در جلسه نمایش فیلم طبیعت بیجان مطرح شد: شهید ثالث مبتکر سینمای ارزان درمقابل سینمای نفتی بود اهمیت فیلم طبیعت بیجان در جسارتی است که شهید ثالث داشته. او فیلم را در دورانی ساخته که 90 فیلمفارسی و تجاری در سال ساخته میشد که بسیاری از آنها تصاویر واقعی ایران را نمایش نمیدادند. جلسه نقد و بررسی فیلم سینمایی طبعیت بیجان به کارگردانی سهراب شهید ثالث؛ شب گذشته(2 خرداد) در سینما تک خانه هنرمندان برگزار شد. به گزارش خبرنگار ایلنا؛ محسن سیف بعداز نمایش فیلم طی سخنانی با اشاره به اینکه این فیلم به عنوان یکی از فیلمهای پیشرو در سینمای ایران شناخته میشود؛ افزود: از سال 1350 با ساخته شدن فیلم گاو و قیصر جریان جدیدی در سینمای ایران بوجود آمد. وی ادامه داد: فیلم طبیعت بیجان در سال 54 ساخته شد و در آن زمان سهراب شهید ثالث عضو کانون سینماگران پیشرو بود که روش متفاوتی را با فضای موجود سینما پیگیری میکرد. سیف با اشاره به عضویت کارگردانهایی همچون داریوش مهرجویی، بهمن فرمانآرا، علی حاتمی، مسعود کیمیایی، نعمت حقیقی، هژیر داریوش و خسرو هریتاش در این کانون؛ افزود: این کانون مخالف جریان فیلمفارسی بود و آثاری که تولید میکرد برخلاف این جریان بود. وی ادامه داد: فیلم طبیعت بیجان هرچند 40 سال پیش ساخته شده اما همچنان فیلم تازهای است و یک نمونه کامل و درخشان است. راهی که شهید ثالث با ساخت طبیعت بیجان شروع کرد؛ بعدها افرادی همچون جلیلی و کیارستمی ادامه دادند. سیف با اشاره به اینکه حضور افرادی همچون مرتضی ممیز در فیلم کاملا مشهود است؛ افزود: تصاویر فیلم به شدت به نقاشی نزدیک است و نوع بازی آدمها در فیلم نیز شبیه شخصیتهای نقاشی ثابت است همین امر فضاسازی فیلم را بسیار شبیه کارهای کافکا کرده است. هرچند شاید مشتری زیادی نداشته باشد اما قطعا جذابیت دارد. وی با اشاره به ملالانگیز بودن فیلم گفت: هدف فیلمساز نشان دادن ملال و تکرار در زندگی روزمره است و مشخص میکند که روزمرگی افراد را به انسانهایی کوکی و اتوماتیک تبدیل میکند. یاشار نورایی(منتقد) نیز گفت: اهمیت فیلم طبیعت بیجان در جسارتی است که شهید ثالث داشته و فیلم را در دورانی ساخته که 90 فیلمفارسی و تجاری در سال ساخته میشد که بسیاری از آنها تصاویر واقعی از ایران نمایش نمیداد. وی با اشاره به جهانشمول بودن فیلم گفت: شهید ثالث به ادبیات وسینمای جهان علاقه زیادی داشت و در این میان به آثار فیلمسازانی همچون رنه کلر بسیار علاقه داشت و از آنها الهام میگرفت و تاثیر آثار رنه کلر در فیلم مشخص است. نورایی ادامه داد: شهید ثالث مبتکر نوعی سینمای مستقل، متفکر و ارزان در دورهای بود که سینمای نفتی کاملا همه چیز را قبضه کرده بود. وی با اشاره به نزدیک بودن فیلم به هنر نقاشی گفت: شهید ثالث فیلمساز بسیار باهوشی بود و برای اینکه فیلمش به نقاشی نزدیک شود عناصر بسیاری همچون صدا، موسیقی و دوبله فیلم را حذف کرد. نورایی ادامه داد: باوجود آنکه فیلم طبیعت بیجان به نظر فیلم سادهای است اما شهید ثالث کاملا با یک فیلمنامه دقیق و حساب شده سر صحنه رفته بود و این تصور که بدون داشتن فیلمنامه بتوان فیلمی همچون طبیعت بیجان را ساخت؛ اشتباه است. وی ادامه داد: شهید