lyssna_nu.png
رادیو علمی
خبرها

پایگاه هوایی حمیمیم سوریه در اختیار روسیه قرار می گیرد

بر اساس توافق انجام شده میان دو کشور روسیه و سوریه که امروز با امضای ولادیمیر پوتین نهایی شد، پایگاه هوایی حمیمیم در استان لاذقیه سوریه در اختیار نیروی هوایی روسیه قرار می گیرد.

معاهده تاریخی صلح کلمبیا امضا شد

رئیس‌جمهوری کلمبیا و رهبر شورشیان چپ‌گرای فارک با امضای توافق صلح رسما به جنگ ۵۲ ساله‌ای که بیش از ۲۶۰ هزار کشته برجای گذاشت، پایان دادند.

پوتین:

با اصلاحات می‌شد جلوی سقوط اتحاد شوروی را گرفت

رئیس‌جمهور روسیه خاطر نشان کرد، حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق باید به جای آن که اجازه به سرنگونی شوروی بدهد این بلوک را تبدیل به یک نهاد دموکراتیک می کرد.

سخنگوی رسمی وزارت خارجه مصر: همه طرف‌ها بایستی به حاکمیت سوریه احترام بگذارند و مبارزه با تروریسم بهانه‌ای برای اجرای مانورهای سیاسی یا مهندسی مجدد نقشه جغرافیایی سیاسی به‌ویژه در شمال سوریه نباشد

پرهیز چند بانک ایرانی از معامله با قرارگاه خاتم‌الانبیا

روزنامه کیهان می‌نویسد برخی بانک‌های کشور در مسیر خودتحریمی افتاده‌ و در اجرای توافق FATF از راه‌اندازی کار اشخاص حقیقی و حقوقی تحریم شده طفره می‌روند.

جرمی کوبین: ناتو باید تعطیل شود

یک روزنامه نگار انگلیسی ویدئویی از رهبر فعلی حزب کارگر این کشور منتشر کرد که در آن وی خواهان تعطیل کردن ناتو و متوقف کردن فعالیت این ائتلاف نظامی شده است.

maxresdefault-300x169-2.jpg

فرهنگ شریف، نوازنده پیشکسوت تار درگذشت

فرهنگ شریف، استاد تارنواز، امروز و در سن ۸۵ سالگی درگذشت. او از مردادماه امسال چندین بار به دلیل عوارض ناشی از بیماری در بیمارستان بستری شده بود. همسر این هنرمند – منصوره رضایی – در گفت‌وگو با ایسنا، درگذشت این هنرمند را تایید کرد.

سال گذشته فرهنگ شریف برای تامین هزینه‌های بیماری، ساز خودرا فروخته بود.

شریف با ابداع‌هایی که در نحوه‌ی انگشت‌گذاری و مضراب‌زنی در نقاط مختلف سیم‌های تار انجام داده، از این ساز صدایی متفاوت درآورده که بسیاری از کارشناسان معتقدند، زیباترین صدای تولیدشده از ساز تار است.

فرهنگ شریف در سال ۱۳۱۰ در شهرستان آمل به دنیا آمد. دو ساله بود که با پدر و مادرش به تهران آمدند. از همان دوران کودکی به موسیقی گرایش زیادی داشت، به‌طوری که وقتی پدرش یک‌بار با تار قطعاتی را می‌زد، او به ذهن می‌سپرد و همان قطعات را می‌نواخت. یک روز که پدرش در خانه نبود، سازش را برداشت و شروع به نواختن کرد. وقتی پدر ناگهان به خانه وارد شد و ذوق و استعداد پسرش را دید، او را تشویق کرد و به کلاس‌های استاد علی‌اکبرخان شهنازی برد. به این ترتیب، فرهنگ شریف تحت تعلیم استاد شهنازی قرار گرفت و پرورش یافت.

زیتون

Saleh-Khodamie.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

صالح خدامی مبارز پُر شور توده‌ای و فعال سندیکای کارگران نانوا

فعالیت سندیکاهای کارگری صنوف همواره جایگاه برجسته‌ای در جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان میهن ما به خود اختصاص داده است. کارگران صنوف از پیشگامان تاسیس و گسترش سندیکاهای کارگری در تاریخ جنبش کارگری ایران به شمار می‌آیند.

چهره‌های نامداری چون رفقای قهرمان مرتضی حجازی، محمد علی طبرسی، حسین سمنانی، آوتیس مسروپیان، حسن جلالی و محمد جانجانیان از زمره نام‌های پُر فروغ مبارزات طبقه کارگر میهن ما و نیز جنبش سندیکایی محسوب می‌شوند. اتحاد کارگر در ادامه رشته مطالب، نام‌های نا زدودنی، جنبش سندیکایی و چهره‌های آن، به معرفی یکی از مبارزان پُر شور سندیکاهای کارگران صنوف، سندیکای خبازان (مازندران)، رفیق شهید توده‌ای صالح خدامی می‌پردازد. کارگر فداکار و استواری که جان بر سر آرمان‌های خود نهاد.

اسناد جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما نشان می‌دهد، کارگران صنف نانوا، همانند کارگران صنف‌های خیاط، قنادها، چاپخانه‌ها، کفاشان و نجارها ـ خراط، در تشکیل سندیکا و تشکل صنفی پیشگام و بسیار فعال بوده‌اند. مطابق اسناد رسمی و پژوهش‌های معتبر تاریخی، در نخستین دوران حیات جنبش کارگری و سندیکایی ایران که دوران تکوین و شکل‌گیری طبقه کارگر و اتحادیه‌های کارگری است، کارگران نانوا همراه با کارگران چاپخانه‌های تهران فعالیت گسترده و بسیار دامنه‌داری داشته‌اند. در فاصله سال‌های ۱۲۹۷ تا ۱۳۰۰ خورشیدی، سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری رشد بی‌وقفه و طبیعی خود را طی می‌کنند.

در این دوره زمانی در اثر مساعی کمونیستهای ایران (حزب کمونیست ایران سلف حزب توده ایران) جنبش سندیکایی بویژه در تهران و نیز در میان کارگران صنعت نفت خوزستان و دیگر مراکز صنعتی و خدماتی آن زمان رشد و تکامل می‌یابد. طی این دوره زمانی بیش از ۱۰ اتحادیه، از جمله سندیکاهای کارگران قالی باف، کفاشان، بناها، قنادها، خیاطان، چاپخانه‌ها و خباز (نانوایان) فعال بوده و نقش معیّن در صحنه سیاسی کشور ایفا می‌کردنند. در نتیجه این رشد بی‌وقفه است که در سال ۱۲۹۹ مجموعه سندیکاهای کارگری تهران (امکان پیوستن سندیکا و تشکل کارگران نفت خوزستان به دلیل سلطه امپریالیسم انگلیس بر نفت و شرایط پلیسی حاکم وجود نداشت)، شورای مرکزی اتحادیه‌های کارگری تهران را پایه گذاری می‌کنند.

در ادامه این پویه تکاملی، چند اتحادیه از جمله اتحادیه کارگران چرم سازی، قالیباف و نانواهای تبریز، قالی‌باف‌های مشهد، قنادهای اصفهان، اتحادیه کارگران پرورش کرم ابریشم رشت و کارگران باربر بندر انزلی به این شورا پیوستند و موقعیت جنبش سندیکایی کارگران را تحکیم و تقویت می‌کنند. همین شورا سپس رسماً به عضویت انترناسیونال سرخ اتحادیه‌های کارگری ـ پروفینترن ـ (سلف فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری ـ دبلیو ـ اف ـ تی ـ یو) درآمده و به عضویت رسمی آن پذیرفته می‌گردد. همین سنت‌های درخشان انقلابی است که علی‌رغم سرکوب خونین رضاخان، ادامه حیات جنبش سندیکایی در دوران نوین پس از تحول‌های ابتدایی دهه بیست خورشیدی را فراهم و ممکن ساخت.

کارگران صنف خباز پس از شهریور سال ۱۳۲۰، مجدداً سندیکاهای خود در شهرهای مختلف را احیا و بازسازی می‌کنند. نقش شورای متحده مرکزی به مثابه یگانه مرکز واحد و صلاحیت‌دار سندیکایی کارگران و زحمتکشان ایران، در یاری رساندن به این سندیکاها در نقاط مختلف کشور بی‌بدیل و برجسته بود. در چنین فضای انقلابی و شورانگیزی، رفیق صالح خدامی به عنوان کارگر نانوا با محیط طبقاتی آشنا می‌شود. از این کارگر قهرمان نیز کمترین اطلاعات در خصوص زندگی و مبارزه‌اش در دسترس قرار دارد؛ تاریخ تولد او نا مشخص است. او در خانواده‌ای بسیار محروم و زحمتکش به دنیا آمد.

هنوز کودک بود که پدر یعنی نان‌آور خانواده را از دست داد و مجبور شد از نو جوانی به کار در نانوایی‌ها بپردازد. کار شاق و طولانی در نانوایی برای معاش و کمک به زندگی خانواده، باعث شده بود که او از تحصیل باز بماند. آگاهی و شعور طبقاتی این کارگر جوان خیلی زود او را به صف حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران ـ کشاند. او در صفوف حزب نه تنها دانش سیاسی فرا گرفت، بلکه با جدیت و پشتکار و همیاری رفقای حزبی‌اش سواد آموخت.

او با رهنمود حزب در سندیکای کارگران خباز بابلسر و مدتی بابل در استان مازندران فعالیت می‌کرد. مبارزه برای افزایش حقوق کارگران نانوا و کاهش ساعت کار طولانی از عرصه‌های فعالیت این کارگر قهرمان توده‌ای و فرزند برومند توده‌های کار و زحمت بود. گزارشهای متعدد مانند سالنامه کارگری چاپ سال ۱۳۸۲ و پژوهش‌های دیگر نشان می‌دهد سندیکاهای کارگران نانوا ـ خباز ـ در شهرهای مختلف فعالیت‌های گسترده‌ای داشته‌اند. طبیعی است که در فعالیت سندیکاهای خباز استان مازندران، رفیق توده‌ای صالح خدامی پیشقدم و پیشرو بود. یکی از اقدامات ماندگار توده‌ای قهرمان صالح خدامی فراهم ساختن امکان توزیع گسترده روزنامه ظفر ارگان شورای متحده مرکزی در مازندران پس از انتشار مجدد آن در ۱۲ فروردین سال ۱۳۲۹ بود. توزیع ظفر رابطه و هماهنگی میان سندیکاهای موجود را تقویت می‌کرد و از هر باره موجب تحکیم موقعیت جنبش سندیکایی کارگران در آن دوران حساس بود.

رفیق صالح خدامی این کارگر آگاه و پیشرو سرانجام در جریان یک گردهمایی انتخاباتی سازمان حزبی بابلسر در ۱۹ دی ماه ۱۳۳۱، در هجوم وحشیانه مأموران شهربانی و ژاندارمری مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. او که در جریان این گردهمایی برای نجات جان رفیق و همرزمش که زیر ضربات باتون مأموران قرار داشت، اقدام کرده بود، “با نهایت شهامت و شجاعت سینه جلو داد و فریاد زد، بزن”. او استواری و پایبندی ژرف به آرمان‌های طبقه کارگر را نشان داد و سینه خود را آماج گلوله‌های دشمن ساخت. نام و خاطره عزیز این کارگر توده‌ای جاودانه است!

اتحاد کارگر

57341807-2.jpg

پیکر داود رشیدی بدرقه شد

«سوگ عظیم رشید سینمای ایران»

مراسم بدرقه پیکر داود رشیدی با تمجید علی نصیریان،انتقاد جمشید مشایخی از یاد نکردن هنرمندان در زمان زنده بودن و تشکر ویژه‌ی احترام برومند از مردم برگزار شد.

به گزارش ایسنا، صبح یکشنبه 7 شهریور ماه تالار وحدت میزبان حضور مردم، هنرمندان، مسوولان هنری و حسین فریدون دستیار ویژه‌ی رییس جمهور شد تا داود رشیدی بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون به آرامگاه ابدی‌اش، قطعه هنرمندان بدرقه شود.

مراسم با تلاوت قرآن مجید و ورود خانواده این هنرمند (احترام برومند، مرضیه برومند، لیلی رشیدی، بهرام شاه‌ محمدلو و..) و آمبولانس حامل پیکر داود رشیدی حوالی ساعت 9:20 دقیقه آغاز رسمی شد و تا ساعت 10:15 ادامه پیدا کرد.

امین تارخ: عزای رشید سینمای ایران، سوگ عظیمی است

اجرای این برنامه را عباس سجادی برعهده داشت و در ادامه تعدادی از هنرمندان حاضر سخنانی را در وصف داود رشیدی مطرح کردند که پیش از همه امین تارخ به عنوان رئیس انجمن بازیگران خانه سینما با قرائت دل‌نوشته‌اش گفت: به راستی زندگی ترکیبی از جشن و عزا است، جشن دریافت بزرگترین جوایز سینمایی و از آن طرف عزای رفتن عباس کیارستمی. جشن عروسکی بچه‌هایمان و از آن طرف "عزای رشید سینمای ایران "که سوگ عظیمی است.

او با اشاره به درخواست بازماندگان داود رشیدی برای برگزاری بدون تغییر جشنواره تئاتر عروسکی ادامه داد: این مهری بزرگ است از رشیدی مهربان که جشن و عزا درهم آمیخته است، در حالی که به جرأت در هیچ مقطعی از تاریخ سینمای ایران این حجم از اتفاقات خوش و ناخوش کنار هم نبوده و در حالیکه خوشی را مزه مزه نکرده بودیم باید تلخی را بچشیم.

تارخ گفت: داود رشیدی رفت ولی دنیایی از خلاقیت و سپاس هنرمندانه را باقی گذاشت. داود عزیز همان‌طور که گفته بود «آمدم، دیدم و رفتم» بود، نه آن گونه که سزارگونه بگوید «آمدم، دیدم و پیروز شدم.» پیداست که به پیروزی‌های بیشتری می‌اندیشید، لیکن غمی در دل داشت.

رئیس انجمن بازیگران سینما همچنین با تأکید بر اینکه داود رشیدی همیشه زنده است از مدیریت مسئولانه این هنرمند در انجمن بازیگران یاد کرد و از همسر او که کودکی بسیاری از بزرگان با قصه‌گویی‌های او گره خورده است، سخن گفت و برایش آرزوی سعادتمندی و سلامتی کرد.

