نقد و بررسی کتاب *تاریخ ترقی خواهی ایرانیان* نوشته ی ملیحه بصیر
صادق شکیب: عبدالله شهبازی در وب سایت خود صراحتا اذعان نموده است که کتاب خاطرات زنده یاد کیانوری را وی به نگارش در آورده است و کتاب گفتگو با تاریخ را سعید امامی به نام زنده یاد کیانوری تدوین کرده است.
این کناب توسط انتشارات نیل در هشتصد و ده صفحه منتشر شده است. نویسنده، آن را به هفده بخش تقسیم نموده است. نگارنده در این قسمت به نقد و بررسی سه بخش نخستین کتاب می پردازد. در قسمت های بعدی به سایر بخش های کتاب پرداخته خواهد شد. با مطالعه مقدمه ی کتاب که با نثری شیوا توسط نویسنده به نگارش در آمده است به عیان روشن می شود: نویسنده با صداقت به پژوهش پرداخته است و با روح ترقی خواهی در صدد بر آمده است تا به حقایق تاریخی که از منظر نگاه خویش، بدان رسیده است را با خوانندگان در میان نهد. بخش اول کتاب از واکاوی عصر تمدن یونان باستان شروع می شود. خانم بصیر، در این بخش از نظرات فکری و فلسفی دانشمندان یونان باستان به استناد منابع معتبر و موثق نکات آموزنده ای را مطرح می نماید. و نیز این که چرا یونان در آن برهه تاریخی به مهد تمدن جهان تبدیل شد، نظرات منطقی در خور تاملی ارائه می دهد. با تعمقی بر آن چه در این بخش به رشته تحریر در آمده است، مشخص می شود که چسان فلسفه ی فکری ارسطو موجب توقف رشد و بالندگی علم و فلسفه طی چند سده واقع شد. و فئودال ها و اشراف با همدستی کلیسا به پشتوانه مکتب فکری ارسطو به توجیه جنایات و پلیدی های خویش علیه بشر دست می یازیدند.
در بخش دوم کتاب از کوشش افراد برای رهایی از وضعیت بس دشواری که فئودال ها با حاکمیت و سیطره ی خود بر اروپا چیره نموده بودند، سخن گفته می شود. و نظرات دانشمندان آن عصر همچون گالیله، توسط نویسنده ی کتاب توضیح داده می شود. در حالت کلی این بخش از کتاب را می توان تحلیل آغاز عصر رنسانس نامید، که نویسنده توانسته است با پشت کاری ستودنی از عهده آن با خردی در خور تحسین بر آید.
درعمده بخش سوم کتاب به انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب استقلال طلبانه ی آمریکا و انقلاب فرانسه پرداخت شده است. برای خواننده کتاب مطالب این بخش بس مفید و آموزنده است. یکی از نکته های برجسته ای که خانم بصیر در بخش سوم کتاب به رشته ی تحریر در آورده است، نسل کشی سرخ پوستان در آمریکاست. که با گذشت چندیدن قرن از آن فاجعه ی عظیم هنوز هم دولت مردان امریکا در آن مورد سکوت می نمایند. نگاه خانم بصیر به انقلاب فرانسه نگاهی است مختص قشر بینابینی. ایشان از سویی با شیفتگی از انقلاب فرانسه و روبسپیر سخن می گویند و از سوی دیگر اقدامات روبسپیر را برای حفظ انقلاب و دست آوردهای آن محکوم می نمایند. این مسئله در درجه ی اول حاکی از آن است که ایشان احساس خویش را صادقانه بر قلم آورده اند. چرا که اقشار بینابنی بنا به پایگاه اجتماعی خویش طرف دار عدالت هستند و در این راه از دگرگونی های اساسی در حیطه های اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی استقبال می نمایند. و از سوی دیگر از ژرفش این تحولات ترس و واهمه دارند. مسلم است که سنگینی کفه ترازو به نفع ترس، یا استقبال از انقلاب، در تحلیل نهایی وابسته به توازن قوا در جامعه است. به تناسب قدرتمندی نیروهای انقلابی اقشار بینابینی به سمت این نیرو گرایش می یابند.
استنادات خانم بصیر در تحقیق تحلیلی خویش متکی به منابع موثق و معتبری است. برداشت هایشان نیز از این منابع نشان می دهد: ایشان فرد روشن اندیش و دارای افکار ترقی خواهانه ای است. ولی در مواردی به منابعی استناد می نمایند که کلا فاقد اصالت است. به عنوان نمونه ایشان به کتاب خاطران منتسب به کیانوری یا کتاب گفت گو با تاریخ در چندیند نوبت استناد نموده است. این دو کتاب هیچ ارتباطی به زنده یاد کیانوری ندارد. عبدالله شهبازی در وب سایت خود صراحتا اذعان نموده است که کتاب خاطرات زنده یاد کیانوری را وی به نگارش در آورده است و کتاب گفتگو با تاریخ را سعید امامی به نام زنده یاد کیانوری تدوین کرده است. سرکار خانم بصیر در چند مورد به کتابی به نام مغز متفکر شیعه *امام صادق* استناد نموده است. لازم به ذکر است این کتاب حاصل تخیل صرف ذبیح الله منصوری بوده و از اساس فاقد اصالت است. علی اکبر قاضی زاده طی مقاله ای در روزنامه ی شرق به تاریخ ۲۵ تیرماه سال ۱۳۸۶ حق مطلب را در مورد جعلیات ذبیح الله منصوری ادا نموده است. احسان نراقی در مصاحبه ای با خبر آن لاین در مورد این کتاب صراحتا می گوید: که ذبیح الله منصوری به دروغ مدعی است این کتاب را ترجمه کرده است. این کتاب حاصل تراوشات رویایی وی است. همچنین اسماعیل حدادیان مقدم طی مقاله ای در فصل نامه مترجم می گوید: اصالت وجود کتابی به نام مغز متفکر جهان شیعه *امام صادق* مورد تردید است. لازم به تاکید است در سه بخش کتاب این اشتباهات خانم بصیر آسیب عمده ای به نکته های آموختنی که ایشان مطرح می نمایند، وارد نمی سازد.
کتاب این بانوی پژوهشگر کشورمان می رساند: که محققی پای به عرصه ی نوشتن گذارده که با شور و عشق زاید الوصفی می خواهد بیاموزد و بیاموزاند…
صادق شکیب
صدای مردم
کتاب «یادها و چهره ها» منتشر شد!
به قیاس شیوهٔ من که نتیجهٔ نو آمد
همه طرزهای تازه کهن است و باستانی
(نظامی گنجوی)
ستیز اندیشه و ضد اندیشه وکهنه و نو در گسترهٔ ادب پارسی دیرندی هزاران ساله را پیموده است. ستیزی که سنتز و برنهادش، پیوندارهای (مناسبات) نوین اقتصادی است، از دیالکتیک واپسستیز زرتشتِ بزرگ در گاتهای اوستا تا کمونیسم کهن و پندارشکن مزدک بامدادان، گذرگاهها و گریوههایی بس خاراگین و پُر خم و پیچ را درنوردید و در سدههای میانه به اوج و فرازی باورنکردنی رسید. مولوی بلخی در آنجاکه به دسپوتیسم و خویشکامگی فرمانروایان واپساندیش ایران میرسد گویا روی سخنش با مزدکیِ بزرگِ زمانه، شیخ اِشراق است:
بر لبش قفل است و در دل رازها
لب خموش و دل پُر از آوازها
شیخ شهابالدین یحیا سهروردی حکیم و دیالکتیسین نابغهٔ ایرانی امّا پیوسته فغان بر میآورد:
بارها گفتهام که فاش کنم
آنچه اندر زمانه اسرار است
لیکن از ترس تیغ و بیم قفا
بر زبانم هزار مسمار است
هنگام که امّا دینباوری از گونهٔ خواجه عبدالله انصاری در سخنان پیر هرات خود مینویسد: ”هرچه به زبان آید به زیان آید“،
آنگاه میشود گذشتههای شوم و تلخوش کشور را بیش و کم بر پردهٔ اندیشه آورد و به هاشور کشید.
ستیز کهنه و نو در تاریخ شیوانگاشتی (ادب)، امّا به اوجهایی گیجکنندهتر هم رسید و سر از چکادهای بلندتر هم برآورد امّا هرگز از دستور کار تاریخ بیرون نرفت.
داستان محاکمهٔ حافظ شیخستیز خراباتی را شنیدهایم، این را هم از تاریخ الحکمای قِفطی بشنویم که همروزگاران خیام نشابوری ”زبان به قدح او گشودند و در دین و اعتقادش سخن گفتن آغازیدند، چندانکه خیّام به وحشت افتاد و عنان زبان و قلم بگرفت و به عزم حج از شهر نیشابور برون رفت و پس از آنکه از کعبه بازگشت در کتمان اسرار خویش اصرار ورزید و ظواهر شرع را مراعات میکرد.“۱
در روزگاری دیگر امّا به امام محمّد غزالی میرسیم که با آن جایگاه رشکبرانگیز اجتماعی و دانشیاش به سلطان سنجر سلجوقی مینویسد:
”مرا از تدریس نیشابور و توس معاف داری تا با زاویه سلامت خوش روم که این روزگار، سخن من احتمال نکند.“۲
و هم اوست که فغان بر میآورد:
گفتم: دلا تو چندین برخویشتن چه پیچی؟
با یک طبیب محرم این راز در میان نه
گفتا که: هم طبیبی فرموده است با من:
گر مهر یار داری صد (سد) مهر بر زبان نه
بدینگونه امّا فریاد فرهیختگان ایرانی در تالارهای تاریخ ایران میپیچید و هنگامهای برمیانگیخت که مپرس؟
فرایند حماسی-تراژیک نبرد کهنه و نو امّا در مدرنیته و در جامعهٔ مدنی بورژوایی، رنگ و رویی تازه به خود گرفت و بالید و پویید و هرچه پیچیدهتر شد. و این سنتز و برنهاد مناسبات نوین تولیدی بود که از سادگی پیوندارهای فئودالیته فراتر آمده و پیوسته پیچیده و پیچیدهتر شده بود. برای درک دقیقتر این پیچیدگیها و رازوارگیها همین بس که به گزارهٔ کوتاه و دورانسازِ کارل مارکس بنگریم که در فویرباخ، پایان فلسفه کلاسیک آلمانی نوشت:
”فلاسفه تا کنون-تنها-به تفسیر جهان پرداختهاند، حال آنکه سخن بر سر تغییر آن است.“
و این مرگبارترین ضربهای بود که بر پیشانی فلسفه کلاسیک غرب، از فیلسوفان پسا سغراتِ یونان تا دکارت و کانت و فیخته و هگل و دیگران فرود میآمد.
اینک امّا وظیفهٔ هنرمند و نویسنده و شاعر بسی دشوارتر و سهمگینتر از آن فریادهای آزادیخواهانهٔ سدههای تاریکِ گذشته شده بود: از یکسو پیشبرد جانکاهترین نبردها بر سر بازیافت آزادی قلم و اندیشه و از دیگرسو کوششی کمرشکن برای دگرگونی و تغییر جهان در بستر پرفراز و نشیب ستیز طبقاتی.