ثالث علاقه زیادی به آثار برسون و چخوف داشت و به همین دلیل ما شباهتهایی را بین شخصیتهای بعضی از فیلمهای وی با شخصیتهای آثار چخوف میبینیم. نورایی افزود: شهید ثالث در سالهای 53 و 57 که دوران اوج اقتصادی با استفاده از پولهای نفت بود و ریخت و پاشهای زیادی در کشور انجام میشد؛ نتوانست زندگی کند هرچند توانست فیلمهایی بسازد که روی دیگر ایران آن زمان را نشان دهد اما سرانجام قبل از انقلاب اسلامی از ایران رفت. نویسنده داستان فیلم "فرار از طالبان" به قتل رسید پلیس افغانستان از قتل یک نویسنده زن هندی خبر داد که فیلم "فرار از طالبان" اقتباسی سینمایی از داستان اتوبیوگرافیک اوست. این نویسنده پس از بازگشت از هند به افغانستان برای تهیه فیلم مستندی در مورد زنان این کشور کشته شد. قتل سوشمیتا بنرجی ۴۹ ساله که در روز چهارشنبه (۱۳ شهریور / ۴ سپتامبر) صورت گرفت، همراه با سلسله حملاتی دیگر به زنان در کشور محافظهکار اسلامی افغانستان، موجب نگرانی نسبت به وخیمتر شدن وضعیت حقوقی زنان در این کشور شده است. سال آینده (۲۰۱۴) بخش اعظم نیروهای بینالمللی این کشور جنگزده را ترک میگویند و از هماکنون و با توجه به رویدادهای اخیر ناظران سیاسی و اجتماعی افغانستان نگران آینده اجتماعی و سیاسی این کشورند. طالبان افغانستان دست داشتن در این قتل را رد کردهاند. به گفته پلیس، سوشمیتا بنرجی که داستان زندگی خود را در زمان حاکمیت طالبان در کتابی با عنوان "زن بنگالی کابلی والا" نوشته است، در ولایت پکتیکا از خانهاش ربوده شده و بیش از ۲۰ گلوله به وی شلیک شده است. ژنرال دولت خان زدران، فرمانده پلیس پکتیکا، گفت که جسد نویسنده هندی روز پنجشنبه نزدیک یک مدرسه دینی در سه کیلومتری خانهاش پیدا شد. فرمانده پلیس پکتیکا اشاره کرد به اینکه در این رابطه به طالبان مشکوک است. او افزود: «افراد مسلح ساعت ۱۱ بعد از ظهر چهارشنبه داخل خانهاش شدند، او را بیرون کشیدند و با گلوله به قتل رساندند.» جانباز خان، همسر خانم بنرجی که از مقر فرماندهی پلیس پکتیکا با خبرگزاری رویترز صحبت کرد، گفت که او چهارشنبه شب صدای زدن در پشتی خانهشان را شنید. او افزود: «من در را باز کردم، دو فرد مسلح که به رویشان دستار پیچیده بودند، مرا با شدت پس زدند.» او اضافه کرد: «آنها مرا کتک زدند، چشمانم را و نیز دست و پایم را بستند و در اتاق را به رویم قفل کردند. آنها همسرم را با خود بردند. در اوایل روز بعد، هنگامی که برخی اعضای خانواده به خانه آمدند و مرا پیدا کردند، آزاد شدم.» برخلاف برخی گزارشهای رسانهای، جانباز خان گفته است که بعد از برگشتن همسرش به افغانستان از جانب طالبان تهدید نشده بودند. ذبیحالله مجاهد، یک سخنگوی طالبان، دست داشتن این گروه در این قتل را رد کرده است. خانم بنرجی که اصلا اهل کلکته بود، پس از آنکه با جانباز خان در هند ازدواج کرد، در سال ۱۹۸۹به افغانستان رفت. او به دین اسلام گرایید و نامش را صاحب کمال گذاشتند. رحیم خان، یکی از کسانی که در یک قریه با جانباز خان و صاحب کمال زندگی میکرده، این نویسنده را زنی آرام توصیف میکند که با مردم برخوردی خوب داشت. رحیم خان میگوید، او برخی اوقات برای دیدار خانوادهاش به هند سفر میکرد و