علی نصیریان: می‌خواستم با تو روی این صحنه باشم

علی نصیریان هنرمند دیگری بود که در جایگاه حضور یافت و در حالی که متأثر بود، گفت: داود! من هرگز نمی‌خواستم به این تالار برای بدرقه تو به سفر آخرت بیایم. من می‌خواستم با تو روی این صحنه باشم.

او افزود: داود رشیدی یکی از ستون‌های استوار تئاتر جدید ایران است و منظورم از تئاتر جدید جنبش و نهضتی است که توسط فارغ‌التحصیلان بازیگری در اواسط دهه 30 شروع شد و در دهه 40 به ثمر رسید.

این بازیگر سینما و تئاتر ادامه داد: تئاتر معاصری که از آن صحبت می‌کنم، با تئاتر لاله‌زار و چین متفاوت و براساس کار مدرن دنیا بود و ما کم کم آن را یاد گرفتیم چرا که هنرمندانی همچون سمندریان، پری صابری، داود رشیدی و خجسته کیا آمدند به ما پیوستند و بدنه جدید معاصر تئاتر را غنا بخشیدند.

نصیریان با اشاره به کارهای متفاوت و خاصی که داود رشیدی برای اجرای تئاتر انتخاب کرد و نیز نمایش «در انتظار گودو» که با معرفی ساموئل بکت هوای تازه‌ای را وارد تئاتر ایران کرد، گفت: او با شهامت، جسارت و مهارت بود و یک نقطه عطف در کار خود و تئاتر ایران محسوب می‌شد.

این بازیگر با اشاره به اینکه ممتازترین بخش هنرمندی داود رشیدی کارگردانی او در تئاتر بود به بازیگری و فعالیت‌های او در آموزش اشاره کرد و افزود: او کارهای زیادی برای توسعه و پیشرفت تئاتر انجام داد و خدماتش به لحاظ اجرا و نیز کارگردانی، میزانسن و بازیگری در فرهنگ و هنر این سرزمین بارز بود.

انتقادات جمشید مشایخی از برخی بی‌توجهی‌ها

جمشید مشایخی هنرمند دیگری که به عنوان یکی از همراهان و همکاران قدیمی داود رشیدی در جایگاه حاضر شد، در سخنانی انتقادی بیان کرد: چرا زمانی که عزیزی در بین ماست راجع به او صحبت نمی‌کنیم، اصلا او را نمی‌بینیم و وقتی از دنیا می‌رود آن وقت چه حرف‌ها و مطالبی می‌شنویم، عجیب است.

او گفت: زمانی که ایشان بیمار بود چطور کسی به سراغش نیامد. حالا چه فایده دارد؟! چه فایده دارد بنده از ایشان تعریف کنم. فقط بگویم خانم برومند همسر ایشان در مدتی که داود رشیدی بیمار بود خیلی زجر کشید و به همین دلیل برایش احترام ویژه‌ای قائلم.

او با اشاره به همکاری‌های مشترک خود با داود رشیدی اضافه کرد: امیدوارم قبل از اینکه کسی از دنیا برود از او یاد کنیم.

تسلیت علی مرادخانی

علی مرادخانی معاون هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم در این مراسم با تسلیت به خانواده مرحوم داود رشیدی برای روح این هنرمند فقید و محشور شدن با اولیای الهی دعا کرد.

خاطره‌گویی داریوش فرهنگ از داود رشیدی

داریوش فرهنگ یکی دیگر از هنرمندان سینما، تئاتر و تلویزیون که در گروه تئاتر «امروز» به همراه داود رشیدی عضویت داشته است به همکاری خود با داود رشیدی در سال 1347 اشاره و اظهار کرد: وقتی ایشان نمایش «در انتظار گودو» را اجرا کرد به پشت صحنه کار رفتم و خواستم مرا بپذیرد که پس از آن به همراه مهدی هاشمی به آن گروه رفتیم. او با مهربانی و بلندنظری ما را پذیرفت و با روحیه مهربانی که داشت پذیرای همه بود.

سخنرانی حجت‌الله ایوبی در وصف شهریاران فرهنگ و هنر ایران

حجت‌الله ایوبی رئیس سازمان سینمایی هم در سخنانی بیان کرد: شهریاران فرهنگ و هنر ایران همین ستاره‌هایی مثل جمشید مشایخی، علی نصیریان و رضا کیانیان هستند و ما قدر همه شما را می‌دانیم. می‌دانیم که اگر امروز ایران بوستان و لاله‌گون است به خاطر وجود شما و خون شهدا است.

وی با بیان اینکه "آقای داود رشیدی" قدر شما را می‌دانیم، افزود: نمی‌دانم اگر این نسل و بزرگان فرهنگ و هنر نبودند از ایران، از اسلام و از ما چه نشانه‌ای باقی می‌ماند. ما این بنای باشکوه را هم مدیون تو هستیم.

رئیس سازمان سینمایی خطاب به داود رشیدی و با اشاره به اینکه همه ایران داغدار شماست، گفت: به بانوی بزرگ فرهنگ و هنر ایران سرکار خانم احترام برومند به خاطر آنکه باشکوه و باعظمت و زیبا از این گل سرسبد فرهنگ و هنر ایران در این سال‌ها پذیرایی کردید تبریک می‌گویم.

سخنرانی همسر داود رشیدی و تشکرهای ویژه

در ادامه مراسم احترام برومند همسر مرحوم داود رشیدی با اشاره به اینکه قصد نداشت صحبت کند اما واقعیت‌هایی وجود دارد که باید آن‌ها را بگوید، گفت: همه به ما محبت کردند، دولتی و غیردولتی، خبرنگاران و روزنامه‌نگاران و همه مردم از شهرهای دور و نزدیک. آن‌ها همه کار حاضر بودند انجام دهند، مثلا از یزد برای ما پسته بفرستند و از رشت برنج. خیال همه شما راحت.

وی خطاب به مردم افزود: شما اینقدر خوبید که دولتمردان هم قطعا تحت تأثیر شما قرار می‌گیرند. وقتی مردم ما را دوست دارند دولتمردان هم مجبور می‌شوند ما را دوست داشته باشند.

برومند گفت: آقای مشایخی ممنونم که از من یاد کردید. آقای نصیریان من بدون داود رشیدی هیچم. او بود که سال‌ها زندگی ما را با آبرو، زحمت و کوشش اداره کرد.

همسر مرحوم داود رشیدی در بخش پایانی صحبت‌های خود با تشکر از رئیس جمهور و دیگر افرادی که پیامی برای تسلیت صادر کرده بودند، گفت: من سیاسی نیستم اما در کنار همه کسانی که پیامی صادر کردند آقای خاتمی هم پیامی فرستادند. ایشان برای دیدن داود رشیدی به منزل ما آمدند و این را که می‌گویم به خدا سیاسی نیست. من از پیام همه تشکر می‌کنم اما چون پیام ایشان در جایی منتشر نشده حق‌شان را ادا و در اینجا تشکر می‌کنم.

57341833-2.jpg

بخش پایانی مراسم و پیش از خواندن نماز توسط حجت‌الاسلام محمود دعایی به صحبت‌های لیلی رشیدی اختصاص داشت که ابتدا از طرف خود، برادر، مادر و دیگر اعضای خانواده‌اش از همه تشکر کرد و پس از آن متن پیام رئیس دولت اصلاحات را که در تاریخ پنجم شهریورماه نوشته شده بود قرائت کرد.

حجت‌االله ایوبی رئیس سازمان سینمایی،علی عسکری رئیس سازمان صدا و سیما، حبیب ایل‌بیگی معاون نظارت و ارزشیابی سینمایی، علی مرادخانی معاون هنری وزارت ارشاد، احمد مسجد جامعی و عبدالحسین مختاباد عضو شورای شهر تهران، عباس عظیمی مدیر موسسه هنرمندان پیشکسوت، حمید شاه‌آبادی و مرتضی کاظمی، سعید اسدی دبیر جشنواره‌ی تئاتر فجر، بردیا صدر نوری به نمایندگی از محمد باقر نوبخت سخنگوی دولت، علیرضا تابش مدیرعامل فارابی، مهدی شفیعی مدیر کل مرکز هنرهای نمایشی ، پیمان شریعتی مدیر تئاتر شهر و... از جمله مسوولان حاضر بودند.

در ادامه حجت‌الاسلام دعایی نماز میت را خواند و حوالی ساعت 10:15 پیکر داود رشیدی از تالار وحدت به قطعه هنرمندان بهشت زهرا منتقل شد.

علی نصیریان، جمشید مشایخی، هوشنگ قوانلو، داریوش اسدزاده، لیلا حاتمی، داود گنجه‌ای، فرشته طائرپور، اکبر زنجان‌پور، منوچهر شاهسواری،محمدرضا خاکی، مسعود فروتن، محمد سریر، زری خوشکام، بهمن فرمان‌آرا، اسماعیل خلج،خسرو سینایی، رضا کیانیان، بیژن امکانیان، سیروس الوند، هادی مرزبان، جعفر والی، پرویز پورحسینی، فاطمه معتمدآریا، صدیق تعریف، آتش تقی‌پور، رسول نجفیان، قطب الدین صادقی، الهام کردا، علی دهکردی، عبدالرضا اکبری، عبدالله اسکندری، داریوش ارجمند، غلامرضا موسوی، پوری بنایی،داریوش فرهنگ، پرستو گلستانی،حبیب دهقان‌نسب،حبیب رضایی،لیلی گلستان، نصرت الله وحدت، آهو خردمند، جعفر پناهی، علیرضا خمسه، افسانه چهره آزاد، پرستو صالحی، ویشکا آسایش، پانته آپناهی‌ها، مانی حقیقی،سعید اسدی،فرهاد توحیدی و... از جمله هنرمندان حاضر بودند.

در آیین بدرقه‌ی پیکر داود رشیدی که جمعیت زیادی از مردم مدتی پیش از ساعت 9 صبح زیر آفتاب تند در حیاط تالار وحدت جمع شده بودند، ازدحام زیاد باعث بی نظمی در برگزاری مراسم شده بود تا جاییکه در زمان برگزاری مراسم،مردم با عبور از میله‌هایی که برای جدا کردن جایگاه ویژه مهمانان در نظر گرفته شده بود،شلوغی و سر و صدای زیادی ایجاد کردند.

مراسم ترحیم این هنرمند فقید روز سه‌شنبه در مسجد جامع شهرک غرب و روز جمعه ساعت 16 در مسجد بلال سازمان صداوسیما برگزار خواهد شد.

داود رشیدی 5 شهریور ماه بر اثر ایست قلبی درگذشت.

koshtare-350.jpg

«هیئت مرگ» به نام «عفو»؛ «هیئت عفو» به نام «مرگ»

در سالگرد هولوکاست زندانیان سیاسی در ایران (یا به تعبیر آیت‌الله منتظری «کندن کلک» آن‌ها) این نمایش شوم را نباید نصفه رها کرد و باید تا آخرش را بازگو کرد… نمایشی در سه پرده: مرداد ماه با اعدام مجاهدین؛ شهریور ماه با اعدام چپ‌ها و بهمن ماه با فیلتر کردن زندانیان بازمانده.

هیئت «مرگ» با پوشش حیله گرانه «عفو» (که نشان از آن داشت که از مدت‌ها قبل برای این دسیسه خونین به‌دقت برنامه‌ریزی شده بود)؛ اعدام سبعانه مجاهدین (با محک سرموضع بودن یا نبودن) و چپ‌ها (با محک مرتد بودن یا نبودن، از طریق سؤال حیله گرانه نمازخوان بودن یا نبودن)، را چنان تزویرگرانه پیش می‌برد و دادگاه مرگ را چنان می‌آراست که فردی که در مقابل این هیئت قرار می‌گیرد اصلاً نفهمد پاسخش به سؤال ساده‌ای که به نرمی و فریب با او مطرح می‌شود؛ سرنوشت مرگ یا زندگی را برایش رقم خواهد زد. شاید کسانی که داشتند خلاف همه قوانین و عرف و شرع رایج (حتی اگر توجیهات فریبنده‌ای که بعدها به‌عنوان عکس‌العمل حمله مجاهدین برای این جنایت تراشیده شده، پذیرفته شود) دوباره دادگاهی می‌شدند، از این حق اولیه دادگاه مجدد برخوردار بودند که بدانند این صحنه دادگاه است و نه هیئت عفو؛ و مطلع باشند که این دادگاه دارای مأموریت و اختیارات ویژه است و خطر مرگ تهدیدشان می‌کند؛ این فرصت و امکان را داشتند که در پاسخ‌دهی به سؤالات نوع دیگری برخورد کنند. اما جنایتکاران حتی این حق اولیه و ساده هر متهم در هر نوع دادگاهی را نیز از آن‌ها دریغ کردند. چراکه آن‌ها قصد نسل‌کشی زندانیان سیاسی و کندن کلک آن‌ها را داشتند. به همین دلیل از قبل در بین زندانیان زندان اوین حیله گرانه شایع کرده بودند که ایران قطعنامه ۵۹۸ را پذیرفته و حال می‌خواهد زندانیان را به همین مناسبت مورد عفو قرار دهد. شایعه و فریبی تلخ و شوم و کثیف و خون آشامانه برای بالا بردن موضع سیاسی زندانیان جهت قتل‌عام هر چه بیشتر آن‌ها.

زندانیان بازمانده از این حیله کثیف و قتل‌عام فجیع به‌تدریج و به‌خصوص پس از برقراری اولین ملاقات از عمق و هولناکی فاجعه‌ای که پشت سر گذاشته بودند مطلع شدند. شرح حال و هوای بند بازماندگان پس از مطلع شدن از این جنایت خود نیازمند حکایتی دیگر است.

اما داستان همین‌جا به پایان نرسید. در آن هول و ولای هفته‌ها و ماه‌های بعد از جنایت، همه در حالت تعلیقی ابدی به سرمی بردند و نفس می‌کشیدند و بیمناک بودند که سرنوشت ما چه خواهد شد؟ خانواده‌ها نیز در همین وضعیت به سر می‌بردند. آن‌ها شاهد ورود صاعقه بر پیکر انبوه خانواده‌هایی بودند که تا مدتی پیش باهم به ملاقات زندانیانشان می‌آمدند. ترس و وحشت تا عمق استخوان این خانواده‌ها نفوذ کرده بود که دیده بودند عزیزانشان در زندان نیز(که پس از گرفتن حکم از دادگاه‌های همین حاکمان در حال کشیدن حبسشان هستند)، باز امنیت جانی ندارند.