یکبار ایلیا ارنبورگ به پابلو پیکاسو هنرمند کمونیست اسپانیایی گفته بود که او در هنرِ نگارگری شیوهٔ امپرسیونیسم (برداشتانگاری) را بیشتر میپسندد و پیکاسو پاسخ داده بود: امپرسیونیستها میخواستند جهان را چنانکه میبینند ترسیم کنند و این کششی برای او نداشت: ”من میخواهم جهان را بهگونهای که میاندیشم نمودار کنم.“ و جهان-اندیشگانیِ پیکاسو هستیِ دگرگون شده و برکنار از ستم سرمایه بود. حق با آرتور رمبو است که میگفت: ”زندگی را باید تغییر داد.“
چنین است وظیفهٔ هنر و ادب در روزگارِ افسونزدهٔ ما، وظیفهای که اینک از گزارههای دوگانهٔ آزادی قلم و اندیشه و دگرگونسازی جهان نیز بسی فراتر رفته و بازهم سهمگین و سهمگینتر شده است: مگر آموزهپردازان و ایدئولوگهای پانتئون سرمایه میگذارند که هنر و ادب به آسانی از همین گذرگاههای خاراگین و خطرمند خود بگذرند؟ هم از این دیدرس است که مدرنیسم (ایدئولوژی ”هنری“ لیبرالیسم) و پستمدرنیسم (بازتاب نولیبرالیسم اقتصادی) و سپس دکانستراکشنیسم (واسازی یا ساختارشکنی) سر برمیآورند و آشوبی در سپهر شیوانگاری و هنر جهان برمیانگیزند که مپرس!
نخست امّا سخن از ”شهود شاعرانه“ و آفرینش خودبهخودی هنری است! هِنری برگسون، فیلسوف واپساندیش فرانسوی میکوشید بنیادهای فلسفی هنر برای هنر و هنرمندِ بیهنر را پیریزی کند. زیگموند فروید تلاش میکرد برای پنداربافیهای هنری برگسون بنیادهای روانشناختانه سرهم کند. بندتو کروچهٔ ایتالیایی غریزه و شهود شاعرانه را یگانه سرچشمهٔ آفرینش شاعرانه قلمداد میکرد و ارنست فیشر اتریشی از اینهم فراتر میرفت و برای اعتبارزدایی از شناخت هنری، هر ایدئولوژیای را بیاعتبار میدانست! مدرنیسم (نوگروی بورژوایی) و پستمدرنیسم (فرانوانگاری) که بنیادهای ایدئولوژیکیشان را از این چند ”آموزهپرداز“ هنری و نیز از دهها ایدئولوگ واپساندیش دیگر وام گرفتهاند، سرانجام فرایند هنری را به شیری بییال و دم و اشکم فرو کاهیدند که این، هم شگفت است و هم خندهدار: شگفت است زیرا بسیار خامدستانه است و خندهدار از آنرو که به کمدی سست و سخیف رنه سدییو در تاریخ سوسیالیسمها میماند، تاریخی برای هجو سوسیالیسم و کمونیسم. وحق با کارل مارکس است که میگفت: آنانکه به پندار خود تخم اژدها کاشتهاند جز کرمهای خاکی ندرویدند.
جمع بست کوتاهوار سازوکارهای هنرهای مدرن و پسامدرن امّا از این گونهاند:
اندیشهزدایی از هنر
انسان زدایی و جامعهگریزی از هنر
ساختارشکنی
کنار نهادن نشانههای ویرایشی (نقطه، ویرگول، نشانهٔ پرسش و...) در نوشتههای ادبی
پرهیز از واقعانگاری و رئالیسم
افسونزدگی و جادویی بودن هنر
فراواقعی و سوررئالیستی بودن هنر
و سرانجام هنرمندزدایی از هنر
چندانکه هرمنوتیسمِ نو(گزارش و تاویل مدرن) میگوید که آفرینهٔ هنری-ادبی پس از پدیدار شدن دیگر هیچ پیوندی با آفرینشگر خود ندارد و هرمنوتیست در گزارش و تاویل آن نیازی به بازنگری در شخصیت و جهاننگری آفرینندهٔ آن نمیبیند! انگار نه انگار که هنر و ادب بازتاب جهانبینی و اندیشهٔ زایندهٔ هنرمند است و همچون اثری دادائیستی برآیند شعبدهگری ناگهانی سازندهٔ آن نیست. رفیق دکتر احسان طبری به درستی میگفت:
”هنر نمیتواند از دریچهٔ ذهن هنرمند، نگرندهٔ جهان و زندگی نباشد و نباید تجلی و نقش شخصیت هنرمند را در اینجا با هزار قید مانع شد.“
تریستین تزارا، از پایهگذاران پدیدهٔ ضد هنری دادائیسم، برای اندیشهزدایی از هنر، واژههایی را که از روزنامهای بریده بود در کیسهای ریخت و آنها را یکبهیک و لاتاریوار بیرون کشید و کنار هم گذاشت: بدینگونه نخستین شعر دادائیستی جهان سروده شد! شعری همچون تابلوهای آوانگارد و فرامدرن زمانه که چیزی جز پرتاب ناخودآگاه رنگ بر بوم نقاشی نیستند. حق با ویل دورانت است که آفرینههایی از اینگونه را ”لکههای بیمعنی رنگ، سرهم کردن خرت و پرت و آشغال و آشفته بازار سداهای (صداهای) ناهنجار“ میدانست و پیشبینی میکرد که ”سرانجام هیجان نوآوری در بیطرفی زمان، فراموش خواهد شد.“
لنین نه تنها شیوانگاری و هنر، که هرگونه دانشی را در جامعهٔ طبقاتی سویهدار میدانست و میگفت: ”در جامعهای که بنیاد آن بر ستیز طبقاتی است، هیچگونه دانش اجتماعی بیغرض وجود ندارد.“ و ”معرفت اجتماعی انسان (دیدگاههای گونهگون و مکتبهای فلسفی، دینی، اقتصادی و جز آن) بازتاب نظام اقتصادی جامعه است.“
لنین یادآور میشد:
”هنر و ادب ما باید به میلیونها میلیون مردم زحمتکش خدمت کنند.“
به سخن عنصرالمعانی در قابوسنامه، ”شعر از بهر دیگران گویند نه از بهر خویش.“ آنتوان چخوف در رد زیباییشناختی شهودی و ”الهام“مندانهٔ واپساندیشان و پیروان موج نو بورژوایی میگفت:
”اگر نویسندهای ادعا کند داستانش را بیاندیشهٔ پیشین و تنها با الهام نوشته است، من او را دیوانه میدانم.“
سالتیکوف شچدرین هنر را برآیند اندیشهٔ هنرمند میدانست و لیو تولستوی هنر بیاندیشه را محکوم میکرد. م. خراپچنکو، هنرشناس و منتقد ادبی اتحاد شوروی ”گریز به قلمرو پندارها یا بازسازی ناتورآلیستی جزییات زندگی را نشانهٔ گریز از مسایل اساسی روز“ میدانست و لایودزو، حکیم چین باستان میگفت: ”اوّل اندیشه، وانگهی گفتار.“
جان سخن اینکه از کلاسیسیسم تا نیوکلاسیسیسم و از رمانتیسم تا موج نو هنری، بایند و وظیفهٔ هنرمندِ مردمگرای، هرچه دشوارتر و سهمگینتر شده و اینک بر شالودهای سهگانه فراروئیده است:
الف: ستیز بر سرِ آزادی قلم و اندیشه
ب: نبرد برای دگرگونسازی جهان و دستیابی به جامعهٔ نوین سوسیالیستی
پ: نقد روشمند و هشیوارانهٔ هنر متافیزیکی و آنتیرئالیستی
هنرمندان مردمی امّا با درآمیختن این هر سه فرایندِ اجتماعی، به آفرینش آثاری چنان دورانساز و دگرگونگر دست مییازند که گاه همچون جنگل آپتون سینکلر لرزه بر اندام کاخ سفید آمریکا میافکنند و گاه همانند مادر ماکسیم گورکی چرخهای انقلاب اکتبر روسیه را شتابی دو چندان میبخشند، چنانکه لنین به گورکی گفت که انتشار این رُمان برای انقلاب بزرگ روسیه بسیار سودمند ولازم بود.
در میهن ما امّا رسالتی از اینگونه سترگ و سهمگین و خطرمند را بیش از همه هنرمندان و اندیشمندان تودهای به گردن گرفتند و در راه کاربست آن از زندان و شکنجه و مرگ و آوارگی و تهیدستی نیز نهراسیدند. چندان که حزب تودهٔ ایران تنها در فرایند کشتار گسترده زندانیان سیاسی، که حزب ما آن را به درستی فاجعهٔ ملّی نام نهاد، بیش از ده ها تن از بهترین دانشوران، هنرمندان، مترجمان، روزنامه نویسان و شیوانگاران خود را از دست داد.
حزب تودهٔ ایران امّا از همان آغاز پیریزیاش درفشِ دانش و هنر و ادبِ مردمی و دگرگونساز را به اهتزاز درآورد و انبوه هنرمندان خود را در پرتو چنین پرچمی بسیج کرد. برای نمونه در دوّمین کنگرهٔ حزب (5/2/1327) که با شرکت ۱۱۸ تن از هموندان آن در تهران برگزار شده بود، ”اسلوب و هدف تبلیغات“ حزب تودهٔ ایران از جمله چنین رقم خورده بود:
انگیزش احساسات میهندوستیِ منطقی، سربلند ساختن مفاخر ملّی، برپایی سنن نیکوی ملّی برای ایجاد حس اعتماد بهنفس و اثبات روش ملّتدوستی و میهنپرستی حزب نشان دادن شیوههای شوم ارتجاع در خوار کردن ملت و مبارزه بر ضد ایدئولوژیهای ارتجاعی نشان دادن مزایای یک زندگی بهتر
ستیز با واپسماندگی، جهل و خرافات در همهٔ رشتهها و تفکر بشری. مبارزه برای پیروزی شیوهٔ تفکر علمی و ایجاد یک تجدد فکری و عقلی، بهویژه فاش ساختن ماهیت فاسد و منحط تمدنهای ظاهر فریب [غربی].
ستیز با رخنهٔ شیوههای آمریکایی مانند تبلیغات فاسد هولیوود و رسوخ افکار شکستطلبی، یأس و صوفیمنشی روحیات مالیخولیایی.
ستیز برای رونق یک هنر مترقی، امیدوار و پیکارجو و....
نگرش پاسخمندانه به فرآیندهای هنری امّا همواره در برنامهها و کنگرههای حزب تودهٔ ایران جایگاه والای خود را داشته و از جمله برنامهٔ نوین ششمین کنگرهٔ حزبی (بهمن ۱۳۹۱) خواستار برچیدن قانونهایی شده است که راه را بر پیشرفت هنر موسیقی، سینما، نقاشی، پیکرهسازی، تآتر و یکایک هنرهای ملّی بستهاند. برنامهٔ نوین حزبی همچنین خواهان برنامهریزی برای فرازپویی همهسویه علم و فن، پیریزی فرهنگستان علوم و بنگاههای کارشناسی-پژوهشی در زمینههای علمی و یاریدهی به تشکیل ساختارها و انجمنهای ادبی، موسیقی و هنری است.
