![]() |
۱۶ آذر، روز دانشجو و روز گرامی باد
به استقبال ۱۶ آذر، روز دانشجو و روز گرامی داشت بیش از شش دهه پیکار قهرمانانه جنبش دانشجویی کشور برضد استعمار،ارتجاع و استبداد!
با فرارسيدن ۱۶ آذرماه ۱۳۹۳، شصت و یک سال از تولد حماسه رزم مشترک دانشجویان مترقی و آزادی خواه کشور بر ضد استبداد می گذرد. ۱۶ آذر ۱۳۳۲، نماد پر شور همبستگی دانشجویان توده ای، ملی و آزادی خواه کشور و اعتراض مشترک آنان به کودتای ۲۸ مرداد و سفر نماینده سازمان دهنده اصلی این کودتای ننگین، یعنی ریچارد نیکسون، معاون ریاست جمهوری آمریکا، به ایران بود. ۱۶ آذر ۱۳۳۲، روز دانشجو، روز تاریخی تجدید عهد با جان باختگان این حماسه، مصطفي بزرگ نيا (عضو رهبري سازمان جوانان توده ايران)، مهدي شريعت رضوي (عضو سازمان جوانان توده ايران) و احمد قندچي (عضو جبهه ملي ايران) و همه جان باختگان دلیر جنبش دانشجویی کشور است.
در طول بیش از شش دهه گذشته جنبش دانشجویی کشور همواره سنگر مستحکم مبارزه بر ضد استبداد و برای آزادی در میهن ما بوده است و از همین رو همواره مورد تهاجم نهادهای امنیتی رژیم های استبدادی شاه و جمهوری اسلامی قرار گرفته است. نقش برجسته جنبش دانشجویی کشور در مبارزات انقلابی مردم میهن ما در دهه ۱۳۵۰ و سرانجام پیروزی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ از صفحات درخشان تاریخ جنبش دانشجویی و نماد روشنی از تأثیر گذاری مهم جنبش دانشجویی در روند جنبش مردمی کشور برای دست یابی به آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی است. در پی پیروزی انقلاب، نیروهای ارتجاعی با هراس از ماهیت انقلابی و رادیکال جنبش دانشجویی کشور، از همان سال های نخست دانشگاه های کشور را هدف پاکسازی های ارتجاعی خود قرار دادند و زیر شعار ”انقلاب فرهنگی“ یورش گسترده ای را به دانشگاه و دانشگاهیان کشور آغاز کردند. ولی با وجود همه فشارهای نیروهای ارتجاعی برای از میدان بدر کردن دانشجویان، جنبش دانشجویی با پایبندی به سنن مبارزاتی خود به نبرد خود با استبداد ادامه داد و توانست نقش بسیار فعالی در این زمینه ایفا کند.
پیروزی محمد خاتمی، در انتخابات ریاست جمهوری۱۳۷۶، عمدتا به خاطر فعالیت پرشور زنان، جوانان و دانشجویان میهن ما تحقق یافت. دانشجویان در تمامی دوران هشت ساله اصلاحات، اگرچه نتوانستند به حقوق خود دست یابند، ولی در سخت ترین شرایط و حتی در زمانی که به دستور ولی فقیه رژیم دانشگاه های کشور، در تیرماه ۱۳۷۸، مورد تهاجم وحشیانه و خونین گزمگان ارتجاع، قرار گرفت همچنان به حمایت از روند اصلاحات ادامه دادند. با روی کار آمدن حکومت دولت برگمارده احمدی نژاد در خرداد 84، دوران دشوار فشار شدید نیروهای امنیتی به دانشگاه های کشور شروع شد. دستگیری انبوهی از کادرها و فعالان جنبش دانشجویی، اعزام مزدوران "بسیج دانشجویی"، یعنی بخشی از دستگاه سرکوب به دانشگاه ها که هدفش تبدیل دانشگاه ها به پادگان نظامی بود و جلوگیری از فعالیت های صنفی دانشجویی با هدف سرکوب کامل جنبش دانشجویی کشور، با وجود همه تلاش های نیروهای ارتجاعی نتوانست به نتیجه برسد. شرکت حماسی جنبش جوانان، زنان و دانشجویان کشور، در روند انتخابات ریاست جمهوری سال 1388، و سپس پیکار پرشور دانشجویان با کودتای خشن و خونین نیروهای سرکوبگر رژیم ولایت فقیه برای روی کار آوردن مجدد احمدی نژاد، بار دیگر بر این واقعیت تاریخی صحه گذاشت که جنبش دانشجویی کشور بخش اساسی و جدا ناپذیری از پیکار عمومی خلق برای دست یابی به آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی است. نکته شایان توجه اینکه در حیات جنبش دانشجویی کشور پس از پیروزی انقلاب بهمن اینکه حتی آن موقع که نیروهای ارتجاعی با تصرف دانشگاه ها تلاش کردند تا تشکل های "زرد" خود را به عنوان تشکل های دانشجویی به جنبش تحمیل کنند، این تشکل ها خیلی زود از کنترل نیروهای ارتجاعی خارج شده و به معضلی برای نیروهای ارتجاعی کشور بدل شدند. درطول سال های اخیر، ارتجاع با اعمال فشارهای سیستماتیک و هدفمند و با استفاده از روش های گوناگون از جمله: احضار به کمیته های انضباطی، ”ستاره دار کردن“ دانشجویان فعال و مبارز، محرومیت از ادامه تحصیل فعالان دانشجویی، نصب دوربین های مدار بسته در دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی، نصب دروازه های امنیتی در جلوی ورودی اصلی دانشگاه تهران، اخراج و تعلیق ترم های تحصیلی، جدا سازی جنسیتی، سهمیه بندی قومی در آزمون سراسری، اعزام هزاران تن از مزدوران بسیج و سپاه به عنوان دانشجو به دانشگاه های کشور، دستگیری، محاکمه و زندان و شکنجه دانشجویان مبارز، و ایجاد تفرقه در صفوف جنبش دانشجویی، تلاش کرده است تا این جنبش پرتوان را که نقش با اهمیتی در جنبش سراسری مردمی بردوش دارد، به زانو درآورده و به انفعال و پراکندگی و در مرحله آخر به زعم خویش نابود کند.
دشمنی نظری –ایدئولوژیک تاریک اندیشان حاکم بر میهن ما با علم،دانشگاه های کشور و دانشجویان موضوع تازه ای نیست و در بیش از سه دهه گذشته بار به شکل آشکاری خود را به نمایش گذاشته است. تهاجم تبلیغاتی سنگین رسانه های عمومی در دوران دولت مزدور احمدی نژاد بر ضد دانشگاه های کشور تا آنجا پیش رفت که جوادی آملی، یکی از سخنگویان تاریک اندیشی و از روحانیون حکومتی نوشت: ”علم فعلی دانشگاه ها یک لاشه مرده وسکولار است ... علمی که در دانشگاه ها تدریس می شود. لاشه مرده ای است که قابل اسلامی شدن نیست. دانشگاه وقتی اسلامی است که دانش آن اسلامی باشد، علم سکولار، دانشجوی سکولار تربیت می کند.“
در پاسخ به این چنین دیدگاه های قرون وسطایی و ضد مردمی ای بود که بخش وسیعی از جنبش دانشجویی کشور با امید تغییرات به صحنه انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۹۲ پا گذاشت و نقش عمده ای در پیروزی حسن روحانی ایفا کرد. حسن روحانی در جریان انتخابات ضمن شعار دادن در حمایت از حرمت دانشگاه ها و دانشجویان کشور، تغییر فضای سیاسی کشور، از جمله رهایی رهبران جنبش سبز ار حصر و همچنین رهایی شمار زیادی از فعالان جنبش دانشجویی که همچنان در زندان های رژیم مورد آزار و اذیت شکنجه گران رژیم ولایت فقیه اند، را به مردم قول داد. بیش از یک سال و نیم پس از روی کار آمدن دولت ”تدبیر و امید“ حسن روحانی وضعیت دانشگاه های میهن تغییری نکرده است و اجازه هیچگونه فعالیت اجتماعی به دانشجویان داده نشده است. بگیر و ببند های امنیتی در دانشگاه ها همچنان ادامه دارد و دانشجویان محروم شده از تحصیل به دلیل مبارزه های ضد دیکتاتوری و آزادیخواهانه به رغم وعده های اولیه هنوز موفق به ادامه تحصیل خود نگردیده اند.
با وجود تلاش های گسترده نحله های فکری معلوم الحال راستگرا در هماهنگی با داخل و خارج از کشور در روند توهم پراکنی در رابطه با سیاست های دولت روحانی در طول یک سال و نیم گذشته، سخنرانی حسن روحانی در دانشگاه در فضای شدید امنیتی، و عمدتا با شرکت ”دانشجویان“ دست چین شده نشانگر نوع تفکر دولت کنونی، به عنوان بخش جدایی ناپذیر از رژیم ولایت فقیه، و تفاوت اساسی و عمیق بین قول های داده شده حسن روحانی و رفتار آن با دانشجویان مبارز و جنبش دانشجویی کشور است.
به رغم همه تلاش های دولت روحانی، که بالاخره پس از یک سال و نیم و با سازش با مجلس ارتجاع توانست برای وزیر علومش با توبه از گذشته و خط کشی قرمز با ”فتنه“ رای اعتماد بگیرد،جنب و جوش بار دیگر در حال پا گرفتن در دانشگاه های کشور است و جنبش دانشجویی می تواند، که دگرباره پرچم روشنگری بر ضد سیاست هایی که می خواهند با حراج استعداد های طبیعی، انسانی و جغرافیایی میهن تاوان ماجراجویی ها و دیپلماسی غیر عاقلانه دهه های پیش خود را بدهند، را برافراشته کند.
افزون بر مبارزه برای حقوق صنفی و نجات آموزش عالی از وضعیت بحرانی کنونی که بخش عمده ای از دانشگاه های کشور را عملاً فلج کرده است و اعتبار علمی آموزشگاه های علمی کشور را به پایین تر سطح ممکن تنزل داده است، جنبش دانشجویی و جنبش کارگری در پیوند با یکدیگر می توانند برنامه های مخرب، نو لیبرالی و ضد کارگری رژیم حاکم و دولت حسن روحانی را به نفع تقویت جنبش مردمی با چالشی جدی مواجه کنند. دولت حسن روحانی با حمایت ولی فقیه رژیم و دیگر جناح های حاکم در هراس از تقویت جنبش مردمی و در پیوند با خواسته های امپریالیسم در صدد است اجرای برنامه های صندوق بین المللی پول و بانک جهانی را با سرعت هر چه بیشتر به انجام برسانند. اجرای عملی این برنامه ها علاوه بر اینکه به نقض حاکمیت ملی میهن منجر می شود وضعیت بسیار دشوار کنونی زحمتکشان میهن را دوچندان خواهد کرد. نیاز مبرم جامعه کنونی میهن ما افشای سیاست های ضد مردمی بخصوص در رابطه با برنامه اقتصادی است.
جنبش دانشجویی کشور در طول بیش از شصت و یکسال نبرد دلیرانه با رژیم های پلیسی و سرکوبگر حاکم بر میهن ما نشان داده است که با وجود همه سرکوب ها و افت و خیزها همواره همچون ققنوسی از روی خاکستر شکست ها برخواهد خاست و بار دیگر در صف نخست جنبش عمومی خلق برای طرد رژیم ولایت فقیه نقش تاریخی خود را ایفا خواهد کرد.
تأملی بر اهمیتِ جهانی و تاریخیِ انقلاب اکتبر
شدت یافتنِ جنگهای تجاوزکارانه در منطقههای مختلف جهان، در دههٔ دومِ سدهٔ بیستویکم، که در تداومِ بحرانِ ذاتی نظام سرمایهداری ریشه دارد، به موضوعِ بررسی و پژوهشهایی جدی در دوران کنونی تبدیل شده است. ازاینروی، تأمل بر انقلابِ اکتبر و دستاوردهایِ آن، جای هرچه برجستهتری بین این بررسیها مییابد.
اینکه در گرماگرم بحرانِ ژرف نظام سرمایهداری، نسلِ نویی از مبارزان راهِ ترقی اجتماعی دربارهٔ انقلابِ اکتبر، جایگاهِ جهانی و تاریخی این رویداد عظیم، و نیز دستاوردها و تاثیرهایِ ماندگارِ آن بهارزیابی میپردازند، تصادفی نیست.
انقلاب اکتبر، نخستین انقلاب در تاریخ بشر بود که نظامِ سرمایهداری را برانداخت و افقهای نویی در برابر نیروهای بالندهٔ تاریخ گشود. براثر این رویداد عظیم تاریخی، چهرهٔ جهان دگرگون شد و آنچنان مناسباتی شکل گرفت که اکنون نیز- پس از فروپاشیِ اتحادشوروی و اردوگاهِ سوسیالیستی و عقبگردهای دو دههٔ اخیر- نمیتوان اثرهای نیرومند آن را در فعلوانفعالهای جهانی نادیده گرفت. لنین، پیشوای انقلاب اکتبر، در چهارمین سالگشت انقلاب در مقالهیی کوتاه نوشت: "پس از صدها و هزارها سال برای نخستین بار بردگان، به جنگِ بین بردهداران با اعلام آشکار این شعار پاسخ دادند: این جنگِ بین بردهداران را که هدفش تقسیم غنایم است، به جنگِ بردگانِ همهٔ ملل علیه بردهدارانِ همهٔ ملل تبدیل کنیم... برای نخستین بار این شعار از یک انتظارِ مبهم و زبون به یک برنامهٔ سیاسیِ روشن و دقیق به مبارزهٔ
مؤثرِ میلیونها ستمکش تحت رهبریِ پرولتاریا مبدل گردید... به نخستین پیروزی در امر محوِ جنگها... مبدل گردید."۱
انقلاب اکتبر، در شرایط معینِ تاریخی و زیر پرچم اندیشهٔ مارکسیسم – لنینیسم، بهپیروزی رسید. روسیه در قیاس با کشورهای اروپای باختری، در مرحلههای عقبتری قرار داشت، اما این امر، برخلافِ ادعاهای رفرمیستهای جنبش، کارگری و نیز مبلغانِ سرمایهداری، انقلابی در چارچوب و محدودهٔ ملی نبوده است و نیست. برعکس، انقلاب اکتبر نقطهتحولی در تاریخِ جهانی بهشمار میآید، و جنبهٔ عام و جهانی- تاریخیاش، فوقالعاده نیرومند است. دراین خصوص، لنین با صراحت در کتاب "بیماریِ کودکیِ چپروی در کمونیسم"، تاکید کرده است: "برخی از خصایص بنیادیِ انقلاب ما دارای اهمیت محلی نیستند، یعنی از ویژگیِ ملی و صرفاً روسی ناشی نمیشوند، بلکه واجدِ اهمیتِ بینالمللی هستند و من در اینجا از اهمیتِ بینالمللی بهمفهومِ وسیع کلمه سخن نمیگویم که نهتنها برخی بلکه تمام خصایصِ بنیادی و بسیاری از خصایصِ درجهٔ دوم انقلاب ما ازنظر تأثیرِ آن در همه کشورها، اهمیتِ بینالمللی دارند. بلکه منظور من مفهومِ کاملاً محدودِ این کلمه است، بدین معنی که، با درکِ اهمیت بینالمللی بهمفهومِ اعتبارِ بینالمللی یا ناگزیریِ تاریخی تکرار آن چیزی در مقیاس بینالمللی که در کشور ما رخ داده است، باید چنین اهمیتی را برای برخی خصایص بنیادی انقلاب ما پذیرفت."۲
دقیقاً از این نقطه میتوان اهمیتِ تاریخی و جهانی اکتبر را بررسی کرد و اثرهای آن در پویهٔ تاریخ را مورد قضاوت قرار داد. انقلاب اکتبر، به افسانهٔ زوالناپذیر بودنِ نظام سرمایهداری پایان داد. گرچه پس از فروپاشیِ مولود اکتبر، یعنی اتحادشوروی، بلندگویان سرمایهداری از "شکستِ قطعیِ" سوسیالیسم و "ابدی" بودنِ سرمایهداری، و بهعبارتی، پایانِ تاریخ، سخن بسیار گفتهاند و میگویند، اما واقعیت ورای این تبلیغات بهطورِعمده سطحیاند و استحکامِ منطقی ندارند. اکتبر، نقطهتحولِ تعویض دو دوران در مقیاس تاریخی است، بهعبارت دقیقتر، با پیروزیِ انقلاب اکتبر، عصر نویی آغاز گردیده است که بهرغمِ عقبگردها و شکستهای دو دههٔ اخیر، همچنان بهحرکت خود ادامه میدهد و موضوعیتش را حفظ کرده است. تکاملِ اجتماعی بهشکلِ حرکتِ توقفناپذیرِ هستی، پویهٔ قانونمندی است که در آن صورتبندیِ مترقیتر جایگزینِ صورتبندیِ میرنده و کهنه میشود. بهدیگر سخن، مفهومِ مارکسیستی- لنینیستیِ تکاملِ اجتماعی (فرگشتِ اجتماعی) مفهومِ صورتبندی اجتماعی- اقتصادیای است که یک مرحلهٔ معینِ تاریخی را دربر گرفته است، و درمجموع، از نیروهایِ مولده، مناسباتِ تولید، دیگر شکلهای روابط اجتماعی، و جز اینها، تشکیل میشود. از سوی دیگر، گذار از یک صورتبندیِ اجتماعی- اقتصادی به صورتبندیای دیگر، در تمام کشورها همزمان و همسان انجام نمیگیرد. هر مرحله از تکاملِ اجتماعی، همچون یک کل، تصویر پیچیدهای از تاثیرهای متقابل و مبارزهٔ [پیکارِ] صورتبندیهای گوناگون و طبقههای اجتماعیِ میرنده و بالنده [با یکدیگر] است. بر پایهٔ چنین درکی، مفهومِ عصر یا دوران، دربرگیرندهٔ تصویر جامعهٔ بشری بسانِ یک کل در یک مرحلهٔ تاریخیِ تکامل است. در این مفهوم، انقلاب اکتبر سرآغازِ دوران (عصر) نویی در تاریخِ تکاملِ اجتماعی است. کلید درک خصلتِ دوران یا عصر نیز در روابط عینیِ نیروهای طبقاتی و گرایشِ اساسی تکاملِ روند تاریخی است. اینکه کدام طبقه در مرکزِ این یا آن دوران قرار دارد، محتوایِ عمده، جهت، و خصلتِ دوران را تعیین میکند. بر این اساس و بنا بر اسلوب مارکسیستی، دورانِ ما، دورانِ گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم بوده است که پویهیی پر فرازونشیب و همراه با بغرنجیهای پرشمار است: انقلاب اکتبر آغازگرِ این دوران است.