در همین وانفسا بود که خبری همچون رعدوبرق به‌صورت درگوشی در کل بند پیچید. یکی از زندانیان که یکی از نزدیکانش در شورای عالی قضایی بود خبر آورده بود آقایان طرح دیگری برای تصفیه زندان دارند. آن‌ها از تصفیه قبلی راضی نیستند و می‌خواهند دوباره بازماندگان را غربال کنند و عده‌ای را باز اعدام و بقیه را آزاد کنند! مارگزیده‌ها از ریسمان سیاه‌وسفید می‌ترسند. این شایعه سیاه که عکس آن شایعه فریبکارانه سابق بود، پس از قتل عام هولناکی که صورت گرفته بود باورکردنی می‌نمود. اوایل بهمن ماه و شاید اوایل دهه فجر بود که روز موعود فرا رسید. زندانیان تک‌به‌تک فراخوانده شده و نزد هیئتی جدید فرستاده شدند.

من شخصاً نزد هیئت قبلی نرفته بودم. چراکه در یک ماه اول از ۵ مرداد تا ۵ شهریور حیله گرانه زندانیان «سازمان»! را صدا می‌زدند و می‌بردند. و بعد هم نوبت چپ‌ها فرارسید. من و عده‌ای که مذهبی غیرمجاهد بودیم (به‌علاوه آقای امیرانتظام) ته بند باقی ماندیم. ظاهراً قرارشان نبود گروه‌های مذهبی غیرمجاهد (الهام گرفته از دکتر شریعتی) را نیز زیر تیغ ببرند. هرچند علیرغم همین قرار نیز در قم صادق عزیزی و در تبریز هوشنگ عنبرشاهی که هر دو از جریان ما بودند را نیز بنا به دلایلی شاید محلی، اعدام کردند.

البته همان‌طور که در برنامه به عبارت دیگر بی‌بی‌سی نیز گفتم موقعی که زندانیان مجاهد را برده بودند و از ۵ شهریور به بعد چپ‌ها را به گمان اینکه باقیمانده افراد همه چپ هستند را به‌صورت اتاق به اتاق و دسته‌جمعی می‌بردند، مرا نیز به‌اشتباه همراه آن‌ها داشتند می‌بردند که هنگام نهار رسید و از نیمه‌راه به اتاق برگشتیم تا احضار نزد هیئت عفو! را بعد از نهار ادامه بدهند. بعد از نهار پاسدار بندی که آمد رده‌بالاتری داشت و می‌دانست عده‌ای غیر مارکسیست هم در بند حضور دارند. بنابراین تک‌به‌تک سؤال می‌کرد و بعد می‌برد که در این دور من و عده‌ای دیگر را باقی گذاشت. افراد باقیمانده ۸-۹ نفر بودیم که همه به‌جز آقای امیرانتظام از گروه‌های الهام گرفته از شریعتی بودیم. بگذریم از این سؤال و بحث بین خودمان که مگر قرار نیست ما را هم آزاد کنند پس چرا تعیین تکلیف نمی‌کنند؟ طبق سنت زندان، بحث‌ها و استدلال‌ها معمولاً با تخیلات قوی همراه بود. برخی بدبینانه معتقد بودند چون این طیف بیشتر تیپ‌های فکری هستند و خطر دارند بنابراین قرار نیست آزاد شوند!!

اما در رابطه با هیئت دوم که داستانش در بالا آمد همه را بدون استثناء می‌بردند و این خود شایعه سیاه را به‌نوعی تأیید می‌کرد که دیگر می‌خواهند تکلیف همه را روشن کنند.

سؤال هیئت روشن بود قرار است یک راهپیمایی در برابر دفتر سازمان ملل علیه گروهک‌ها انجام شود آیا در این راهپیمایی شرکت می‌کنی و علیه گروهکت شعار می‌دهی و پلاکارد دستت می‌گیری یا نه؟ اگر افراد در برابر هیئت قبل فکر می‌کردند فقط در رابطه با عفو شدن یا نشدنشان دارند تصمیم می‌گیرند و نه زندگی‌شان و بسیاری نمی‌خواستند تقاضایی برای عفو داشته باشند؛ این بار افراد همه در این فضا بودند که دارند درباره مرگ و زندگی‌شان تصمیم می‌گیرند. و چه تصمیم سخت و تلخ و دشواری را در برابر فرد می گذاشتتد. نه درباره قصاص دیگری بلکه در مورد قصاص خود!

فردی که این سؤال را با من در میان گذاشت برخوردی بسیار سرد و لحنی بسیار خشن و تهدیدآمیز داشت. پاسخم یک کلمه بود. آرام گفتم: «نه»! با فریاد و تشر گفت «شماها اصلاح‌ناپذیر هستید». به یکی از دوستانت که قبل از تو آمده بود و شالی به گردنش بسته بود (دوستی بود که به علت سرماخوردگی و گلودرد دور گردن و گلویش را پوشانده بود) هم گفتم که با همین شال آویزانت می‌کنیم. و با ناراحتی و خشم گفت بیرون بروم.

روزهای بعدی بدترین روزهای حبسم بود. آنچه در بند می‌گذشت بسیار دردناک بود. یکی از افراد برگشته از هیئت به دوستانش گفته بود: از من پرسیدند راهپیمایی می‌روی؟ گفتم آری. گفتند پلاکاردی علیه گروهت باید در دستت بگیری. گفتم باشه. گفت من را هم باید تا در اوین کول بگیری و ببری. فکر کردم شوخی می‌کند. ضمن این‌که به من خیلی برخورد. گفتم این دیگه نه حاجی. حالا ترسیده بود که نکند به خاطر این مسئله او را اعدام کنند!

اما برای من خاطره شگفت روزی که با دوستی در هواخوری قدم می‌زدم همیشه به‌عنوان یک معما در ذهنم باقی‌مانده است. شاید بعد از یک روز ملاقات بود. در قدم زدن در هواخوری، گویی احساسی روی پاهایم نداشتم. مثل خواب، فکر می‌کردم روی ابر قدم می‌زنم. راه می‌رفتم اما قدم‌هایم را حس نمی‌کردم . فقط می‌دیدم که قائمم و نیفتاده‌ام. نایستاده‌ام و روبه‌جلو می‌روم! نمی‌دانم چه بود و چرا. یک معما. یک حس شگفت. در زندگی‌ام دو بار یک‌بار به علت یک حادثه رانندگی و یک‌بار به علتی پزشکی نیمه تجربه‌ای از مرگ داشتم. این دو خاطره را به‌خوبی می‌توانم مرور کنم و برای خودم توضیح بدهم. اما آن حالت شگفت را، نه. در روزهای اخیر ناگهان به یاد این حس افتادم. فراموشش کرده بودم. فراموش کردن، به خاطر هول بزرگ‌تر و سوگ و داغ عظیم‌تر، در یادآوری و تجسم حالت همه آن‌هایی که فکر می‌کردند دارند عفو می‌شوند یا نمی‌شوند و ناگهان در چند ثانیه و با خشونتی ناگهانی، طنابی به گردنشان انداخته می‌شود و عده‌ای قلدر و جانی و خشن جای کوچک‌ترین اعتراض و حرکت و تکانی را به آن‌ها نمی‌دهند و با وحشی‌گری زیر پایشان را خالی می‌کنند. هزاران بار این صحنه را تجسم کرده، به گوشه‌ای خیره مانده و یا عرق سردی را از پیشانی‌ام پاک کرده‌ام.

بعد از چند روز، یک روز بعدازظهر که طبق سنت بند بعد از نهار همه دراز می‌کشیدند و استراحتی می‌کردند و احیاناً می‌خوابیدند، یکی از هم‌اتاقی‌ها باعجله تکانم داد و بیدار کرد و گفت همه زندانیان عفو شده‌اند! یادم نیست کی بود و خودش منتظر راهپیمایی و آزادی بود و یا تصفیه و مرگ. اما خبری که از تلویزیون بند پخش شده بود راز حیله سیاه را آشکار کرده بود. آن بار به نام عفو مرگ پراکندند و این بار به نام مرگ می‌خواستند باز صورت‌مسئله زندان را سبک‌تر کنند.

با فاصله کمی عده زیادی را به راهپیمایی مقابل دفتر سازمان ملل بردند و از همان‌جا هم تحویل خانواده‌هایشان دادند و آزاد کردند. ما بخشی از تظاهرات هم‌بندی‌ها را از اخبار تلویزیون دیدیم. با برخی نیز مصاحبه کردند. ازجمله با فرد بسیار جوان (و به تعبیر زندان صغری) که گویا پدرش که از بچه‌های چپ بود را قبل‌ها اعدام کرده بودند. بگذریم از اینکه بعد از چند ماهی برخی از هواداران مجاهدین را دوباره به زندان برگرداندند. شاید برای اینکه هم چنان گروگانی از مجاهدین در چنگ داشته باشند. ازجمله آن‌ها برادرانی بودند که پدرشان نانوا بود. مادرشان به سفارش همیشگی بازجویان برای پسرانش بعد از آزادی بلافاصله به‌اصطلاح زن گرفته بود تا آن‌ها را به‌زعم آن‌ها پایبند کند.

بعد از چند ماه صادرکننده فتوای جنایت درگذشت. در این فاصله برای این‌که پدر و مادر مسن و شکسته شده‌ام برای ملاقات آمدن کمتر دچار مشکل شوند تقاضای انتقال به زندان شهرمان را کردم و به آنجا رفتم. پدرومادرم قبلاً گهگاه این خواسته را با من در میان می‌گذاشتند و هر بار به این دلیل که زندان اینجا بزرگ است و بهتر است در اینجا بمانم رضایتی به انتقال نداشتم و اصرار می‌کردم شما هر بار به ملاقات نیایید و من کاملاً راضی‌ام که چند بار یک‌بار به ملاقات بیایید. اما آن‌ها هر بار می‌آمدند…

بعدها از دوستان دیگری که آن‌ها نیز بعد از من به شهرستان منتقل شدند شنیدم که بعد از مرگ رهبر، وقتی اشعار او منتشر شده بود یکی از همان برادرهای مزدوج شده بازگشته به زندان، شعر «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» رهبر درگذشته را به سبک فیلم‌های هندی خوانده و اجرا کرده بود. و البته بعدش که احتمالاً آنتن‌های بند خبررسانی کرده بودند، به مجازات به انفرادی رفته بود!

و این خود نشانگر این بود که با قساوت و مرگ نمی‌توان انسان‌ها را تغییر داد و یا دهانشان را دوخت؛ حتی با قساوت کشتار سری به سری و سریع اسیران برای کندن کلکشان. و یا قساوتی در حد خاطره تلخی که در روزهای اخیر شنیده‌ام. پاسداری از مجریان مرگ برای اینکه زندانیان آویخته به دار زودتر تمام کنند به‌پای آن‌ها آویزان می‌شده است. طبق همین خاطره او در سال‌های بعد روانی شده و ریش و موهای صورت و ابرویش را مرتب می‌کنده است.

و چه تلخ است حکایت خشونت و قساوت در سال‌های بعد از انقلاب. خشونتی که اوجش در اعدام‌های ۶۷ تجلی پیدا کرده است . اما این فاجعه و جنایت نشانه «اوج» خشونت است و نه «تنها» نقطه خشونت. حاکمان متهم درجه اول عرصه خشونت‌اند. اما تنها متهم این صحنه نیستند. برخی مخالفانشان نیز با کشتن برخی مردم عادی و بی‌گناه بنزین بر آتش خشونت حاکمان ریختند. بازماندگان این افراد نیز سؤالات بی‌پاسخی دارند که پاسخ می‌طلبد.

اما در روایت تاریخ نباید تاریخ را از آخر به اول خواند. بلکه باید به‌طور طبیعی از اول به آخر و صادقانه و منصفانه و همه‌جانبه و کامل خواند. آنگاه سؤال بزرگ این است: آیا اگر حاکمان انحصارطلب و خشونت‌گرا به حذف دیگران نمی‌پرداختند و راه حضور و مشارکت سیاسی برای همگان را گشوده نگه می‌داشتند اصلاً انقلاب ایران به چنین سرنوشتی دچار می‌شد و اگر به‌جای فردی خود حق پندار و مطلق‌نگر و مغرور و لجباز فرد دیگری رهبر بود که نسبت به مخالفانش، از روحانیون و مراجع گرفته تا احزاب و روشنفکران، بازتر و متسامح‌تر برخورد می‌کرد؛ ما شاهد تاریخ دیگری نبودیم؟

​رضا علیجانی

زیتون

timthumb-4.jpg

وداع با داود رشیدی فردا از تالار وحدت

پیکر داود رشیدی ساعت 9 صبح روز یکشنبه 7 شهریورماه از تالار وحدت تشییع و در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاک سپرده می‌شود.

احترام برومند همسر این بازیگر فقید سینما، تئاتر و تلویزیون به ایسنا گفت: روز گذشته با حضور جمعی از بستگان و سینماگران، پیکر داود رشیدی به بهشت زهرا منتقل شد و قرار است مراسم اصلی فردا در تالار وحدت برگزار شود.

وی با اشاره به لحظات آخر داود رشیدی اظهار کرد: داود صبح جمعه خیلی راحت همان‌طور که خودش دوست داشت دنیا را ترک کرد.

22_5_1.jpg

مرگ داوود رشیدی:

چهرۀ فراموش‌نشدنی «فرار از تله»

علی نصیریان که یک سال از داوود رشیدی کوچک‌تر است اما بازیگری را خیلی زودتر از او آغاز کرد می‌گوید: «داوود رشیدی تحصیلکردۀ اروپا بود و وقتی به ایران آمد تمام تلاش خود را برای تحول تئاتر ایران به کار برد... او تئاتر مدرن اروپا را وارد ایران کرد و کارهای ارزشمندی در دهۀ چهل خورشیدی انجام داد و با ارائه این کارهای تازه، تئاتر جدید ایران را قوت بخشید».

داوود رشیدی در سال ١٣١٢ در تهران متولد شد. در نوجوانی همراه پدرش که مأموریت دیپلماتیک داشت به ترکیه و پاریس رفت و سپس تحصیلات دانشگاهی را در رشتۀ بازیگری و کارگردانی در ژنو به انجام رساند.