سوای این همه امّا برجستهترین هنرشناسان و آموزهپردازان حزبی از زمرهٔ رفقا (رفیق از ریشهٔ رفیژ پهلوی است و تازی نیست) دکتر احسان طبری و دکتر امیرحسین آریانپور و دیگران با برنمودن ترازنامهها و مانیفستهای هنری و ادبی به فرایند هنر و شیوانگاری کشور در چارچوب جامعهشناختی و فلسفهٔ علمی (اندیشه حکمی) سمت و سوی انسانی و جهانی بخشیدهاند. برای نمونه رفیق احسان طبری مینویسد:
”هنرمندانِ میهن ما، نویسندگان، شاعران، آهنگسازان، پیکرهسازان، کارگردانان، هنرپیشگان تآتر و سینما و خوانندگان وظیفهای مقدس (ورجاوند) دارند و آن قرار دادن هنر خود در خدمت خلق و میهن خویش است. هنر باید به یاری حقیقت و عدالت بشتابد و همرزم خلق در نبرد وی برای دستیابی به استقلال سیاسی و اقتصادی، آزادیهای دموکراتیک، بهسازی ژرف اجتماعی، پیشرفت و خوشکامی همگانی باشد. تنها از این راه است که هنر با تاریخ همسرشت میشود، از کوره راه به شاهراه گام میگذارد، به نیرویی پرتوان تبدیل میشود که میتواند جانها را بسیج کند، برانگیزد و به پیروزی برساند. ولی واپسگرایان و محافظهکاران... چنین نقشی را برای هنر باور ندارند. آنها میخواهند هنر را مبتذل کنند و آن را بهوسیلهای برای سرگرمی، وقتگذرانی و شهوترانی زورگویان و غارتگران، وسیلهٔ انحراف نظر جامعه از مسائل دردناک و گسترهٔ تخدیر و نادانی دِماغها، به میدان جولان نومیدی و تسلیم مبدل سازند. میخواهند آن را در کنارِ پول، تازیانه و خرافات به یکی از وسایل حفظ تسلط استعمار و ارتجاع تبدیل کنند... این بر هنرمندان راستین است که نگذارند هنر به چنین سرنوشتی دچار شود... هنر، واقعیت را یکباره و آسان در کف دست شما میگذارد و میگوید: ”این است، فکر کن، ببین!“
حزب تودهٔ ایران امّا از آغاز پیریزیاش (دهم مهر ۱۳۲۰) تا لحظهٔ کنونی، همواره، گاهوارهٔ پرورش و بالش ارتشی از بهترین هنرمندان و آموزهپردازان هنری بوده و نمونهوارترین و فداکارترین هنرمندان را به خدمت آرمانهای خلق درآورده است. این از شگفتیهای تاریخ جنبش کمونیستی جهان است که تنها پنج سال پس از پیریزی حزب تودهٔ ایران، رئیس دانشگاه تهران به سفیر انگلیس در تهران میگوید که حزب دارای پایگاهی گسترده در میان مهندسان، پزشکان، استادان دانشگاهها، روشنفکران، نویسندگان، شاعران، زنان، ارتشیان و... است.
روزنامهٔ امپریالیستی تایمز لندن نیز در سال ۱۳۲۶ نوشت که حزب تودهٔ ایران فرهیختهترین هنرمندان و شاعران و دانشوران را جذب خود کرده است. همچنین روزنامهٔ ابزرواتور در سال ۱۳۳۱ یادآور شد که سی درسد (درصد) از روشنفکران ایرانی عضو حزب و بقیه هوادار آنند. و این تنها در نخستین دههٔ پایهریزی حزب تراز نوین طبقهٔ کارگر ایران بود.
دربارهٔ این آفرینه
از سدای (صدای) سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
(حافظ)
اینک امّا دفتر نخست یادها و چهرهها با همه کاستیها و ایجازهای ناگزیرش همچون مشتی نمونهٔ خروار، فرا پیش شما است. کارنامهای کوچک که روزگارانی چند به فراخور ساتها (صفحهها)ی نامهٔ مردم در این دوهفته نامه نوشته شده و اکنون از آن پراکندگی پیشینش به در آمده و شولای شیرازهای یگانه را بر دوش کشیده است. از نخستین جُستار کتاب (سهراب شهید ثالث) تا واپسینشان (محمود اعتماد زاده-به آذین) امّا راهی پُرنشیب و نشست پیموده شده و حزب تودهٔ ایران کوشیده است در ایجازی چنین ناگزیر یاد و یادماندهٔ این دلاوران پهنهٔ سخن و اندیشه و هنر را گرامی دارد. تای تونگ، نویسندهٔ کتاب تاریخ خط چینی، ۷۰۰ سال پیش از این گفته بود:
”اگر میخواستم آنقدر منتظر بمانم تا کتابم کاملتر شود، هرگز از نوشتن آن فارغ نمیشدم.“
یادها و چهرهها نیز بیگمان از چنین کاستیای برکنار نیست. زیرا اگر میکوشیدیم این آفرینه را همسنگ شخصیتهای تراز نوی آن هرچه فرازپویانهتر کنیم، یادها و چهرهها به سخن ویل دورانت هیچگاه از دم قلم نمیگذشت و بهدست شما نمیرسید.
با اینهمه پدیدآورندگان این آفرینه نیک میدانند که این ادای دین ”شرحی است از هزاران، کاندر حکایت آمد“ و به سخن شیوای بیهقیِ دبیر:
”از ده، یکی نتوانستم نمود، تا یک حق را از حقها که در گردن من است بگذارم.“
یادها و چهرهها چنانکه خوانده یا خواهید خواند، در ساختار و در شیوهٔ نگارش خود از روش پارسینویسی امّا نه بهگونهٔ ”زبان پاک“ کسروی پیروی کرده است. نیز در ویرایش واژهها، سبک جدانویسی را بهکار گرفته تا خوانش گزارههایش آسانتر شود. همچنین سودمند دانسته است واژههای پارسی را از زیر آوار تازینویسی بیرون آورد تا شناختشان از واژههای عربی دشوار نباشد. چنانکه واژههای پارسی طلا، صد، صدا، طوس، طبرستان و جز آن با الفبای فارسی و بدینگونه رقم خوردهاند: تلا، سد، سدا، توس، تبرستان و...
پل والری شاعر گرانسنگ فرانسوی گفته بود:“ برای هر اندیشهای پاداشی است“. اینک اگر تکنگاریهای این آفرینه توانسته باشد با برتافتن گوشههایی از شخصیت تراز نوی هنرمندان و اندیشهوران انقلابی کشور برخی ذهنهای پرشور و پویشگر را برانگیزد و شماری از هنرمندان جوان ایرانی را که در هزارتویِ وهمناک مکتبهای امپریالیستیِ هنر برای هنر و هنر جادو زده و سوررئالیستی لغزیدهاند به خود آورد و تعهد هنریشان را به آنها یادآور شود، پاداش ارزشمند خود را دریافت کرده است:
آری این پنجره بگشای که صبح
میدرخشد پس این پردهٔ تار
میرسد از دل خونین سحر بانگ خروس
(سایه)
۱و۲ - برخی بررسیها درباره جهانبینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران، ا. ط.، چاپ نخست، ۱۳۵۸، صفحهٔ ۲۹۳.
۳- کارل مارکس: ”دیدگاه ماتریالیسم کهنه، جامعهٔ ”مدنی“ است و زاویه دید ماتریالیسم نو، جامعهٔ انسانی یا انسانیت اجتماعی شده است.“
۴- هنر و ادب (که این یک، واژهای پارسی است) در بنیاد خود دو فرآیند جدا ازهم نیستند، یک رمان خوب به همان اندازه هنری است که شعر ”سایه“ یا موسیقی رفیق ”مرتضا حنانه“، یا سینمای رفیق ”سهراب شهیدثالث“ و جز آن.
۵- مسایلی از فرهنگ، هنر و زبان،انتشارات مروارید، چاپ نخست ۱۳۵۹، صفحهٔ ۴۳.
۶- درآمدی بر تاریخ تمدن، چاپ دوّم ۱۳۶۸، صفحهٔ ۲۵۷.
۷- سه منبع و سه جزء مارکسیسم، گردیدهٔ (ترجمهٔ) محمد پورهرمزان، چاپ حزب تودهٔ ایران، صفحهٔ ۲-۱.
۸- سه گفتار دربارهٔ هنر، ادبیات و تاریخ، نشر کاوه، صفحهٔ ۴۹.
۹- آپتون سینکلر، نویسندهٔ بزرگ امریکایی دیرترها در برابر رشوهها و دلارهای امریکایی سر فرود آورد وخود را فروخت و بدینگونه چشمهٔ جوشان هنریاش نیز فرو نشست و دیگر نتوانست رمانی همچون ”جنگل“ بیآفریند.
۱۰- دادهگان (منبع) شمارهٔ ۵، صفحهٔ ۷۳.
۱۱- تاریخ بیهقی، به کوشش دکتر خلیل خطیب رهبر، نشر ماهتاب، چاپ نهم، ۱۳۸۳، صفحهٔ ۱۴ دیباچه.
نقدی بر کتاب کودتا نوشته یرواند آبراهامیان
صادق شکیب: اسلام سیاسی به علت خدمات شایان توجه اش در پیروزی کودتا توانست میدان وسیع تبلیغی برای هدف های شبه فاشیستی خود بیابد که، بر بسترآن توانست در جامعه هرچه بیشتر نفوذ معنوی داشته باشد. ودر انقلاب شکوهمند مردم ایران علیه سلطنت پهلوی چنان موقعیتی پیدا کند که بتواند نه چندان به سختی، انقلاب مردم ایران را به انحراف کشاند. چندان که بعد از سپری شدن چندین دهه از شکست انقلاب، مردم ایران هنوز هم با جانفشانی و مبارزه بی امان در راه خلاصی از این نکبت وتیره روزی می کوشند.
*با عدم آگاهی از آنچه در روزگاران پیشین روی داده است، همواره کودک باقی خواهیم ماند. اگر از تلاش های ادوار گذشته بهره گرفته نشود، دنیا محکوم خواهد بود که برای همیشه از نظر آگاهی، در مرحله ی کودکی باقی بماند.*
سیسرو (فیلسوف و سیاستمدار رومی)
در مقطع هایی از تاریخ هرکشوری حادثه هایی رخ می دهد که در وضعیت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن کشور اثرات تاریخی ماندگاری بر جای می نهد. این رخدادها در پیوند وبستگی کامل با جمیع جوانب اوضاع آن کشور حتی می تواند مسیر پیش رفت آن مرز و بوم را دچار دگرگونی اساسی نماید. درک و تحلیل اینسان پیش آمد هایی از چنان اهمیتی بر خوردار است که بی اعتنایی و نادیده گرفتنش مانع عظیم تعیین کننده ای، در هرلحظه ی مفروض برای شناخت موقعیت آن کشور می باشد که نیروهای ترقی خواه هرگز نخواهند توانست گام موثری برای توسعه و آبادانی میهن خویش بردارند. به همین دلیل واکاوی علت کودتای ۲۸ مرداد و پی آمدهای شوم آن که بعد از گذشت دهه های متمادی هنوز هم هر روزه تلخی زهر ناک آن در زندگی ما ایرانی ها آشکارا قابل لمس و رویت است، اهمیت شایانی دارد.
دقیقا به دلیل اهمیت تاثیر ژرف کودتا بر وضعیت وطن ما وزندگی تک تک هم میهنانمان، از همان فردای تحقق آن ، افراد و جریان های سیاسی با منظرهای متفاوت فکری و عقیدتی به تناسب دریافت خویش از این امر وبه فراخور جایگاه اجتماعی خود به ابراز نظر حول کودتا پرداختند. این بحث و کنکاش با گذشت دهه های متمادی از آن روز شوم، هنوز هم ادامه دارد.
حجم نوشته هایی که پیرامون این مسئله عرضه شده خارج از شمارش است . بسیاری از این نوشته ها که به حق می شود آن ها را سیاه مشق نامید ، به عناوین مختلف توجیه ضرورت کودتای ننگین ۲۸مرداد است. نیروهای ارتجاعی به شکل های مختلفی به تحریف واقعیت های مسلم تاریخی پرداخته و می پردازند . هدف جریان های ضد مردمی از سیاه نمایی ها آن است که توده ها را فریب دهند. تا بتوانند با گمراه ساختن مردمان به نیات پلید خویش جامه عمل پوشانند. این جریان های ضد مردمی ذ ینفع در پیروزی کودتا در باز تولیدی انگلی تا امروزه روز نیز در صحنه ی حیات اجتماعی ما حضور دارند که ، حتی توانسته اند به اریکه قدرت حکومتی نیز تکیه زنند.