فراموش نکنیم که، با پیروزیِ انقلاب اکتبر، بحرانِ سیستم مستعمراتی آغاز گردید. پیش از آن، کشورها به دو گروهِ عمده یعنی کشورهایِ مستعمره و کشورهایِ استعمارگر تقسیم میشدند. استعمار در تلاش برای تقسیم بازارهایِ جهان، با جنگ و تجاوزگری خلقهای آسیا، آفریقا، و آمریکایلاتین را بهانقیاد میکشید. این فرایند، با پیروزیِ اکتبر دگرگون شد و وضعیتی نو در جهان بهوجود آمد. تجاوزگری، مداخلهجویی، و غارتگریِ امپریالیسم- در شرایطِ کنونی- بهمعنای نابودی و بیاثر شدنِ دستاوردها و میراث انقلاب اکتبر پس از فروپاشی اتحادشوروی نیست. شکلگیریِ روندهای جدید و تحولهای سالیان اخیر برای رویارویی با نظمنوینجهانی و یکهتازیِ امپریالیسم، بیتردید بر شالوده و بنیادهای بهجایمانده از انقلابِ اکتبر صورت میگیرد.
بیجهت نیست که در مبارزه با امپریالیسم و برای پیشرفت اجتماعی در تمام پهنه جهان، نیروهایِ ترقیخواه و نسلهایِ نو دیگربار بر انقلابِ اکتبر و تجربههای پرارزش آن تأمل میکنند. در جنبشِجهانی کارگری و کمونیستی نیز در این زمینه بحثهای پرحرارتی جریان دارد. تردید نباید داشت که، با حفظ باور به حقانیتِ انقلاب اکتبر و اندیشههای آن، مبارزانِ راه رهایی و سعادت زحمتکشان، همراه با تجربهاندوزی از گذشته و درکِ خلاقانه از روندهای جهان معاصر، بار دیگر از هرحیث خود را بازسازی میکنند و نقشِ شایسته و بایستهشان را در دورانِ کنونی ایفا خواهند کرد. انقلاب اکتبر با تأثیر گرفتن از اندیشههای مارکسیسم- لنینیسم تدارک دیده شد و بهپیروزی رسید. این جهانبینی، باهرگونه دگماتیسم [جزمگرایی]، آیینآوری، و جمود فکری در رویارویی است. ماتریالیسمدیالکتیک میآموزد که، واقعیت تمامنشدنی و بغرنج است، و جانبهای گوناگون دارد، ازاینروی، بسیاری از مفهومها و مقولههای مارکسیستی مانند: انقلابِ اجتماعی، امپریالیسم، مبارزهٔ طبقاتی، و جز اینها، صحت و اعتبار علمیشان را حفظ کردهاند. با نظری به جهان معاصر در دههٔ دومِ سدهٔ بیستویکم، جایگاه و وزن اندیشههای اکتبر و صحتِ آنها را میتوان شاهد بود. انقلاب اکتبر، سیمایِ جهان را دگرگون ساخت، و بهگفتهٔ رفیق طبری: "این آزمایشی بود در مقیاس تاریخ و انسانیت، آرزوی مارکس که میگفت فلاسفه تاکنون جهان را توصیف میکردند و اینک باید دست بهکارِ تغییر آن زنند، عملی شد... راهی که مارکسیسم- لنینیسم برای خروج از بنبستِ جامعههای مبتنی بر حِرمان و امتیاز، فرماندهی و فرمانبری، نشان داده است، حق بوده است و باید این راه را با فیضگرفتن از تجارب، با غنیکردنِ احکام و شیوهها، با امید و استواری، دنبال کرد. مبارزه در این راه، عالیترین محتوی زندگی انسانی است."۳
۱. لنین، منتخب آثار، صفحه ۹۱۰.
۲. لنین، منتخب آثار، صفحه ۷۸۵.
۳. احسان طبری،”انقلاب اکتبر و ایران”، مجموعهٔ سخنرانیها بهمناسبت انقلاب اکتبر، سخنرانی افتتاحیه.
73 سال از تاسیس حزب توده ایران گذشت.
پیدایی حزب تودهٔ ایران، در دهم مهر ماه ۱۳۲۰، در حالی که جهان در آتش جنگ جهانی دوم می سوخت و کشورهای منطقه خاورمیانه، از جمله ایران، در زیر یوغ استعمار و استبداد محلی اسیر بودند، تأثیر مهمی بر روند حوادث میهن ما و تمامی منطقه برجای گذاشت و حزب تودهٔ ایران در مدت بسیار کوتاهی به یکی از بزرگ ترین و پر نفوذ ترین حزب های سیاسی منطقه خاورمیانه بدل شد.
اعلامیهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب توده ایران، به مناسبتِ هفتاد و سومین سالگرد تأسیس حزب تودهٔ ایران
حزب مبارزان راه آزادی و عدالت، حزب پیکارگران خستگی ناپذیر تحقق حقوق کارگران و زحمتکشان، حزب مبارزان ضد استعمار، حزب پایه گذاران جنبش زنان، حزب پیشگامان جنبش جوانان و دانشجویی، و حزب منادیان اتحاد عمل نیروهای آزادی خواه هفتاد و سه ساله شد!
هم میهنان گرامی!
با فرا رسیدن دهم مهرماه ۱۳۹۳، هفتاد و سه سال از تأسیس حزب توده ایران می گذرد. تاریخ هفتاد و سه ساله حزب ما تاریخ بیش از هفت دهه پیکار اسطوره ای مبارزان راستین راه آزادی و عدالت در نبردی نا برابر با ارتجاع داخلی و امپریالیسم جهانی است. تاریخ حزب ما، تاریخ پر فراز و نشیب نبردی خستگی ناپذیر در راه تحقق آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی و تاریخ حیات نسل هایی از مبارزان راه آزادی است که برای رهایی میهن از بندهای استعمار و استبداد از هیچ فداکاری دریغ نورزیدند.
پیدایی حزب تودهٔ ایران، در دهم مهر ماه ۱۳۲۰، در حالی که جهان در آتش جنگ جهانی دوم می سوخت و کشورهای منطقه خاورمیانه، از جمله ایران، در زیر یوغ استعمار و استبداد محلی اسیر بودند، تأثیر مهمی بر روند حوادث میهن ما و تمامی منطقه برجای گذاشت و حزب تودهٔ ایران در مدت بسیار کوتاهی به یکی از بزرگ ترین و پر نفوذ ترین حزب های سیاسی منطقه خاورمیانه بدل شد. در طول هفتاد و سه سال گذشته دستگاه های تبلیغاتی حکومت های ارتجاعی، بلند گوهای امپریالیسم جهانی، و مخالفان و مغرضان که ماندگاری حزب توده ایران را خطری جدی برای ادامه حیات خود دیده و می بینند، تلاش کرده اند تا با دگرگون نمایی حوادث تاریخی، ماهیت انقلابی و رزمنده حزب طبقه کارگر و همه زحمتکشان کشور را واژگونه ترسیم کنند و حزب ما را حزبی وابسته به منافع خارجی معرفی کنند. رجوع به اسناد تاریخی معتبر و روند مبارزه درخشان توده ها نشانگر این واقعیت است که حزب توده ایران به دست شماری از پیشگامان مبارز راه آزادی، یاران دکتر تقی ارانی، زندانیان کمونیست رها شده از زندان های رژیم ستم شاهی و شخصیت های بزرگ اجتماعی-ملی کشور تأسیس شد و با طرح اندیشه های دوران سازی همچون به رسمیت شناختن شدن حقوق کارگران و تصویب قانون کار، مبارزه برای اجرای اصلاحات ارضی به نفع دهقانان، مبارزه برای دستیابی زنان میهن از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن، کوشش برای بهره مند شدن همگان از بهداشت و آموزش رایگان برای همه، تقسیم عادلانه ثروت و تحقق عدالت اجتماعی، تحقق حق خودمختاری، در چارچوب ایرانی آزاد، برای همه خلقهای کشور و آزادی حزب ها و جمعیتهای صنفی، فضای سیاسی میهن ما را برای همیشه دگرگون کرد.
پیدایش فعالیت سازمان یافته سیاسی به شیوه مدرن آن در جامعه ما با حیات حزب توده ایران و فعالیت های آن گره خورده است. فعالیت های روشنگرانه، ادبی و فرهنگی توده ای ها و همچنین سازمان دهی نیروهای اجتماعی و مبارزه صنفی کارگران، جوانان و دانشجویان و زنان تحول اجتماعی شگرفی را در میهن ما پدید آورد. ایجاد اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری، سازمان دهی کشاورزان کشور، و ایجاد نخستین اتحادیه سراسری متحد کارگران و زحمتکشان کشور، ایجاد سازمان های صنفی جوانان و دانشجویان و ایجاد انجمن های صنفی زنان از جمله دست آوردهای فعالیت توده ای در میهن ماست که حتی مخالفان و دشمنان حزب ما نیز نمی توانند آن را انکار کنند. بقا و ادامه فعالیت حزب توده ایران در هفتاد و سه سال گذشته، در حالی که بخش عمده ای از حیات حزب در شرایط دشوار حملات وسیع و وحشیانه امپریالیسم و ارتجاع سپری شده است خود گواه نیرومندی از اصالت اجتماعی حزب و ریشه های عمیق آن در درون جامعه است. در تمامی این دوران نیروهای ارتجاعی به بهانه های گوناگون توده ای ها را هدف وحشیانه ترین حملات قرار داده اند. از دستگاه های سرکوب رژیم وابسته پهلوی گرفته که شمار بزرگی انسان های والا و رزمندگان قهرمان توده ای همچون روزبه، سیامک، مبشری، و کیوان... را به جوخه های اعدام سپردند تا مزدوران رژیم ولایت فقیه، که در بزرگ ترین کشتار سیاسی تاریخ میهن ما، هزاران زندانی سیاسی را به خاطر پایبندی به آرمان های طبقه کارگر و آزادی میهن در شکنجه گاه های شاه و رژیم جمهوری اسلامی سپری کرده بودند، قتل عام کردند، تلاش همواره امپریالیسم و ارتجاع داخلی جلوگیری از فعالیت سیاسی و تشکیلاتی حزب توده ایران بوده و هست. بخشی از این تلاش به راه اندازی کارزار وسیع و قطع ناشدنی تبلیغاتی بر ضد حزب توده ایران و تاریخ آن بوده است و این کارزار امروز همچنان با بودجه عظیم دستگاه های امنیتی رژیم ولایت فقیه ادامه دارد.
هم میهنان گرامی!
هفتاد و سه سالگی حزب ما در حالی فرا می رسد که ایران همچنان در بحران جدی اقتصادی-اجتماعی غوطه ور است و به رغم همه قول های داده شده از سوی دولت «تدبیر و امید» حسن روحانی، بهبودی قابل لمسی در زندگی میلیون ها شهروند که از محرومیت شدید رنج می برند تحقق نیافته است و فضای اختناق، سرکوب و آزار دگراندیشان و مدافعان آزادی و عدالت همچنان بر کشور ما گسترده است. بیش از یک سال از روی کار آمدن دولت حسن روحانی، که با مهندسی انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۲، به ریاست دولت جمهوری اسلامی رسید،می گذرد و همان طور که حزب ما در همان روزهای برگزاری انتخابات پیش بینی کرده بود، از دولت «معتقدان به ولایت» دولتمردان نماینده بزرگ سرمایه داری کشور و هوادار سیاست های نولیبرالی دولت احمدی نژاد، نمی توان انتظار گام برداشتتن در راه تحقق حقوق زحمتکشان انتظار داشت.
برخورد خشن و ضد انسانی دستگاه های سرکوب جمهوری اسلامی با اعتراض های رو به گسترش کارگران و زحمتکشان، از جمله با کارگران معدن سنگ آهن بافق، کارخانه کاشی گیلانا، پتروشیمی رازی، واگن پارس، ماشین لنت، سیمان لوشان و آجر ماشینی ورامین در هفته های اخیر بار دیگر نشانگر این واقعیت انکار ناپذیر است که جناح های گوناگون هواداران و معتقدان به رژیم ولایت فقیه دارای منافع مشترک و خلل ناپذیری در برخورد و سرکوب خواست های حداقل و برحق مردم زحمتکش میهن ما هستند. از هنگام روی کار آمدن دولت حسن روحانی بخش عمده ای از توان سیاسی رژیم متوجه حل اختلاف ها و تلاش در راستای سازش با آمریکا و کشورهای اتحادیه اروپا به منظور لغو تحریم های مخرب اقتصادی بر ضد میهن ما و تخفیف فشارهای بیرونی بر روی حکومت جمهوری اسلامی متمرکز بوده است. همکاری های مداخله گرایانه نیروها و فرماندهان سپاه در امور عراق و همچنین قول همکاری با آمریکا برای تحقق سیاست های راهبردی امپریالیسم در منطقه خاورمیانه، و ادامه سیاست های مخرب و نولیبرالی به ارث رسیده از دولت احمدی نژاد از جمله «دست اورده هایی» است که دولت روحانی می تواند به آن می بالد.
تلاش برای «بزک کردن» سیمای کریه حاکمیت ارتجاع، و استبداد مطلقه ولایی، که بر عهده دولت «تدبیر و امید» حسن روحانی گذاشته شده بود، با گذشت بیش از یک سال از مانورها و قول های بی پشتوانه این دولت با شکست رو به روشده است و اکنون بسیاری از نیروهای اصلاح طلب که به روحانی رأی دادند و مردم عادی با درک فریب بزرگ ولی فقیه رژیم در انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲، در برابر برنامه های رژیم برای مهندسی کردن خواست های جنبش مردمی میهن ایستاده اند و بار دیگر اعتراض های پراکنده در گوشه و کنار کشور در حال رشد است.