رشیدی پس از بازگشت به ایران با عبدالحسین نوشین آشنا شد و بازی در تئاتر را از نخستین سال‌های دهۀ چهل خورشیدی آغاز کرد.

در مراسم قدردانی از رشیدی که سه سال قبل به ابتکار علی دهباشی و تحت عنوان «شب داوود رشیدی» برگزار شد، داریوش شایگان در بارۀ او گفت: «در ژنو بود که یک دیگر را می‎دیدیم و دوستی‎مان شروع شد. و چون من هم به تئاتر علاقه داشتم با داوود در بارۀ تئاتر گفتگو می‎کردیم و در همین گفتگوها بود که من متوجه شدم که داوود یک آکتور مادرزاد است. یعنی سرنوشتش رقم خورده و آکتور خواهد شد. برای این که هم طنز عجیبی داشت، و هم اینکه خیلی خوشمزه بود، خیلی هم بازیگوش بود و خیلی خوب هم دیگران را تقلید می‎کرد... من شاهد بودم که داوود وارد تئاتر شد».

فرار از تله

پس از چند سال کار تئاتر، پای داوود رشیدی به سینما باز شد و بخت آن را داشت که برای اولین کار سینمایی خود در فیلم «فرار از تله»، اثر مهم جلال مقدم بازی کند.

این فیلم که در سال ١٣٥٠ تهیه شد، نه "فیلم‌فارسی" بود و نه به جریان سینمای روشنفکری ایران تعلق داشت. علاوه بر کارگردانی درخشان مقدم، تصویربرداری سیاه وسفید فیلم که کار نصرت‌الله کنی بود و موسیقی مرتضی حنانه، لحن یگانه‌ای به «فرار از تله» داد که همچنان در سینمای ایران استثنا شمرده می‌شود.

موفقیت این فیلم ناگهان شهرت زیادی برای داوود رشیدی ساخت. چهار سال بعد، نقش او در فیلم «کندو»، اثر فریدون گله نیز از نقش‌های ماندنی شد.

داوود رشیدی یکی از معدود بازیگران صاحب‌نام سال‌های قبل از انقلاب است که توانست بعد از انقلاب نیز خود را در مرکز سینما و تئاتر و تلویزیون ایران حفظ کند. او علاوه بر کارگردانی چندین نمایشنامه، در سریال‌های تلویزیونی هم بازی کرد.

به نوشتۀ خبرگزاری ایلنا پیکر داوود رشیدی روز یکشنبه هشت شهریور -ساعت ۹ صبح- از مقابل تالار وحدت تشییع می‌شود و مراسم یادبود او روز دوشنبه ۹ شهریور -ساعت ۱۶- در مسجد جامع شهرک غرب برگزار خواهد شد.

torabi-660x330.jpg

یادی از استاد فرهیخته دکتر علی اکبر ترابی ... به مناسبت درگذشت او

"جامعه" شناسی به تعبیر اگوست کنت از پیچیده ترین دانش های بشری است زیرا به دنبال فهم تحولات جامعه یا به تعبیر زنده یاد دکتر ترابی "دینامیسم اجتماعی" است.معلم بودن برای چنین شاخه ای از علم خود کار سترگ تر و دشوارتری است و پرواضح است که همگان از پس آن بر نمی آیند یا حداقل بخوبی از عهده چنین رسالت سنگینی برنمی آیند!!

علی‌اکبر ترابی از شمار نخستین ایرانیانی بود که در رشته جامعه شناسی از مهد این علم کشور فرانسه و از دانشگاه خوش آوازه سوربن , دکترا در گرایش جامعه‌شناسی و فلسفه‎ی علوم,دریافت کرد . دانشگاه تبریز که در سال ۱۳۲۵به عنوان دومین دانشگاه قدیمی ایران شروع به فعالیت کرده بود مقصد ترابی جوان پس از بازگشت به ایران بود.وی به استخدام این دانشگاه درآمد و تا سال 1359 در دانشگاه تبریز سمت استادی داشت.

ا گرچه دکتر ترابی در کنار زنده یاد امیر حسین آریان پور و در "خانواده علوم اجتماعی ایران " بیشتر به مبدع و مولف جامعه شناسی ادبیات و هنر شهره است اما دامنه تتبع و تحقیق ایشان بسیار گسترده است

برای دانش اجتماعی نوپای ایران حوزه های فعالیت دکتر علی اکبر ترابی بسیارمهم و مغتنم می باشد و جهت گیری "معرفت اندیشانه" او را نشان می دهد. فلسفه‌ی علوم یکی از این روزنه هاست که وی آنرا پایه گذاری می کند.شاید بتوان ادعا کرد که کتاب "فلسفه‌ی علوم" استاد در شمار نخستین تلاش ها در این زمینه در ایران است.

از دیگر حوزه های علوم اجتماعی که شاهد درخشش قلم و قدم ایشان هستیم در حوزه مردم‌شناسی است ؛ درس‌نامه‎ی «مردم‌شناسی» از دستاوردهای ایشان برای انسان شناسی و مردشناسی ایران است.

مطالعه ادیان و مذاهب از دیگر مشغله های فکری استاد بوده و کتاب ارزشمند «نظری به تاریخ ادیان» حاصل زحمت ایشان در حوزه جامعه شناسی دین بحساب می اید.

شناخت علمی زندگی اجتماعی و درک قوانین تحول آن از دیگر حوزه های مورد عنایت دکتر ترابی است و در این حوزه های تحصصی تر جامعه شناسی نیز ایشان صاحب اثار ارزشمندی است که می توان به برخی از مهمترین آنها اشاره کرد «مبانی جامعه‌شناسی»، «شناخت علمی جامعه»، «جامعه‌شناسی روستایی»، «جامعه‌شناسی تبلیغات»

اما شاید برای بسیاری از دانش آموخته های علوم اجتماعی ایران در کنار اثار مربوط به جامعه شناسی ادبیات و هنر دکتر ترابی کتاب «جامعه‌شناسی و دینامیسم اجتماع»اثری است آشنا؛موثر و متمایز.این کتاب در میان آثار نوسیندگان سرآمد و مشهور و پرخواننده‌ی در دهه‌ی پنجاه شمسی در ایران است. اثری که ترابی را به عرصه های بیرون دانشگاه در حوزه اجتماعی معرفی می کند و جریان های روشنفکری و حتی سیاسی از این اثر، اثرات بسیار گرفتند.در عین حال همین اثر نیز سبب برخی نقد و اشارات به گرایشات و تحلیل های متمایل به دیدگاه های چپ در اندیشه او را برجسته کرد.

از دیگر دلمشغولی های دکتر ترابی تتبع و تحقیق در میراث فرهنگی ؛ فولکلور غنی و زبان و ادبیات آذربایجان بود. او با نام ادبی و شعری "حلااج اوغلو "در این عرصه فعال بود. تنها برای نمونه می توان به مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌوردو» اشاره کرد. این منظومه‌ و اشعار صمیمی و پربار در وصف تبریز (شهر آفتاب) و آذربایجان: سرزمین صلح و دوستی، مبارزه و پایمردی سروده شده است. کتاب مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌورد منظومه ای شبیه حیدربابای شهریاراست.

یکی از شاخصه های آثار ترابی که بیانگر تناسب محتوای آثار با نیازهای زمانه ،داشتن نسبت وثیق با مسائل روز جامعه در کنار تحلیل کارشناسانه را نمایان می سازد تعدد نشر هر یک از آثار ایشان است بخصوص اثار مرتبط با تحولات اجتماعی و ادبی و ادیان او بارها به زیور چاپ مجدد آراسته شده اند و این خود نشان اشتیاق خوانندگان و اقبال مخاطبان به تببین های موشکافنه،شکارموضوعات خلاقانه و تلفیق دانش،بینش و مسئولیت اجتماعی در نگاه این معلم به تمام معناست.

سخن آخر در خصوص استاد فقیر روانشاد علی اکبر ترابی را با ذکر چند خاطره از نزدیکان و شاگردان اختصاص می دهم زیرا به گمانم "بهترین توصیف هر معملی" را میتوان از زبان شاگردان و آنانی در حلقه درس او زانوی یادگیری زده باشند، شنید و شناخت:

یکی از مشتاقانش می‎نویسد: «روزی به عنوان درد دل به نگارنده چنین فرمودند: به علت نوشتن زیاد، انگشتانم دیگر قادر به گرفتن مداد و خودکار نیستند، به دکتر مراجعه کرده‌ام. ضمن نوشتن نسخه، سفارش کردند که مدّتی از نوشتن خودداری کنم. به شوخی جواب دادم: مقدار دارو را زیاد کنید، این کار (ننوشتن) را از من نخواهید!!» و نقلی دیگر از شاگردان استاد:

در سال 1355 در دانشگاه تبریز من و 15 نفر دیگر درس جامعه شناسی استاد ترابی را داشتیم ولی بعلت استقبال سایر دانشجویان کلاس در امفی تاتر دانشکده با حدود 200 نفر (بصورت مهمان )بر گذار می شد

روشن خیاوی از دیگر شاگردان استاد زندگی او را "شاهکار" دانسته و می گوید : «استاد گران‌قدر دوره‌ی دانشگاهم، جناب دکتر علی اکبر ترابی (حلاج‌اوْغلو)… این استاد بزرگوار زندگی‌شان در نوع خود شاهکاری می‎تواند باشد، در طول سالیان پرتلاش تعلیم و تدریس خود تأثیر بسیار ارزنده و قاطعی در تکوین اندیشه و جهان‌نگری نسلی از جوانان جامعه داشتند. جامعه‌ی ما از خیلی جهات مدیون استاد دکتر ترابی است. من به عنوان یکی از شاگردان ایشان در لحظه‌ لحظه‌ی زندگی خود تأثیر و حتی حضور استاد را حس می‌کنم و از این بابت بر خود می ‌بالم!» .

یادش گرامی !

برخی از مهمترین آثار قلمی زنده یاد دکتر علی اکبر ترابی:

مبانی جامعه شناسی انتشارات چهر تهران ، 1341.

فلسفه علوم .تهران انتشارات امیر کبیر1347

درسنامه مردم شناسی

نظری به تاریخ ادیان(از ل‍ح‍اظ ف‍ل‍س‍ف‍ه ، ج‍ام‍ع‍ه ش‍ن‍اس‍ی ، ت‍اری‍خ ادی‍ان و م‍ذاه‍ب)

جامعه شناسی و دینامیسم اجتماع انتشارات نوبل تبریز ( چاپ های مکرر)

شناخت علمی جامعه

جامعه‌شناس روستایی

جامعه‌شناس تبلیغات

مکاتب جامعه شناسی معاصر

فلسفه سیاسی، نخستین خاستگاه نظری جامعه شناسی معاصر دانشگاه تبریز1356

جامعه شناسی در ایران امروز1357

جامعه شناسی و ادبیات

جامعه شناسی ادبیات فارسی

جامعه شناس هنر و ادبیات ( مثلث هنر)

مجموعه شعر «ائینالی، ائل دایاغی، تبریز گوٍنش یٌوردو) » ائینالی پشتوانه مردمم ؛ شهر آفتابتبریزم)1364

....

مقالات:

ضرورت تاریخی و نقش شخصیت در تاریخ 1347

تغییرات اجتماعی، ترقی و توسعه اجتماعی 1384

تغییرات اجتماعی و ضرورت و اتفاق - آینده نگری و برنامه ریزی اجتماعی1384

و....

بزرگداشت دکتر علی اکبر ترابی متفکر آزاداندیش

مراسم گرامیداشت زنده‌یاد دکتر علی‌اکبر ترابی روز یکشنبه ۳ مرداد در تبریز برگزار شد. دکتر ترابی متفکر آزاداندیش ، مردم‌گرا و جامعه‌شناس برجسته روز سی و یک تیر ماه امسال در سن ۹۰ سالگی چشم از جهان فرو بست …

دکتر علی‌اکبر ترابی متفکر آزاداندیش و مردم‌گرا و جامعه‌شناس برجسته کشور در آخرین روز تیرماه به علت سکته قلبی در شهر تبریز درگذشت و در «قطعه هنرمندان» «گورستان وادی‌رحمت» این شهر به خاک سپرده شد. وی که در هنگام مرگ ۹۰ سال داشت یکی از خوشنام‌ترین و محبوب‌ترین استادان دانشگاه تبریز بود که در شکل‌گیری محافل ترقیخواه و مبارز شهر تبریز در دهه ۴۰ و اوایل دهه ۵۰ نقش موثری داشت.

دکتر ترابی مدافع و پشتیبان صدیق شکل‌گیری جریانات روشنفکری در دانشگاه و محیط روشنفکری شهر تبریز و از افراد نزدیک به «محفل صمد بهرنگی- بهروز دهقانی» بود که تا آخر عمر نیز عدالت‌طلب و مردم دوست باقی ماند. کتابهای ایشان همچون: «جامعه‌ شناسی و دینامیسم اجتماع»، «شناخت علمی‌جامعه»‌ و «فلسفه‌ی علوم» از جمله کتابهایی بودند که در تغذیه فکری محافل روشنفکری دانشگاهی در سالهای بعدی نیز نقش مهمی ‌ایفا کردند.

به گزارش سایت «ایشیق»: مراسم گرامیداشت زنده‌یاد دکتر علی‌اکبر ترابی از ساعت ۶ بعد از ظهر یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵ در تالار اجتماعات مجتمع سینمایی ۲۲ بهمن (سینما ناجی) تبریز برگزار شد. زنده‌یاد دکتر ترابی خود وصیت کرده بودند که مراسم یادبود وی فقط در یکی از تالارهای عمومی‌شهر تبریز برگزار ‌شود.

در این مراسم که بیش از ۳۰۰ نفر از دوستان و آشنایان و شخصیت‌های علمی‌ و فرهنگی آذربایجان و شهر تبریز به همراه خانواده دکتر ترابی شرکت داشتند، ابتدا آقای فیروز مقدم مجری برنامه، ضمن خوشامدگوئی به حضار و عرض تسلیت، خلاصه‌ای از زندگی و فعالیتهای آموزشی، علمی ‌و پژوهشی دکتر ترابی را بازگو کرد و آنگاه دکتر شکوهی یکی از اساتید بنام و محقق رشته‌ی تاریخ دانشگاه آذرآبادگان تبریز را برای سخنرانی به تریبون دعوت کرد.