با در نظر داشت اینکه از رویدادهای منتهی به کودتای ۲۸مرداد و وقایع پس از آن می توان برای مبارزه در راه صلح ، آزادی و عدالت تجریبات فراوانی کسب کرد ، مطالعه ی کتاب ارزشمند کودتا نوشته یروند آبراهامیان که با ترجمه ناصر زرافشان توسط انتشارات نگاه منتشر شده است . حاوی مطالب مستند در خور توجهی است که دقتی عمیق به مطالب مطروحه در آن را می طلبد .
آبراهامیان با استدلال هایی مبتنی بر یک سری واقعیت ها هدف خود را از نوشتن این کتاب در بخشی با عنوان مدخل توضیح می دهد . با مطالعه این بخش می شود دریافت: هدف از پژوهش وی پیرامون کودتای ۲۸مرداد بر انگیزه های علمی شرافت مندانه ای استوار است. او در این بخش دو دلیل عمده برای نگارش کتاب خویش قائل است. او می خواهد نشان دهد علت طرح ریزی کودتا نه روحیات شخصی مصدق و مسائلی در این مایه ، بلکه پافشاری او بر اصل ملی شدن نفت به معنای واقعی کلمه _ کنترل، اکتشاف، تولید، استخراج و صدور آن _ توسط ایرانی ها می بود. موردی که از سوی امپریالیسم انگلیس و آمریکا، به علت خصلت استعمار گرانه شان پذیرفتنی نبود . نیز کودتا را در چارچوب تضاد بین امپریالیسم و ناسیونالیسم که در آن مرحله ی تاریخی مصدق نماد و تجسم عینی و صادق آن در کشورمان بود، می بایست پی جویی کرد.
آبراهامیان از آغاز به کار استخراج و فروش نفت پس از کشف آن در سال ۱۹۱۸ در مسجد سلیمان روش غارت گرانه ی انگلستان را توضیح می دهد. واز وضعیت اسف بار کارگران شرکت نفت توصیف دقیقی ارائه می دهد. در صفحه ی ۴۰ به نقل از کتاب ((نفت ایران)) اثر پروفسور الول ساتون، گوشه هایی از چگونگی رفتار وحشیانه ی شرکت نفت ایران و انگلیس واوضاع بغایت رقت انگیز کارگران و کارمندان ایرانی شرکت، برای خواننده کتاب توضیح داده می شود. تجسم آن وضعیت پرمشقت دل هر انسانی را به لرزه در می آورد. چپاول بی رحمانه ی ثروت ملی کشور و استثمار بی حد و حصر کارگران شرکت نفت اعتراض های گسترده ی برحقی را علیه شرکت باعث می شد. با توضیح این موارد آغاز کارزار مردمی برای ملی کردن نفت به رهبری محمد مصدق که ابراهامیان وی را به درستی نماد محبوب ناسیونالیسم ایرانی ( صفحه ۵۷) می نامد، شروع می شود.
دهه هاست نیروهای ارتجاعی علیه اتحاد شوروی با این بهانه که خواستار امتیاز نفت شمال در ایران می بود و حزب توده ایران نیز که عمال!! آن کشور می بود از این خواسته ی ناحق حمایت می کرد، بر بوق و کرنا می دمند. ابراهامیان مستندا توضیح می دهد که، این دروغی بیش نیست. در صفحه ی ۶۷ ، نقل گزارش کاردار سفارت آمریکا در مسکو به وزیر امور خارجه ی کشور متبوع خود در این زمینه بی نیاز از هر توضیحی است. و هدف واقعی اتحاد شوروی را در رابطه با ایران که مبتنی بر حسن همجواری بود، نشان می دهد. درپشتیبانی اتحاد شوروی از مبارزه مردم ایران برای ملی شدن صنعت نفت در عرصه های دیپلماتیک در صفحه ۱۶۹ چنان دلیل معتبری ذکر شده است که جای هیچ شک و شبهه ای در حسن نیت دولت اتحاد جماهیر شوروی نسبت به جنبش مردمی ایران هیچ محملی نمی ماند.
در صفحه ی ۱۷۲ هدف واقعی و نهایی انگلستان از ضدیت و دشمنی با برنامه های ملی دکتر محمد مصدق روشن و واضح بیان شده است.
ابراهامیان در مورد نقش مخرب ومنفی اسلام سیاسی علیه مبارزات مردمی اسناد تکان دهنده ای را ارائه می کند. در صفحه ی ۱۸۰ کتاب از سوء قصد یکی از اعضای فدائیان اسلام (عبد خدایی) به زنده یاد حسین فاطمی سخن می رود. واینکه از سوی همگنانش بعد از به انحراف کشاندن انقلاب ۱۳۵۷ پاداش تبه کاری اش را دریافت کرد، پرده بر می دارد. نیز از اینکه کاشانی هیچ تعهد مردمی نداشت، جز کسب مال و منال در صفحه ۸۶ می گوید و به نقل از وزارت خارجه ی بریتانیا پول پرستی این خادمین اسلام را ( صفحه ۱۸۴) که با این جمله بیان شده است، می آورد: *ظاهرا چرخ های اسلام بیش از آئین های دیگر به روغن کاری احتیاج دارند *
در صفحه ی ۲۰۴ ابراهامیان از روابط فدائیان اسلام با دیگر نیروهای نیروهای ارتجاعی و همکاری آن ها با انگلستان علیه جبهه ملی، واز ارتباط سید ضیاء این عامل رسوای انگلیس با کاشانی علیه مصدق، سخن می گوید. (صفحه ۲۰۵) ودر صفحه ۲۱۴ از نقش کلیدی کاشانی در طرفداری از شاه و اینکه وی قاطعانه طرفدار کودتا علیه دولت ملی دکتر محمد مصدق است، اسنادی را ارائه می دهد.
در بخش آخر کتاب در جمع بندی نتایج کودتا در صفحه ۲۷۱ به درستی آمده است: یکی از پیامدهای کودتا در هم شکستن اپوزیسیون سکولار در ایران بود. هرچند ابراهامیان می گوید: رد شدن یک شتر از سوراخ ته سوزن، آسان تر از دست یافتن یک مورخ به پرونده های سی. آی. ا و ام آی سیکس در باره کودتا است. ولی با تعمقی بر مطالب مطروحه در کتاب ودر نظر گرفتن سیر رویدادهای میهنمان پس از کودتا، می توان دریافت که حزب توده ایران چه نقش مثبتی در حمایت از مصدق داشته است. به همین علت بعد از کودتا مورد وحشیانه ترین سرکوب های شاهی شد. ودر سایه حکومت شاهی، بر روح ناسیونالیسم ایرانی ضربات هولناکی وارد آمد.
اسلام سیاسی به علت خدمات شایان توجه اش در پیروزی کودتا توانست میدان وسیع تبلیغی برای هدف های شبه فاشیستی خود بیابد که، بر بسترآن توانست در جامعه هرچه بیشتر نفوذ معنوی داشته باشد. ودر انقلاب شکوهمند مردم ایران علیه سلطنت پهلوی چنان موقعیتی پیدا کند که بتواند نه چندان به سختی، انقلاب مردم ایران را به انحراف کشاند. چندان که بعد از سپری شدن چندین دهه از شکست انقلاب، مردم ایران هنوز هم با جانفشانی و مبارزه بی امان در راه خلاصی از این نکبت وتیره روزی می کوشند.
10 حمله به وزارت ارشاد و دولت روحانی / ماجرای «زوال کلنل»
محمود دولتآبادی بعد از سالها انتظار همچنان منتظر است جنجالیترین رمانش «زوال کلنل» منتشر شود، رمانی که چاپ نشده دستمایه هجمه به دولت روحانی شده است.
آفتاب: الهه خسروی یگانه در خبرآنلاین نوشت: سالهای ۶۲ تا ۶۴. محمود دولتآبادی، دو سال وقت صرف نوشتن «زوال کلنل» کرد، اما بیش از بیست سال انتظار کشید ــ و البته هنوز هم میکشد ــ تا این رمان به زبان فارسی، منتشر شود.
اما رمان چاپ نشده دولتآبادی این روزها یکی دیگر از جنجالهایی است که دامن وزارت ارشاد و دولت حسن روحانی را گرفته است. کتابی که شش سال است سرگردانی را در اداره کتاب وزارت ارشاد تجربه میکند، و هنوز که هنوز است سرنوشتش مشخص نیست.
قصه «زوال کلنل» با دولت دهم، قصه طولانی و البته تکراری است. رمانی که اواخر سال ۸۷ توسط ناشر آثار دولتآبادی، نشر چشمه، به وزارت ارشاد سپرده شد تا مجوز بگیرد اما ناشر و نویسنده یک سال و نیم، انتظار کشیدند تا کتاب را با ۴۳ مورد اصلاحی پس بگیرند. دولتآبادی به گفته خودش روی آن ۴۳ مورد کار کرد، اما وقتی کتاب را دوباره به ارشاد داد، چندی بعد باز هم مجبور شد آن را پس بگیرد، این بار با ۲۱ مورد اصلاحیه تازه. همین وضعیت باعث شد که دولتآبادی در گفتوگویی بگوید: «امیدوارم اجازه دهند اسکلت رمان «کلنل» منتشر شود.»
در همین ایام بود که بهمن نیرومند کتاب را به آلمانی را ترجمه کرد و گرچه دولتآبادی آرزو داشت که ترجمه آلمانی کتاب همزمان با اصل کتاب در ایران چاپ شود، اما این اتفاق نیفتاد کتاب نه تنها به آلمانی که به انگلیسی هم ترجمه شد، نامزد بوکر شد و جایزههای ادبی بسیاری را برد ولی در ایران هیچ خبری از چاپ کتاب نبود که نبود.
بهمن دری، مدیر اداره کتاب، سرانجام در یک نشست خبری اعلام کرد که این کتاب قابل چاپ نیست،مخصوصا آن که حالا در خارج از کشور هم منتشر شده است. این سخنان او اگرچه آب پاکی را روی دست نویسنده و علاقمندان ادبیات ریخت، اما امید نویسنده ناامید نشد حتی وقتی که ناشر اثر در دولت دهم تعلیق شد.
با روی کار آمدن دولت یازدهم، امیدها درباره «کلنل» زنده شد. خاصه آن که نشر چشمه هم توانست دوباره به فعالیتش ادامه دهد. حتی خبر رسید که مجوز کتاب به زودی منتشر خواهد و «کلنل» تا پیش از پایان سال ۹۲ روانه بازار نشر میشود.
اما خبر مجوز گرفتن کتاب دولتآبادی، بدون آن که محقق شود، تبدیل به جنجالی علیه دولت روحانی شد. باز هم صدای فریادها، بلند شد.
ماجرا از روزنامه توقیف شده «آسمان» شدت گرفت. زمانی که این روزنامه عکسی تمامقد از دولتآبادی را در صفحه نخست خود منتشر کرد و تیتر زد: «عبور کلنل از سد سانسور». در خبر روزنامه «آسمان» آمده بود که تیراژ اولیه کتاب ۵۰ هزار جلد خواهد بود و کتاب تا پایان اسفند ۹۲ چاپ میشود. خبری که البته هیچ وقت رنگ واقعیت به خود نگرفت.
در این میان اما اتفاق دیگری هم افتاد و آن شایعه چاپ این رمان به شکل افست در بازار سیاه بود. گفته میشد ناشری، با ترجمه نسخه آلمانی کتاب، به فارسی، آن را در هشت هزار جلد منتشر کرده است. خبری که آه از نهاد نویسنده بلند کرد: «سی سال برای انتشار قانونی و به قاعده ی این کتاب صبر کردم و حالا در آستانه ی انتشار آن یک ناشر به صورت غیرمجاز و قاچاقی آن را منتشر کرده است.»
اعتراضها شروع شد. سایتها و خبرگزاریهای نزدیک به جریان افراطی، شروع به تحلیل رمان کردند و گفتند که این رمان، واقعیت انقلاب اسلامی را قلب کرده است، اما حاشیه وقتی اوج گرفت که حمیدرضا مقدمفر، معاون فرهنگی، اجتماعی سپاه، در سخنانی «کلنل» را ضدانقلابیترین رمان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی دانست و گفت: «اشخاصی مانند دولتآبادی که مواضع و رفتارشان بیانگر شخصیتشان است و از طرف جریان رسانهای در داخل، پیوند عمیقی با خارج از کشور دارند، چرا باید به عنوان یک نویسنده برتر مورد توجه قرار بگیرند و رمانی که باید گفت ضدانقلابیترین رمان بعد از پیروزی انقلاب است، مجوز بگیرد؟»
بعد از این ماجرا، علی جنتی، وزیر ارشاد، سیدعباس صالحی معاون فرهنگی و علی شجاعی صائین مدیر اداره کتاب، در هر مراسمی حاضر میشدند با خبرنگارانی روبرو بودند که از «کلنل» میپرسیدند.
نخستین واکنش را سیدعباس صالحی نشان داد که گفت اگر قرار باشد کتاب چاپ شود، خبرش را منتشر میکنیم. او در یک نشست مطبوعاتی گفت که تمام کارهای دولتآبادی را خوانده و او را جزو مفاخر ادبیات ایران و خراسان دانست اما با این حال از او خواست که منتظر شود تا موانع یک به یک برداشته شوند.
نفر بعدی علی جنتی بود که در همایش روابطعمومی نسبت به خبر انتشار «کلنل» واکنش نشان داد و گفت: «یک خبر دروغ دیگری که این روزها کار شد، این بود که کتاب «زوال کلنل» آقای دولت آبادی اجازه چاپ دارد در حالی که این کتاب از عناوینی است که برای بررسیاش درخواست دادهاند و هنوز در دست بررسی است و ممکن است مجوز بگیرد یا نگیرد. این هم از مواردی است که میتوان با اتکاء به آن علیه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و دولت فضاسازی کرد. بنابر همین خبر هم میآیند، تحریف میکنند و افکار نخبگانی را که زمینه ی ملی و دینی دارند، منحرف میکنند و ما هم ناچار میشویم به این مسائل پاسخ بدهیم. از این نمونه ها ده ها مورد وجود دارد که من به شخصه در پنج ماه گذشته به طور مرتب با آنها روبرو بودم و نیاز به تایید و تکذیب داشتند.»
علی شجاعی صائین مدیر اداره کتاب هم که از همان زمان تا به الان، درباره «کلنل» همان حرف همیشگی را میزند: «در حال بررسیست.»
با اینحال ماجرای «کلنل» و انتشار آن همچنان یکی از حاشیهها و دستمایه هجمه به وزارت ارشاد است. همین روز گذشته ۱۸ خرداد، علی جنتی دوباره در مصاحبهای باز گفت که «کلنل» مجوز نگرفته است.
سرنوشت پروسه طاقتفرسایی که تا به حال «زوال کلنل» و نویسندهاش طی کردهاند، حالا به وزارت ارشاد دولت حسن روحانی گره خورده است. دولتی که در زمینه فرهنگ هر روز با بحرانی تازه دست به گریبان است. ماجرای «کلنل» اما هنوز تمام نشده است. نه برای محمود دولتآبادی و نه برای علی جنتی.
آخرین اثر محمود دولتآبادی همراه با صدای نویسنده منتشر شد.
«وزیری امیر حسنک» که آخرین اثر نوشتاری دولتآبادی بر اساس «تاریخ بیهقی» است به همراه لوح فشردهی صوتی با صدای این نویسندهی پیشکسوت منتشر شده است.
بازخوانی دولتآبادی از «وزیری امیر حسنک» و وزارت کلاسیک در ایران با سرفصلهایی همچون: مقدمه، وزیری امیر حسنک و ذکر بر دار کردن حسنک وزیر همراه است.
نسخهی صوتی این اثر نیز به این موارد میپردازد: وزیری امیر حسنک، گفتار سالار حاجب علی قریب دربارهی آنچه با آمدن مسعود به عنوان زمینهی وقایع پیش رو رخ خواهد داد، داستان حسنک، ذکر بر دار کردن و پایان داستان بر دار کردن جعفر برمکی.
دولتآبادی بر این کتاب مقدمهی کوتاهی نوشته دربارهی انتخاب «تاریخ بیهقی» با ویرایش علیاکبر فیاض و نسخهی ویرایش محمدجعفر یاحقی و مهدی سیدی.
محمود دولتآبادی انجام این کار را ادای دین به ابوالفضل بیهقی میداند و دربارهی شکلگیری این کار به خبرنگار ایسنا میگوید: آمدند پیش من که میخواهیم همانطور که نیشابوریها مجسمهی عطار و خیام دارند، مجسمهی شما را هم بسازیم، گفتم نمیخواهم سنگ شوم. گفتند برایتان در سبزوار و در جای خانهی قبلی خانه بسازیم، گفتم اگر قرار بود خانهای آباد باشد، خراب نمیشد. پرسیدم چرا روی بیهقی کار نمیکنید؛ او که استاد نثر پارسی است. در نتیجه با توجه به وضعیت امروز که همه چیز صوتی و تصویری است، پذیرفتم بخشهایی از بیهقی را بخوانم، و از آنجا که حسنک در دانشگاهها معرفی شده و مردم بیهقی را با او میشناسند، این داستان را انتخاب کردم.
با فرض دشوارخوان بودن بیهقی، به نظر میرسد دولتآبادی میخواهد با این کار شگرد خواندن بیهقی را به کسانی که خواندن این کتاب به نظرشان دشوار میآید، و جوانان معرفی کند تا به این ترتیب نشان داده شود که بیهقی زیاد هم دشوار نیست.
محمود دولتآبادی در حال حاضر رمانهای «کلنل» و «طریق بسمل شدن» را در وزارت ارشاد در انتظار کسب مجوز نشر دارد.
محمود دولتآبادی دهم مردادماه سال 1319 متولد شد و در خانوادهای روستایی که از راه کار بر زمین سخت کویر روزگار میگذراندند، بزرگ شد. برای تحصیل به دولتآباد رفت و همزمان به کارهای گوناگونی از جمله کفاشی و سلمانی تا کارگری در کارخانه پرداخت. دوران کودکی او در بحبوحهی جنگ جهانی دوم و فقر ناشی از آن و سرخوردگیهای پس از جنگ و اقتدار روسها بر ایران سپری شد. عشق توأم دولتآبادی به ادبیات و هنر، باعث شد که ابتدا مدتی به تئاتر روی آورد، اما پس از مدتی تئاتر را به کلی کنار گذاشت و وقت خود را یکسره صرف نوشتن داستان کرد و در اینباره گفت، «من در ادبیات نبردی را آغاز کردهام، که از آن باید پیروز بیرون بیایم.»
دولتآبادی اولین داستان خود را با عنوان «ته شب» در سال 1341 منتشر کرد و «لایههای بیابانی»، «اوسنهی باباسبحان»، «ققنوس»، «ادبار»، «پای گلدستهی امامزاده»، «هجرت سلیمان»، «سفر»، «گاوارهبان»، «عقیل عقیل»، «آهوی بخت من گزل»، «کارنامهی سپنج»، «باشبیرو»، «تنگنا»، «دیدار بلوچ»، «جای خالی سلوچ»، «روزگار سپریشدهی مردم سالخورده»، «کلیدر»، «سلوک»، «روز و شب یوسف»، «آن مادیان سرخیال»، «نون نوشتن» و «آن دیگران» از دیگر آثار منتشرشدهی او هستند.
تحریفِ تاریخ، زخمی کهنه بر پیکرِ جنبشِ آزادیخواهانة مردم میهنمان
در بررسیای با عنوان: ”نگاهی به برخی اشتباهات“، نوشتة جمشید نجفی، [روزنامة شرق، ۱۷ بهمنماه] به انتشار ترجمة فارسیِ اثر پژوهشیای به نام ”کودتا“[بهزبان انگلیسی]، نوشتة ”یروآند آبراهامیان“ پرداخته شده است. جمشید نجفی میگوید: ”اما متاسفانه ترجمهای که از سوی ”نشرِ نی“ از این کتاب منتشر شده است پر از غلطهای فاحش و تعجبآوری است که اصلِ متن را لوث و به آن لطمه فراوان وارد کرده است.