کمیته مرکزی حزب ما در اعلامیه ۲۶ خرداد ماه ۱۳۹۲، ضمن اشاره به مهندسی انتخابات از سوی رژیم ولایت فقیه، همچنین بر این موضوع تأکید کرد که: «رأی 18 میلیونی مردم به حسن روحانی، که اصلاح طلبان از او اعلام حمایت کردند، در حقیقت نشانگر خواست مردم برای تغییر وضعیت کنونی، و در عین حال، خارج شدن از بن بستی است که، هم از نظر سیاسی و هم از نظر اقتصادی-اجتماعی جامعه ما را در بر گرفته است، و همچنین به دلیل 8 سال سیاست های فاجعه بار دولت محمود احمدی نژاد و گزینش های کلان اعلام شده از سوی ولی فقیه رژیم است. فشار های کمرشکن اقتصادی، به خصوص تحریم های کشورهای غربی و تأثیرهای مخرب آن و دیگر سیاست های اقتصادی رژیم، از جمله سیاست ”هدفمند کردن یارانه ها“ آنچنان وضعیت دهشتناک و اسف باری را در میهن ما پدید آورده اند که مردم به هر روزنه یی برای رهایی از آن روی می آورند... ولی فقیه رژیم و سران ارتجاعی نه تنها کوچکترین تمایلی به تحقق ”مردم سالاری دینی“ ندارند، بلکه همانطور که تجربه هشت سال دولت اصلاحات نشان داد، آماده اند همه امکان های شان را به کار گیرند تا با کار شکنی و بحران سازی اجازه ندهند تا گامی در مسیر دست یابی به خواست های جنبش مردمی برداشته شود. امروز نیز، با انتخاب شدن حسن روحانی، بدون حضور نیروها و جنبش مردمی در صحنه، بدون حرکت آگاهانه اجتماعی، بدون وادار کردن دولتمردان به قبول خواست های توده های میلیونی محرومان و زحمتکشانی که سال هاست زیر خط فقر زندگی می کنند، سرنوشت این شعارها همانند شعارهای دیگری خواهد بود که مردم ما در سی سال گذشته از زبان رهبران حال و گذشته رژیم شنیدهاند و بازهم خواهند شنید.»
(به نقل از ”نامه مردم”، شماره ۹۲۳، ۲۶ خرداد ماه ۱۳۹۲). حزب ما همچنان بر این اعتقاد پای می فشارد که نیروهای اصلاح طلب، مترقی و آزادی خواه به جای امید بستن های خوش بینانه به کارگزاران امتحان پس داده رژیم ولایت فقیه و انتظار »معجزه« داشتن از این افراد و همراهان آنها باید با تلاش مشترک در راه بازسازی جنبش مستقل مردمی با اتکا به کارگران و زحمتکشان و دیگر نیروهای اجتماعی کمر همت ببندند. بدون به صحنه آمدن مجدد جنبش مردمی و ضد استبدادی، رژیم ولایت فقیه همچنان به حیات خود ادامه خواهد داد و کشور ما از بحران فاجعه باری به بحران دیگری می رود و این مردم عادی و خصوصاْ محرومان جامعه ما هستند که قربانیان اصلی ادامه این سیاست ها هستند.
رزمندگان توده ای! اعضاء و هواداران حزب
حیات هفتاد و سه ساله حزب توده ایران بیش از هر چیز مدیون پیکار خستگی ناپذیر و قهرمانانه شماست. شما در هفتاد و سه سال گذشته در سهمگین ترین آزمون ها، وفادار به آرمان های والا و انسانی حزب طبقه کارگر ایران پرچم حزب ما را در اهتزاز نگاه داشتید و این راز روئین تنی حزب تودهٔ ایران است، که بر رغم همه تلاش های غدارانه ارتجاع همچنان استوار و نیرومند در عرصه مبارزات سیاسی کشور حضور دارد. از بهمن ماه ۱۳۶۱، که یورش وسیع دستگاه های امنیتی رژیم به حزب ما آغاز شد تا به امروز، یعنی نزدیک به ۳۲ سال است که رژیم ولایت فقیه همه امکانات گسترده خود را، از کشاندن قربانیان شکنجه به پای تلویزیون، تا حزب سازی و تلاش برای انشقاق و انفجار حزب از درون، و بی اعتبار کردن رهبری آن، به کار گرفته است و همچنان به این تلاش ها ادامه می دهد. هوشیاری و آگاهی تحسین برانگیز اعضاء و هواداران حزب سد اساسی موفقیت برنامه های رژیم بوده و خواهد بود. ششمین کنگره حزب تودهٔ ایران،در بهمن ماه سال ۱۳۹۱، گام مهمی در نو کردن برنامه مبارزاتی حزب برداشت و توانست ارزیابی های مهمی را درباره عملکرد دستگاه های اطلاعاتی رژیم برای نابودی حزب ارایه دهد. تلاش های گسترده تبلیغاتی رژیم برای حمله به مصوبه های ششمین کنگره و بی اعتبار نشان دادن این نشست تاریخی نشانگر خشم و هراس دستگاه های اطلاعاتی ارتجاع از ادامه فعالیت ها و مبارزه حزب توده ها و گستردگی تأثیر آن بر روند سیاسی کشور است. ادامه و گسترش این مبارزه با اهمیت همچنان با فعالیت خلل ناپذیر و انقلابی هزاران توده ای در ایران و سراسر جهان گره خورد است.
در آستانه هفتاد و سومین سالگرد تأسیس حزب توده ایران با کاروان انبوه جان باختگان قهرمان حزب و همه جان باختگان راه آزادی تجدید عهد می کنیم و بار دیگر اعتقاد عمیق و خلل ناپذیر خود را به رسالت تاریخی حزب توده های کار و زحمت، برای رهایی ایران از چنگال استبداد و استقرار آزادی، استقلال واقعی و عدالت اجتماعی، اعلام می کنیم.
فرخنده باد هفتاد و سومین سالگرد تأسیس حزب توده ایران!
درود آتشین به خاطره تابناک همه جان باختگان راه آزادی!
درود به زندانیان سیاسی قهرمان و همه خانواده های شهدا و زندانیان سیاسی!
پیروز باد مبارزه مشترک همه نیروهای آزادی خواه برای طرد رژیم ولایت فقیه!
کمیته مرکزی حزب تودهٔ ایران
۳۱ شهریور ماه ۱۳۹۳
در جستجوی حقایق شهریور 1320 مشهد، شاخه کارگری حزب توده
یکی از شاخههای فعال حزب توده در مشهد شاخه کارگری حزب است.
در یازدهم اردبیهشت ماه 1323 برای نخستین مرتبه کارگران روز اول ماه مه با انجام راهپیمایی جشن گرفتند. روزنامه راستی با پوشش کامل این خبر آن را چنین منعکس نموده است:
«... در این روز تاریخی مشهد منظرهای به خود دید که میتوان ادعا کرد در تاریخ ایران باید باقی بماند و برای بیداری توده و نهضت کارگری همیشه ضربالمثل شود. این موضوع را از نظر عظمت و شکوه جشن ماه مه در مشهد نمیگوئیم، بلکه از این نقطه نظر این روز اهمیت دارد که اولین دفعهای بود در این کشور چندین هزار کارگر علناً در شهر حرکت کرده جشن بینالملل خود را با میتینگ برپا میداشتند. از تمام محلات مشهد دسته دسته کارگران به طرف کلوپ حزب توده ایران روان بودند. در مقابل کلوپ حزب توده ایران و داخل آن در صورتی که ساعت شش صبح بود، جمعیت زیادی از کارگران و پیشهوران دیده میشدند. عدهای هم با لباسهای متحدالشکل آبی رنگ ودستهای نیز با لباسهای متحدالشکل و کاسکت و چکمه ملاحظه میشدند که بازو بندی به بازو داشتند و جمعیت را اداره میکردند... پلاکاردهای با مضامین «پاینده باد اتحادیه آهنین کارگران ایران» و یا شعار «ما تقاضا داریم که قانون کار از مجلس شورای ملی بگذرد» و... در دست کارگران بود. در میدان اول خیابان کوهسنگی دستجات دیگر کارگران که از سایر محلات شرکت کرده بودند و همچنین اتحادیه زنان کارگر که عده آنها به چند صد نفر میرسید و شعار «ما زنان کارگر تقاضای مزد مساوی را در مقابل کار مساوی با مردان داریم» به دسته بزرگ کارگران پیوستند... در این مراسم ابتدا سرود حزب توده ایران خوانده شد، سپس غلامرضا سلماسی شعر کارگر از فرخی یزدی را قرائت کرد و آقای باقرعاملی عضو کمیته ایالتی حزب توده در خراسان سخنرانی اساسی که راجع به تاریخچه روز ماه مه و بعد مبارزه کارگران جهان و کارگران ایران برای حقوق حقه خودشان بود انجام داد...ساعت پنج و نیم مراسم خاتمه یافت. در این روز تمام کارخانجات مشهد تعطیل بودند.»(1)
از جمله کتابهایی که به ساختار حزب توده و فعالیتهای آن در خراسان پرداخته است کتاب احزاب و سازمانهای سیاسی در خراسان (در سالهای 1320 تا 1332) تالیف دکتر حسین الهی است. نویسنده در چهار بخش به بررسی احزاب و نحوه فعالیتهای آنها پرداخته است. این کتاب در سال 1382 توسط انتشارات دانشگاه فردوسی منتشر شده است. در بخش اول و دوم به طور مفصل در ارتباط با تشکیلات حزب توده مطالبی آمده است که نویسنده با بهره از روزنامهها و برخی از اسناد تدوین نموده است.
مرحوم غلامحسین بقیعی در کتاب انگيزه: خاطراتي از دوران فعاليت حزب توده که در سال 1343 منتشر نموده است در مصاحبهای فعال با بخش تاریخ شفاهی مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی در جلسات متعددی به ریشهها و انگیزههای حزب توده در خراسان و شاخه نظامی حزب توده پرداخته است. البته در زمینه شاخه نظامی حزب توده در مشهد و فعالیتهای آنها کتابهای مستقلی نوشته شده است: مثلاً ابوالحسن تفرشیان در کتاب قیام افسران خراسان به طور مفصل به زمینههای خروج نظامیان پرداخته است. این کتاب در سال1367 توسط انتشارات اطلس منتشر شدهاست. علیاصغر احسانی در کتاب خاطرات ما از قيام افسران خراسان و احمد شفائی نیز در کتاب قيام افسران خراسان و سي و هفت سال زندگي در شوروي بخشی از تاریخ حزب توده را منتشر نمودهاند. بخش اعظم اطلاعات درباره حزب توده را میتوان از منابع تاریخ شفاهی کسب نمود؛ به خصوص مصاحبههایی که با بخش کارگری کارخانجات نخریسی و نساجی خسروی و قند آبکوه انجام شده است. محمدمهدی باروحی متولد 1309 ساکن کوچه حوض لقمان واقع در بالا خیابان مشهد است. پدرش از مهاجرین آذربایجان است که در شهرهای باکو و عشقآباد در معادن نفت مشغول کار بوده است زمانی که انقلاب بلشویکی اتفاق میافتد از آنجا فرار کرده و به مشهد میآید. آقای باروحی از فعالان جامعه کارگری مشهد محسوب میشود و سالها به عنوان نماینده کارگران در کارخانه نخریسی و نساجی خسروی خراسان مسئولیت داشته است. وی همچنین 8 سال در انجمن شهر مشهد نماینده جامعه کارگری بوده است و فعالیت تودهایها در مشهد را چنین بیان نموده است: (2)
«چون در شهر مشهد به جزء کارخانه نخریسی و کارخانه قند آبکوه جایی که مجتمع از کارگران در سطح وسیع باشد وجود نداشت؛ البته جاهای دیگه مثل کارگاههای روغن کشی، صابون پزی و پنبه پاک کنی کارگران محدودی داشتند. زمانی که حزب توده در مشهد قدرت داشت تمام تلاشش نفوذ در این دو کارخانه بود. بنابراین به جای اینکه این کارخانه جنبه اقتصادیاش مطرح شود کارخانه بیشتر جنبه سیاسی و امنیتی پیدا کرده بود. معمولاً کسانی را به عنوان رئیس کارخانه میگذاشتند به اصطلاح گردن کلفت بودند یعنی از رجال سیاسی آن زمان میآوردند به عنوان رئیس کارخانه میگذاشتند. حدود شش سال حسن کفایی نماینده مجلس شورای ملی و از بستگان حاج میرزا احمد کفایی رئیس کارخانه بود. در دوران وی حزب توده فعالیت وسیعی در کارخانه داشت، سپس فلاح رستگار که از رجال با نفوذ بود گذاشتند. همچنین محمد فرخ از شاعران نامی خراسان مدت 17 سال رئیس کارخانه بود. ایشان هیچ گونه تخصص فنی در این زمینه نداشت، نه از بازار و نه از تولید، خودش میگفت: فقط برای جنگیدن با این کمونیستها که میخواهند مملکت ما را به فنا بکشند آمدهام، برای جنگیدن با آنها خوبم؛ و راست هم میگفت، همان طور بود. زیرا فعالیت حزب توده در آن زمان زیاد بود. بالاخص که یک عده زیادی از مهاجرین از روسیه آمده بودند و استخدام کارخانه شده بودند و همیشه بین مذهبیون و آنها درگیری بود ولی اکثریت با تودهایها بود. یعنی شعارها و مسائلی را که مطرح میکردند همه کس پسند بود. با توجه به فقری که آن زمان بود و احتیاجی که مردم به زندگی بهتر داشتند با این شعارهای فریبنده همه را جذب میکردند. وقتی روسها در مشهد بودند و بیمهای به نام اینگستراخ راه اندازی کردند.»
آقای باروحی در بخشی از این مصاحبه مهمترین علت جذب توده کارگران به حزب توده را نبود قوانین کار میداند. زیرا حزب توده با شعارهای رفاهی به تیپ کارگر نزدیک شده بود به خصوص یک کارخانه صابون پزی در خیابان بهار مشهد قرار داشت با این که هفده هجده نفر کارگر بیشتر نداشت آنها هفتهای دو مرتبه اعتصاب و کارشکنی میکردند. ولی نقطه مقابل حزب توده مذهبیها بودند. آنها همیشه با حزب توده در تضاد بودند. تودهایها سعی میکردند یک پارچه اعتصاب کنند، یعنی وقتی میخواستند ساعت سه عصر کارخانه تعطیل شود؛ ولی مذهبیها زیر بار نمیرفتند...
مخالفت گروه مذهبیها با حزب توده در جامعه مشهد تا آنجا پیش میرود که گروههای مذهبی با تشکیل مخافل و کانونهای مذهبی در مقابل آنها قد علم کرده و مبارزات گستردهای را علیه آنها انجام میدهند. حرکت هیئتها و دستجات مذهبی موجب میشود تا گسترش فعالیتهای حزب توده متوقف شود. تأسیس هیئت ابوالفضلی در کارخانه نخریسی و نساجی خسروی خراسان با حمایتهای مادی و معنوی آقای کفایی دور از دید روزنامههای وابسته به حزب توده نبوده است. این روزنامه در نقدی این ماجرا را چنین تشریح نموده است.
رئیس هیئت ابوالفضلی کارخانه نخریسی:
«به قرار اطلاع واصله آقای کفائی نماینده مجلس که یک کرسی مجلس را تعطیل کرده و از اول افتتاح پارلمان ریاست کارخانه نخریسی مشهد را بر نمایندگی مردم تیره بخت این شهر ترجیح دادهاند. کارگران کارخانه نخریسی را مجبور کردهاند که هیئتی ابوالفضلی تشکیل دهند و خود ایشان ریاست این هیئت را به عهده گرفتهاند. ماهی پانصد ریال آقای کفائی به هیئت میدهند و به این طریق به جای دفاع از حقوق اهالی خراسان در مجلس شورای ملی به دسته بندیهای عجیب و غریب نه تنها در کارخانه بلکه در تمام نواحی خراسان مشغول و فعالیت میکنند...» (3)
حرکت اساسی مذهبیها در تأسیس هیأتهای مذهبی خلاصه نمیشود. در چنین شرایطی کانونها و انجمنها روشنفکری در شهر مشهد تأسیس میشوند که نقش عمدهای در جذب جوانان به این محافل دارند.
شاخه کارگری حزب توده سرانجام در هشتم شهریور سال 1325 برای انتخاب هیأت عامل و کمیسیون تفتیش در محل شورای متحده ایالتی تشکیل جلسه میدهد در نتیجه انتخابات برگزار شده آقایان محمد مجبوری، حسین مشکینیان، فیروز پاشایان، حسن وثوق حسینی، رجب شعبانی، غلامرضا حسن پور و اصلان پدیداران بیشترین رأی را کسب میکنند. حسین مشکینیان از جمله کارگران فعال کارخانه نخریسی است که در این انتخابات مسئول امور مالی شورای متحده ایالتی کارگران و زحمت کشان حزب توده در خراسان میشود.(4)
---------------------------------------
۱ - روزنامه راستی، 18/2/1323
۲ - آرشیو تاریخ شفاهی مدیریت اسناد و مطبوعات آستان قدس رضوی، مصاحبه با محمد مهدی باروحی31/1/1389 جلسه چهارم
۳ - روزنامه راستی، 2/8/1323
۴ - روزنامه راستی، 21/6/1325
کریمه، اوکراین و آغاز جنگ جهانی دوم
هفتاد و پنج سال پیش اول سپتامبر آلمان نازی به لهستان حمله کرد و جنگ جهانی دوم سالهای
1939- 1945 شروع شد. بر اثر وحشتناک ترین جنگ در تاریخ بشریت 55 الی 57 میلیون نفر کشته شد و تا بحال هم تلفات جانی آن دقیقاً حساب نشده است. زندگی تعداد بیشتری از مردم ویران شد و مرز ها تغییر کردند و تصورات در باره خوبی و بدی عوض شد.
