیگر در سال 1327 به زندان فرستاد و این بار 2 سال در زندان ماند.
علوی در 1329 از زندان آزاد شد و در زمانی که کشور صحنه تلاش برای ملی کردن صنعت نفت بود، او نیز متاثر از سیاست روز در زمینه های گوناگون قلم زد. وی در همین سال ها برجسته ترین اثر هنری این دوره از نویسندگی خود یعنی داستان نیمه بلند «چشمهایش» را نوشت و در 1331 به چاپ رساند.
بزرگ علوی در فروردین 1332 برای معالجه چشم به آلمان رفت و در برلین به تدریس زبان و فرهنگ ایران پرداخت. وی در فرودین 1358 به تهران آمد و پس از چندی دوباره به آلمان بازگشت. بزرگ علوی سرانجام در بهمن ماه سال 1375 بر اثر سکته قلبی در برلین درگذشت.
آشنایی وسیع بزرگ علوی با ادبیات دیگر ملت ها و تسلط اش بر چند زبان اروپایی و به خصوص آلمانی، به وی این امکان را داد که ترجمه های خوبی نیز از ادبیات ملل به زبان فارسی منتشر کند. «باغ آلبالو» از «چخوف»، «دوشیزه اورلئان» اثر «شیللر» و «حماسه ملی ایران» اثر «تئودور نولدکه» به زبان آلمانی از آن جمله اند.
***ادوار بندی آثار علوی
آثار داستانی بزرگ علوی را می توان به سه دوره تقسیم کرد؛ نخستین دوره تا1320 را در بر می گیرد که علاقه نویسنده به طرح مسائل ژرف روانی و پیروی از شیوه نویسندگانی چون «آرتور شینسلر» و «اشتفان تسوایک» آشکار است. اثر نمونه این دوره مجموعه داستان چمدان است.
دوره دوم از 1320تا1332 است که وی آثاری را به عنوان نویسنده ای متعهد می نویسد. در این دوره بزرگ علوی به استقلال هنری می رسد و داستان هایی می آفریند که از نظر محتوا و ساختار نو هستند. در این آثار، دیگر از آدم های سودایی و روان نژند گذشته اثری نیست بلکه بیشتر قهرمانان او افرادی دلیر و تسلیم ناپذیرند که علیه بی عدالتی های اجتماعی دست به مبارزه می زنند. اثر نمونه این دوره داستان گیله مرد است.
دوره سوم زمانی را در بر می گیرد که بزرگ علوی دور از ایران و زندگی در آلمان می نویسد. در این دوره وی سرخورده از دگرگونی های سیاسی، داستان هایی می نویسد که در آن ها بیشتر زندگی و سرنوشت فراریان سیاسی وصف می شود. اگر قهرمانان او در دهه بیست افراد مبارز و تسلیم ناپذیری بودند، اکنون دیگر آدم های خسته، سرخورده و اندیشناکی هستند که در برابر رویدادهای پیرامون خود خاموش و ناتوان قرار می گیرند و از خود واکنشی نشان نمی دهند.(1)
***بررسی سبک و درونمایه آثار علوی
پس از انقلاب مشروطه، رمان فارسی به عنوان یک نوع ادبی از نظر ساختاری از ادبیات روایی منثور کلاسیک متمایز شد و سبب به کارگیری یک شکل جدید ادبی با ساختاری متفاوت شد که با ورود شخصیت های تازه به عرصه ادبیات، توجه به هویت و فردیت اشخاص و نیز توجه به واقعیت ها و رویدادهای روزمره، هدفی انتقادی را دنبال می کرد.
بزرگ علوی از جمله نویسندگان و بزرگان داستان نویسی نو در ایران به حساب می آید که سعی کرد با توجه به واقعیت ها و متاثر از رویدادهای روزمره بنویسد. توانمندی های وی در نویسندگی و به ویژه در بیان ویژگی های ظاهری، روحی و رفتار و گفتار شخصیت ها، بارز و آشکار است؛ اگر چه گاهی توجه بیش از حد او به پردازش یک شخصیت، سایرین را در سایه قرار می دهد.