“ این اثر به وسیلة محمد ابراهیم فتاحی به فارسی ترجمه شده است، و جمشید نجفی در وجیزهاش بر این ترجمه، با استناد به متنِ انگلیسی ”کودتا“، به این نتیجه گیری میرسد که این ترجمه، بهدلیلِ آشنا نبودنِ مترجم به زبان انگلیسی، ایرادهای جدیای دارد. او ضمن ارزشمند دانستنِ این کتاب، مینویسد: ”این کتاب، بر اساس آخرین اسناد و مدارکی نوشته شده که بسیاری از آنها تاکنون مکتوم بوده و فقط طی سالهای اخیر از طبقهبندی خارج شده[اند] است و از اینرو حاوی اطلاعات تازه و افشاکنندهای است که برخی از نتیجهگیریهای رایج قبلی را دربارة جنبش ملیکردن نفت، مواضع مصدق و کودتا در پرتو اسناد به چالش میکشد و بهویژه از جهت افشای ماهیت زمزمههای مغرضانهای که سالهای اخیر با تحریف تاریخ علیه جنبش ملیکردن نفت و دکترمصدق گهگاه ساز میشده است کتابی است روشنگر، بهموقع و ضروری.“ و در ادامه آورده است: ”... برخی از این اشتباهات و لغزشها حاصل بیدقتی یا عدم آشنایی کافی مترجم با زبان انگلیسی و عدم دریافت مفهوم متن اصلی است که سبب شده[است] مطالبی متفاوت، مبهم و گاه متضاد با متن اصلی کتاب بهعنوان ترجمة فارسی آن در این کتاب ارایه شود. برخی دیگر حاصل عدمِ آشنایی عمومی مترجم با زمینة کلی تاریخی و بستری است که حوادث مورد بحث کتاب روی آن جریان مییابد و سرانجام برخی دیگر از لغزشها ناشی از عدمِ تسلط به زبان فارسی است که در مجموع سبب شده است این ترجمه در کلیتِ آن، متنی غیرقابل اتکا از آب درآید.“ نویسندة مقاله با انگشت گذاشتن بر موردهای اشتباه در ترجمة کتاب، در مقام نتیجه گیری مینویسد: ”مشکلِ اساسی در مواردی نیست که یک لغت یا یک اصطلاح درست درک نشده و یک جمله نامفهوم است، مشکل در اینجاست که از لحاظِ مفهومی، تحریف و ابهام در سرتاسر کتاب وجود دارد و آن را خدشهدار ساخته است.“
بحثِ ما در این میان کنکاش و جستجو در عمدی و یا سهوی بودنِ این ترجمة بیارزش نیست، بلکه ریشهیابیِ فرآیندی است که دشمنان منافع ملی ایران بارها با گنجاندنِ آن در معادلههایِ سیاسیِ مورد نظرشان، تلاش کردهاند تاریخ و رویدادهای تاریخی را بهنفع جریان و یا جریانهای خاصی جلوه دهند. این تلاشهای مذبوحانه بهخصوص در ارتباط با یکی از دورانهای مهم تاریخ میهنمان، یعنی سالهای دهة ۱۳۳۰ تا سالِ ۱۳۳۲، اهمیت ویژهای پیدا کرده است. بهطورِمثال، دشمنان منافع ملی ایران با پردهپوشیِ جنایتهای صورت گرفته در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بر ضدِ دولت قانونیِ دکتر مصدق، سعی در القای این داشتهاند که این کودتایِ ننگین را مبارزه برضدِ [خطرِ] کمونیستها بشناسانند. کتاب یروآند آبراهامیان بهروشنی نشان میدهد که هدفِ کودتا، حفظِ سلطة امپریالیسم بر منابعِ نفتیِ منطقة خاورمیانه و دیگر کشورهای نفت خیز بوده است. این سخنِ دکتر مصدق که: کمونیست[ها] را بهانه کردند تا برای سالهایی چند نفت ما را غارت کنند، هنوز روزامد بودنش را از دست نداده است. ایستادگیِ دکتر مصدق برای حفظِ منافع ملی ایران، پس از گذشتِ ۶۰ سال از آن کودتایِ ننگین، هنوز خشم و کینة بسیاری از کنشگرانِ سیاسی حال حاضر را برمیانگیزاند، و همین امر نشان میدهد که درسآموزی از آن تجربة خونبار- بهویژه که دشمن در بزنگاهِ حساس کنونی در کمینِ منافع مردم و میهنمان نشسته است- میتوانست آن شطِ خونینِ مقاومت و ایثار را در مسیری مطلوب هدایت کند. مدافعانِ رژیم سابق و کنونی اتفاقاً در ابرازِ نظر دربارة این مقطع مهم از تاریخِ کشورمان بارها و بارها دشمنیشان را با مردم نشان دادهاند، و هنوز هم برای تفسیر و تعبیرِ دلخواه از رویدادهای آن مقطع سرنوشتسازِ کشور بهدست و پا زدن ادامه میدهند. انجمنِ سخن در لندن، به مناسبت شصتمین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد، و همچنین انتشارِ کتاب ”کودتا“[در ۲۰۱۳ بهزبان انگلیسی] جلسهیی برگزار کرد که نویسندة کتاب هم در آن حضور داشت. فرزندِ آیتاله ابوالقاسم کاشانی[از چهرههای بسیار مطرح در رویدادهای کودتا] هم از جمله مدعوین بود. او در سخنانی پرتنش، تیغ تیز حملهاش را متوجه دکتر مصدق کرد. سخنرانی فرزندِ کاشانی برضدِ دکتر مصدق- که با واکنش شدید حاضران روبهرو شد- نشان داد که سرکوبگرانِ حاکم و مدافعانِ رژیم سابق بر سرِ تاراج منافع ملی ایران اشتراک نظر دارند و بهصورتهای گوناگون این نظرِ مشترکشان را بیان کردهاند و میکنند. این حملههای نظریِ سازمانیافته، بهشکلهای مختلف برنامهریزی و پیاده میشوند. گاهی بهطورِمستقیم متوجهِ دکتر مصدق میشوند و گاهی- بهدلیلِ نقش آشکار و انکارناپذیرِ حزب تودة ایران در تحولهایِ سیاسی میهن در جهتِ منافع ملی- حزب ما را نشانه میگیرد. در هر دو صورت، آماجِ حمله نیروهای مدافعِ منافع ملی میهن بوده و است. برنامة افق، صدای آمریکا، ۱۳ آبانماه، در اجرایی که عباس میلانی در آن شرکت داشت، او در جوابِ این سوال مُجری که: نخستین بار که شعار مرگ بر آمریکا را شنیدید چه موقع بود، گفت: ”شعار مرگ بر آمریکا و لانة جاسوسی برخلافِ آنچه که آقای خامنهای گفتند، در دوران اشغالِ غیرقانونی سفارت آمریکا آغاز نشد. اول بار که آمریکا به عنوان لانه جاسوسی مورد خطاب قرار گرفت در تظاهرات ۳۰ تیر حزب توده ایران و در سال[های] قبل از ۲۸ مرداد بود. جزو قطعنامة حزب توده در آن زمان بستنِ لانه جاسوسی بود. ... جریانی که مرگ بر آمریکا در عالم مقال سیاسی ایران را رواج داد بیش از همه حزب توده بود و آنها که به خاطر موافقت با شوروی و به خاطر حفظ منافع شوروی فعالیت میکردند این شعار را می دادند. ... وقتی دکتر مصدق میخواست نفت را ملی بکند شعار مرگ بر آمریکا را حزب توده ایران داد و رهبران حزب توده ایران هم گفتند شوروی هم منافعی در ایران دارد.“
ماشاءالله آجودانی، استاد سابق دانشگاه در ایران و پژوهشگرِ تاریخِ ایران، در مصاحبهیی با بخشِ فارسی رادیو فرانسه، مردادماه امسال و به مناسبتِ سالگرد کودتای ۲۸ مرداد، در اینباره گفت: ”بالاخره این اتفاق نامبارکی که در مملکت ما افتاد چشم وجدان روشنفکریِ ایران را بر کارنامة خانوادة پهلوی بهخصوص پهلوی دوم بست. یعنی در خاطرة فکری، فرهنگی و روشنفکریِ ایران رضا شاه با یک کودتا آمد بر سرِ کار و در مورد محمد رضا شاه با ماجرای ۲۸مرداد این دخالت خارجی باعث شد که مشروعیتِ نظام پهلوی بهزیر سئوال برود. وقتی مشروعیتِ رژیم پهلوی زیر سئوال رفت دیگر روشنفکریِ ایران چشم وجدانش بسته شد. بعد از آن همیشه حکومت پهلوی را یک حکومت دست نشانده میدانست و چشم بر خدمات درخشانی که در دورة حکومت پهلوی دوم انجام گرفت، بست. واقعیت آن است که بعد از واقعة کودتای ۲۸ مرداد بههر صورت رژیم پهلوی خدمات درخشانی را به تاریخ ایران و ملت کرد و جامعة ایران را به رشد و وضعیت اقتصادی را درست کرد. آزادیهای مدنی و مشارکت زنان در امور اجتماعی روزبهروز در حال گسترش بود. ولی متاسفانه بین جریانهای سیاسی ایران یک اتفاقِ مشخصی شکل گرفت، چه گروههای ملی، چه جریان چپ و چه جریانهای مذهبی در این نقطه مشارکت کردند که حکومتِ پهلوی حکومتِ دستنشاندهای است و بههمین جهت باید با آن مبارزه کرد و با همین نگاه تندِ سیاسی حتی حاضر شد با روحانیون مذهبی به ارتجاعیترین قشرهای سیاسی جامعه علیه حکومت شاه متحد بشوند. این زیان بزرگی بود که بهلحاظ تاریخی ملت ما دید و شاید یکی از دلایل بهاصطلاح انقلاب اسلامی که باعث انحطاط تاریخ و فرهنگ ایران شد همین ماجرای ۲۸ مرداد بوده باشد که پیامدهای یک حکومتِ سکولار که دستاوردهای درخشانی داشت قربانی بینشهای غلط و نگاهِ اسطورهای کرد.“ دکتر آجودانی در ادامه، با توهینِ آشکار به مردم ایران و روشنفکران، می گوید: ”بهلحاظ فرهنگی من معتقدم انقلاب اسلامی حاصل جهلِ ملت ایران و در رأسِ آن حاصل جهلِ روشنفکری ایران نسبت به تاریخ خودشان، نسبت به گذشته خودشان و نسبت به موقعیت درخشانی که در جامعه ایرانی داشتند، بود.“
سایت ”تاریخ ایرانی“، فروردینماه ۱۳۹۰، مصاحبهیی از موسی غنینژاد- بهنقل از نشریة مهرنامه- انتشار داد که در آن او از جمله میگوید: ”بهنظر من آنچه تحت عنوان نهضت ملی شدن صنعت نفت با ابتکار دکتر مصدق و دوستان و همفکران ایشان اتفاق افتاد٬ نیاز به بازنگری و بازخوانی دقیقتری دارد، بازخوانی بدون تعارف وقایعی که از نظرِ من منجر به دولتی شدن نفت شد. تابوشکنی در این زمینه اهمیت حیاتی دارد. باید تابوها شکسته شود[شوند]. ... جبهةملی بهرهبری آقای مصدق٬ بهترین راه را برای استفاده از مواهب نفت، در این دید که آن را ملی کند. این باور در شرایطی در ذهن آقای مصدق و دوستان ایشان نقش بسته بود که فضای جهانی هم تحت تأثیر جریانهای چپ قرار داشت. ... اغلب روشنفکران و نخبگان سیاسی این فکر را در میان مردم ترویج میدادند که باعث و بانیِ همه عقب ماندگیهای ایران ریشه در دخالت بیگانگان دارد. در ذهنِ مردم این تفکر نقش بسته بود که بیگانگان نمیگذارند ایران پیشرفت کند. ... مصدق علاقه داشت همواره پیشتازِ حرکتِ عوام باشد. در این فضا٬ محمد مصدق موفق شد نبضِ حساسیت افکار عمومی را در دست گیرد. او بهصراحت، خارجیها - به ویژه انگلیسیها- را مسببِ همه بدبختیهای مردم میدانست. ... آقای مصدق و دوستان ایشان در جریان دولتی کردنِ صنعت نفت ایران ضربة سنگینی به اقتصاد ما زدند که هنوز آثارِ این ضربه در اقتصاد ما مشهود است. ... مصدق شعارِ زنده باد مخالفِ من سر میداد اما طرفداران او در جبهةملی را باید جزو بنیانگذارانِ چماقکشی درایران دانست. مطالعة تاریخ بهخصوص آنچه از تاریخ شفاهیِ آن دوران میتوان برداشت کرد به ما نشان میدهد که نخستین چماقدارانِ سیاسی ایران٬ طرفداران آقای مصدق بودند. ... پوپولیسم مصدقی نقطة عطفِ قانونشکنی و پشت کردن به نهادهایِ دموکراسی بود. جریان سیاسی پشتیبان وی را مشوقِ چماق کشیها و بیاخلاقیهای سیاسی میدانم و از همه مهمتر٬ مصدق را آغازگرِ اصلی دولتی کردنِ نفت در ایران میشناسم. چماقکشیهای خیابانی و اتهامزنیِ ناجوانمردانه به مخالفانِ سیاسی به عنوان مزدورانِ بیگانه از ابتکارات جبهةملی بود. آنها این کار را شروع کردند و پس از آن، تودهایها و طرفدارانِ شاه هم بهطورِگستردهای بهکار بستند. شما وقتی عکسها و نوشتههای آن زمان را میبینید فقط شعبان بیمخ و دار و دستهاش را میبینید اما طرفدارانِ جبهةملی را نمیبینید. ... ملی کردنِ صنعت نفت بزرگترین گرفتاریِ ما از آن تاریخ تاکنون است. نفتِ دولتی موجب بزرگ شدن بیش از حد دولت و بسطِ یدِ اقتصادیِ آن بر کل جامعه شده و از رشدِ بخشِ خصوصی واقعی و نهادهای مدنیِ مُقومِ [برپادارندة] آزادی و حقوق انسانها جلوگیری کرده است. ناکارآمدیِ نفت دولتی بهقدری است که این موضوع دیگر جای بحث هم ندارد چون حتی دولتیهای ما هم این واقعیت را پذیرفتهاند و درصدد هستند تا آنجا که میتوانند صنعت نفت را خصوصی کنند.