در این جنگ 62 کشور دارای 80 درصد از جمعیت زمین شرکت کردند.
تاریخ کامل این فاجعه جهانی تا بحال هم نوشته نشده است ولی این امر انسان را به حیرت میاندازد که بلافاصله پس از پایان این جنگ بزرگ به مسخ کردن علل، جریان و پیامد های آن دست زدند. به وارونه نشان دادن و تحریف سهم کشور های جنگنده و به شک بردن اهمیت پیروزی بر نازیسم پرداختند و الان کار به توهین تلفات رسید.
در روزهای ما در کشورهای بالتیک و اوکراین نظامیان لشگرهای اس اس و یا فرزندان و نوه هایشان در برابر عموم رژه می روند. شبه نظامیان ملی گرای اوکراین در زمان جنگ 100 هزار لهستانی در غرب اوکراین نابود کرده و در کی یف در محله «بابی یار» 150 هزار یهودی، اوکراینی و بلاروس را به توپ بستند. در حال حاضر ملی گرایان اوکراین دارای مقام های بالا در حکومت اوکراین بوده و اروپا این حقیقت را اصلاً نادیده می گیرد.
دستاوردهای اساسی در تار و مار کردن نازی ها به «جبهه دوم» افتتاح شده در 1944 و سلاح های آمریکا و انگلیس نسبت داده میشود و آمریکا ادعا میکند که بدون پیروزی های آن ها در منطقه اقیانوس آرام پیروزی در آن جنگ میسر نبود.
و در باره سهم متفقین در پیروزی باید گفت که تقسیم سهمیه ها در این جریان کار توهین آمیزی است:
تعداد سربازان کشته شده ائتلاف ضد هیتلری در سالهای جنگ بیش از حد بالا است. ولی جا دارد به یاد بیاوریم که در سالهای 1941 - 1945 ارتش سرخ در جبهه شرقی 607 لشگر آلمان و متحدان آن را قلع و قمع کرد و در جبهه غربی و مدیترانه 176 لشگر ارتش آلمان نابود شد.
پروفسور «رودولف پیخویا» مورخ معتبر روس میگوید که لازم است که درسهای جنگ جهانی دوم را در به یاد داشته باشیم. او افزود:
نبود درک پیامد ها و تمایل به حل مسایل آنی بدون تعمق از اینکه عملکرد دوم، سوم، و دهم چگونه باشد وحشتناک ترین چیز در تاریخ جنگ جهانی دوم بود. از یک سو خودخواهی دولتی بود و از سوی دیگر فقدان خردمندی دولتی بود که به بروز فاجعه جنگ جهانی دوم منجر شد. این جنگ برای اروپا و کل جهان چنان پیامد های عظیمی داشت که حالا هم احساس می شود.
به گفته پیخویا این جنگ چند علت داشت. ولی نباید فراموش شود که ابتدا انگلیس و فرانسه به آلمان اجازه دادند که از پیمان ورسای عدول کند و بعد بر اثر توافق مونیخ چک و سلواکی متحد خود را به خورد آن کشور دادند. این حوادث مدتها پیش از پیمان مولوتف- ریبنتروپ رخ دادند که امروز رسانههای غربی دوست دارند در باره آنها صحبت کنند.
در سال 1936 هنگامی که موسولینی رهبر ایتالیای فاشیست و متحد نزدیک هیتلر اتیوپی را به تصرف در آورد و وقتی که آلمان منطقه غیر نظامی راین و در 1938 اتریش را اشغال کرد هیچ پیمان مولوتف - ریبنتروپ در میان نبود.
کسانی که امروز پیوستن مجدد کریمه به روسیه در 2014 با اشغال اتریش از سوی آلمان در 1938 را مقایسه میکنند حقایق تاریخ را عمداً تحریف می کنند. 12 ماه مارس 1938 گروه 300 هزار نفری آلمان به اتریش تجاوز کرد و 13 مارس اتریش خاک آلمان اعلام گردید و تنها 13 آوریل هنگامی که هزاران اتریشی بازداشت و زندانی شده بودند در آن کشور همهپرسی برگزار شد. روسیه یگان های خود را وارد کریمه نکرده بود. به حکم تاریخ روسیه در کریمه پایگاه دریایی دارد و در 23 سال اخیر 16 هزار ناوی و نظامی روسی مطابق قرارداد منعقده با اوکراین در کریمه مستقرند.
در طول چند قرن کریمه به روسیه تعلق داشت و اکثر اهالی این شبه جزیره روس هستند و روسیه را میهن خود
می دانند، هنگامی که کریمه را به اوکراین تحویل میدادند کسی جویای عقیده ساکنان آن شبه جزیره نشده بود و هیچ همهپرسی برگزار نشد و وقتی که در ماه مارس 2014 همهپرسی انجام شد معلوم گردید که بیش از 90 درصد اهالی خواهان ورود این شبه جزیره به ترکیب روسیه هستند.
درسهای جنگ جهانی دوم اهمیت دارد و ما باید آنها را یاد داشته باشیم به این خاطر که برای اجرای وظایف آنی و رفع حوایج خودخواهانه دولتی ممکن نیست حقایق تاریخ را مسخ کرد.
تمدنی نهفته در زیر آب های خلیج فارس
دانستنِ این که در عصر یخبندان ناحیۀ خلیج فارس بر خلاف مناطق دیگر جهان سکونتپذیر بوده و گروههای انسانی را به خود جلب میکرده، دانشمندان را ناگزیر میکند که در اعتبار بسیاری از فرضیههای تاریخی، باستانشناختی، نژادی و تکاملی در این منطقه وحتا در جهان تردید کنند.
جِفری رُز*، باستانشناس وابسته به دانشگاه بیرمینگهام انگلیس، در مقالهای که در شمارۀ ماه دسامبرِ مجلۀ «مردمشناسی کنونی*» نوشته، نظریۀ تازهای در بارۀ خلیج فارس مطرح کرده است که بنابر آن این خلیج در گذشتههای دور خشک بوده و در عصر دیرینه سنگی (از 2,5 میلیون سال تا 300،000 سال پیش) مردمانی در آنجا میزیستهاند. این مردمان در عصر نوسنگی ( که از 9000 سال پیش از میلاد تا 3300 سال پیش از میلاد را دربرمیگیرد) تمدن درخشانی در آنجا پدید آورده بودند که تا 7500 سال پیش در سواحل کنونی خلیج فارس پابرجا بود. به گفتۀ او، تمدن نوسنگی بسیار پیشرفتهای که در کنارههای این خلیج در 7500 سال پیش وجود داشت و آثار آن را در سالهای اخیر کشف کردهاند، نمیتوانست بیمقدمه شکل گرفته باشد. بیشک مردمانی از روزگاران بسیار دور در آن ناحیه ساکن شده بودند و اگر به اسناد باستانشناختی در بارۀ این حضورِ کهنتر دسترسی نداریم، به این سبب است که آثار آن اکنون در زیر آبهای اقیانوس هند است که زمانی با پیشرویاش این ناحیه را به زیر آب فروبرده است.
نتیجهگیریهای این باستانشناس بر کاوشها و پژوهشهایی استوار است که باستانشناسان انگلیسی سالهاست در سواحل جنوبی و غربیِ خلیج فارس انجام میدهند. این باستانشناسان متوجه بیش از 60 کاوُشگاهِ باستانشناختیِ تازه در این سواحل شدهاند که دربردارندۀ آثار و اطلاعات بسیار باارزش برایِ باستانشناسی این منطقهاند. کاوُشگران در آنجا خانههای سنگیِ محکم برای سکونت دائمی، ظروف سفالی، شبکۀ تجاری به منظور تجارت با سرزمینهایِ دوردست، حیوانات اهلی و حتا نشانهای از یکی از قدیمیترین کشتیهای جهان یافتهاند.
جدا ازاین کاوشها، جفری رُز به تاریخ زمینشناختیِ خلیج فارس نیز استناد میکند که بنابرآن، بخشی از این ناحیه ( یعنی همین ناحیهای که اکنون خلیج فارس است) با مساحتی نزدیک به مساحت کشور انگلستان در فاصلۀ میان 75000 سال پیش از میلاد و 8000 سال پیش از میلاد به زیر آب رفته بود. او همچنین به ابزارهای سنگی که به تازگی در یمن و عمّان یافتهاند تکیه میکند. این ابزارها با ابزارهایِ کشف شده در شرق افریقا هیچ نسبتی ندارند. به عقیدۀ او، همۀ اینها نشان میدهند که انسانهای اندیشهورز (هوموساپینها) زودتر از آنکه تاکنون گمان میرفت، به شبهجزیرۀ عربستان آمده بودند. این انسانها شاید 100،000 سال پیش به آنجا رسیده بودند و نه در فاصلۀ میان 50 تا 70،000 سال پیش، آنگونه که تاکنون گمان میکردند. جفری رُز احتمال میدهد که ناحیۀ خلیج فارس پیش از آنکه در آب فرو رود، آبادی کویری بوده و سیستم آبیاری کارآمدی داشته، چنان که برای زندگی بسیار مناسب بوده و از همین رو انسانهای دیرینهسنگی پیش از آنکه دربرابر پیشروی اقیانوس هند پس بنشینند و در کنارههای کنونیِ خلیج فارس ساکن شوند در آنجا میزیستند. بازماندگانِ این انسانها سپس در سرزمینهای پیرامون این خلیج یکجانشین شدند.
ابزارهای سنگیِ کشف شده از 40 کاوُشگاه باستانشناختی در خاورمیانه، حدسیات جفری رُز را پذیرفتنی مینمایند. گزارش این باستانشناسِ انگلیسی با نظرپردازیهایی نیز همراه است که بعضی از آنها به عقیدۀ رابرت کارتر*، باستانشناس دانشگاه اکسفورد بروکس انگلستان، بنیاد چندان استواری ندارند. برای مثال، هنوز نمیتوان گفت که میان ابزارهایِ دیرینهسنگیِ کشف شده در این منطقه و تمدن سومری رابطهای وجود دارد. به گفتۀ او، پذیرفتن اینکه مردمِ بینالنهرین جنوبی با مردمِ شرقِ عربستان از یک اصل و ریشه بودهاند دشوار است، زیرا نمیتوان ثابت کرد که میانِ ابزارهای سنگی ظریفِ (لِپتولیتیک) دورۀ نخستینِ تمدن بینالنهرینِ جنوبی و سنتِ ابزارهای سنگیِ دورویۀ عربی که در فاصلۀ میان 6 هزار تا 8 هزار سال پیش در شبهجزیرۀ عربستان رایج بود رابطه و خویشاوندی وجود دارد. مگر اینکه مفهوم انتقال تکنولوژیِ سنگ را از نسلی به نسل دیگر بهکل نادیده بگیریم.
به گمان جفری رُز، داستانهای کشتیِ نوح و باغ عَدن در تورات چه بسا مربوط به همین منطقه باشند و شاید اگر سرچشمۀ آنها را در همین منطقه، یعنی منطقهای که امروز خلیج فارس در آن قرار دارد، بجوییم، به نتیجۀ درستی برسیم. فراموش نکنیم که قدیمیترین داستانِ پیدایش، معروف به «تکوین اریدو» را ساکنانِ این منطقه نوشتهاند. این داستانِ سومری، کهنترین روایت اسطورۀ طوفان است. اریدو شهر مقدسی بود در جنوب عراق در محل کنونیِ ابوشَهرَین. به این فرضیۀ جفری رُز، باستانشناسی از ایالت پنسیلوانیای آمریکا به نام کَری هریتز* ایراد گرفته است و آن اینکه مربوط کردن اسطورۀ طوفان به دورۀ خاصی از تاریخ این منطقه مشکلآفرین است، زیرا پژوهشهایی که تاکنون انجام گرفته، نشان میدهند که بارها دگرگونیهایی در کنارههای خلیج فارس ایجاد شده و خطوط ساحلیِ آن جابهجا شدهاند یا اینکه رودخانهها بهشدت طغیان کردهاند. شواهدی از تاریخ باستانِ بینالنهرین در دست است که نشان میدهند چندین بار طوفانهایِ عظیم و بسیار ویرانگر در آنجا روی داده است که هرکدام میتوانست سرچشمۀ آفرینش اسطورۀ طوفان باشد.
باری، هرچند پارهای از فرضیههایِ جفری رُز بحث و پرسش برانگیخته ، اما به نظر میرسد جامعۀ علمی رویهمرفته از نتیجهگیریهایش استقبال کرده است. دستاوردهای باستانشناختی در این منطقه میتوانند تصویری را که هریک از ملتهای آن از خود و از گذشتۀ خود ساختهاند، بهکل دگرگون کنند. هر دستاوردی در این زمینه میتواند پرتوی بر تاریکیهای تاریخ این منطقه بیفکند. دانستنِ این که در عصر یخبندان ناحیۀ خلیج فارس برخلاف مناطق دیگر جهان سکونتپذیر بوده و گروههای انسانی را به خود جلب میکرده، دانشمندان را ناگزیر میکند که در اعتبار بسیاری از فرضیههای تاریخی، باستانشناختی، نژادی و تکاملی در این منطقه وحتا در جهان تردید کنند. حضورِ دیرینۀ گروههای انسانی در ناحیۀ خلیج فارس، تغییری اساسی در فهمِ ما از ظهور انسان در خاور میانه و تحول فرهنگیِ این منطقه ایجاد میکند. چه بسا بسیاری از اسنادِ روشنگرِ معمایِ تکاملِ انسان در اعماق خلیج فارس نهفته باشد.
*Jeffrey Rose
*Current Anthropology
*Robert Carter
*Carrie Hritz
FR
نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق نسبت به نیروهای ناتو در افغانستان صادق تر بودند
جنرال عتیق الله امرخیل از افسران حکومت های گذشته و کارشناس امور نظامی افغانستان می گوید که نیروهای اتحاد جماهیر شوروی سابق نسبت به نیروهای ناتو در امور افغانستان صادق تر بودند
به گزارش افق به نقل از بخدی این کارشناس نظامی گفته است: نیروهای اتحاد جهاهیر شوروی سابق در افغانستان یک تیم ایدیولوژیک کارا و کار فهم بودند اما نظامیان امریکا صداقت لازم کاری را نسبت به افغانستان ندارند.
او می گوید که نظامیان شوروی سابق یک تیم متعهد، سیاسی و تحصیلکرده را با خود به همراه داشتند که میخواستند نظریات و دیدگاههای شان را در جامعه افغانی تطبیق کنند.
جنرال امرخیل این موضوع را به مناسبت بیست و شش دلو سالروز خروج ارتش سرخ از افغانستان با خبرگزاری بخدی مطرح کرد.
بیست و شش دلو، سالروز خروج سربازان شوروی سابق از افغانستان است.
نیروهای شوروی سابق در سال ۱۳۵۸ هجری شمسی تهاجم گسترده ای را به افغانستان انجام دادند.
ارتش سرخ٬ در سال ۱۳۶۷ و پس از ۹ سال حضور٬ آخرین سربازش را از افغانستان خارج کرد و پس از سه سال از این رویداد٬ حکومت داکتر نجیب از سوی گروه های مجاهدین سقوط کرد.
حضور نیروهای شوروی در افغانستان با اعتراض های گسترده مردم افغانستان روبرو شد و باعث شد که قیام ها و جنگهای مسلحانه بر علیه قشون سرخ شوروی و به حمایت مستقیم پاکستان و امریکا آغاز و فصل جدیدی با نام “دوران جهاد” در تاریخ مبارزات مردم افغانستان، شکل گیرد.
پس از شکست حکومت داکتر نجیب الله و به قدرت رسیدن مجاهدین جنگ های داخلی در افغانستان آغاز شد که باعث مرگ صدها هزار تن٬ آوارگی میلیون ها افغان و ازبین رفتن تمامی زیربناهای افغانستان شد.
عامل بیداری مردم افغانستان
عتیق امرخیل، آگاه امور سیاسی و نظامی کشور، در مورد حضور نیروهای شوروی سابق در افغانستان و کارکرد این نیروها در زمان حضور آنها گفت: “حضور شوروی سابق به نیاز آنزمان و بنابر شرایط افغانستان و منطقه صورت گرفت که اگر استفاده درست می شد به نفع افغانستان می بود.”
به گفته جنرال امرخیل،حضور ارتش سرخ در افغانستان پیامدهای مثبت زیادی داشت اگرچه به گفته او این حضور پیامد های منفی نیز به همراه داشت.
او در این مورد گفت: جدی ترین پیامد مثبت، این بود که ملت افغانستان از یک خواب تاریخی بیدار شد و یک نوع تحرک اجتماعی را در افغانستان ایجاد کرد.