در داستان های علوی شخصیت ها در محوری طبقاتی قرار می گیرند چرا که علوی دارای نگرش واقع گرایانه(رئالیستی) است. وی به مانند بیشتر هم نسلی هایش زیر تاثیر شدید انقلاب اکتبر روسیه قرار گرفته است اما قهرمان داستان هایش اغلب از لایه های روشنفکران جامعه اند. این ویژگی خط فاصلی میان کارهای علوی و برخی پرچمداران رئالیسم اجتماعی می کشد. همچنین ذهنیت علوی در 2شاخه سیاست و ادبیات به وحدت می رسند. (2)
زبان بزرگ علوی ساده، روشن و بی پیرایه است. یکی از ویژگی های وی نیروی تخیل اش در یافتن عناصری است که به داستان های وی رنگ داستان های پلیسی می دهند.(3)
وی در برخی داستان های کوتاه خود همچون گیله مرد(از مجموعه نامه ها) و رقص مرگ(از مجموعه ورق پاره های زندان) که از کارهای دوره جوانی اش است، دارای استقلال زبان و نثری جا افتاده است.
بزرگ علوی در گیله مرد، نگاهی معترض دارد و فضاسازی داستان اش کلیشه ای و تقلیدی نیست و نویسنده دچار پرگویی های مرسوم نمی شود، همین مساله موجب شده این داستان در ردیف آثار خواندنی معاصر قرار بگیرد.(4)
همچنین بین قهرمانان بزرگ علوی، شخصیت های زن دارای جایگاه مهم و ممتازی هستند در واقع وی از آن دسته نویسندگانی است که فداکاری، پاکدامنی و مهرورزی زنان ایرانی را به خوبی توصیف کرده است.
***نقد
برون گرایی بیش از حد علوی یکی از نقدهایی است که بر نوع شخصیت انگاری و داستان نویسی اش مطرح می شود تا جایی که برخی معتقدند که وی شخصیت های داستانی خود را از درون تجزیه و تحلیل نمی کند یا به عبارت دیگر بزرگ علوی سعی می کند با تحمیل عقیده ای از بیرون متن رخدادها و کشاکش های داستان را پیش ببرد. این مساله نیز متاثر از مضمون اغلب داستان های وی است که از آرمان های سیاسی اش الهام می گیرد.
برای نمونه رمان چشم هایش به عنوان رمانی مطرح در دهه 30 خورشیدی نقدهای فراوانی را بر انگیخته است. یکی از نقدهایی که بر این اثر وارد شده بیشتر مربوط به لحن یکنواخت و آرام همراه با بیان احساسی و عاطفی حوادث است؛ از همین رو بزرگ علوی در طول داستان خواننده را با واقعه شگفت انگیزی روبرو نمی کند. در مقابل برخی معتقدند که علوی در این رمان خود را در چارچوب سیاست و نگاه خشک یک روشنفکر چپ محدود نمی کند بلکه با تکیه بر هنر، رابطه عاشقانه و ایجاد فضایی پر رمز و راز نگاه جدیدی را تداعی می کند.
از طرفی باید این نکته را یادآور شد که عشق در آثار بزرگ علوی ارزش و جایگاه ویژه ای دارد. شاید اگر بگوییم در برخی از آثار وی عشق محور ماجراها را شکل می دهد سخن درستی باشد.
*پی نوشت ها:
1- رهنما، تورج، «جایگاه داستان کوتاه در ادبیات امروز ایران»، نشر اختران، سال 1388، ص48
2- سرفراز، جلال، «نویسنده ی ساکن برلن شرقی»، ماهنامه مهرنامه، شماره 34، ویژه نامه نوروز1393، ص389
3- رهنما، تورج، «جایگاه داستان کوتاه در ادبیات امروز ایران»، نشر اختران، سال 1388، ص50
4- سرفراز، جلال، «نویسنده ی ساکن برلن شرقی»، ماهنامه مهرنامه، شماره 34، ویژه نامه نوروز1393، ص389
ابوالحسن نجفی در سن 86 سالگی درگذشت
این چهره پیشکسوت زبان و ادبیات فارسی و ترجمه که متولد سال 1308 بود و این اواخر از بیماری رنج میبرد، روز جمعه (دوم بهمنماه) در بیمارستان مهر تهران از دنیا رفت. یکی از کارکنان بیمارستان، زمان درگذشت نجفی را حدود ساعت 14:40 اعلام کرد.
ابوالحسن نجفی زبانشناس و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. مهمترین بخش فعالیتهای ادبی و علمی او در حوزه ترجمه متون ادبی، ویرایش، زبانشناسی و وزن شعر فارسی بود. او یکی از دقیقترین دایرهها برای طبقهبندی وزن شعر فارسی را تدوین کرده که به دایره نجفی معرو