“ هفتهنامة تجارت فردا، ۱۲ بهمنماه، گفتوگویی با بهکیش و غنینژاد انجام داد که در آن غنینژاد دربارة بحرانِ سرمایهداری در ۱۹۲۹[۱۳۰۸ خورشیدی]، می گوید: ”بین دو جنگ جهانی که از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۴۰[۱۲۹۷ تا ۱۳۱۹ خورشیدی] دنیا به سمت نوعی سوسیالیسم رفت و اتحاد جماهیر شوروی هم در سال ۱۹۱۹[۱۲۹۸ خورشیدی] و عملاً در اواخر جنگ بهوجود آمد. آمریکا و بهخصوص اروپا هم به طرف نوعی سوسیالیسم رفت. عوامل مختلفی از جمله همین سوسیالیزه شدن، بحرانِ بزرگِ سال ۱۹۲۹ را بهوجود آورد.“
صادق زیبا کلام، در مناظرهیی با سلیمینمین، روزنامة خراسان، ۱۲ آبانماه، می گوید: ”بنده معتقدم آمریکاستیزی از سال ۵۸ بر انقلاب سوار شد و به این خاطر بود که در آن زمان یک دهه تفکرات و ادبیات مارکسیستی [به] بُنمایة مبارزاتِ انقلابی تبدیل و وجهِغالب شده بود و اسلامگرایان هم مطالبی که از مارکسیسم با اسلام سازگاری داشت را پذیرفتند.“ زیبا کلام در مقالهیی دیگر، روزنامه شرق، ۹ شهریورماه، در واکنش به سندهای تازه انتشاریافته و اعترافِ رسمیِ مقامهای آمریکایی به دخالتِ سیا در کودتای ۲۸ مرداد، با جملههایی که در آن غضب موج میزند، و همراه با اشاره به اینکه مطالبِ عنوانشده[یعنی سندهای تازه انتشاریافته] را از ۶۰ سال پیش تاکنون همگان از آن اطلاع داشتهاند و مطلب جدیدی در آن یافت نمیشود، چنین میگوید: ”... خود ما ایرانیها در آن روزِ کذایی[یعنی ۲۸ مرداد] کجا بودیم؟... رهبران جبهة ملی، مرحوم آیتالله کاشانی، فداییان اسلام، حزب توده، حزب زحمتکشان، دکتر مظفربقایی، حسینمکی، شمس قناتآبادی و... کجا بودند؟ متهم کردنِ آمریکا و انگلستان در حقیقت سرپوشی است که ما ظرفِ ۶۰ سالِ گذشته بهکار بستهایم تا خیلی به نقشِ خودِ ما ایرانیها در جریان کودتا نپردازیم. اما واقعیتِ تلخ آن است که درست است که واشنگتن و لندن کودتا را طراحی کردند، اما آنها حتی یک مأمور یا سربازِ آمریکایی یا انگلیسی بهمنظورِ کودتا به ایران نیاوردند چون با کمال تأسف نیازی نداشتند و دهها هزار ایرانی با کمالِ میل کودتا را برایشان بهاجرا گذاشتند.“
مسعود بهنود، در برنامة صبحگاهیِ رادیو و برنامة تلویزیونی دیدبان، بی بی سیِ فارسی، ۲۴ آبانماه، به مطلبهایی منتشرشده در مجلة ”اندیشة پویا“، که در ارتباط با حزب توده ایران بود، اشاره می کند، و با تاکید به نسلِ جوان توصیه میکند که برای ”آگاهی یابی“ از حزب تودة ایران مطلبهای این مجله را بخوانند. مسعود بهنود در صحبتهایش در ارتباط با نوشتههای مجلة ”اندیشة پویا“ و نقلِ مطلبی از علیفرودسی، استاد تاریخ در دانشگاه نوتردام آمریکا، میگوید: ”همانطور که میدانیم حزب تودة ایران در بعد از شهریور ۱۳۲۰ در منزل سلیمان میرزا اسکندری تشکیل شد.“ و سپس اضافه می کند که، در ”آن جلسه نمایندة سفارت اتحاد شوروی یعنی علیاُف هم شرکت داشت.“
حمله به حزب تودة ایران و تاریخ مبارزات آن در راه تحقق حقوق زحمتکشان میهن ما پدیده نویی نیست. رژیم شاه، یعنی حکومتی که به دست چماقداران و چاقو کشان مزدور ”سیا“ بر میهن ما تحمیل شده بود، و ایران را به یک کشور وابسته به سیاست های امپریالیسم جهانی تبدیل کرده بود، دم از ”میهن پرستی“ می زد و میهن دوستان واقعی اعضای حزب تودة ایران همچون خسرو روزبه ها، سیامک ها، مبشری ها و کیوان ها و میهن دوستان دیگری همچون دکتر فاطمی را به جوخه های اعدام می سپرد. حکومتی که به دست سی هزار مشاور نظامی و امنیتی آمریکا اداره می شد نماد ”میهن پرستی“ بود و حزبی که شمار زیادی از اعضایش به خاطر مبارزه در راه حقوق زحمتکشان دهه ها از عمر خود را در زندان های رژیم تحت شکنجه و آزار بودند، نماد ”وابستگی به منافع بیگانه“. سال ها پس از این نیز رژیم ولایت فقیه تلاش کرد تا همان تبلیغات رژیم شاه را از طریق شوهای مشمئز کننده تلویزیونی و از زبان قربانیان شکنجه به اثبات برساند. حقیقت این است که اگر این کارزار های عظیم و مهلک تبلیغاتی ارتجاع و امپریالیسم با موفقیت رو به رو شده بود، ما امروز شاهد این چنین حمله گسترده و گستاخانه ای بر ضد حزب تودة ایران و اندیشه های دوران ساز آن نمی بودیم.
نیروهای چپ، روزنامهنگارانِ دارایِ وجدانِ روزنامهنگاری، و افکارِعمومی، به هدفهای واقعیِ نشریههایی از جنسِ ”اندیشه پویا“، که با هدایتِ ارگانهای امنیتی رژیم ولایت فقیه به لجنپراکنی برضد نیروهای مترقی اشتغال دارند، آگاهاند و بهنظر میرسد ”آگاهی یابی“های مکرر و مبتذلشدهیی که از سوی کسانی همچون مسعود بهنود توصیه میشوند نیز با مشکل مواجه شدهاند.
تحریفِ تاریخِ معاصر ایران- و بهخصوص تاریخِ جنبشِ ملی کردن صنعت نفت ایران- در سالهای گذشته به صورتهای گوناگون برنامهریزی و پیاده میشد. تحریف کنندگان، حاشیهها وابستههای آنان در این تحریفها خود را پشتیبانانِ خواستهای مردم مینمایانند، و نیروهای مترقی را مشتی وابسته به خارج و بیگاه و وطنفروش میدانند. شیوههای گذشته در تحریفها اثربخشیشان را از دست دادهاند. تحریف کنندگان برآنند که در این مسیر راهکارهای عملی تازهای باید درپیش گرفته شود. در این مرحله، همانند نوازندگانِ ارکستری سمفونیک هر یک سازِ خاص خود را مینوازد، و در تلفیقِ این سازها چیزی خلق میشود که شنونده باید از آن تأثیر پذیرد. افراد و نظرهای آورده شده در بالا، جزیی کوچک از ارکستریاند که با سازهای مختلفشان قرار است توجه همگان را بهخود جلب کنند تا بر اثر آن جریانهای همفکرشان هدفهایشان را جامه عمل بپوشانند. این جریانهای نظری از امکانهای تبلیغاتی گسترده یی برخوردارند، بنابراین تحریفها و غیرواقعگوییهایشان آسانتر و گسترده نشر میشوند، اما همانطور که کارزار پاسخگویی و واکنش به نشریههایی همچون ”اندیشة پویا“ و ”مهرنامه“ نشان داد، نیروی متکی بر تعهد به منافع مردم میتواند ترفندهای کهنه اما در قالبهای نو را فاش و خنثی سازد. ترجمة فارسی بیارزشی که از پژوهش ارزشمندِ ”کودتا“ کتابسازی شده است را نیز از زمرة همین ترفندها باید دانست. مجموعة نیروهای ارتجاعی و وازدگان و دغلکارانِ عرصة سیاسی و اجتماعی- در پوششهای مختلف- از این نکته بهخوبی آگاهاند که نیرویهای مترقی و در رأس آنها جنبشِ چپ، با تکیه بر آرمانهای مردمی، در جهت تاثیرگذاری بر تحولهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی ایران میتوانند سهم مهمی داشته باشند. بدین منظور، مجموعة نیروهای ارتجاعی، با استفاده از تمامی امکانهای موجودشان برآنند که باید در برابر اندیشه علمیای که پشتیبان زحمتکشان است، سنگاندازی کرد.
با نگاهی دوباره به نظرهای آورده شده در بالا، میبینیم که در خلال داستانپردازیهایشان سعی میشود چهرة کریه امپریالیسم استتار یا بزک شود، رویارویی با دیکتاتوری مذموم جلوه داده شود، تفکر کمونیستی به بایگانی تاریخ سپرده شود، و بستر برای ایجاد شرایطی که در آن مردم به دو گزینة شاه و شیخ بَسَنده کنند فراهم آورده شود. تاخت و تازِ تبلیغاتیِ رو به گسترشِ این نیروها به جنبشِ ضدِاستعماری، جنبشِ چپ، و بهخصوص حزب توده ایران، نشان میدهد که بررغم حجم عظیم تحریف و تخریب در طول سالیان، ریشهکنیِ این جنبشهای مدافع مردم با دشواریهایی جدی روبهرو گردیده است. این حجمِ عظیم از تحریفِ تاریخ معاصر بیش از یکصد سال است که بر دوشِ جنبشِ مردمی میهن ما سنگینی میکند. برای پایین گذاردنِ این بار سنگین از دوش تاریخ مبارزات مردمی نیروهای مترقی تلاشی دوچندان را باید آغاز کنند.
جایگاه زن در کوبا!
۱ ـ از هنگام پیروزی انقلاب در کوبا در سال ۱۹۵۹ تاکنون، حکومت کوبا با بنیادگزاری «فدراسیون زنان کوبایی» در ماه اوت سال ۱۹۶۰ از سوی «ویلما اسپین»* که امروز بیش از چهار میلیون عضو دارد، آزادسازی زنان را در اولویت عمده ی خود قرار داده است.
۲ ـ پیش از سال ۱۹۵۹، زنان کنشگر کشور تنها ۱۲ درصد جمعیت را دربرمی گرفتند و در برابر پیشه و کاری یکسان، دستمزدی به مراتب کمتر از مردان دریافت میکردند. اما امروز، قوانین کوبا برای کاری برابر، دریافت دستمزدی از هر لحاظ برابر با مردان را الزامی میکند.
۳ ـ کوبا نخستین کشور در جهان بود که قرارداد از میان برداشتن هر گونه تبعیض درباره ی زنان را امضاء کرد و دومین کشوری بود که آن را به تصویب رساند.
۴ ـ ۱۳ نفر از ۳۱ عضو شورای حکومتی کوبا (۴۱/٩ درصد) زن هستند.
۵ ـ از ۳۴ وزیر، ٨ نفر (٢٣/۵ درصد) زن هستند.
۶ ـ از ۶١٢ نماینده ی مجلس کوبا، ٢٩٩ نفر (۴۸/۸۶ درصد) زن هستند.
۷ ـ کوبا از نظر نسبت درصد نماینده ی زن برگزیده، در جایگاه سوم جهان قرار دارد. «ایالات متحد» در جایگاه هشتادم است.
۸ ـ خانم «ماریا ماری ماچادو»، جایگاه معاونت ریاست مجلس کوبا را داراست.
۹ ـ ۴۸/۳۶ درصد از ۱۲۶٨ نماینده ی «مجمع شهرستانها» را زنان دربرمی گیرند.
۱۰ ـ زنان کوبایی، ریاست ۱۰ مجمع از ۱۵ مجمع شهرستانها (۶۶/۷ درصد) آنها را بر دوش دارند و معاونت ریاست ۷ مجمع (۴۶/۷ درصد) آنها نیز بر دوش زنان است.