به گفته او اگر افغانستان توسط شوروی ها اشغال نمی شد، طبیعی بود که همان یک نواختی و بسته بودن سیاست در کشور ادامه پیدا می کرد.
حضوری به نفع مردم و اقتصاد کشور
عتیق الله امرخیل، می گوید که شوروی سابق در افغانستان کمک های چشم گیری در عرصه های مختلف از جمله، اقتصادی، آموزش و پرورش و سایر موارد دیگر انجام داده اند.
او افزود که اتحاد جماهیر شوروی در بخش زیر بناهای افغانستان کارهایی موثر انجام دادند که به گفته او ساخت تونل ها٬ مکروریان ها و بندهای برق از جمله این پروژه هاست.
اتحاد جماهیر شوروی سابق پروژه های بزرگی مانند خانه سازی، استیشن برق نغلو، تونل سالنگ، اسفالت سرکها در تمامی نقاط کشور، سیلوها، کارخانه های کود و برق مزار شریف و ده ها پروژه دیگر را ساخت.
به گفته جنرال امرخیل، اتحاد جماهیر شوروی در بخش نظامی کمک های چشم گیری برای افغانستان انجام داده که به گفته او در آن زمان اردوی افغانستان یکی از نیروهای قدرتمند در منطقه بود که سپس از سوی پاکستانی های این اردو به شکل سازماندهی شده ازبین رفت.
او تاکید کرد که در زمان شوروی سابق افغانستان، بهترین نیروی زمینی و هوایی مجهز را در اختیار داشت اما به باور امرخیل در حال حاضر نیروهای امنیتی افغان تنها دسترسی به سلاح های خفیفه دارند.
امرخیل می گوید که امریکایی ها در امور افغانستان صادقانه کار نمی کنند و علاوه بر اینکه نیروهای امنیتی افغانستان را یک نیروی ضعیف نگه داشته بلکه زمینه فساد گسترده اداری را نیز در کشور رایج کردند.
او گفت: میلیاردها دالر برای افغانستان کمک شده از این پول ها چقدر آن برای مردم مصرف شده؟ این پول ها را افراد مشخصی در جیب زدند و مقدار دیگر آن حیف و میل شده و مقدار دیگر آن از سوی نیروهای امریکایی دوباره از افغانستان خارج شده است.
او تاکید کرد که در حال حاضر وضع سیاسی و نظامی افغانستان به مراتب بدتر از زمان حضور نیروهای ارتش سرخ در افغانستان است
آمریکا با ویتنام چه کرد؟
ردپای عامل نارنجی در ویتنام امروز؛
در سه هزار و سیصد و شصت روستای بخش جنوبی ویتنام که از این ماده شیمیایی استفاده شد، هماینک حدود هشتصد هزار نفر از آسیبهای مختلف جسمی رنج میبرند و باید همواره تحت مراقبتهای پزشکی باشند.
در طول سالهای جنگ ویتنام، هواپیماهای ارتش آمریکا بیش از هشتاد میلیون لیتر عامل نارنجی را بر روی جنگلهای ویتنام فرو ریختند که افزون بر ریختهشدن برگ درختان، (با هدف از بین بردن امکان استتار ویتکنگها) موجب نابودی ذخایر ارزشمند جنگلهای بارانزای استوایی و آلودگی خاک این مناطق شد و آثار این ماده شیمیایی بر روی سومین نسل کودکان ویتنامی و حتی کودکانی که هنوز متولد نشدهاند وجود دارد و خواهد داشت.
در سه هزار و سیصد و شصت روستای بخش جنوبی ویتنام که از این ماده شیمیایی استفاده شد، هماینک حدود هشتصد هزار نفر از آسیبهای مختلف جسمی رنج میبرند و باید همواره تحت مراقبتهای پزشکی باشند. از سوی دیگر پاکسازی ماده سمی دیوکیسن در خاک این کشور، معضل دیگر زندگی مردم این کشور است.
سربازان آمریکایی برای این که مانع از مخفی شدن سربازان ویت کنگ در زیر شاخ و برگ درختان و بوتهها شوند، از مواد دیفولیانت استفاده کردند. یکی از مشهورترین این مواد «عامل نارنجی» نام دارد. در سال 1969 به تنهایی 1.034.000 هکتار از جنگلها با استفاده از این عامل نابود شد. «عامل آبی» نیز یکی دیگر از مواد شیمیایی بود. برآوردها نشان میدهند نیروهای آمریکا در خلال 10 سال جنگ ویتنام از 53 میلیون گالن عامل نارنجی استفاده کردند. برخی از بیماریهایی که در اثر این ماده در این افراد مشاهده شده از این قرار است: تومور بدخیم بافت نرم، سرطانهای دستگاه تنفسی، سرطان پروستات، تومور بدخیم سلولهای مغز استخوان، زایمان زودهنگام، زایمان جنین مرده، نقصهای مادرزادی و غیره.
میلیونها ویتنامی در طول جنگ در معرض عامل نارنجی قرار گرفتهاند. بر اساس تعدادی بررسی مقدماتی، برآورد میشود که امروزه حدوداً یک میلیون ویتنامی در اثر این ماده دچار معلولیت یا دیگر مشکلات سلامتی هستند.
پس از گذشت چند دهه از خروج سربازان و دیپلماتهای آمریکایی از فرودگاه شهر سایگون در آوریل 1975 میلادی و ختم جنگ در هندوچین، این کشور همچنان آلوده است. اگرچه روابط این کشور با ایالات متحد از دهه نود به بهبودی گرایید، اما خاطره جنایات آمریکا در ویتنام هرگز از ذهن تاریخی ملت ویتنام و مردم جهان پاک نخواهد شد.
در زندگی روزانه مردم ویتنام، افزون بر تهدیدهای ناشی از بمبهای منفجرنشده، به دلیل آلوده شدن آب و خاک به عامل نارنجی، معضل ابتلا به سرطانهای مختلف و یا تولد کودکان ناقصالخلقه به مسالهای عادی تبدیل شده است.
اما با وجود همه این مستندات اطمینانبخش علمی چرا آمریکا حاضر به پذیرفتن مسئولیتهای حقوقی خویش در مورد حوادث ویتنام نیست؟ چرا هنوز هم حاضر به پرداخت جریمه و هزینههای درمان مردم آسیبدیده و پاکسازی مناطق آلوده، حتی در قالب کمکهای انساندوستانه نیست؟ پاسخ این پرسشها روشن است: اگر ایالات متحد آمریکا مسئولیت خویش در قبال استفاده از عامل نارنجی را بپذیرد، بعدها پروندههای دیگری در مورد بمبهای ناپالم و سلاحهای فسفری هم مطرح خواهد شد. مردم روآندا، سیرالئون و صربستان هم باید غرامت دریافت کنند. عراق و افغانستان هم برای آلودگیهای شیمیایی و میکروبی جنگهای خاورمیانهای آمریکا شکایت خواهند کرد و ریز حساب جرایم ایالات متحد در هیروشیما و ناکازاکی هم روی میز گذاشته میشود. چه بسا قربانیان شیمیایی و میکروبی جنگ تحمیلی صدام علیه ملت ایران و مردم مظلوم عراق و حلبچه هم به صف شاکیان بپیوندند.
در هر صورت، تصاویر زیر تنها گوشهای از اثرات مرگبار و آزاردهنده عامل نارنجی بر کودکان ویتنامی است.
این کودکان، نسل سوم پس از جنگ ویتنام به شمار میآیند:
تجربة تاریخیِ جنبشِ ”دوّم بهمن“
مبارزه با ستم ملی در پیوند با جنبش سراسری مردمی مردمی
از روزی که در ۲ بهمنماه ۱۳۲۴ که در آن و در خلالِ گردهماییای بزرگ - بهابتکار حزب دمکرات کردستان در شهر مهاباد - تشکیلِ حکومتِ خودمختار کردستان در چارچوبِ ایران اعلامگردید و مبارزِ شهید، رفیق قاضی محمد، بهریاستِ آن برگزیدهشد، ۶۸ سالمیگذرد. در درازنایِ همة این مدت زمان، شعلههایی که در ۲ بهمن بهدست فرزندان دلیر خلق کُرد
و همة مردم ایران افروختهشد، باوجود سرکوب، توطئه، و انواع معضلتراشیها، خاموش نگردیدهاند، و بهقول رفیقِ شهید علی گلاویژ: ”جنبشِ ۲ بهمن با ایجاد یک چنین چرخشی در سرنوشتِ کردستان و با پیریزیِ اصول عمدة جنبش معاصر کُرد بزرگترین خدمت را به خلق کُرد انجام دادهاست... این دورانِ کوتاه، با روحِ دمکراتیک، محتوایِ انقلابی و سمتگیریِ درست خود... به نسلهای امروز و آیندة خلق کرد یگانه راه آزادی را نشان داد“ [اسناد و دیدگاهها، صفحه ۹۵].
جنبش دوٌم بهمن نظیر جنبش ۲۱ آذر، در اوضاع تاریخیِ معینی پدید شد و در ارتباطِ عضوی[اُرگانیک] با جنبش ضداستبدادی و ضدامپریالیستی وقت به مبارزه با ستمملی و در راهِ برابریِ حقوق خلقهای ساکن کشور برخاست. یکی از مهمترین ویژگیهای این جنبش ارایه برنامهییبهسودِ تودههای محروم و زحمتکشان بهویژه دهقانان بود. حکومت ملی و خودمختار کردستان به سلطة ارتجاع و امپریالیسم در منطقه در دورهیی پایانداد. فرمانرواییِ بلامنازعِ طبقة فئودال- عشیرهای را درهم شکست و نمایندگان طبقههای خلقی را در صف مقدمِ زندگیِ سیاسی و اجتماعی قرار داد. این حکومت خودمختار بهمنظورِ رهاییِ دهقانان از یوغِ مناسبات ارباب- رعیتی، در حکم نخستین گام، در نسبتِ تقسیمِ محصول بهسودِ دهقانان تجدید نظر بهعمل آورد. نخستین مرکزها و کانونهای آموزش و بهداشتِ رایگان را بهوجود آورد و برای زنان در جامعه و خانواده حقوقِ مساوی با مردان تأمینکرد. هم رهبرانِ جنبش دوٌم بهمن و هم رهبرانِ جنبش ۲۱ آذر، با صراحتِ تمام، اعلام میکردند که بههدفِ الغایِ ستمملی و برابری حقوق خلقها در چارچوبِ ایران پیکار میکنند و راه را برای تعمیمِ دمکراسی و عدالت اجتماعی در سرتاسر ایران میگشایند.
درعینِحال، یکی از جنبههای اصلی و خصلت بارزِ جنبش ۲بهمن کردستان تکیه بر حزبها و نیروهای میهندوست، انقلابی، و ترقیخواهِ کشور بود. نهضت دوم بهمن، مسئلة ملیِ خلق کرد را در مقامِ جزئی و بخشی از جنبشِ انقلابی و ضدامپریالیستی و دمکراتیک سرتاسر ایران و تابعی از این جنبشها مطرح میکرد، و در چارچوبِ منافعِ عمدة آنها بهحلِ مسئلة ملی میپرداخت. بهعلاوه، درعرصة بینالمللی، نهضتِ ۲بهمن همراه و همگام و همسو با جنبشِ جهانی صلح و سوسیالیسم و رهاییِ ملی، بر ضدِ امپریالیسم و استعمار حرکت میکرد.
در بررسیِ ویژگیها و مختصههایِ جنبش ۲بهمن و حکومت ملی و خودمختار کردستان نمیتوان به محتوایِ خلقی، مردمی و انقلابی این جنبش اشاره نداشت. همین مختصههاست که موجبات تحولِ کیفی در تاریخ مردم کرد را پدید آورد و تا امروز نیز موضوعیت و اصالتاش را حفظکردهاست. بنابر این ارزیابی، و بر اساسِ تجربة پرارزش جنبش دوم بهمن، امروز نیز میتوان عمدهترین جهتهای حلِ مسئلة خلقکرد را طرح و برای آن مبارزه کرد. رفیق شهید عبدالرحمن قاسملو در کتاب خود به نام: کردستان و کرد، هنگام بحث درباره مسئلة کرد در عصرِ حاضر (فصل دوازدهم کتاب)، بهعنوان مدخلِ بحث، به نکتة بسیار پراهمیتی اشاره میکند. او مینویسد: ”بعد از جنگ اوٌل (جهانی) تا به امروز دولتهای بزرگ امپریالیستی سعی در پراکندن تخم نفاق و اختلاف ملی نموده و خود را دلسوز و وکیل مدافع خلق کرد نشان دادهاند، تا از این طریق جنبش آزادیخواهی ملی را دچار تشتت نمایند. برای اثبات صحت مطالب فوق کافیاست به سیاست بریتانیا در عراق و ترکیه بعداز جنگ اوٌل جهانی، سیاست بریتانیا و فرانسه در عراق و سوریه در فاصلهی دو جنگ بزرگ جهانی و همچنین سیاست ایالات متحده آمریکا در ایران و عراق بعد از جنگ دوٌم نظری بیفکنیم. لازم بهیادآوری است که سیاست موذیانه امپریالیستها در بسیاری موارد موجب عدم پیروزی مبارزه آزادیبخش خلق کرد شدهاست“ [کردستان و کرد، چاپ اول ۱۹۹۶، صفحه ۲۹۰].
این واقعیت امروز نیز بهشکلهایی متفاوت خود را نشان میدهد. نقشِ امپریالیسم و ارتجاعِ منطقه و حکومتهای خودکامه و مستبد در تحولهای اخیر منطقه و افشاندنِ بذرِ نفاق و تفرقه بهخوبی هویداست. دقیقاً براین اساس است که قاسملو، در بخش دیگری از کتابش، ضمن ارزیابیای علمی از خصلتِ مبارزة آزادیخواهانة خلق کرد، خاطرنشان میسازد: ”مبارزه علیه ستمملی از مبارزه علیه امپریالیسم جدا نیست. اگر خلق کرد تنها علیه ستمملی به مبارزه برخیزد و توجهی به مبارزه ضدامپریالیستی نداشتهباشد، این مبارزه دچار انزوا میگردد و امکانِ پیروزی نخواهد داشت. چرا که سلطهی امپریالیسم از سیاست (تفرقه بیانداز و حکومت کن) استفاده کرده و از نهضت ملی کرد در جهت سرکوب مبارزه آزادیخواهانه ملتهای دیگر بهرهمیگیرد“ [کردستان و کرد، چاپ اول، صفحه ۳۰۷].
بهعبارت دیگر، منافعِ عمدة جنبش ملی خلق کرد و مبارزة آن در راه الغایِ ستمملی، با مبارزات سراسریِ آزادیخواهانه و دمکراتیک پیوندی سرشتی دارد. هرگاه این پیوند دچار اختلال شود، تضعیف گردد، و یا قطع شود، هم جنبش سراسری و هم جنبش ملی خلق کرد زیان میبینند و با شکست روبهرو خواهند شد. تجربة میهن ما بهویژه در طول سه دهة اخیر، این واقعیت که مبارزه در راهِ الغایِ ستمملی و برابریِ حقوق خلقهای ساکن ایران از مبارزة با دیکتاتوریِ ولایی و ارتجاع جدا نیست را بهخوبی اثبات میکند. جنبش ملی خلق کرد بخش جداییناپذیری از جنبش عمومیِ مردم میهن ماست که در راهِ دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی، تامین و تضمین حق حاکمیتِ ملی، برابریِ حقوقِ خلقها و طردِ رژیم ولایتفقیه و همچنین بر ضدِ نفوذ و استیلایِ امپریالیسم بر کشورمان مبارزه میکند. رژیم ولایتفقیه با بهکارگیریِ سیاستهای سرکوبگرانه و پیشبُردنِ سیاستِ ستمملی در برابر خلقهای کشور، نه تنها به حقوق خلقها تجاوز میکند و آنرا پایمال میسازد، بلکه به همبستگیِ تاریخی و ریشهدار و هویت و منافع ملی ایران لطمه وارد ساخته و میسازد. اِعمالِ ستمملی سیاستی ضدِملی و خائنانهاست که آب به آسیاب امپریالیسم و ارتجاع میریزد.