همراه با همسرش به تازگی از هند برگشته بود. وی میافزاید: «این خانم بعد از اینکه دو سال را در افغانستان گذرانده بود، به هند رفت و فیلمی را بنام "جانباز" تهیه کرد. گفته میشود که در این فیلم به طالبان توهین شده بود و آنها را انتحاری و بعضی نامهای دیگر داده بودند.» تجربههای زنی هندی از زنستیزی طالبان بنرجی در کتاب اتوبیوگرافیک پرفروش خود "زن بنگالی کابلی والا" درباره روی کار آمدن طالبان در آغاز دهه ۱۹۹۰ نوشته است. بنرجی پس از آمدن به افغانستان در سال ۱۹۸۹ مجبور میشود به تنهایی در این کشور به سر برد، چون همسرش به دلایل شغلی به هند بازمیگردد. در نتیجه این زن هندی حاکمیت استبدادی طالبان را تجربه میکند. زندگی او که اقدام به گشایش یک کلینیک کرده بود تا به بیماران دارو برساند، در سال ۱۹۹۳ به طور دراماتیکی تغییر میکند. این مصادف با زمانی است که پس از سالها جنگ، طالبان در جنوب افغانستان به حیث یک نیرو ظهور میکنند. از ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ که طالبان بر افغانستان حاکمیت داشتند زنان از درس خواندن، رای دادن و بسیاری کارهای دیگر منع شده بودند، همچنین به آنها اجازه داده نمیشد که بدون اجازه و همراهی مرد محرم از خانه بیرون بروند. او در کتاباش نوشته است: «به دلیل آنکه او از پوشیدن چادر یا برقع خودداری میکرد، او را بداخلاق خواندند و مجبورش گردانیدند تا کلینیکاش را ببندد.» بنرجی به پاکستان فرار میکند اما توسط خانواده همسرش به خانه بازگردانده و در حبس خانگی قرار داده میشود. چنانکه در کتابش نوشته است، او در سال ۱۹۹۴ با ایجاد تونلی در دیوار گلی خانهشان فرار میکند. او فرار میکند، اما به زودی در نزدیک کابل بازداشت میشود. با وجود خطر اعدام، طالبان را متقاعد میسازد تا او را به سفارت هندوستان بفرستند و میخواهد دوباره در هند زندگی کند. از روی داستان او در سال ۲۰۰۳ فیلمی با عنوان "فرار از طالبان" در بولیود هندوستان ساخته شد. فهیم دشتی، رئیس اتحادیه ژورنالیستهای افغانستان، گفت که خانم بنرجی میخواست فیلم مستندی در مورد وضعیت زنان درولایت پکتیکا تهیه کند. سواپان بیسواس، ناشر هندی کتابهای او، به رویترز گفته است که او تصمیم داشت کتاب دیگری در مورد افغانستان بنویسد. این ناشر گفت: «او از اینکه چیزی برای ارائه در نمایشگاه کتاب کلکته در اوایل سال جاری نداشت، غمگین بود و به من گفت که میخواهد به افغانستان برود تا برای کتاب جدیدش مواد تهیه کند.» شیر شیندومخوپادهایای، نویسنده بنگالی، می گوید: «این حادثه بسیار غمانگیز و بسیار تکاندهنده است. من او را همچون شهید می بینم. او زن شجاعی بود و در آنجا برای زنان کار میکرد.» چهگوارای امروز، یک شمایل مدرن چهگوارا در زمانی که کنار چریکهای انقلابی کوبا به رهبری فیدل کاسترو سرگرم مبارزه بود، با شخصیت گیرا و پرجذبهی خود به شهرتی جهانگیر رسید، اما از فردای مرگش ب شهیدی اسطورهای بدل شد. امروزه سیمای او در همه جا، نه تصویری ساده، بلکه مانند یک شمایل مذهبی، یادآور "آیین انقلاب" است. از زمان مرگ چهگوارا در اکتبر ۱۹۶۷ تا کنون عکسهای بیشماری از او منتشر شده و دهها فیلم داستانی و مستند، از زندگی و مبارزاتش ساخته شده است. مرگ چهگوارا رویدادی تراژیک بود که در هالهای از ابهام قرار داشت. نیروهایی که او را به قتل رساندند، مایل نبودند که جهانیان از زندگی و مرگ "فرمانده" اطلاع روشنی دریافت کنند، درحالیکه طرفداران او، به ویژه از میان جوانان تحولخواه، به دیدن تصویر روشنی از سرگذشت او مشتاق بودند. تنها یک سال پس از کشته شدن چهگوارا، نخستین فیلم سینمایی درباره او در ایتالیا به روی پرده سینما رفت. در این فیلم به کارگردانی پائولو هوش، نقش چه را فرانسیسکو رابال، بازیگر اسپانیایی، ایفا کرده است. فیلم بر پایهی آخرین روزنوشتهای چه ساخته شده و به ویژه در تصویر دوره آخر زندگی چهگوارا، یعنی روزهای دشوار مبارزهی او و یارانش در جنگلهای بولیوی بسیار تأثیرگذار است. فیلم سینمایی بعدی در سال ۱۹۶۹ در هالیوود ساخته شد به کارگردانی ریچارد فلایشر که در کارگردانی فیلمهای اکشن و پرماجرا شهرت داشت. در این فیلم عمر شریف، بازیگر مصری هالیوود، در نقش چه ظاهر شده است و جک پالانس در نقش فیدل کاسترو. فیلم سرگذشت چه را از سال ۱۹۵۶، یعنی ورود او به کوبا برای مبارزه در کنار انقلابیون هوادار کاسترو، تا سال ۱۹۶۷ و مرگ او در بولیوی ترسیم میکند. فیلم روی هم تصویری قهرمانانه از زندگی و مبارزات چه ارائه میدهد. در سال ۲۰۰۴ والتر سالس فیلم "خاطرات موتورسیکلت"، را با بازی گائل گارسیا برنال در نقش چهگوارا کارگردانی کرد. فیلم بر پایهی خاطرات جوانی چه از سال ۱۹۵۲ و سفرهای او به عنوان دانشجوی پزشکی در امریکای لاتین است. این فیلم، که با ستایش منتقدان و استقبال سینمادوستان روبرو شد، لحنی ساده و صمیمی دارد و چهگوارا را جوانی نیکدل و فداکار نشان میدهد. زیربنای اسطوره مهمترین فیلم از زندگی چهگوارا، فیلمی است به کارگردانی استیون سودربرگ که با بهترین امکانات فنی و کیفیت هنری زندگی و مبارزات چهگوارا را در طول نزدیک ۵ ساعت نمایش میدهد.
چهگوارا فیلم میکوشد بیوگرافی صادقانه و دقیقی از زندگی مبارز نامدار باشد و نشان دهد اسطورهای که امروزه از چهگوارا ساخته شده، بر چه زمینههای واقعی و معتبری استوار است. فیلم سینمایی "چه" در دو قسمت به روی پرده آمد: در قسمت اول به نام "چه ـ انقلاب" شاهد مشارکت او در پیکار چریکی انقلابیون کوبایی به رهبری کاسترو هستیم. انقلابیون پاکباز و فداکار در جنگی نابرابر با ارتش مجهز باتیستا سرانجام به پیروزی میرسند، به پایتخت کوبا سرازیر میشوند و کشور را از دیکتاتوری نظامی نجات میبخشند. بخش دوم به عنوان "چه ـ پارتیزان" به زندگی و مبارزهی چریکی "فرمانده" در بولیوی میپردازد؛ او که با هدف پیاده کردن الگوی کوبا به بولیوی رفته بود، به همراه یاران اندکش در نبردی بیفرجام با نظامیان درگیر میشود و عاقبت با همدستی سازمان سیا از پا در میآید. فیلم "چه" بر پایهی یادداشتهای روزانهی چهگوارا و خاطرات شاهدانی ساخته شده که برخی از آنها هنوز زنده هستند. فیلم میکوشد سیمای اسطورهای چه را کنار بزند و با ثبت جزئيات واقعی، از او تصویری زنده و قابل اعتماد ارائه دهد، اما در بسا مواقع خود به دام "اسطوره" گرفتار میآید و به تکرار آن ناگزیر میشود. "نماد قرن بیستم" چهره معروفی که امروزه بر دیوارهای بیشمار و روی فنجان و تیشرت جوانان نقش بسته، بیشتر یک شمایل است و به سیمای واقعی چهگوارا ربط زیادی ندارد، هرچند که از تصویر او برداشته شده است.