دکتر سیروس برادران شکوهی درابتدای صحبتهای خویش به خاطرات دوران کودکی خود با دکتر ترابی پرداخت و تاکیدکرد که «او از همان دوران کودکی همه محلات و کوچه – پس کوچه‌های تبریز را می‌شاخت؛ حتی می‌دانست که کدام همسایه در کدامین کوچه از داخل حیاط خانه‌شان مثلا چشمه‌ای روان است. دکتر ترابی از کودکی نیز، انسانی مشوق، علاقه‌مند و مردمدار بودند.»

دکتر شکوهی اضافه کردند که، «دکتر ترابی تنها جامعه‌شناس نبودند. ایشان در زمینه‌های روزنامه‌نگاری و سایر حیطه‌های اجتماعی نیز، فعال برجسته‌ای بودند که همواره در راستای حل مشکلات و موانع کوشا بودند. فعالیتهای دکتر در نوشتن و تحلیل‌گری محدود نمی‌شد. برجستگی دکتر در حل موانع و مسائل بود.»

دکتر شکوهی درقسمت دیگری از صحبتهای خود با اشاره به اختلافات موجود مابین گروه جغرافی و تاریخ دانشگاه تبریز گفتند: «در آن زمان برخی از اساتید تاریخ، تاریخ را افسانه و داستان می‌انگاشتند ….حتی در تهران نیز اساتیدی چون دکتر صدیقی با وجود فعالیت وسیع در زمینه‌ی جامعه شناسی مثل دکتر ترابی به امورات اجتماعی نمی‌نگریستند. تنها دکتر ترابی بودند که تاریخ و جامعه را در حالتی داینامیک تحلیل می‌کردند. او با دسترسی کامل به نوشته‌ها، مقالات و کتاب‌های بروز آن زمان در راستای جامعه شناسی و تاریخ، آنها را از منظر دینامیکی و تحرک مورد واکاوی قرار می‌دادند. دکتر ترابی کتاب‌هائی در رابطه با دینامیسم اجتماعی، مردم شناسی، جامعه‌شناسی ادیان، فلسفه‌ی علوم و امثالهم را در آن زمان در اختیار علاقمندان و پژوهندگان جوان قرار می‌دادند. وقتی کتاب دکتر ترابی در زمینه‌ جامعه شناسی ادبیات در آمد و محتوا و مفهوم اجتماعی اشعار نو را در آن نشان داد، بارها و بارها شاهد آن بودم که دانشجویان بسیاری با علاقه در جستجوی کتاب‌های دکتر بودند. نقش دکترترابی در این رابطه مخصوصا در تحلیل جامعه‌شناختی شعرنو غیر قابل انکار است. دکتر حداقل ۲۰جلد کتاب و مقاله در این مورد به رشته‌ی تحریر در آورده است.»

دکتر صنعت‌جو یکی دیگر از اساتید جامعه‌شناسی دانشگاه تبریز سخنران بعدی گرامیداشت دکتر ترابی بود. وی ضمن تسلیت فقدان این استاد فرهیخته به خانواده‌ی ایشان، دانشگاهیان کشور و با اشاره به سخنرانی آقای دکتر شکوهی، گفتند: «من بااینکه شاگرد رسمی‌ ایشان نبوده‌ام، ولی از ایشان بسیار آموخته‌ام. دکتر ترابی عاشق معلمی‌ بودند. تاکنون خیلی‌ها برای درس خواندن به خارج از کشور رفته اند، اما فقط رفتند و برگشتند. دکتر ترابی هم خارج رفتند، اما درس خواندند.»

وی در بخش دیگری از سخنرانی خود به نقل از دکتر سروش گفت: «دکتر سروش می‌گوید من هرچند در زمینه‌ی فلسفه علوم کار کرده‌ام، اما این دکتر ترابی است که اولین بار در ایران در زمینه‌ی فلسفه‌ی علوم کار کردند و ایشان جزو پیشکسوتانند.»

سومین سخنران مراسم، محقق و مترجم نام‌آشنای کشور و بویژه آذربایجان دکتر رحیم رئیس‌نیا بودند که ضمن تسلیت فقدان دکتر ترابی به خانواده‌ی ایشان،گفتند: «من جهت سخنرانی نیامده‌ام، اما خاطره‌ای را که مربوط به ایشان نیز هست باز می‌گویم. وقتی کتاب دو مبارز مشروطه (ستارخان و شیخ محمد خیابانی) را با آقای ناهید در سال ۱۳۴۹ نوشتم، آقای دکتر ترابی مقدمه‌ای برای آن کتاب نوشتند که در آن به نقش شخصیت در تاریخ پرداختند. نوشته‌ی دکتر ترابی از نظر علم جامعه شناسی تاکنون نیز تازگی خود را از دست نداده است. نوشته‌های دکتر ترابی بر جهان‌بینی منسجمی ‌استوار است. در سال‌های ۴۰ و اوایل ۵۰ نقش دکتر ترابی در دانشگاه تبریز نقشی بسیار تاثیرگذار بود. او بنیانگذار جامعه‌شناسی در تبریز بودند. فعالیت و کارهای دکتر ترابی در سال‌های ۴۰ و اوایل ۵۰ در کلاس‌های جامعه شناسی، شخصیت‌پروری ایشان بود.»

دکتر رئیس‌نیا با یادآوری خاطره‌ای دیگر اضافه کردند: «روزی در چهارراه منصور تبریز، دانشجوی جوانی جلوی مرا گرفت و با هیجان گفت، شما باید افتخار بکنید که در تبریز استادی مثل ترابی را دارید… مبارزین زیادی بوده‌اند که از دکتر ترابی متاثر شده‌اند. من یادم است که آن زمان وقتی ساواک مبارزی را بازجوئی می‌کرد با حالتی به مبارزین می‌گفت فکر می‌کنید فقط شما جامعه‌شناسی و دکتر ترابی دارید. ما هم در تشکیلاتمان جامعه‌شناس و دانشمند داریم…. و این دقیقا در آن دوره‌ها نشان می‌دهد که تاثیر گذاری دکتر علی‌اکبر ترابی در مبارزین آن دوره تاچه حد بوده که ساواک نیز مجبور می‌شده انعکاس نشان دهد.»

دکتر رئیس‌نیا در خصوص مجموعه اشعار ترکی آذربایجانی دکتر ترابی (ائینالی ائل داغی) نیز اشاره کردند که: «ائینالی ائل داغی دکتر ترابی تحت تاثیر حیدربابای شهریار است، اما پیش از همه انعکاس مشروطه‌خواهی و تاریخ تبریز است در کوه ائینالی ائل داغی. یاد و نام دکتر ترابی همیشه زنده است و زنده خواهد ماند و ما انعکاس زنده بودن دکتر را همواره از کوه ائینالی خواهیم شنید.»

آقای ناصر داوران از شخصیت‌های نام‌آشنای حوزه‌ی فرهنگی آذربایجان و یکی از دانشجویان دکتر ترابی در اول انقلاب، سحنران بعدی بودند که در بخشی از سخنان خود گفتند: «در سال‌های ۵۷-۵۹ دانشجوی دکتر ترابی بوده‌ام. کلاس ما خدود ۳۰ نفر دانشجو داشت، ولی وقتی دکتر ترابی به کلاس می‌آمد تعداد از ۸۰- ۹۰ نفر بیشتر می‌شد. دکتر ترابی محبوب دانشجویان بود.»

ناصر داوران در انتهای صحبتهایش، یکی از اشعار ترکی خود را به یاد استادش قرائت کرد:

«سولار گلیب کئچیر

لالجاسینا گولومسه‌ییرسن

یاغمورلی گئجه‌لرین سس‌سیزلیییندن

گوزلرین ساکیت-ساکیت دولور‌ هاوایا

جییه‌رین دولوب – بوشالدیقجا

سیلینیر خسته‌لیکلرین

یوللارین یورغونلوغو جانیندان چیخیر.

هر یئرده،

هرکوچه باشیندا آدین سسله‌نیر

اوکسیژن

اوتانیب چکینیر کیمیا کیتابلاریندان!…

قوشلار

ایوانیندان چکیلمیر آمما.

ال چک بونجا کوچری‌لیکدن.

دورنالار یازیقدیلار…

در این قسمت از مراسم، یکی از دوستان دکتر ترابی آقای علی دلخواهی نیز شعری را به یاد دکتر ترابی دکلمه کرد و بعد از وی، هنرمند تبریزی آقای داود غفارزاده قطعه‌ای تک‌نوازی با نی را در دستگاه مخالف سه‌گاه نواخت و مورد تحسین و تشویق حاضرین قرار گرفت.

مراسم با سخنرانی مهندس نسیمی ‌یکی از ماهرترین تندیس سازان تبریز ادامه یافت. ایشان گفتند: «من بیش از ساعاتی چند شاگرد استاد دکتر ترابی نبوده‌ام، اما ایشان با همین چند ساعت کل زندگی من را معنا بخشیدند. و این برای تمام عمر من کافی است. من و تنی چند از دوستان تصمیم گرفتیم تا تصاویر سه بعدی از بزرگان و مشاهیر آذربایجان را به تصویر بکشیم. دکتر ترابی نیز یکی از این مشاهیر بودند. زمانی که آماده‌ی قالب‌گیری از چهره‌ی استاد شدبم، ایشان به خانمشان نگریستند. خانمشان گفتند تصور می‌کردی روزی تندیس تو را درست کنند؟!. در این حین نگاهی مابین استاد و خانمشان رد و بدل شد و من دیدم که استاد سرش را بالا گرفت و دیدم که قطره‌ای اشک از چشمش فرو ریخت. در همین زمان فرصت را غنیمت شمردم و قالب صورت دکتر را گرفتم و این تندیس محصول همان لحظه است. شما این تندیس زا نگاه کنید. دکتر در این حالت دور- دورها را می‌نگرد. باید که این دورنگری‌ها را آموخت…»

آقای مسعود شریعتی از شعرای تبریز نیز ضمن تسلیت گوئی به خانواده‌ی دکتر ترابی قطعاتی از اشعار شعرای بزرگ و بنام ایران و آذربایجان را به فراخور مراسم خواندند.

قرائت اشعار ترکی خود دکتر ترابی نیز بر عهده‌ی آقای حسین زاده یکی دیگر از شعرای تبریز بود که صفحاتی از کتاب «ائینالی ائل داغی» استاد را قرائت کردند.

آقای کیوانچهر یکی دیگر از دانشجویان دکتر ترابی بودند که در بخشی از سخنان خود ضمن اشاره به شخصیت دوست‌داشتنی استاد در بین دانشجویان آن دوره، گفتند: «دکتر هزاران حسن داشتند و من نمیدانم کدامینش را باید بازگفت. من خاطره‌ای از ایشان را برای حضار تعریف می‌کنم. دکتر ترابی در زمان حیات بختیار واهابزاده- شاعر آذربایجان شوروی آن موقع- نامه‌ای به ایشان نوشت و به من داد تا به او برسانم. مفهوم نامه خطاب به واهابزاده این بود که دنیا اینقدر هم زشت و بی‌وفا نیست که آن را چنین کریه در اشعارتان انعکاس می‌دهید. من نامه را در سفری که به باکو داشتم به دست واهابزاده رسانیدم. نامه را با اشتیاق و تاثر خواند و گفت: به دکتر بگویید عزیز قارداشیم تو هم درست می‌گوئی؛ من هم؛ شهریار و خسته قاسیم هم درست می‌گویند. دنیا در دیدگاه تو زیبا و قشنگ است؛ برای ما هم این است که می‌بینی…

آخرین سخنران مراسم آقای سعید جلالی مدیر انتشارات ستوده تبریز بودند. ایشان ضمن تسلیت گوئی ازطرف خود و اصحاب فرهنگ تبریز، در رابطه با وضعیت و فعالیت‌های نشر در تبریز، آن را در سه مرحله متفاوت تشریح کردند که در مرحله میانی آن نقش دکتر ترابی را ارزشمند و تاثیر گذارتر توصیف کردند. در قسمتی دیگر از سخنان خود نیز به بیان وجوه اشتراک بین دکتر محمدحسین مبین (یکی دیگر از شخصیتهای علمی و فرهنگی تبریز) با دکتر ترابی پرداختند و گفتند که «وجوه اشتراک این هردو، دکتر بودن، شاعربودن ، مردمی‌بودن و… بود.» در خصوص دکتر ترابی اضافه کردند که: «دکتر ترابی به خاطر تحقیقات و چندین جلد کتاب نوشتن دکتر ترابی نشد؛ زمانی دکتر ترابی شد که ‌به چهره‌ی انسانی و مردمی تبدیل شد…

در پایان این مراسم، فرزند بزرگ دکتر ترابی خانم دکتر نازیلا ترابی به نمایندگی از طرف خانواده دکتر ترابی، با قرائت بیتی از سعدی: «سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز / مرده آن است که نامش به نکوئی نبرند» از همه حاضرین در مراسم تشکر و قدردانی کردند.

صدای مردم

--116.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

یوسف علی از رهبران سندیکاهای کارگری صنایع نساجی

جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان میهن ما طی دوران‌های مختلف حیات پُر ثمر خود، اثرهای ماندگاری نه تنها بر مبارزات صنفی ـ سندیکایی زحمتکشان، بلکه جنبش ملی و دمکراتیک رهایی بخش و انقلابی مردم ایران باقی گذارده است. پس از تحول‌های دهه بیست خورشیدی و سقوط دیکتاتوری سیاه رضاخان، عامل سر سپرده امپریالیسم انگلیس، دوران جدیدی در حیات جنبش سندیکایی آغاز گشت. رفیق مهدی کیهان، پژوهشگر و مبارز نامدار جنبش کارگری ایران، این دوران را “دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی در ایران” نام داده است. در این دوران چهره‌های درخشان بسیاری در صف‌های جنبش سندیکایی کارگران پیکار کرده و پرچم‌دار رزم و ایثار بوده‌اند. چهره‌ها و شخصیت‌های بسیاری نیز کمتر شناخته شده هستند. یکی از مبارزان نستوه کمتر شناخته شده، رفیق قهرمان توده‌ای، کارگر و فعال سندیکایی یوسف علی است. او از رهبران سندیکای کارگران صنایع نساجی و از زمره پایه‌گذاران سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس در سال‌های دهه بیست خورشیدی است. او در راه آرمان‌های طبقه کاگر و جنبش سندیکایی جان خویش را نثار کرد. اتحاد کارگر در این شماره به معرفی این مبارز سربلند توده‌ای می‌پردازد.