در ماههای اخیر و پس از روی کارآمدن دولت حسن روحانی، علی یونسی، به مقامِ مشاورِ رییس جمهور در امور اقوام و اقلیتها برگزیده شد. موضعگیریهای این وزیرِ پیشینِ وزارت اطلاعات درخصوص مسئلة ملی و پیشنهادهایش در زمینة راهِ حل برای الغای ستمملی تاکنون چیزی فراتر از تبلیغات شناختهشدة حکومتی نبودهاند. یونسی دریکی از موضعگیریهایش، در میانة آبان ماه سال جاری، گفتهبود: ”بیش از هرچیز باید اقلیتهای مذهبی بهخصوص اهل سنت را در تصمیمات ملی دخالت بدهیم.“ او سپس در مصاحبة دیگری با ایسنا، ۱۸ آذرماه، اعلام کرد: ”هیچ محدودیت و نگرانی برای بکارگیری اقلیتهای مذهبی و دینی وجود ندارد و همه اقوام ایرانی باید در مدیریت عالی کشور سهیم باشند.“ محدود ساختنِ موضوع ستمملی و اصولاً مسئلة ملی فقط در چارچوبِ مشکلهای مذهبی نمیتواند راهگشایِ حل و الغای ستمملی باشد. ستمملی درکشورمان، واقعیتی انکارناپذیر است گرچه رژیم واپسگرای ولایت فقیه رنگ و جنبة مذهبی را نیز به آن افزوده است. این تبعیض[مذهبی] را نباید با ستمملی یکسان پنداشت و مسئلة ملی را به آن محدود ساخت. هزاران هممیهنِ بهاییِ ما از تبعیض نفرتانگیزِ مذهبی رنج میبرند و حقوق آنان در این عرصه پایمال میشود، هرچند که بهطورِ مجموع به خلقیخاص متعلق نیستند و مشمول ستمملی نمیشوند.
بنابراین، برخلاف ادعایِ وزیر پیشینِ وزارت اطلاعات و مشاورِ ویژة کنونیِ رییس جمهور، با ”دخالت دادنِ“ اقلیتهای مذهبی و صرفاً از جنبه مذهبی در امور، مسئلة ستمملی حل نخواهد شد. اعمال ستم ملی با سیاستهای اقتصادی- اجتماعی و راهبردهای سیاسی رژیم ولایتفقیه پیوند تنگاتنگ دارد. راهِ حل الغایِ ستمملی، بهرسمیت شناختهشدن حقوق تمامی خلقهای ساکن کشور بدون استثناء، و احترام به شأنِ انسانیِ آنها و رعایت حقوق و منافعشان در تمام زمینههاست. رژیم ولایتفقیه بهلحاظِ ماهیت قادر به حل مسئلة ملی نبوده و نیست!
کوبا ستاره ای درخشان بر آسمان انقلابهای آمریکای لاتین
کوبا امروز ۵۵ مین انقلاب این کشور را جشن می گیرد؛ انقلابی که نه تنها تحولات بزرگی در این کشور ایجاد کرد بلکه تاثیرات بسیار عمیقی در تمامی منطقه آمریکای لاتین بر جای گذاشته به نحوی که به خطری بزرگ برای منافع آمریکا در این منطقه تبدیل شد.
به ثمر رسیدن این انقلاب مرهون چهرههای برجستهای همچون ارنستو چه گوارا و فیدل کاسترو بوده است. رائول کاسترو رهبر کنونی کوبا نیز از جمله فعالان و نقشآفرینان برجسته در به ثمر رسیدن انقلاب کوبا بود.
کماندانته چه گوارا، از رهبران اسطورهای این انقلاب، پیش از آن یک کمونیست مبارز و پزشک آرژانتینی بود که پس از مشاهده فقر روزافزون در کشورهای منطقه آمریکای لاتین برپایی انقلابی فراگیر را در سرش پروراند. وی با سفر کشورهای مختلف اسپانیایی زبان در منطقه آمریکای لاتین شد و مشاهده زندگی مردم این مناطق به این نکته پی برد که تمامی این کشورها دارای یک وجه تشابه هستند و آن قرار گرفتن تحت سلطه امپریالیسم آمریکا بود. این سلطه در برخی از این کشورها به صورت مستقیم و برخی غیرمستقیم وجه تشابه تمامی این کشورها بود. وی طی سفر به مکزیک با برادران کاسترو که در تبعید به سر می بردند، مواجه شد.
کماندانته فیدل کاسترو و رفیق رائول کاسترو و چندین تن از مخالفین دیکتاتوری “باتیستا” طی چندین سال تمام تلاش خود را به کار گرفته بودند تا این دیکتاتوری وابسته به کاخ سفید و سیستم تحت فرمان آن را را از بین برده و نوع جدیدی از حکومت را در این کشور ایجاد کنند.
به همین منظور فیدل و هوادارانش در ۲۶ ژوئیه ۱۹۵۳ به پادگان نظامی “مونکادا” واقع در شهر سانتیاگو حمله کردند اما به گفته فیدل : این حمله به علت ناآشنایی با محله سانتیاگو به شکست منجر شد. با وجود اینکه این عملیات به شکست انجامید اما این عملیات در واقع سرآغازی برای شکل گیری انقلاب کوبا بود.
پس از شکست در این اقدام، باتیستا، فیدل و همراهانش را دستگیر و به “مکزیکوسیتی” تبعید کرد.
طی چند ماهی که فیدل و همراهانش در تبعید به سر می برند شور انقلابی خود را از یاد نبردند و در حقیقت انگیزه بیشتری برای برپایی انقلاب بدست آوردند. از این رو فیدل در این چند ماه توانست گروهی از کوبایی ها را آموزش نظامی داده و همراه با چه گوارا به کوبا بازگشتند.
به هنگام بازگشت با نیروهای ارتشی مواجه شدند و به نبرد با آن ها پرداختند. این نبردها سالهای متمادی ادامه داشت تا اینکه فیدل کاسترو موفق شد در اواخر سال ۱۹۵۸ کشاورزان و قشرهای مختلف جامعه را نیز با خود همراه کند تا اینکه در ۱ ژانویه سال ۱۹۵۹ انقلاب کوبا به پیروزی رسید.
شکست “باتیستا” در واقع کوتاه شدن دست آمریکا از کوبا به شمار می رفت.
تا زمان باتیستا، بسیاری از سرمایه داران آمریکایی در این جزیره سرمایه گذاری کرده بودند. در قرن ۲۰ ام کوبا یکی از بزرگترین صادرکنندگان شکر در جهان به شمار می رفت و آمریکا نیز نخستین کشور برای خرید این محصول از این کشور به شمار می رفت.
کاسترو تصمیم گرفت تمام سرمایه داران آمریکایی را از کشورش اخراج کند و از این طریق تنش های میان دو کشور روز به روز افزایش یافت.
کوبا که برای تامین منافع خود به حمایت کشوری قدرتمند به جز آمریکا نیازمند بود به اتحاد جماهیر شوروی متمایل شد و این کشور نیز اکثر نیازهای این جزیره را تامین می کرد به گونه ای که چرخ اقتصاد کوبا همچنان پر رونق ماند. تمایل کوبا به افزایش روابط روز افزون خود با شوروی موجبات نگرانی مقامات کاخ سفید را فراهم آورد.
جان اف کندی، رئیس جمهور وقت آمریکا در سال ۱۹۶۲ در بحبوحه جنگ سرد، به منظور فشار وارد کردن به فیدل کاسترو کشور کوبا را تحریم کرد. دولت کندی با این امید که تحریمهای اقتصادی جدید علیه کوبا بتواند به فلج شدن اقتصاد این کشور منتهی شود سیاست تحریمهای اقتصادی علیه این کشور را بهکار گرفت.
تا زمانی که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی همچنان سر پا بود، این تحریم تأثیر واقعی خود را نشان نمی دادند اما با موفق شدن طرح داخلی و بین الملی نابودی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و قطع کمک های شوروی به این جزیره، تاثیر حقیقی این تحریم ها مشخص شد.
تا مدت ها تمامی اموال در کوبا تحت مالکیت دولت به شمار می رفت؛ اما با گذر زمان و تاثیر بسیار زیاد تحریم ها رائول کاسترو رئیس جمهور کنونی این کشور تصمیم گرفته است تا برای شهروندان تا حدودی کنترل شده حق مالکیت قائل شود.
چندی پیش رائول کاسترو اعلام کرد که دولت در حال بررسی لایحه سرمایه گذاری سرمایه گذاری خارجی کنترل شده در کشور است.رائول خاطرنشان کرده است که هدف دولت بهبود اقتصاد کشور و ایجاد رفاه بیشتر شهروندان کشور است.
در همین راستا اعلام شده است که منطقه تجارت آزاد در این کشور ایجاد خواهد شد که مطابق با اظهارت کارشناسان این اقدام موجب افزایش نرخ صادرات و واردات این کشور خواهد شد.
این تحریم ها که به مدت بیش از نیم قرن تداوم دارد، نگرانی بسیاری برای شهروندان این کشور ایجاد کرده است . مقامات این کشور اسپانیایی زبان در نشست های گوناگون اعلام کرده اند که تنها به شرط احترام به حاکمیت کشورشان حاضر هستند با مقامات کاخ سفید وارد مذاکره شوند اما مقامات آمریکایی تا به امروز هیچ پاسخی نداده اند.
کوبا در حال حاضر با کشورهای روسیه و چین دارای روابطی بسیار گسترده ای است.
روابط با روسیه به اندازه ای گسترده است که این کشور چندی پیش با امضای قراردادی، ۹۰ درصد از بدهی های دولت هاوانا در زمان اتحادیه شوری را به مقامات کوبایی بخشید.
مطابق با این قرارداد مقامات روسی مبلغی به ارزش ۲۹ میلیارد دلار را به دولت هاوانا بخشید.
بر اساس این قرارداد کوبا می بایست ظرف ده سال آینده، ۱۰ درصد باقی مانده که بالغ بر ۳/۲ میلیارد دلار ازرش دارد را به روسیه پرداخت کند.
روابط با چین نیز در سطح تجاری بسیار گسترده است. جمهوری خلق چین بارها کمک های میلیاردی بلا عوض در اختیار کوبا نهاده و در مدرنیزاسیون سیستم های تلفن و موبایل و رایانه ای این کشور سهمی به سزا دارد، کوبا در عین حال دارای روابط گرم و نزدیک با کشورهای مردمی أمریکای لاتین بوده و در پیمانهای منطقه ای با آنها نیز شرکت دارد.
به مناسبتِ ۲۱ آذر؛ درباره مسئله ملی و سیاستِ ملی حزب توده ایران:
مبارزه برای اِلغایِ ستمِ ملی، وظیفة همة نیروهای مترقیِ میهن ماست.
با فرارسیدن سالروزِ برپاییِ حکومت ملی و خودمختار آذربایجان در ۲۱ آذرماه 1324، باردیگر مسئلة ملی، چگونگیِ برخورد صحیح و علمی با آن، و راههای حل رفع ستمملی در چارچوبِ منافع جنبش سراسری ضداستبدادی و دمکراتیک مردم ایران، بهمرکز توجه حزبها و نیروهای مترقی و میهنپرست تبدیل شده است، بهویژه آنکه بزرگداشتِ جنبش خلقی و ملی ۲۱ آذر با رخدادهایی در میهن ما مصادف است که با سیاستِ اِعمالِ ستمملی از سوی رژیم ولایت فقیه بیارتباط نیست.
جنبشِ ۲۱ آذر و حکومتِ ملی و خودمختار آذربایجان، به رهبری فرقه دموکرات آذربایجان، نمونهیی تاملبرانگیز برای درک بههمپیوستگی و رابطة سرشتی میان مبارزه در راه لغوِ ستمملی و پیکار سراسریِ ضدامپریالیستی و دمکراتیک است. این جنبش، خصلتی دمکراتیک، خلقی و ملی داشت و با ارایه برنامهیی بهسودِ تودههای محروم، منشاء خدماتی ارزنده در تاریخ میهن ما بوده است. بهعلاوه، جنبش ۲۱ آذر از حمایت و پشتیبانیِ همة حزبها و نیروهای مترقی کشور برخوردار بود. این امر بهدلیل ماهیتِ برنامههای این جنبش و پایبندیِ کامل آن به استقرار دمکراسی و استقلال ملی ایران بود. تجربة جنبش ۲۱ آذر و همینطور جنبش دوٌم بهمن کردستان، معیارِ مناسبی برای بررسی و ارایه راهکارهای حل مسئلة ملی به سودِ برابریِ خلقها و تمامیتِ ارضی و یکپارچگیِ میهن ما قلمداد میشود.
برخلاف دعویهای رژیم ولایتفقیه، مسئلة ملی و ستمملی در کشور ما واقعیتی غیرقابلچشمپوشی است.
ستمملی در ایران دارای ویژگیها و مختصههای معینی دارد که بدون توجهِ دقیق به آنها نمیتوان برنامهیی مؤثر برای الغای نابرابری و تبعیض ارایه کرد. لنین در اثر خود به نام ”دربارة حق ملتها در تعیین سرنوشت خویش“، بادقت تمام مدخلِ بحث و بررسی پیرامون مسئلة ملی را اجتناب از الگوسازی و ”تعریفهای مجرد و انتزاعی“ میداند و بر آن تأکید ویژهای میکند. او یادآوری میکند: ”تئوریِ مارکسیستی بیچون و چرا ایجاب میکند که هنگام تجزیه و تحلیلِ هر مسئلة اجتماعیای، آن مسئلة ابتدا در چارچوبِ تاریخیای معین مطرح گردد و سپس چنانچه سخن برسر یک کشور (مثلاً بر سر برنامه ملی برای این کشور) باشد، خصوصیات مشخصی که در حدود یک دورة معین تاریخی این کشور را از دیگر کشورها متمایز میسازد، درنظر گرفتهشود... کشورهای گوناگون از لحاظ سرعتِ رشدِملی و ترکیبِ ملی اهالی و چگونگیِ استقرار آنها و غیره و غیره نیز از یکدیگر متمایزند. بدون درنظر گرفتن کلیه این شرایط عمومی تاریخی و مشخص دریک کشور معین، مارکسیستهای این کشور هرگز نخواهند توانست برنامة ملی خود را تنظیم نمایند.“۱
بهعبارت دیگر، لنین برپایه متدلوژیِ[روششناسیِ] مارکسیستی، خواستار طرح تاریخی و مشخص مسئلة ملی است. بر این اساس، هنگام بررسی موضوع ستمملی در ایران میباید برخوردی مشخص و تاریخی همراه با تاکید بر مختصههایِ معین آن داشت. ستمملی در کشور ما محصولِ دورانِ مشخصِ تاریخیاست. ستمملی و اصولاً مسئلة ملی نتیجة پیدایشِ سرمایهداری در ایران و نفوذِ سرمایة استعماری و امپریالیستی و رشد و قوامِ سرمایهداریِ کمپرادور[وابسته] است. زندهیاد رفیق علی گلاویژ، در بررسیِ[مسئلة] ملی، تاکید میکند: ”خاک ایران وطن مشترک هزاران سالة همة خلقهایی است که دراین پهنا زندگی میکنند. فرهنگِ بزرگ ایران را نمایندگان همه خلقهای ایران آفریدهاند و مال مشترک همه آنهاست. هر ایرانی در هر گوشة ایران صاحب خانه است و مردمان این سرزمین باهم علاقه روحی و خانوادگی دارند و بههیچوجه بیگانگی در کار نیست. و باید دانست که اگر حل مساله ملی در ایران بر روالِ درست قرارگیرد، خلقهای برادر ایران بههم نزدیکتر و نزدیکتر خواهند شد، زیرا که برای این نزدیکی بسیاری از ریشههای تاریخی، روحی و فرهنگی وجود دارد.“ ۲
علاوه بر اینها، هنگام بررسی مسئلة ملی، توجه به این نکته ضروری است که: محتوا و اهمیتِ مسئلة ملی درهمة دورانها یکسان نیست. همواره و بهدقت باید سطحِ تکاملِ جامعه، تناسبِ نیروهای طبقاتی در صحنة داخلی و بینالمللی، و درجة فعالیتِ تودههای زحمتکش را محاسبه و منظور داشت.
دراین خصوص، لنین شالودة بینشِ مارکسیستیِ مسئلة ملی را با تاکید بر اینکه ”مارکس برای جنبشهای ملی هیچگونه مطلقیتی قابل نمیشود“ بیان کرده است و مینویسد: ”مارکس و انگلس بهطورکلی به مسئلة ملی بانظر کاملاً نقادانه مینگریستند و در ارزیابیِ اهمیتِ آن شرایط تاریخی را درنظر میگرفتند.“۳ لنین یادآوری میکند: ”پرولتاریا... درعینحال که برابریِ حقوق و حقِ یکسان را درمورد تشکیل دولت ملی قبول دارد، در همانحال اتحادِ پرولترهای همة ملل را بالاتر و ارزندهتر از همه میداند و هر گونه خواستِ ملی و هر گونه جداییِ ملی را از نقطهنظرِ مبارزة طبقاتیِ کارگران ارزیابی میکند.“۴ برپایة چنین برداشتِ علمیای، حزب توده ایران از آغاز فعالیت خود، مبارزه برای رفع ستمملی و تامین برابریِ حقوق کامل خلقهای ایران را در برنامههای خود گنجاند و در راه آن بهطور خستگیناپذیر رزمیده و میرزمد.