آلبرتو کوردا و در کنار عکس معروف چهگوارا عکسی که در سال ۱۹۶۰ از چهگوارا گرفته شده را "مشهورترین عکس جهان و نماد قرن بیستم" خوانده و گفتهاند که "پرتیراژترین اثر تاریخ عکاسی" است. خالق این عکس آلبرتو کوردا عکاس نامی کوبایی است. کوردا عکس را در جریان یک گردهمایی سیاسی گرفت: بیش از یک سال پس از پیروزی چریکهای چپگرا در کوبا، یک کشتی بلژیکی با بار اسلحه در بندر هاوانا منفجر شد. در انفجار ۱۳۷ کارگر جان خود را از دست دادند. مقامات کوبایی، سازمان اطلاعات مرکزی امریکا (سیا) را مسئول انفجار دانستند. یک روز پس از انفجار، در پنجم مه ۱۹۶۰ فیدل کاسترو در گورستان بزرگ هاوانا برای بیش از ۱۰۰ هزار نفر از مردم کشورش سخنرانی کرد. ژان پل سارتر فیلسوف فرانسوی به همراه دوست و همکارش سیمون دوبووار که در همین زمان از کوبا دیدن میکردند، در مراسم کنار کاسترو ایستاده بودند. در پایان مراسم چهگوارا لحظاتی کوتاه به روی سکو آمد، به انبوه جمعیت نگاهی کرد و دوباره عقب رفت. کوردا که در آن زمان عکاس روزنامه دولتی روولوسیون (انقلاب) بود، از همین فرصت کوتاه استفاده کرد و سیمای مبارز جوان را با دوربین ثبت کرد. در تصویر اصلی، در طرف راست عکس یک شاخه نخل و در سمت چپ آن نیمرخ مردی ناشناس دیده میشود. عکس سیاه و سفید به حالت افقی و با دوربین لایکای M2 با لنز ۹۰ میلیمتری برداشته شده است. در عکس صورت جوانی خوشسیما با ریش کمپشت و موی انبوه ژولیده دیده میشود. او کلاه باسک با ستاره پنجگوش بر سر دارد. کوردا به این عکس "چریک قهرمان" نام داد. آلبرتو کوردا و در کنار عکس معروف چهگوارا کوردا عکس چه را منتشر نکرد. سالها بعد و پس از مرگ چه بود که او عکس را از آرشیو خود بیرون آورد و آن را به یک ناشر چپگرای ایتالیایی بخشید. ناشر از عکس چهگوارا پوستر ساخت و آن را در هزاران نسخه منتشر کرد. عکس ظرف چند هفته به هر گوشه و کنار جهان رسید. به ویژه در جریان شورشهای سال ۱۹۶۸ اروپا که میلیونها جوان معترض به خیابان رفتند، عکس چه زینتبخش بسیاری از اکسیونهای اعتراضی شد. در سالهای بعد که تصویر "چریک قهرمان" در شکلهای گوناگون و نسخههای بیشمار منتشر شد، آلبرتو کوردا نه اعتراضی کرد و نه حق و حقوقی خواست. او به عنوان مارکسیستی معتقد، خوشحال بود که پخش عکس چهگوارا، به گسترش ایدههای او کمک میکند. کوردا تنها یک بار در سال ۲۰۰۰ علیه یک شرکت تبلیغاتی که از عکس یادشده برای فروش ودکای اسمیرنوف استفاده کرده بود، به دادگاه شکایت کرد. حرف او این بود که اگر چریک کمونیست زنده بود، هرگز با تبلیغ مشروبات الکلی موافقت نمیکرد. کوردا از شرکت تبلیغاتی انگلیسی ۵۰ هزار دلار خسارت گرفت، و مبلغ را یکجا به "اداره بهداشت و درمان کودکان" بخشید. او به سال ۲۰۰۱ در ۷۲ سالگی در پاریس درگذشت. سرگذشت یک تمثال عکس معروف چهگوارا امروزه در ابعاد بسیار بزرگ در میدان روولوسیون (انقلاب) هاوانا نصب شده و سراسر نمای وزارت کشور را پوشانده است. چهگوارا در همین عمارت کار کرده بود و همین جا بود که کاسترو در ۱۸ اکتبر ۱۹۶۷ در برابر بیش از یک