۱۱ ـ هیچ قانونی در کوبا نیست که برابری جایگاههای سیاسی میان زنان با مردان را الزامی نکند.
۱۲ ـ از ۱۱۵ عضو «کمیته ی مرکزی حزب کمونیست کوبا»، ۴٩ نفر (۴۲/۶ درصد) زن هستند.
۱۳ ـ دبیر حزب کمونیست کوبا در ایالت هاوانا که مهمترین ایالت کوبا است، خانم سیاهپوستی به نام «لاسارا مرسدس لوپس آسه آ» است که کمتر از پنجاه سال دارد. وی، همچنین معاون «شورای دولتی» و معاون «شورای وزیران» است.
۱۴ ـ از ۱۶ رهبر سندیکاهای شهرستانها وابسته به «کنفدراسیون کارگران کوبایی»، ۹ نفر (۵۶/۲۵ درصد) زن هستند.
۱۵ ـ کم و بیش ۶۰ درصد دانشجویان کوبایی را دختران دربرمی گیرند.
۱۶ ـ از سال ۱۹۸۰ تاکنون، سطح آموزش زنان کنشگر، بگونه ای میانگین از سطح آموزش مردان کنشگر بالاتر است.
۱۷ ـ در کوبا، ۶۶/۴ درصد تکنیسینها و حرفهایهای کشور در سطوح میانگین و عالی (آموزگاران، پزشکان، مهندسان، پژوهشگران و ...) را زنان دربرمی گیرند.
۱۸ ـ نرخ باروری (شمار زایمان برای یک زن) برابر با ۱/۶۹ است که پایینترین نرخ در «آمریکای لاتین» است.
۱۹ ـ مادران کوبایی میتوانند حقوق کامل خود را یک ماه و نیم پیش از زایمان تا سه ماه پس از پا به جهان نهادن فرزندشان دریافت کنند. این مرخصی میتواند تا یک سال به درازا بکشد که در این دوره، مادران از ۶۰ درصد حقوق شان برخوردارند و پس از یک سال، آنان کارشان را از سر میگیرند.
۲۰ ـ کوبا از سال ۱۹۶۵، گویان از سال ۱۹۹۵ و اوروگوئه از سال ۲۰۱۲ تنها کشورهای «آمریکای لاتین» هستند که سقط جنین را قانونی کردهاند.
۲۱ ـ نرخ مرگ و میر کودکان برابر با ۴/۶ در هزار است که پایینترین نرخ در قاره ی آمریکا، دربرگیرنده ی «ایالات متحد» و کانادا و همچنین در "جهان سوم" نیز هست.
۲۲ ـ میانگین درازای زندگی زنان برابر با هشتاد سال و دو سال بیش از میانگین درازای زندگی مردان است.
۲۳ ـ سن بازنشستگی برای زنان ۶۰ سال در نظر گرفته شده که پس از پرداخت ۳۰ سال حق بازنشستگی میتوانند از این حق برخوردار شوند. این سن برای مردان ۶۵ سال است.
بدینسان، زنان کوبایی نقش برتری در جامعه ی کوبا بر دوش دارند و در پیشرفت کشور شرکت مینمایند.
برگرفته از کتاب: «کوبا ــ رسانههای عمومی و چالش بیطرفی»، نوشته ی سلیم لمرانی
الفبای آثار ساعدی در یک کتاب
هر مهاجری، هویت خود را در ناکجایی جست و جو میکند بین گذشتهای که پشت سر گذاشته و آیندهای که انگیزه مهاجرتش بوده است. اما گاهی قدم گذاشتن به این دنیای ناشناخته و کنار آمدن با آن، چنان دشوار میشود که مهاجر راه جدیدی را برمیگزیند. زندگی غلامحسین ساعدی نویسنده و مرگ او در جایی دور از وطن از این نمونه است.
غلامحسین ساعدی، نمایشنامه و داستاننویس از جمله نویسندگانی بود که مهاجرت، نه او را به تکاپوی بیشتر برای خلق آثار بهتر برانگیزاند، نه قلمش را خشکاند. قلمی که تا آخرین روز زندگیاش همچنان از آن ایدههای تازه میچکد. هرچند صاحب آن، در ناکجای میان خانه آشنای پیشین رها شده و خانه سست و بی پایبست فعلی، هرگز حس در خانه بودن را نیافت.
غلامحسین ساعدی از آن نویسندگانیست که آثار و زندگیاش تاکنون موضوع مقالات و یادداشتها و سخنرانیها و پایان نامههای بسیاری بوده است، اما این نویسنده که از او نزدیک به صد اثر در حوزه داستان و نمایشنامه و ترجمه و تک نگاری باقی مانده، آن چنان که باید مورد توجه محققان و مورخان تاریخ ادبیات قرار نگرفته است.
این را از تعداد کتابهایی که در مورد او نوشته شده، میتوان دریافت. تا مدتی پیش یکی از کاملترین آثار در مورد این شخصیت ادبی، کتاب «شناختنامه غلامحسین ساعدی» بود که جواد مجابی، نویسنده و شاعر آن را تهیه کرده بود و مجموعه ای از زندگی، احوال و آثار ساعدیست.
اما سال گذشته انتشارات «اچ اند اس مدیا» کتابی تازه را به بازار کتاب آورد که به گفته نویسنده علیرغم انتظار بسیار، در ایران بخت انتشار نیافت و مجوز نگرفت و راهی لندن شد.
نویسنده این کتاب آسیه (ناستین) جوادی ست، همسر جواد مجابی و شاید اگر دوستی و شناخت این دو از ساعدی و به گفته خودشان احساس دین آنها به یک دوست قدیمی نبود، همین دو کتاب هم در مورد غلامحسین ساعدی نوشته نمیشد.
آسیه جوادی به گفته خودش هشت سال روی زندگی و آثار ساعدی تحقیق کرده و در نهایت برای نوشتن این اثر، به فرمی رسیده که خود آن را برگزیده است:
کتاب را با سالشمار زندگی غلامحسین ساعدی آغاز کرده و بعد از آن به کتابشناسی این نویسنده رسیده که شامل داستان، فیلم نامه، ترجمه و تک نگاریهای اوست. بعد از آن نویسنده آثار ساعدی را یک به یک بررسی کرده است. این بررسی شامل معرفی اثر و شرح کوتاهی از آن، معرفی شخصیتها و در نهایت نقد کوتاه آنهاست.
پس از بررسی حدود ۶۵ نمایشنامه، قصه، رمان، کتاب کودکان و فیلمنامه ، نویسنده در مقالهای از «جهان بینی» ساعدی چنین مینویسد: «با خواندن حدود سی و دو کتاب از داستانهای کوتاه و دوازده لال بازی و پنج تکنگاری و تعداد زیادی مطلب و نقد و نظر راجع به نوشتههای غلامحسین ساعدی و با توجه به سالها دوستی و گپ و گفتوگو، امروز میتوانم بگویم که غلامحسین ساعدی از آن نویسندگانیست که هرگز نتوانست اعماق ذهن خود را که گاه شفاها بیان میکرد و افکار و اندیشههایی که هرگز بر کاغذ به آن حد از زیبایی و غنا نوشته شد، باز نماید… آوای آزاد ذهنش وقتی که به ندرت از آن سخن میگفت شنونده را به اعجاب وا میداشت. این همه رنگارنگی و غنای ذهن و این همه ننوشتن از آن و نزدیک شدن به آن فضاها که در ذهن داشت، دوستان نزدیکش را به افسوسی ابدی دچار کرده است.»
نویسنده «الفبای آثار ساعدی» در این مقاله به برخی نکات روشن کننده جهان بینی ساعدی از جمله زبان ساده و سبک شتاب آلود او، علاقمندی به سیاست، طنز ظریف و گاه تلخ، هراس از تعقیب و قربانی شدن، مرگ اندیشی و در نهایت افسردگی که با نوشیدن الکل شدت میگیرد و با رفتن از ایران او را از پا درمیآورد، اشاره کرده است: «او در خلوت شبانهاش، تمامی عرصهها را از سفرنامه و مقاله و شعر تا فیلمنامه و نمایشنامه و قصه و رمان و … را میآزماید و بیشتر وقت روزانهاش، در ملاقات با افراد سیاسی و دوستان میگذرد. هنرمندی که خود را به ملاحظاتی پخش میکند و میگستراند تا بیشترین بهره را برای مردمش که این همه آنها را دوست داشت، فراهم آورد، خود از این گستردگی سودی نمیبرد، جز افسردگی.»
ناستین جوادی، ساعدی را از شهودیترین نویسندگانی میداند که در زندگی شناخته است. به اعتقاد او ساعدی هرگز شبیه دیگر نویسندگان و شاعران هم روزگارش چون اخوان یا شاملو نبود که مطالعاتی مثل آنان داشته باشد.
به اعتقاد وی، ساعدی بیشتر از جنس خیال است و در این مورد چنین توضیح میدهد: "مطالعاتش در سطحی بود که گاه چند صفحه از کتابی را مطالعه میکرد و سپس به مدد خیال، جوهر آن را دریافت میکرد و اغلب هم جوهر آن را دریافت میکرد و و حوصله نداشت که مثلا ابلوموف را تا ته بخواند و یا سفرنامه ابن فضلان را خوانده و نخوانده؛ سفرنامه خدیو مصرش را مینویسد. حال شاید به دلیل سرعت ذهنش بوده یا به دلیل اینکه دوست داشته بقیه آن را در ذهنش بسازد... او هنرمندی صرفا شهودی بود و در مقایسه با نوع زندگی روزمره و نوشتههایش این را درمییابیم."
اما ایده تازهای که نویسنده "الفبای آثار ساعدی" در این کتاب به آن پرداخته، موضوع صداها در کارهای ساعدیست که به نظر او در آثار این نویسنده بسیار پربسامد است.
آسیه جوادی نقش صداها را در آثار این نویسنده بسیار پررنگ میداند و آن را به صداهای انسانی، حیوانی، طبیعت، اشیاء، صداهای توصیفی و صداهای بیصدائی تقسیم میکند.
به گفته وی در آثار ساعدی میتوان دید که عنصر صدا د سکوت و تناوب و بازیهای آن، داستانها را به مثابه یک قطعه موسیقی سامان میدهد.
وی مینویسد: "اصوات و صداها در کار این نویسنده اهمیت ارگانیک دارد و نیازمند آن است که بدان توجهی ویژه شود."
موضوع دیگری که به عقیده نویسنده این کتاب در آثار ساعدی بسیار چشمگیر است، حضور حیوانات در قصهها و نمایشنامههای اوست: "جانواران در کارهای ساعدی جایگاه ویژهای دارند، بیش از هر نویسندهای او، جانوران واقعی، نمادین و حتی نامرئی را مینویسد...ساعدی آگاه یا ناآگاه از دنیای جانوران ذهنش سخن میگوید که درآمیخته با جهان انسانها، قصهها و نمایشنامههای او را بر عرصه واقعیت و تخیل پیش میرانند."
از دیگر موضوعاتی که در این کتاب به آن پرداخته شده حضور زنان در آثار غلامحسین ساعدی با عنوان "پایان قصه لکاته و اثیری"ست.
فصل پایانی کتاب هم به خاطرات خانوادگی آسیه جوادی و همسرش از غلامحسین ساعدی و دوستی نزدیک آنها با او اختصاص دارد.
"الفبای آثار ساعدی" نوشته آسیه (ناستین) جوادی از جمله معدود آثاریست که در مورد غلامحسین ساعدی نوشته شده، نویسندهای که هرچند بیشتر آثارش را در ایران خلق کرد؛ اما مهاجرت و ترک وطن اثری عمیق بر او گذاشت.
الفبای آثار ساعدی را نشر "اچ اند اس مدیا" در سال 1391 در پانصد صفحه منتشر کرده است.