مسئلة ملی و مبارزه برضد ستمملی، تابعی از مبارزة سراسری بهسودِ نیل به آزادی، عدالتِ اجتماعی، استقلال و حقِ حاکمیت ملی است. این پیوند عضوی[اُرگانیک] میان پیکارِ سراسری و همگانی با مبارزة ملی، از سویی به جنبش سراسری نیرو و توانایی مضاعف میبخشد و از دیگر سو مسئلة ملی را در مسیرِ درست هدایت میکند و تکیهگاهی مطمئن برای آن فراهم میسازد. علاوه بر این، میان مبارزه در راه الغایِ ستمملی با اقدامهای نیروهای مشکوک و وابسته به ارتجاع و امپریالیسم- که زیرِ پوشش و نقابِ ”مسئلة ملی“ فعالیت میکنند-تفاوت و تمایز ماهوی وجود دارد. سیاستِ رژیم ولایت فقیه به ستمملی در همة ابعاد آن دامنزده و پایمال شدنِ حقوقِ خلقهای ساکن میهن ما را باعث گردیده است. در این زمینه، علی یونسی- وزیر سابق اطلاعات و دستیارِ ویژة رییسجمهور جدید در امور اقوام و اقلیتهای دینی- در مصاحبه با خبرگزاری ایسنا، ۱۸ آذرماه، یعنی در آستانة سالگرد جنبشِ ۲۱ آذر، نشان میدهد که درکی صحیح و دیدی روشن پیرامون حلِ مسئله ملی و اصولاً مسئلة ملی در ایران ندارد. او مسئلة ملی را در چارچوب تنگِ تفکرات مذهبی محدود میکند و بر حقوقِ مسلم خلقهای ایران و ستمِ ملیای که برآنها وارد میشود چشم میبندد. آیا با چنین دیدگاهی چگونه میتوان گامی عملی و صحیح در جهتِ الغایِ ستمملی و دستیابی به برابریِ کامل خلقهای ساکن کشور بهپیش برداشت؟! مبارزه با استبدادِ حاکم و سیاستهای تبعیضآمیز آن، ارتباط تنگاتنگ و گسست ناپذیری با مسئلة ملی و الغایِ ستمملی دارد.
حزب ما، بهگواهیِ تاریخ آن، مبارزِ ثابتقدم و خستگیناپذیرِ رفعِ ستمملی و تامین برابری خلقها بوده و هست. مصوبات کنگرة ششم حزب در زمینه برداشت حزب ما از مسئله ملی در ایران به روشنی تصریح می کند که: ” ایران کشوری است چندین ملیتی (کثیرالمله)، که در آن خلقها و ملیتهای گوناگون (فارسها، آذربایجانیها، کردها، بلوچها،عربها، ترکمنها، ارمنیها، و آشوریها) زندگی میکنند، که دارای سرزمین، زبان، آداب و آئین، و رسمهای ویژه خودند. رشتههای بسیاری خلقهای گوناگون کشور ما را به هم پیوند میدهند. آنها در درازنای سدههای متمادی، تاریخ و سرنوشت مشترکی داشتهاند، و دست در دست هم، در ابداع و ایجاد فرهنگ غنی کشورمان با هم همکاری کرده اند، و در راه استقلال و آزادی میهن مشترک خویش، ایران، دوشادوش هم، فداکاری کردهاند.
حزب توده ایران، طرفدارِ برابری کامل حقوق همه خلقهای ایران و خواهانِ اتحاد داوطلبانه آنها در چارچوب میهنِ واحد، و بر پایه حفظ تمامیت ارضی ایران، است. بر این اساس، حزب توده ایران، طرفدار سرسخت وحدتِ کشور بر اساس استقرار حکومتی فدرال در ایران، و تأمین حقوق کامل خلقهای ایران در تعیین سرنوشت خویش، و برخوردار شدن از کلیه حقوق ملی، اجتماعی، و فرهنگی است.“۵
-------------------------------------------
۱. لنین، منتخب آثار [به فارسی]، صفحههای ۲۶۱ -۲۶۲؛
۲. علی گلاویژ، “دربارة سیاست ملی حزب توده ایران“، در کتاب چهل سال در سنگر مبارزه، صفحه ۲۳۰ ؛
۳. لنین، منتخب آثار [به فارسی]، صفحه ۲۷۲ ،
۴. همان، صفحه ۲۶۴ .
۵. برنامه نوین حزب تودة ایران، مصوب ششمین کنگره حزب، صفحه 20، انتشارات حزب تودة ایران - بهمن ماه 1391
سی امین سالگردِ تهاجمِ نظامی آمریکا به انقلاب گرِنادا
ژنرال جان کِلی، از فرماندهی ”نیروهای جنوب“ آمریکا، از شرکت کنندگان اصلی مراسم یادبود سی امین سال حملة واشنگتن به ”جزایر اَدویه“ یا کشور گرانادا بود که در آن کشور برگزار شد. ژنرال کِلی، پس از حضور در مراسم روز شکرگزاری در کلیسای انجیلی سِینت جان در شهر گویاوه، مرکز ایالت سِینت جان، و گذاشتن دسته گل بر ”مجسمة یادبود دخالت“ در نزدیکی فرودگاه بین المللی موریس بیشاپ، به اتفاق کیت میچل، نخست وزیر گرنادا، در مراسم بزرگداشت مهاجمان کشته شدة آمریکایی به دست نیروهای مقاومت میهن دوست در سال ۱۹۸۳ [۱۳۶۲ش] که در محل مجسمة یادبود برگزار شده بود، شرکت کرد.
برای این گفتة قدیمی که ”تاریخ را فاتحان مینویسند“ مِصداقی بهتر از دورة انقلاب کوتاه مدتِ گرِنادا، درگیریهای داخلی آن، و تجاوزِ نظامی آمریکا نمیتوان یافت. واشنگتن هرگز نتوانست با سقوطِ بدون خونریزیِ متحدش “اریک گِیری”، دیکتاتور خشن گرِنادا، به دست عده یی از اعضای “جنبش نوین جوئل”[مخففِ عبارتی انگلیسی به معنای ”تلاش مشترک برای رفاه، آموزش، و رهایی“] در ماه مارس سال ۱۹۷۹ [اسفند۱۳۵۷ش] کنار بیاید و آن را فراموش کند.
دولت موقتِ انقلابی به ریاست موریش بیشاپ، که رهبری بانفوذ و شخصیتی تأثیرگذار بود، دستِ اتحاد به سوی کوبا، اتحاد شوروی، و دیگر کشورهای سوسیالیستی دراز کرد و نوسازی و توسعة گرِنادا را آغاز کرد. “جنبش نوین جوئل” الگوی پارلمانی بریتانیا را که در سراسر مستعمره های سابق بریتانیا در منطقة کاراییب الگویی مسلّط بود، به دور ریخت و نهادهای محلی نوینی را جایگزین آن کرد که با رأی دموکراتیک مستقیم انتخاب میشدند. انقلاب، زمین های کشاورزی را در قالب تعاونی های کشاورزی کوچک و اغلب خانوادگی در اختیار مردم گذاشت، و به آنان در تهیة بذر، ابزار کار، و مهمتر از همه، فروشِ میوه و تره بار تازه در بازارهای جزیره های همسایه یاری رساند. دولت انقلابی برای تولید و بسته بندیِ انبوهی از سبزیجات متنوع و آبمیوة تازه و عرضة آنها به بازارهای منطقه یک کارخانة کنسروسازی بهراه انداخت. مجموعة این طرحها و اقدام های دولت موجب شد که نرخ بیکاری از ۴۹ درصد به ۱۴ درصد کاهش یابد. آموزش و پرورش و بهداشت و درمان برای دولت جدید از اولویت بالایی برخوردار بود. کارشناسان کوبایی به نوسازی مؤسسه های پزشکی و درمانی کمک کردند و خدمات آموزشی و پزشکی در اختیار دولت انقلابی گرِنادا قرار دادند. آموزش صرفاً به درس های پایه یی محدود نبود، بلکه در دولت جدید، کتاب تاریخِ واقعیِ مردم گرِنادا نیز گشوده و تدریس شد، تا گرِنادایی ها تاریخ قیام های ضدبرده داری، مبارزات ضداستعماری، و کوشش های مردمی برای استقلال کشور از بریتانیا را بخوانند و به آن افتخار کنند. آنانی را که میتوانستند بخوانند و بنویسند، با شعار “هر کس به یک نفر درس بدهد”، برای درس دادن به بیسوادان فرستادند، تا بیسوادی را براندازند. جامعة بزرگ مهاجران به خارج رفتة گرِنادایی با شور و اشتیاق به کمک انقلاب آمد، و در سفر به وطن، تختخواب برای بیمارستانها و اسباب و وسیله های لازم برای مدرسه ها را با خود آورد، و برای ساختن فرودگاهِ پیشنهادیِ جدید، در سازماندهیِ جمع آوری پول و خرید اوراق قرضة دولتی فعالانه شرکت کرد. در آن زمان
شمار کمی از گردشگران منطقه و جهان از زیبایی های طبیعی گرِنادا، از دریای آن و ساحل های شنی و جنگلهای زیبای آن، بهره برده بودند، زیرا که برای رفتن به گرنادا، میبایست نخست به ترینیداد یا باربادوس پرواز کرد و از آنجا با پروازی دیگر به گرنادا رفت. دولت “جنبش نوین جوئل” ایجاد یک فرودگاه بین المللی را در مرکز طرحهای توسعة اقتصادی کشور قرار داد، و در این راه از بسیاری از کشورهای دیگر، از جمله از دولت مارگارت تاچر، کمکهای مالی دریافت کرد. به رغم این قبیل کمکهای دولت بریتانیا، رونالد ریگان، رئیس جمهوری آمریکا و متحد مارگارت تاچر، تصمیم به برانداختن رژیم انقلابی گرنادا گرفته بود، آن هم بر اساس این ادعا که، آمریکا حضورِ کوبای دوّمی را در “حیاط خلوت”ش تحمل نمی کند. این اصطلاحِ “حیاط خلوت” نه تنها خشم دولت و مردم گرنادا، بلکه خشم دیگر ملتها و دولت های منطقة کاراییب را برانگیخت، و این برخورد و نامگذاری را اهانت آمیز دانستند و به آن اعتراض کردند. “سیا” تبلیغات منفی اش را شدت بخشید و ادعا کرد که گرنادا “نیاز”ی به فرودگاه بین المللی ندارد، پس [چنین وانمود که] ایجاد این فرودگاه جدید را فقط میتوان در چارچوب جنگ سرد ارزیابی کرد و احتمالاً پایگاه نظامی ای برای شوروی خواهد بود. البته این زشت ترین اتهامی نبود که از مقرّ “سیا” بیرون آمد و رسانه های راستگرای جهان آن را با هو و جنجال منتشر کردند. افتخار مقام اوّلی را در این مورد باید به این ادعا داد که: گرنادا به اتحاد شوروی اجازه داده بود که ساختمان یک پایگاه زیردریایی هستهای بزرگ را در زیر خاک آن کشور آغاز کند! رهبری “جنبش نوین جوئل” تردیدی نداشت که با توجه به پیشینة تاریخی آمریکا در نیمکُرة غربی، واشنگتن در صدد برانداختن انقلاب گرنادا برخواهد آمد. به همین علت، دولت واحدهای شبه نظامی محلی ای را تشکیل داد و آنها را در سراسر جزیره مستقر کرد تا در وضعیت اضطراری، به ارتش انقلابی خلق یاری رسانند. و البته دولت رونالد ریگان هم برای اینکه قصد و منظور خود را به روشنی نشان دهد، در سال ۱۹۸۱ [۱۳۶۰ش] به اجرای مانورهای نظامی در پورتوریکو و تمرین حملة دریایی به گرنادا و جزیره های اطراف آن دست زد. با وجود این، نشریة “میامی هرالد”، در یکی از شماره های اخیر خود، نوشت: “برنامه ریزی برای عملیات ”خشمِ فوری“ فقط بعد از به قتل رسیدن موریش بیشاپ، نخست وزیر گرنادا و متحد نزدیک کوبا، و کشته شدن ۱۰ تن از همراهانش در جریان کودتای ۱۹ اکتبر به دست معاون مارکسیست افراطی خودش، یعنی برنارد کورد، و ژنرال هودسن آستین، رئیس ارتش ۱۵۰۰ نفری انقلاب خلق، آغاز شد.”
”علت“ی که ریگان برای حمله و تجاوز به گرنادا با نام ”عملیات خشم فوری“ در روز ۲۵ اکتبر ۱۹۸۳[۳ آبان ۱۳۶۲] مطرح کرد این بود که او در پاسخ به تقاضای سران کشورهای منطقه و فرماندار گرنادا آقای پال سکون و از ترس آسیب دیدن و به گروگان گرفته شدن ۸۰۰ دانشجوی علوم پزشکی آمریکایی در جزیرة گرنادا، اجازة این عملیات را صادر کرده است. آقای سکون هم بعداً ادعای ریگان را تصدیق کرد، گرچه این ”تصدیق“ هم نتوانست دروغ بودنِ آن ادعا را راست بنمایاند، زیرا درست در همان زمان، تمام جزیره و از جمله محل سکونت فرماندار[پال سکون]، در محاصرة کامل نیروهای امنیتی بود. رونالد ریگان مثل همیشه که هیچ ارزش و احترامی برای حقیقت قائل نبود، این طور به آمریکایی ها وانمود کرد که ”گرنادا یک مستعمره یی شورویایی- کوبایی شده بود که همچون سنگر نظامیای برای صدور ترور و صدمه زدن به دموکراسی داشتند آن را آماده میکردند. و ما [آمریکا] به موقع اقدام کردیم.“ حتّی مارگارت تاچر هم از او خواسته بود که به گرنادا حمله نکند، و چندی بعد هم مجمع عمومی سازمان ملل متحد هم با ۱۰۸ رأی موافق و ۹ رأی مخالف، اقدام آمریکا را در حکم ”نقضِ آشکار قوانین بین المللی“ محکوم کرد.
لااقل اشارة مقالة ”میامی هرالد“ به موریس بیشاب در مقام ”متحدِ نزدیکِ کوبا“ می شود گفت که اشارة دقیقی است، برخلاف آقای گای فارمِر، سخنگوی پیشین کاخ سفید، که هنوز هم حرف از ”کودتای مارکسیستهای افراطی به سرکردگی برنارد کورد، معاون نخستوزیر“ میزند که ”پیوندهای نزدیکی با کوبا داشت.“ رابطة فیدل کاسترو با موریس بیشاپ را خیلی ها به رابطة پدر و فرزندی توصیف میکردند، و احتمالاً توصیة رهبر کوبا در تصمیم موریس بیشاپ به روی گرداندنش از توافق قبلی اش با تصمیم کمیتة مرکزی ”جنبش نوین جوئل“ برای رسمی کردن ”رهبری مشترک“ انقلاب با معاونش برنارد کورد، بی تأثیر نبوده است. فِنیس آگوستین، نمایندة عالی گرنادا در لندن در دورة انقلاب، میگوید که او هرگز نتوانست بفهمد که چرا کمیتة مرکزی اینقدر بر تغییر ”رسمی“ توافق موجود اصرار داشت و چرا بیشاپ آنقدر دیر به فکر افتاد که بر نپذیرفتنِ تغییر رسمی اصرار کند. از دید آگوستین، رهبری مشترک در عمل وجود داشت: بیشاپ چهرة بیرونی انقلاب و کورد شخصیت ایدئولوژیک و اقتصادی انقلاب بود. ارزیابی آگوستین این است که هر دو طرف به دنبال یافتن راه حلی اداری برای مسئله یی سیاسی بودند. بارِ به پیش بردن انقلاب و حفظ علاقه و اشتیاق عمومی به انقلاب، داشت توان گروه کوچکی از رفقای حزبی را تحلیل میبرد؛ رفقایی که گرفتن همة تصمیم ها و اجرای آنها به عهده شان بود. ناگفته ها هرچه باشد، واقعیت این است که بازگشت بیشاپ از سفر اروپای شرقی از طریق کوبا، و ردِ بیدرنگِ طرح رهبری مشترک از سوی او، به حبس خانگی او بر اساس تصمیم کمیتة مرکزی منجر شد.