میلیون نفر از شهروندان کوبا، با اشک و اندوه مرگ چهگوارا را اعلام کرد. عکس چه در طول زمان به یک شمایل بدل شده است، یعنی بیش از آنکه بازنمایی صورت یک انسان باشد، حاوی پیام و معناست و به بیننده میگوید که نباید خاموش بنشیند. در هر گوشهی دنیا هر وقت اعتراض و مبارزه به میان آید، این عکس هم به طرزی اسرارآمیز ظاهر میشود. در خطوط چهره و به ویژه در نگاه چه، آمیزهای از خشم و اندوه دیده میشود. عکس که از زاویهی پایین گرفته شده، نوعی وقار و متانت را نشان میدهد، که برتری معنوی و شکستناپذیری قهرمان را القا میکند. عکس همچنین زیبایی و شکوه جوانی را بازتاب میدهد. چهگوارا در زمان گرفته شدن عکس ۳۱ سال داشت. زندگی برای مبارزه ارنستو گوارا دلاسرنا معروف به "چه" روز ۱۴ ژوئن ۱۹۲۸ در خانوادهای متوسط در شهر روسارویو در آرژانتین به دنیا آمد. در دانشگاه بوئنس آیرس به تحصیل پزشکی پرداخت و در زمان دانشجویی به رشتهای از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی سفر کرد. در بیشتر این کشورها دیکتاتورهای خونآشام حکومت میکردند و بیشتر آنها از حمایت ایالات متحده برخوردار بودند. مشاهده فقر و محرومیت بیکران مردم او را سخت متأثر کرد. او به ایدئولوژی مارکسیسم گرایش یافت و به این اعتقاد رسید که تنها از راه انقلاب قهرآمیز است که میتوان مشکلات جوامع عقبمانده را حل کرد. چه در سال ۱۹۵۴ به مکزیک رفت و به چریکهای چپگرای پیرو کاسترو پیوست و در پیروزی مبارزان کوبایی علیه دیکتاتوری باتیستا نقش برجستهای ایفا کرد. در سال ۱۹۵۹ در کوبا پس از سرنگونی رژیم باتیستا حکومتی سوسیالیستی به رهبری کاسترو تشکیل شد. چه در دو سال اول مناصبی را در حکومت انقلابی کوبا به عهده گرفت. او به عنوان نمایندهی "کوبای انقلابی" سفرهای زیادی انجام داد. طراحان سیاست خارجی آمریکا چهگوارا را سرسختترین دشمن خود در میان سران کوبا میدانستند. اما چه یک انقلابی پرتلاش و بیتاب بود؛ او به صدور انقلاب و "کوبایی کردن" سراسر امریکای لاتین میاندیشید. در سال ۱۹۶۵ فیدل کاسترو در برابر خبرنگاران در هاوانا تائید کرد که چهگوارا برای انجام "وظایف انقلابی" کوبا را ترک کرده است. چهگوارا چند ماهی در کنگو تلاش کرد شورشیان مسلح را در مبارزه با موبوتو، که دولت دموکراتیک پاتریس لومومبا را سرنگون کرده بود، متحد کند. تلاشهای او در آفریقا با موفقیت قرین نبود. او در سال ۱۹۶۶ به کوبا برگشت. فیدل کاسترو، رهبر پیشین کوبا در هنگام سخنرانی در جلوی تصویری بزرگ از چهگوارا چهگوارا در اوایل سال ۱۹۶۷ مخفیانه به بولیوی رفت، با این هدف که مبارزهی چریکهای چپگرا را علیه دیکتاتوری نظامی زیر حمایت ایالات متحده سازماندهی کند. او در بولیوی با مشکلات فراوان و پیشبینی نشده روبرو شد. مهمترین مشکل جنبش انقلابی در بولیوی، ناتوانی چریکهای مسلح در جلب اعتماد روستاییان فقیر بود. ارتشیان بولیوی با حمایت سازمان سیا چریکهای مسلح را به دام انداختند و "فرمانده" را دستگیر کردند. چهگوارا در بامداد نهم اکتبر ۱۹۶۷ تیرباران شد. نظامیان جسد او را در گوری ناشناس دفن کردند. در سال ۱۹۹۷ با کشف گور چهگوارا، بقایای جسد او را به کوبا بردند و در آرامگاهی پرشکوه به خاک سپردند. |