یوسف علی از رهبران سندیکاهای کارگری صنایع نساجی

پس از تحول‌های ابتدایی دهه بیست خورشیدی و در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ ـ ۱۳۳۲ جنبش کارگری و سندیکایی به رشد و تکامل رسید. رفیق شهید مهدی کیهان در این زمینه در اثر ارزنده خود به نام “هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران” نوشته است: “با پیدایش کارگران صنایع ماشینی و افزایش تعداد زحمتکشان که به بازار کار سرمایه‌داری جلب شده بودند، در نتیجه کاربست تجارب مبارزات سندیکایی و اتحادیه‌ای ایران در گذشته و نیز استفاده از تجارب جهانی‌اش، جنبش سندیکایی و اتحادیه‌ای ایران طی مدت کوتاهی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ [جنبش سندیکایی] قدم‌های عظیمی به جلو برداشت. این توفیق بزرگ قبل از همه مرهون توجه حزب توده ایران به نقش طبقه کارگر در جامعه ایران بود، که از همان ابتدای تأسیس خود در مهر ۱۳۲۰ یاری به تشکل صنفی و سیاسی زحمتکشان ایران را مهم‌ترین وظیفه خود به شمار آورد.” (مجله دنیا ـ شماره ۲ ـ سال دوم ـ دوره چهارم ـ ۱۳۵۹، مقاله هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران ـ صفحه ۳۲) جوش و خروش و فضای سیاسی این دوره و رشد و گسترش پیوسته و توام با کامیابی جنبش سندیکایی کارگران، زمینه مناسبی برای رشد چهره‌های فداکار وکارگرانی بود که در راه آرمان‌های طبقاتی خود مبارزه می‌کردند.

رفیق کارگر یوسف علی در چنین دوره‌ای در مقام یک کارگر آگاه در کارخانه حریر بافی چالوس فعالیت می‌کرد. این کارخانه در کنار دیگر کارخانجات نساجی استان مازندران در پیکار پُر شور جنبش کارگری میهن ما در راه تأمین منافع کارگران و هدف‌های انقلاب ملی دمکراتیک ـ جنبش ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق ـ نقش بسیار برجسته و ماندگاری داشته است. سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس از جمله فعال‌ترین سندیکاها بود. رفیق یوسف علی کارگر بخش فنی این کارخانه از فعالین اولیه و پایه گذاران این سندیکا به همراه رفقا نوروزعلی غنچه و دیگران بود. امضاء تومار برای افزایش دستمزدها، تشکل و سازماندهی اعتراضات پراکنده کارگری و برنامه ریزی عملی و دقیق اعتصاب‌ها از جمله وظایفی بود که رفیق توده‌ای یوسف علی با هوشیاری و مهارت در انجام آنها کوشا بود. او از نخستین کارگران این کارخانه بود که به عضویت حزب توده ایران ـ حزب طبقه کارگر در ابتدای دهه بیست خورشیدی پذیرفته شد و وظایف و مسئولیت‌های حزبی و سندیکایی را با حد اعلای هوشیاری و دقت به انجام می‌رساند.

هنگامیکه در سال ۱۳۲۵ شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران مورد شناسایی فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری قرار گرفت و به مثابه یگانه مرکز سندیکایی اصیل در ایران به عضویت فدراسیون درآمد، گردهمایی بزرگی به مناسبت ارسال نامه پذیرش و حمایت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری در تهران برپا شد که کارگران در صف‌های این گردهمایی نیروی متحد خود و توان جنبش سندیکایی زحمتکشان را به نمایش گذاشتند. رفیق توده‌ای و فعال سندیکایی یوسف علی از جانب سندیکاهای کارگری نساجی‌های مازندران از سازمان دهندگان این گردهمایی رزمجویانه بود. پیش از این نیز رفیق یوسف علی در برپایی حرکت اعتراضی گسترده کارگران در سال ۱۳۲۳ نقش اصلی را داشت. به ابتکار او و یارانش کارگران کارخانه‌های چالوس با تجمع اعتراضی، درخواست رسیدگی به وضعیت بهداشتی و رفاهی خود را مطرح و به دولت اعلام کردند. این حرکت متشکل بسیار موفقیت آمیز بود و به همبستگی بیشتر کارگران و تقویت نقش سندیکا منجر شد. بعلاوه در سال ۱۳۲۲ – ۱۸ اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۲ خورشیدی، رفیق قهرمان یوسف علی به همراه نوروز علی غنچه مبتکر تدوین و ارسال نامه سر گشاده اتحادیه کارگران چالوس به نخست وزیر وقت بودند که طی آن خواسته‌های کارگران بازگو شده بود. فعالیت شبانه روزی یوسف علی، این سندیکالیست مجرب سبب اعتبار و احترام شدید کارگران به وی بود.

این مبارزه خستگی ناپذیر و فداکار از چشم گزمگان ارتجاع و امپریالیسم دور نبود. رفیق یوسف علی در آذرماه سال ۱۳۲۵ به “جرم” عضویت در حزب توده ایران و فعالیت‌های پیگیرانه سندیکایی بازداشت شد. پیش از دادگاه، به شدت شکنجه گردید امّا سر بلند و مغرور به آرمان‌های توده‌ای وفادار ماند. در بیدادگاه نظامی به سه سال زندان محکوم شد. با آنکه خانواده‌اش نان آوری جز او نداشتند، در دوران زندان مقاوم و سر فراز باقی ماند و هرگز تسلیم شرایط نشد. در مدت زندان او، همسرش مجبور به کار و تأمین درآمد خانواده شده بود.

پس از رهایی از زندان بار دیگر فعالیت حزبی و سندیکایی خود را از سر گرفت. رابطه با کارگران، تقویت نقش و موقعیت سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی چالوس و افشاندن بذر آگاهی طبقاتی از اصلی‌ترین مسئولیت‌های این توده‌ای دلیر و سر بلند به شمار می‌آمد. در جریان اعتصاب بزرگ و به یاد ماندنی سال ۱۳۲۹ کارگران کارخانه شاهی ـ قائم شهر کنونی – رفیق یوسف علی از سازمان دهندگان این رخ داد عظیم و مؤثر تاریخی بود.

با کودتای ننگین ۲۸ مرداد او بار دیگر مورد پیگرد و آزار مرتجعان قرار گرفت. در همان زمان دوباره شناسایی و دستگیر شد. اینبار چماقداران وابسته به کلان سرمایه‌داران و روحانیون شهر که در خدمت کودتاچیان عمل می‌کردند، او را دستگیر و پس از شکنجه‌های وحشیانه و قرون وسطایی به فرمانداری نظامی و مقامات انتظامی تحویل دادند. مدتی را در زندان گذراند و مانند قبل با غرور بر سر پیمان خود باقی ماند. پس از آزادی از زندان به دلیل شکنجه‌های شدید چند روز بیشتر زنده نماند. با شهادت او صدها کارگر و خانواده‌هایشان در سوگ او در آن شرایط دشوار پس از کودتا به او ادای احترام نمودند. نام رفیق توده‌ای یوسف علی با افتخار بر درفش جنبش کارگری میهن ما ثبت و حک شده است!

اتحاد کارگر

019436823.jpg

خودکشی شاعر جوان ابراهیم عالی‌پور

ابراهیم عالی‌پور شاعر نوپرداز و نویسنده جوان با شلیک یک گلوله به سرش در مقابل دانشگاه علوم پزشکی اهواز به زندگی خود پایان داد. او پیش از مرگ با انتشار نوشته‌ای روی صفحه اینستاگرام خود با همه خداحافظی کرده بود.

ابراهیم عالی‌پور (۱۳۶۸ - ۱۳۹۵)

رادیو آلمان: ابراهیم عالی‌پور شاعر نوپرداز و نویسنده جوان اهوازی متولد ۱۳۶۸ روز چهارشنبه۶ مرداد ۱۳۹۵ با شلیک گلوله‌ای به سر به زندگی خود پایان داد.

شاهدان عینی می‌گویند این شاعر اهوازی اتوموبیل خود را مقابل بیمارستان دانشگاه پزشکی اهواز پارک کرد، شیشه‌ها را بالا کشید و سپس خود را کشت.

ابراهیم عالی‌پور از جمله شاعران تجربه‌گرایی بود که بنیان شعرهایش بر سه محور«فضا، زبان و لحن» استوار بود. گفته می‌شود که شعرهای کوتاه او ساختار روایی ـ تصویری دارند. معناگرایی و ثبت روایت‌های تصویری از شاخصه‌های بارز شعر عالی‌پور به شمار می آید. بخشی از آخرین شعری که روی صفحه اینستاگرام عالی‌پور درج شده، این‌چنین سروده شده است:

«به خاطر خدا

در شلاق‌هایی که فرود می‌آید

در یاس و ترس‌هایم

بتادین بریزید

که در هر زخم باز از من

یک جفت چشم لو می‌رود

لطفا کسی دست به تقصیرهایم نبرد»

مرگ‌اندیشی را می‌توان در سروده‌های این شاعرجوان ۲۷ ساله دید. آخرین نوشته‌های این شاعر۲۷ ساله در صفحه اینستاگرام خود نشان از مرگ و شاید خستگی و سرخوردگی از جامعه دارد:

«شاید آخر بازی‌ست، باید نقش بهتری دست و پا می‌کردم. برایم یک قبر بدون هیچ سنگی در نظر بگیرید... انگار این مردم برای نفهمیدن پول می‌گیرند تا به آنچه خودشان باور دارند فقط اعتماد کنند، فارغ از اینکه آن همه فریب و ریا و جادو را فراموش می‌کنند و یا سعی می‌کنند ندیده بگیرند تا بتوانند برای ناتوانی‌های خود تکیه‌گاهی پیدا کنند».

عالی‌پور شعرهایش را در وبلاگی به نام "فکر خواب" منتشر می‌کرد و نقدهایی نیز درباره شعر و ادبیات می‌نوشت.

در آخرین نوشته‌اش گویی پیش از خودکشی با همه خداحافظی کرده است: «همیشه این روز را پیش خودم تجسم می‌کردم که بعد از خواندن عاشقانه‌ترین شعر وقتی دارم برای کسانی که دوستشان داشتم ولی نتوانستم مراقب‌شان باشم اشک می‌ریزم، زندگی‌ تمام می‌شود، و دلهره‌ام من را عذاب می‌دهد که هنوز کتاب‌های زیادی هست که نخوانده‌ای، هنوز فیلم‌های زیادی است که ندیده‌ای، اما چیزی عمیق‌تر من را به تاریکی می‌کشاند که تمام شد، باید خودت را در تاریکی خاک کنی. باید بتوانم و قطعاً می‌توانم، می‌توانم».

مجموعه شعر "استعداد روانی" دربردارنده‌ی سروده‌های ابراهیم عالی‌پور است که سال ۱۳۹۲ (۲۰۱۳) توسط نشر راز نهان منتشر شد.

file-86.jpg

مراسم یادبود عباس کیارستمی برگزار شد

مراسم بزرگداشت عباس کیارستمی با حضور جامعه هنری و علاقه‌مندان این کارگردان فقید برگزار در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شد.

به گزارش ایلنا با وجود آنکه قرار بود مراسم یادبود عباس کیارستمی از ساعت ۱۸ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان آغاز شود اما ساعتی مانده به شروع مراسم، گروهی زیادی از مردم در محل کانون جمع شده‌اند.

همچنین دقایق دیگر مراسم اصلی در سالن اصلی و سرپوشیده کانون پرورش فکری آغاز می‌شود.

تاکنون هنرمندانی همجون خسرو سینایی، رضا کیانیان، رضا می‌رکریمی، علی رضا شجاع پوری، رخشان بنی اعتماد، امیر اثباتی، محمدرضا دل پاک و خانواده مرحوم کیارستمی و اهالی رسانه حضور پیدا کردند.

بهمن فرمان‌آرا در این مراسم گفت: من نمیتوانم امروز صحبت کنم اما قسمتی از شعری که کیارستمی دوست داشت می‌گویم کیارستمی میگفت من از زبان دستور بیزارم و از زبان کنایه بیزارم با من با اشاره صحبت کن.

سیروس الوند نیز غزلی را از مولانا خواند.

هوشنگ مرادی کرمانی طی سخنانی گفت: من امروز خوشحال نیستم که اینجا هستم زیرا که ما هنرمندی را از دست دادیم که خلاق بود و دوست داشتنی کیارستمی می‌گفت ما آدم‌های خوشبختی هستیم زیرا که کاری را انجام می‌دهیم که دوست داریم .

عادل فردوسی پور نیز طی سخنانی گفت: شاید جای من اینجا نباشد اما امروز آمدهام تا همانطور که آقایمهرجویی گفتند نشان دهیم که ما کیارستمی را مفت از دست دادیم.

رخشان بنی اعتماد نیز که بسیار متاثر بود از حاضران خواست تا یک دقیقه سکوت کنند .

مهناز افشار نیز که به شدت گریه میکرد، گفت: من از ایشان انسانیت را یاد گرفتم .

نیکی کریمی نیز شعری از وی خواند.

فرشته طائرپور نیز گفت: شرکت در مراسم کیا رستمی یک افتخار است .

محمدعلی سجادی نیز گفت: امروز اگر کیارستمی بود باز هم صبوری میکرد زیرا او به زندگی معتقد بود و میگفت زندگی و دیگر هیچ.

بیژن بیژنی خواننده و خوشنویس نیز در این مجلس گفت: هیچ هنرمندی نمی‌تواند این روزها غمگین نباشد زیرا کیارستمی مرد بزرگی بود و لحن آب و زمین را خوب می‌فهمید.

اکبر عالمی طی سخنانی گفت: ما امروز همه ناراحتیم اما کیا رستمی از بین ما نرفته است بلکه به یک سفر دور رفته است ولی در قلب ماست.

ابوالحسن داودی نیز در این مراسم گفت: مرگ به ما بسیار نزدیک است. اصلا ما فکر می‌کنیم سراغ ما نمی‌آید امروز عباس کیارستمی دنیای جدیدی را تجربه می‌کند که همه ما روزی آن را تجربه خواهیم کرد.