در تظاهرات تودهای بزرگی که پس از حبس او به راه افتاد، مردم نگهبان های خانة محل حبس او را از سر راه کنار زدند و بیشاپ را با خود بردند تا در راهپیمایی بزرگی که قرار بود در سِینت جورجز، پایتخت گرنادا، برگزار شود شرکت کند. امّا در عوض، جمعیت تظاهرکنندگان مسیر خود را تغییر دادند و به فورت روپرت که ستاد ارتش در آن واقع است رفتند و همانجا بود که سربازان با اسلحه به آنان حمله کردند. زره پوشها را از پادگان های دیگر به فورت روپرت فرستادند تا مقرّ ارتش را بازپس گیرند، ولی خود زیر آتش گلوله قرار گرفتند و خسارت ها و تلفاتی به آنها وارد شد. با وجود این، نیروی آتش برتر زرهپوشان و همراهان آنها مُنتَهی به بازپس گرفتن پادگان شد. موریس بیشاپ و هفت نفر دیگر را در برابر جوخه های اعدام تیرباران و همه را در یک گور مشترک دفن کردند. شورای نظامی انقلابی به ریاست ژنرال هودسن آستین تشکیل شد که حکومت نظامی اعلام و مقرارت منع رفت وآمد را برقرار کرد. شش روز بعد، نیروهای تجاوزگر آمریکا با پشتیبانی واحدهای جاماییکایی و باربادوسی به گرنادا حمله کردند. به رغم ضربة روحی ای که در نتیجة رویدادهای اخیر بر مردم وارد شده بود، ارتش انقلابی خلق در برابر متجاوزان مقاومت نظامی جانانه یی کرد. کوبایی هایی هم که در کار ساختمان فرودگاه بین المللی بودند به یاری نیروی مقاومت شتافتند و چند هلیکوپتر آمریکایی را سرنگون کردند که در این میان شماری از متجاوزان کشته شدند.
پس از استقرار اشغالگران آمریکایی در گرِنادا، حکومت نظامی رهبری انقلابی باقیمانده را در دادگاه هایی فرمایشی که سازمان عفو بین الملل آنها را ”نه عادلانه و نه بیطرف“ خواند، به محاکمه کشاند. سازمان عفو بین الملل گروه ۱۷ نفری گرنادایی هایی که به محاکمه کشانیده شده بود را ”آخرین زندانیان جنگ سرد“ خواند که در واقع اشارهاش به هیستری کاخ سفید و مشغلة ذهنی دائمی آن بود که همة مناقشه ها و درگیری ها را گوشه یی از رقابت جهانی آمریکا - شوروی در مقیاسی کوچکتر میدید. کورد و ۱۳ رهبر نظامی و سیاسی دیگر به مرگ محکوم شدند که کارزاری طولانی از سوی ”کمیتة دفاع از حقوق بشر در گرنادا“ (مستقر در بریتانیا) برای بخشودگی زندانیان را به دنبال داشت که سرانجام موفق هم شد. بالاخره ۴ سال پیش همة زندانیان آزاد شدند. سناتور پیشین چستِر هامفری که از رهبران برجستة کارگری گرناداست و خود به اتهام تأمین اسلحه در جریان انقلاب اسفند ۵۷ و به قدرت رسیدن بیشاپ، در آمریکا زندانی بود، پس از آزادی آخرین ۷ زندانی در اواخر شهریور ۱۳۸۸ گفت: ”این پایان یک فصل است، نه اِتمام کتاب؛ گرنادا در پی ساختن آینده است و نه زندگی کردن در گذشته.“
امروزه زخم های ملّتی که فقط اندکی بیشتر از ۱۰۰ هزار نفر جمعیت دارد، تا حدّی التیام یافته است. بسیاری از خانواده های اعدام شدگان در فورت روپرت، مسئولان و قاضی های دادگاهی را که حکم مرگ را صادر کرده بود، بخشیده اند و آنانی که در جریان انقلاب به زندان افتاده بودند، امروزه برای آزادی بازداشت کنندگان سابق خود تلاش میکنند. با وجود این، ضمن اینکه خاطرات خوش دستاوردهای ناکامل انقلاب همچنان در ذهن مردم گرنادا حفظ شده است، امّا تلاشهایی که برای ایجاد سازمان های سیاسی به منظور بازسازی گرنادا صورت گرفته، فوقالعاده ناموفق بوده است.
علاوه بر این، اگرچه اتحاد شوروی دیگر وجود ندارد، امّا انقلاب کوبا همچنان زنده است و دیگر در میان کشورهای منطقه منزوی شده نیست. دگرگونیهای مترقیانه در ونزوئلا و دیگر کشورهای آمریکای لاتین نقش و موقعیت آمریکا را ضعیف کرده است و در این میان، چین پیوندهای متقابلاً سودمند خود با بسیاری از کشورهای منطقه، از جمله گرنادا را گسترش داده است.
دورة انقلاب گرنادا برای مدتی کوتاه این کشور را در مرکز خبرها و توجه جهانیان و در عین حال و متأسفانه در مرکز هدف سلاح های واشنگتن قرار داد، امّا فروریزش انقلاب اساساً ناشی از اشتباه های رهبری ”جنبش نوین جوئل“، به ویژه در امر ضرورت حفظ وحدت انقلابی جنبش بود.
انقلاب اکتبر، و تأثیرِ اندیشههایِ آن بر دورانِ ما
درسالگردِ انقلاب اکتبر، بشریت مترقی و گردانهایِ صلح، ترقیِ اجتماعی، و سوسیالیسم، با بهرهگیری از تجربههای مبارزة دیروز، امروز با عزمی راسخ نبرد برای خوشبختیِ انسان را بهپیش میبرند. لنین در نخستین سالهای پیروزی انقلاب اکتبر یادآوری کرده بود که، مبارزة کارگران“خلاصیِ انسانیت از یوغِ سرمایه و جنگهای امپریالیستی“ است؛ این مبارزه هم اینک نیز ادامه دارد. بکوشیم پیکارگرانِ آگاهِ این سپاه آیندهساز باشیم
جهان در دهة دوم سدة بیستویکم با چالشهایِ پرشماری روبهروست، و انسانِ ترقیخواهِ معاصر، در بررسیِ اوضاع جهان و روندهای کنونیِ آن، به تجربة ارزشمندِ انقلاب اکتبر بیش از پیش موشکافانه و تأملآمیز نظر میافکند.
انقلابِ کبیر سوسیالیستیِ اکتبر، در تغییرِ سیمایِ جهان بهسودِ امر نو و بهزیانِ دنیای کهنه نقش انکارناپذیری داشت. در تاریخِ پرفراز و نشیب انسان، انقلاب اکتبر تغییر بهسودِ نیروهای بالنده و تاریخساز را امکانپذیر کرد و بهاثبات رسانید، و نشان داد که با همة ”قدرتمندیِ“ ظاهریِ نظام سرمایهداری، این صورتبندی اجتماعی ابدی نیست.
لنین، در ”بیماریِ کودکیِ چپگرایی در کمونیسم“، در توضیح اهمیت جهانی- تاریخیِ انقلاب اکتبر، با اشاره دقیق و علمی به ”ناگزیریِ تاریخی“، مینویسد: ”من در اینجا از اهمیت بینالمللی بهمفهوم وسیع کلمه سخن نمیگویم که نه تنها برخی، بلکه تمام خصایص بنیادی و بسیاری از خصایص درجه دوم انقلاب ما ازنظر تأثیر آن درهمه کشورها، اهمیت بینالمللی دارند. بلکه منظور من مفهومِ کاملاً محدود این کلمه است، بدین معنی که، با درکِ اهمیت بینالمللی بهمفهومِ اعتبار بینالمللی یا ناگریزیِ تاریخی تکرار آن چیزی که در مقیاس بینالمللی که در کشور ما رخدادهاست، باید چنین اهمیتی را برای برخی خصایص بنیادی انقلاب ما پذیرفت.“۱
درحقیقت، انقلابِ اکتبر درعمل، صحتِ مارکسیسم- لنینیسم را بر پایة ناگزیریِ گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم، به اثبات رسانید. مارکس، در اثر گرانبهای خود: ”نقدِ برنامة گُتا“، در ردِ نظرات ذهنی و خردهبورژواییِ فردیناند لاسال- که معتقد بود ”با بازسازیِ اقتصادِ سرمایهداری“ میتوان به سوسیالیسم رسید- با موشکافیای علمی نهفقط بر گذارِ جامعه از سرمایهداری به سوسیالیسم، بلکه درعینحال بر ویژگیهایِ تحول انقلابی نیز تاکید ورزیده است. بهعلاوه، مارکس و انگلس، در دوران نخست فعالیتشان نیز به چارچوب نظریِ ضرورتِ گذار و تحول به سوسیالیسم اشاره کرده بودند. مارکس و انگلس، در ”ایدئولوژیِ آلمانی“، دربخش: ”طبقة حاکم و ایدههایِ حاکم“، مینویسند: ”طبقة انقلابی، ازهمان آغاز، چون با یک طبقه روبهرو میشود نه بهمثابة یک طبقه، که بهمثابة نمایندة کلِ جامعه، بهصورت همه تودههای جامعه که با یک طبقه حاکم درگیر شدهاند، به عرصه میآید... بنابراین هر طبقة جدید تنها بر پایهیی گستردهتر از پایة طبقة حاکمِ پیشین، به حکومت میرسد؛ ازسوی دیگر، مخالفتِ طبقة غیرحاکم، با طبقة حاکمِ جدید نیز بههمان اندازه شدیدتر و ژرفتر گسترش مییابد. هردو این عوامل این امرِ واقع را مشروط میسازند که پیکار علیه این طبقة حاکمِ جدید، بهنوبت خود، در مقیاس با همه طبقاتِ پیشین که در جستوجوی حاکمیت بودند، به نفیِ قاطعتر و ریشهایترِ شرایط پیشین جامعه بینجامد.“۲
انقلاب اکتبر و دستاوردهای آن درستیِ این دیدگاه را تأیید میکنند. در واقع نیز این تحولِ عظیم تاریخی و نقشِ جهانی - تاریخیِ آن، آرمان مارکس را تحقق بخشید. مارکس، در تزهایش دربارة فویرباخ، گفته بود: ”فیلسوفان تنها جهان را بهشیوههای گوناگون تعبیر کردهاند، ولی مقصود تغییردادنِ آن است.“۳
با پیروزیِ انقلاب اکتبر، دورانی نو، روزگاری نو، درجهان آغاز شده است. با وجود فروریزیِ زادة اکتبر، یعنی اتحاد شوروی، عصری که اکتبر آغازگرِ آن بوده است، ازنقطه نظرِ تئوریک، بهپایان نرسیده است، و نظریة ”ابدی بودنِ سرمایهداری“ و ”پایانِ تاریخ“، پوچ و ضدِ علمی از آب درآمدهاند. هنگامی که از دوران (عصر) و خصلتِ آن سخن میگوییم، به مفهوم تئوریکِ آن نظرداریم. بهعبارت دقیقتر، مفهومِ عمدة تئوریِ مارکسیستی- لنینیستی تکاملِ اجتماعی، مفهومِ صورتبندیِ اجتماعی- اقتصادی است؛ بنابراین، تکاملِ اجتماعی روندِ تاریخیِ قانونمندی است که در آن صورتبندیای مترقیتر جایگزینِ صورتبندیای دیگر میشود. بنابر این تعریف، باید دید که در دورانی مفروض چه طبقهیی در مرکزِ آن دوران قرار دارد، و بدینسان محتوایِ عمده، جهتِ اساسی و عمدة تکامل، مشخصهها و ویژگیهای آن[دوران] را تعیین کرد. برخلافِ نظریهپردازان سرمایهداری که با دستاویز قرار دادنِ فروریزیِ اتحاد شوروی، محتوایِ دوران (عصر) ما را ”جامعة پیشرفتة تکنولوژیک- صنعتی“ای معرفی میکنند که درآن تضادهایِ طبقاتی حل شدهاند، مارکسیسم- لنینیسم میآموزد که کلیدِ درکِ خصلتِ دوران (عصر) را نه در تکنولوژی و سطحِ فنآوری، بلکه در روابطِ عینیِ نیروهای طبقاتی در صحنههایِ ملی و جهانی و همچنین گرایشِ اساسیِ تکامل روندِ تاریخیِ زمان باید جستوجو کرد. ازاینروی، انقلاب اکتبر آغازگرِ دورانی بود که مقطعِ زمانیِ تاریخیِ کنونی ما را نیز دربر میگیرد. دوران ما، که ویژگیِ اساسیِ آن گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم است، در مبارزة دشوار اما تحسین برانگیزِ ساختمانِ سوسیالیسم در پارهیی از کشورها مانند: کوبا، چین، ویتنام، و نیز پیکارِ پرشور حزبهای کمونیست و مترقی و جنبش کارگری و کمونیستی برضدِ نظام سرمایهداری [و درلحظه کنونی برضدِ برنامهها و نسخههای نولیبرالیِ ویرانگر و ضدانسانی] بازتابیده و متجلی شده است. درکنارِ این پیکارِ پرشور، رشد و قوامِ جنبشهای آزادیبخش ملی و ضدامپریالیستی و مبارزه برای رهایی از قید امپریالیسم در چهار گوشة جهان [اینک در آمریکای لاتین و دولتهای چپ و مترقیِ آن] نیز در این مسیر رهسپارند. این مبارزات، بیانگر روابطِ عینیِ نیروهای طبقاتی در صحنههای ملی و بینالمللیاند که بهگفتة لنین ”مضمونِ دوران“ را از نقطهنظرِ جهانبینیِ مارکسیستی- لنینیستی توضیح میدهد.
آرمان و اندیشههای اکتبر، دستاوردها و تجربههای آن، در پیکار کنونیِ ترقیخواهان جهان متجلی و مشاهدهشدنی است. فراموش نباید کرد که، فَرگشتِ تاریخی [فَرگشت، واژة پیشنهادی زندهیاد طبری، بهمعنایِ تکامل] حرکتی زیگزاگی و پرفراز و فرود است. ازاینروی، نباید از شکستها و عقبنشینیهای گذرا در مقیاس تاریخی ناامید شد و آرمانهای اکتبر را انکار کرد. لنین در دفاع از حقانیت و خلاقیتِ مارکسیسم، درمقاله کوتاه اما پرمحتوایش: ”سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم“، تأکید کرده است: ”در مارکسیسم هیچ چیز شبیه به سِکتاریسم یعنی به مفهومِ یک آیینِ درخودفرورفته و تحجر یافته که برکنار از بزرگراهِ گسترشِ تمدن جهانی پدید آمده باشد، وجود ندارد... آموزشِ مارکس همه توان است، زیرا درست است. این آموزش جامع و کامل و هماهنگ است، و جهانبینیِ یکپارچهای به انسانها عرضه میدارد که با هیچ نوع موهومپرستی، با هیچ نوع ارتجاع، و هیچ نوع مدافعهیی از ستمگری بورژوایی آشتیپذیر نیست.“۴
درست براساسِ چنین درکِ خلاق و پویایی از مارکسیسم- لنینیسم میتوان به ارزیابیِ جهان کنونی و روندهای آن پرداخت، و با استفاده از تجربة غنی و پربارِ انقلاب اکتبر، در راهِ دگرگونی و تغییر جهان استوار گام بهپیش برداشت. اندیشههای انقلاب اکتبر و تجربههای آن- بهخصوص در ارتباطشان با مفاهیم و مقولههای علمیای چون انقلابِ اجتماعی، مبارزة طبقاتی، مفهومِ طبقاتیِ دولت، اقتصادِ سوسیالیستی، امپریالیسم، و جز اینها- صحت و اعتبارِشان را حفظ کردهاند.
درسالگردِ انقلاب اکتبر، بشریت مترقی و گردانهایِ صلح، ترقیِ اجتماعی، و سوسیالیسم، با بهرهگیری از تجربههای مبارزة دیروز، امروز با عزمی راسخ نبرد برای خوشبختیِ انسان را بهپیش میبرند. لنین در نخستین سالهای پیروزی انقلاب اکتبر یادآوری کرده بود که، مبارزة کارگران“خلاصیِ انسانیت از یوغِ سرمایه و جنگهای امپریالیستی“ است؛ این مبارزه هم اینک نیز ادامه دارد. بکوشیم پیکارگرانِ آگاهِ این سپاه آیندهساز باشیم!
۱. لنین، منتخبِ آثار[ به فارسی]، صفحه ۷۸۵؛
۲. مارکس و انگلس، لودویگ فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی، ترجمة پ. بابایی، چاپ اوٌل، صفحههای ۳۳۳ – ۳۳۴؛
۳. لودویگ فویرباخ و ایدئولوژی آلمانی، “تزهای مارکس دربارة فویرباخ“، ترجمة پ. بابایی، چاپ اوٌل، صفحة ۸۳؛
۴. مجلة “دنیا“، ارگانِ تئوریک- سیاسی کمیتة مرکزی حزب توده ایران، شماره ۱، سال ۱۳۵۹، “سه منبع و سه جزءِ مارکسیسم“، ترجمة پورهرمزان، صفحة ۶۷.