نصرالله پورجوادی کار‌شناس فرهنگی نیز گفت: بودجه‌های زیادی در بخش‌های مختلف دولتی برای فرهنگ هزینه می‌شود اما در این میان این عباس کیا رستمی بود بدون آنکه از بودجه‌های دولتی استفاده کند برای ایران آبرو خرید. فیلم‌های وی از جنگ و خونریزی نمی‌گوید بلکه از زندگی و طبیعت ایران می‌گوید.

محمد بزرگ‌نیا و گلی امامی نیز درباره کیارستمی سخن گفتند اما وزیر ارشاد وحجت الله ایوبی هیچ حرفی درباره کیا رستمی نزدند.

حاشیه‌ها

مراسم قرار بود از ساعت ۱۸ آغاز شود اما مردم از ساعت‌ها پیش در جلوی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان حضور پیدا کرده بودند.

تالار اجتماعات اصلی کانون که محل برگزاری اصلی مراسم بود و همچنین صحن حیاط و جلوی کانون پرورش فکری مملو از جمعیت بود و بسیاری از افراد به صورت ایستاده مراسم را پیگیری می‌کردند.

وزیر ارشاد در نیمه پایانی مراسم حضور پیدا کرد.

در میان تمامی برنامه‌هایی که برای کیا رستمی برگزار شده امروز وزیر ارشاد برای اولین بار در یکی از این مراسم‌ها شرکت کرد.

صحبت‌های داریوش مهرجویی درباره قصور پزشکان و وضعیت بهداشتی و درمانی کشور با تشویق شدید حضار و مردم مواجه شد و بسیاری در سالن فریاد می‌زدند برخی پزشکان قاتل هستند.

file-87.jpg

خبر درگذشتِ غیرمنتظرهٔ عباس کیارستمی، کارگردانِ صاحب‌نام و نوپردازِ ایرانی، در روز سه‌شنبه ۱۵ تیرماه، در رسانه‌های گوناگون داخلی و خارجی و نیز دنیای صفحه‌های مجازی به‌طورگسترده‌ منعکس گردید، و به‌رغمِ آگاهی مردم و هنردوستان از بیماری وخیم او، برای آنان تکان‌دهنده بود. برخی از معروف‌ترین روزنامه‌های جهان نظیر گاردین، چاپ لندن، با انتشار صفحه‌هایی ویژه، به تحلیل کارهای او و تجلیل از شخصیت هنریِ این کارگردان مشهور ایرانی پرداختند.

عباس کیارستمی، یکی از بهترین و مطرح‌ترین کارگردان‌های سینمای ایران و در سطح جهان شناخته‌شده و محبوب بود. او ضمن معرفی هرچه بیشتر و بهترِ سینمای خاص خودش به جهانیان، سینمای ایران را نیز بیش از گذشته در جهان به‌شهرت رسانید. عباس کیارستمی از اسفندماه ۱۳۹۵ به‌دلیل بیماری در ناحیه روده در بیمارستانی در تهران بستری شد و چند بار مورد عمل جراحی قرار گرفت. بر پایهٔ برخی گزارش‌ها، کیارستمی به‌دلیل کوتاهی‌ها و نابسامانی‌ها در مراقبت‌های ضروری پزشکی از او و موفقیت‌آمیز نبودنِ جراحی‌ها، به‌درخواست خانواده‌اش، به‌ناگزیر برای ادامه درمان به پاریس رفت، اما بنا بر گزارش‌ها، در نتیجهٔ تأثیرِ عارضه‌های ناشی از اشتباه‌ها و ندانم‌کاری‌های پزشکی در معالجهٔ او در کشور، و پس از چند ماه تحمل درد و رنج، این چهرهٔ برجستهٔ سینمای معاصر ایران چشم بر جهان فرو بست.

عباس کیارستمی، کارگردان متعهد و دانا، کار فیلم‌سازی‌اش را با ساخت فیلم‌های کوتاهِ “نان و کوچه “، “زنگ تفریح “، “تجربه “، “دو راه‌حل برای یک مسئله “، و جز این‌ها، شروع کرد و در ادامه، با ساختن فیلم‌های بلند زگزارش “[۱۳۵۶]، “اولی‌ها “[۱۳۶۲]، “خانهٔ دوست کجاست؟ “[۱۳۶۵]، “مشقِ شب “[۱۳۶۶]، “کلوزآپ، نمایِ نزدیک “[۱۳۶۸]، “زندگی و دیگر هیچ “[۱۳۷۰]، “زیر درختان زیتون “[۱۳۷۳]، “طعم گیلاس “[۱۳۷۶]، “باد ما را خواهد برد “[۱۳۷۷] و “آفریقا ا، بی، سی “[۱۳۷۹]،این کارگردان‌ برجسته و نامدار کارنامهٔ هنری‌اش را غنا بخشید.

عباس کیارستمی در اکثر کارهایش به مردم و اتفاقات روزمرهٔ زندگی آنان نگاهی ساده و معمولی نداشت (به‌جز چند فیلم). او ازنظر سَبکِ هنری، واقع‌گرایی اجتماعی بود با نگاهی متفاوت، غیرکلیشه‌ای و بسیار هنرمندانه، یعنی وجه‌هایی که جلوهٔ متفاوتِ فیلم‌هایش را باعث می‌شد. سینمایِ کیارستمی از دیدگاهِ سینماشناسان، جشنواره‌ها و جهانیان، سینمایی خاص بود، سینمایی ناب، سینمایی برای خودش. نه ‌تقلیدگر بود و نه کار کلیشه‌ای می‌کرد، سعی داشت سینما و اتفاقات را به‌گونه‌ای شاعرانه و انسانی مطرح کند، و همین امر با اقبال مردم و سینمای جهان روبه‌رو شده بود. او هنری ارائه می‌کرد که جهانیان به‌دنبالش هستند. بر همین اساس، می‌گویند “ژان لوک‌ گدار “، کارگردان برجسته سینمای فرانسه و جهان، دربارهٔ کیارستمی گفته است: “سینما با گریفیث شروع شده و با عباس کیارستمی هم می‌میرد. “

کارهای این کارگردان مطرح سینمای معاصر ایران را می‌توان به دو دوره تقسیم کرد. دورهٔ اول تا پیش از فیلم “خانه دوست کجاست “و دورهٔ دوم پس از آن. در دورهٔ اول تا ساخت “خانه دوست کجاست “، اکثر ساخته‌های او داستان‌گو و واقع‌گرایانه و عوام‌پسند بود و با فهم تماشاچی معمولی هماهنگی داشت:کارهایی ساده با داستان‌هایی انسانی و مردمی. دورهٔ دوم، یعنی پس از “خانه دوست کجاست “، که همان مضمون‌های انسانی و موضوع‌های پیش با قالبی خاص و پیچیده و سنگین ساخته شد و کمی دور از فهم و درک عامه‌ بود، اما در نظر روشنفکران مقبول و جذاب جلوه می‌کرد. در این دوره سمت‌وسوی ساخته‌ها و سینمای عباس کیارستمی تغییر کرد و به جشنواره‌ها و مجامع روشنفکران راه یافت و از آن‌ها استقبال شد. شاید بر همین اساس و همچنین سختگیری‌های ارگان‌های ممیزی رژیم حاکم خیلی از فیلم‌های کیارستمی در نمایش داخلی به سرانجام نرسید وبرپردهٔ سینماها اکران نشد.

دورهٔ اول کاری کیارستمی در “کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان “گذشت و بیشتر در حیطه هنر گرافیک بود. بنا بر کارنامهٔ عباس کیارستمی، او نخستین تجربهٔ های هنری‌اش را با نقاشی شروع کرد، و اندک زمانی پس ‌از آن کامیابی در پذیرفته شدن در دانشکدهٔ هنرهای زیبای دانشگاه تهران. او در دانشگاه بیشتر به فراگیری نقاشی و طراحی گرافیک پرداخت. کیارستمی از سال ۱۳۴۰ در مقام نقاش تبلیغاتی به‌کار طراحیِ جلد کتاب، پوستر و آگهی‌های بازرگانی پرداخت. از سال ۱۳۴۶ در سازمان تبلیغاتی نگاره به کار طراحی و ساختن تیتراژ فیلم مشغول شد. تیتراژِ فیلم “وسوسهٔ شیطان “، ساختهٔ محمد زرین‌دست، نخستین کار او در این زمینه بود. طراحی پوستر و ساخت تیتراژ فیلم‌های “قیصر “و “رضا موتوری “، ساختهٔ مسعود کیمیایی، را او انجام داد. مهم‌ترین کار گرافیکیِ متفاوتِ او، ساخت تیتراژ فیلم سینمایی “قیصر “به‌کارگردانی مسعود کیمیایی بود که کاری خوب در زمینهٔ تیتراژ فیلم و سینما در آن زمان محسوب می‌شد. مدتی بعد به امور سینمایی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفت و در سال ۱۳۴۹ فیلم کوتاه “نان و کوچه “را ساخت. در سال ۱۳۵۱ “زنگ تفریح “را ساخت و با ساخت فیلم “مسافر “در سال ۱۳۵۳، کار او در این عرصه مطرح شد. عباس کیارستمی نوگرا و خوش‌فکر به ‌سوی سینمای کودکان و نوجوانان کشیده شد. او در این عرصه فعال و عاشق کار بود. فیلم سینمایی “گزارش “را ـ که بهمن فرمان آرا تهیه‌کنندهٔ آن بود ـ در سال ۱۳۵۶ ساخت. می‌توان گفت که کیارستمی کار جدی و حرفه‌ای کارگردانی در سینما را با فیلم “گزارش “شروع کرد. فیلمی خوش‌ساخت و به‌دور از کلیشه‌های رایج سینمای فیلم‌فارسی در آن دوره. “گزارش “یکی از فیلم‌های بسیار خوب و پُرکشش کیارستمی است که توانست با اقبال بینندگانش روبه‌رو شود، یا به‌تعبیری، توانست با جامعهٔ هنری و روشنفکری آن زمان ارتباط بگیرد و از سوی دیگر نیز مردم کوچه و بازار را هم راضی نگه دارد. فیلمی که بتواند توجه و نگاهِ هردو گروه جامعه را، یعنی تودهٔ مردم و روشنفکران را، به‌خود جلب کند کاری سترگ و ستودنی است. کیارستمی با بهره گرفتن از بازیگران تحصیل‌کردهٔ تئاتر در دانشکدهٔ هنرهای دراماتیک، فضاسازیِ خوب، و بهره گرفتن مناسب از صدای فیلم ـ که در آن روزگار معمول نبود ـ توانست فیلمی متفاوت با ساخته‌های روزگار خودش خلق کند. گرچه فیلم سوژه‌ای خانوادگی دارد، اما نگاهی عمیق و موشکافانه به زندگی و به روابط اجتماعی مردم ایران دارد و در این راستا، معضل‌ها و دشواری‌های اجتماعی مردم را با داستانی عمیق بازسازی می‌کند و درد و رنج آنان را در آن برهه از زندگی اجتماعی، به‌خوبی بازگو می‌کند. دورهٔ دوم فیلم‌سازی کیارستمی از فیلم سینمایی “خانه دوست کجاست “شروع شد. او با ساخت و اکران این فیلم جذاب، توانمندی‌اش را در ساختن فیلمی بسیار روان و ساده با هزینه‌یی بسیار کم و سوژه‌یی حیرت‌انگیز نشان داد، چنان‌که با به‌اکران درآمدنِ آن حیرتِ همراه با ستایش تماشاچی را نیز برانگیخت. کیارستمی با “خانه دوست کجاست “توانست چشم‌ها را خیرهٔ ساختهٔ خود کند، هم در داخل ایران وهم درآن سوی مرزها. ماجرای فیلم در روستایی در شمال ایران روی می‌هد. پسربچه‌یی روستایی تلاش دارد خانه دوستش را که نمی‌داند کجاست پیدا کند و دفترمشق او را که در کلاس جامانده به دستش برساند. همهٔ فیلم سرگذشتِ تقلای این پسربچهٔ روستایی در رساندن دفترمشق همکلاسی‌اش به او است، یا به‌معنایی دیگر، نگرانی دربارهٔ وضعیت کنونی دوست [نداشتنِ دفترمشق] ، یاری به دوست و احساسِ مسئولیت در قبال او در قالب قصه‌یی جذاب و ساده. کار ازنظر اصول نمایشی در گره‌افکنی و گره‌گشایی هم موفق است. همه پیوندهای دراماتیکی با داستانی مهیج نیز رعایت شده است. عباس کیارستمی با این فیلم توجهِ سینمادوستان جهان را بیش‌ازپیش به سینمای ایران جلب و آن را در جهان مطرح کرد. “کوروساوا “، کارگردان معروف ژاپنی، در گفت‌گویی، دربارهٔ کیارستمی و فیلم “خانهٔ دوست کجاست “گفته بود: “حالا خیالم راحت شد که یک نفر پیدا شده که می‌تواند جای خالیِ ساتیاجیت رای۱ را پر کند. “سینمادوستان ایران و جهان با شگفتی بسیار به فیلم‌های تازه عباس کیارستمی نگاه می‌کردند. ارزشِ فیلم‌های او، در محتوا و قالب ، موجب شد تا به‌لحاظِ آفرینشگری به قله‌ها دست یابد. برخی از مشهورترین سینماگران جهان کارهای کیارستمی را “شعرِ سینمایی “نامیده‌اند، سادگیِ سوژه‌های او را ستوده‌اند و سَبکِ کار او را منحصربه‌فرد دانسته‌اند.

کیارستمی درحالی‌که از سویی با زبانِ سینمای نوگرا و هنرمندانه‌اش به‌گونه‌ای دل‌چسب و جذاب برای روشنفکران و جشنواره‌ها از زندگی، از مرگ، از ارزش‌های انسانی و آرزوهای بشری سخن می‌گفت و با استقبال و ستایش افزون‌تر روبه‌رو می‌شد، از سوی دیگر، به‌لحاظِ قالب ، شکل و ساختارِ فیلم‌های این سینمای نوگرا، تماشاچی معمولی ایرانی ـ بنا بر شواهدی ـ همچون گذشته نمی‌توانست با فیلم‌هایش ارتباط برقرار ‌کند هرچند که مضمون آثارش تغییری نکرده بود. فرم و شکلِ اجرایی به‌گونه‌ای بود که دریافتِ محتوایِ فیلم او را برای تماشاچی عادی دشوار کرد. همین امر موجب شد تا استقبال از فیلم‌های این کارگردان توانمند در داخل ایران کاسته شود و اکران فیلم‌ها به‌شکل گسترده‌ای با مشکل مواجه گردد. از سوی دیگر، فیلم‌سازان مکتبی و برخی عوامل حکومتیِ جمهوری‌اسلامی از کیارستمیِ هنرمند و خلاق دلِ ‌خوشی نداشتند و همواره در جهت کارشکنی و سنگ‌اندازی در مسیر کارهایش و سعی در مخالفت و جبهه‌گیری در برابر او می‌کوشیدند و درنتیجه، از اکران فیلم‌های عباس کیارستمی در ایران مانع می‌شدند. پس از کودتای انتخاباتی ۱۳۸۸ رژیم ولایت‌فقیه، کیارستمی عملاً موفق نشد در ایران به فعالیت هنری بپردازد. در همین برهه از زمان، او دو فیلم، یکی به‌نام “کپی مطابق اصل “در ایتالیا [۲۰۰۹]، و دیگری به‌نام “مانند یک عاشق “در ژاپن [۲۰۱۲] را کارگردانی و به انجام رسانید. جای خالیِ هنرمندی چون عباس کیارستمی نه‌تنها برای سینمای ایران بلکه برای سینمای جهان نیز جبران‌ناپذیر است. می‌توان گفت که سینمادوستان ایران و جهان ارزش واقعی این هنرمند را دانستند. او کارگردانی هنرمند و صاحب‌ سَبک بود که دستاوردهای هنری‌اش در عرصهٔ سینمای میهن‌مان، نسل جوان و آتی سینماگران ایران راه خواهد نمود. یادش گرامی باد.

--------------------------------

۱.‌ ساتیاجیت رای، تولد: کلکته ۱۹۲۱ ـ درگذشت: ۱۹۹۲، کارگردان بزرگ هندی. کار او بر اساس فیلم‌های سه‌گانهٔ [تریلوژیِ]: “پاتر پانچالی “، “آپاراجیتو “و “آپورسانسار “[۱۹۵۳، ۱۹۵۷، ۱۹۵۹] ـ که همیشه با “سه گانه “ ”گورکی “اثر “دانسکوی “مقایسه می شود ـ و در مقام فیلم‌سازی با استعداد استثنایی، و نیز آفرینشگری سازش‌ناپذیر شناخته و ارزش یابی می‌شود. در شیوهٔ خود از جنبش‌های اروپایی و به‌ویژه از نئورئالیسم تأثیر پذیرفته بود: “دزد دوچرخهٔ دسیکا این آرزو را در من بیدار کرد که به سینما روی بیاورم. “قهرمانِ این تریلوژی “آپو “ی خردسال در یک دهکده فقیر بنگالی است. او همراه مسن ترین خواهرش در دشت ها و مزارع سرگرم می شود و با اعجاب تمام، عبور قطاری را کشف می کند؛ در رؤیای “آپو “از قطار راه آهن، تصور او از سلطهٔ انسان بر طبیعت شکل می گیرد؛ از همین زمان است که ستیز با خرافه پرستی و نیاز به دانش در او بیدار می شود [نقل به‌اختصار از: نوشته ولریش گرگور،انو پاتالاس؛ مترجم:هوشنگ طاهری].

نامۀ مردم

1002-18-Teir.jpg

به بهانه ۱۸ تیرماه، سالگرد پیکار قهرمانانه جنبش دانشجویی بر ضد حاکمیت استبداد!

همراه شو رفیق۱

تنها نمان به‌درد

کاین دردِ مشترک،

هرگز جدا جدا

درمان نمی‌شود!

دشوارِ زندگی،

هرگز برای ما،

بی رزمِ مشترک

آسان نمی‌شود!

[پاره‌یی از شعر ”رزمِ مشترک”، از مجموعه شعر ”بپاخیز ایران من!“ سروده: برزین آذرمهر]

۱۸ تیرماه امسال از یورشِ گماشتگان ولی‌فقیه و گزمگانِ تاریک‌اندیشی به دانشگاه‌های کشور و سرکوبِ خونین حرکت‌های آزادی‌خواهانهٔ دانشجویان ایران بر ضد انحصارطلبیِ حاکمانِ مستبد، هفده سال می‌گذرد. حرکتی که با اعتراض به بسته شدنِ روزنامهٔ ”سلام“ آغاز شد، به سرکوب همه‌جانبه و تهاجم وسیع نیروهای انتظامی رژیم به دانشگاه‌های کشور انجامید.

باوجودِ سرکوب خونین ۱۸ تیرماه و فریادهای ”منکوب کنید“ ولی‌فقیه رژیم، جنبشِ دانشجویی کشور در طول سال‌های اخیر همچنان به مبارزهٔ تحسین‌برانگیز خود در راهِ دستیابی به آزادی‌ها و حقوق دموکراتیک برای مردم ما، ادامه داده است.

روز پنجشنبه ۱۷ تیرماه ۱۳۷۸، ابرازِ مسالمت‌آمیز اعتراضِ دانشجویان، در محوطهٔ کوی دانشگاه، در ارتباط با لایحهٔ "اصلاح قانون مطبوعات"، با یورشِ ددمنشانهٔ انصارحزب‌الله ـ که در پشت گاردهای ضدشورش نیروهای انتظامی پنهان شده بودند ـ روبه‌رو شد، یورشی که در تاریخ دانشگاه‌های کشور کم‌سابقه بود. سپیده‌دمِ جمعهٔ ۱۸ تیرماه، شماری از چاقوکشان مرتبط و وابسته به نیروهای انتظامی ولی‌فقیه، که در وحشی‌گری رویِ شعبان بی‌مخ‌ها را سفید کرده بودند، به خوابگاه دانشجویان یورش بردند و به‌جنایت‌های هولناکی بر ضد جوانان دانشجو دست زدند. در اطلاعیهٔ وزارت فرهنگ‌و‌آموزش‌عالی در همان روز صادر شد، دربارهٔ این جنایت دستگاه‌های امنیتی ازجمله گفته شد: "تظاهرات جمعی از دانشجویان در محوطهٔ کوی دانشگاه و در مقابل آن، درحالی‌که با مدیریتِ مسئولان دانشگاه روی به‌اتمام بود با مداخلهٔ خشونت‌آمیزِ نیروهای انتظامی به حادثه‌ای تلخ و تأسف‌بار تبدیل شد. در این حادثه، که در نوع خود بی‌نظیر بود، حرمت‌ها و حریم‌ها شکسته شده است که بازسازیِ آن‌ها به‌سادگی مقدور نخواهد بود. ... ورود به حریمِ دانشگاه بدونِ اجازه، شکستن دَرِ اتاق‌ها، تخریب، انهدام لوازم شخصی دانشجویان و وسایل عمومی دانشگاه، آتش زدن اتاق‌ها، ورود به ساختمان دانشجویان خارجی و ضرب‌وشَتم آن‌ها و تخریب وسایل‌شان، شلیکِ گلوله و پرتاب کردن دانشجویان از پنجرهٔ اتاق [ها] و به‌قتل رساندنِ تعدادی از آنان. سوزاندنِ کتاب‌ها و عکس‌ها، عکس‌های خاتمی و شریعتی هم نیم‌سوخته شده‌اند. تعداد مضروبان و مجروحان بیش آر دویست نفر برآورده می‌شود. اما کشته‌شدگان موضوع تازه‌ای است. از یک تا هفت [کُشته] روایت کرده‌اند. تعداد زیادی از دانشجویان دستگیر شده‌اند. ۱۸ تیر در تاریخ ثبت شد. ..."

در پی این جنایت‌های هولناک انصارِ ولی‌فقیه، موجِ اعتراض‌ها به تمام مراکز آموزشی و دانشگاه‌های کشور کشانده شد که با سرکوبِ خشن و خونین رژیم ولایت‌فقیه روبه‌رو گردید. رژیم به‌بهانهٔ آشوبِ عمومی و مقابله با "اراذل و اوباش"، جَوِ به‌طورِکامل نظامی‌ای بر شهرهای ایران حاکم کرد. کمیتهٔ مرکزی حزب ما در همان دوران در اعلامیه‌یی که در دفاع از مبارزه و پیکارِ دلاورانهٔ دانشجویان کشور منتشر کرد، ازجمله یادآور شد: "حمله به مردم عادی، مکان عمومی و دامن زدن به جَوِ بی‌امنیتی و ارعاب در روز سه‌شنبه ۲۱ تیرماه، نقشهٔ شوم نیروهای امنیتی و ارتجاع حاکم برای زمینه‌سازیِ سرکوب خونینی بود که علی خامنه‌ای فرمان آن را قبلاً نوشته بود. ..." و در انتقاد به عملکردِ دولت خاتمی در عدم‌حمایتش از دانشجویان، افزود: "مردم به‌حق می‌پرسند که سکوت و حمایت ضمنیِ دولت خاتمی از عربده‌های منکوب و مرعوب کنید و "تکه‌تکه کردن مخالفان"، چه معنایی جز هم‌صدایی و همگام شدن با سرکوب وحشیانهٔ جنبش دانشجویی و آزادی‌خواهان می‌تواند داشته باشد..." [به‌نقل از: "نامهٔ مردم"، شمارهٔ ۵۶۲، ۲۹ تیرماه ۱۳۷۸].

در هفده سال گذشته، جنبش دانشجویی کشور تجربه‌های گوناگون و غنی‌ای را پشت سر گذاشته است، و به‌رغمِ همهٔ فشارها و انحلالِ شماری از تشکل‌های صنفی‌اش، هرگز در مقابل استبدادِ حاکم تسلیم نشده است. دوران هشت‌سالهٔ سیاه دولت برگماردهٔ محمود احمدی‌نژاد، دوران دشواری بود که حاکمیت تلاش کرد در خلال آن، با استقرارِ نیروهای مزدورِ "بسیج دانشجویی"، عملاً دانشگاه‌های کشور را به پایگاه‌های نظامیِ زیرِ کنترل خود تبدیل کند و اجازه ندهد تا تجربه‌هایی همچون تجربهٔ ۱۸ تیرماهِ ۱۳۷۸، بار دیگر در دانشگاه‌های ایران تکرار شود. اما به‌رغم همهٔ این تلاش‌ها، شرکت پرشکوه دانشجویان و جوانان کشور در اعتراض‌های میلیونیِ سال ۱۳۸۸، درست یک دهه پس از سرکوب خونین ۱۸ تیرماه ۱۳۷۸، در اعتراض به کودتایِ انتخاباتیِ ولی‌فقیه و نیروهای سپاه و انتظامی، نشان داد که جنبشِ دانشجویی کشور همچون آتشی زیر خاکستر است، که با باز شدن کوچک‌ترین روزنه‌یی، آمادهٔ برافروخته شدن و به‌چالش کشیدن استبداد و حضور در میدانِ مبارزه با مرتجعان حاکم است.

با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۹۲ و روی کار آمدن دولت روحانی و قول‌ها و وعده‌هایی که او به مردم و دانشجویان و جوانان داد، جنبشِ دانشجویی امیدوار شد که گشایشی در فضای سیاسی کشور به‌وجود خواهد آمد، و بنابرآن، دانشجویان بار دیگر می‌توانند به فعالیت‌های صنفی ـ سیاسی‌شان ادامه دهند.

ولی برخلاف همه قول‌های داده‌شده، کارنامهٔ دولت روحانی در این عرصه نیز مانند بسیاری عرصه‌های دیگر از ادامه یافتنِ همان سیاست‌های کلان گذشته حکایت دارد، و در بر دارندهٔ تنها تکرار همان شعارهایی است که نه دولت روحانی و نه حاکمیت رژیم ولایت‌فقیه به عملی کردنِ آن‌ها تمایلی ندارند. یک سال پس از روی کار آمدن دولت روحانی، او به‌مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید سری به دانشگاه‌های کشور زد که با اعتراضِ گستردهٔ دانشجویان کشور در عمل نکردنِ دولت او به قول‌هایش روبه‌رو شد.

روزنامهٔ اعتماد، ۱۶ مهرماه ۱۳۹۳، نوشت: "دومین حضور روحانی در دانشگاه تهران خیلی هیجان برانگیز نبود. جاهای خالی بیش‌ازحد توی چشم بودند؛ چیزهایی مثل جای خالیِ تشکل‌های دانشجویی یا جای خالیِ وزیر در وزارت علوم. جاهای خالی [ای] که حتی خود دولتی‌ها از آن رنج می‌بردند. رئیس‌جمهور هم این را می‌دانست و در سخنانش اشاره‌ای به‌آن کرد. دیروز دانشگاه تهران را برای حضور رئیس‌جمهور آب‌وجارو کرده بودند. حسن روحانی در نخستین ساعات روز برای شرکت در مراسم آغاز سال تحصیلی دانشگاه‌ها عازم آنجا بود، اما همه‌چیز حکایت از آن داشت که چندان هم حال دانشگاه خوب نیست. بیرون سالن محل برگزاری مراسم، دانشجویانی بودند که می‌دانستند راهی به داخل سالن نخواهند داشت، فقط آمده بودند تا حرف‌های خود را با بالا بردن یک نوشته یا پلاکارد [شعارنوشته] به رئیس‌جمهوری بگویند: ”نگاهِ امنیتی را از دانشگاه بردارید“، ”آقای رئیس‌جمهور دانشگاه را از دست ندهید“، ”خواستِ ما اجرای بدون تنازل قانون اساسی است“، و مطالبات دیگری ازاین‌دست. امید داشتند تا رئیس‌جمهوری وقتی می‌خواهد وارد محل برگزاری مراسم شود، گوشهٔ چشمش هم به‌این نوشته‌ها بیفتد. امسال تشکل‌های دانشجویی جایی در برنامهٔ آغاز سال تحصیلی جدید نداشتند. همه هم به‌این موضوع معترض بودند؛ هم دانشگاهیان و هم دولتی‌ها. سرپرست دانشگاه تهران به‌عنوان نخستین سخنران، از این جای خالی گله کرد و حاضرین در سالن با کف و صوت او را تشویق کردند."

امروز پس از گذشت سه سال از روی کار آمدن دولت روحانی هنوز نه‌تنها مطالبات اساسی جنبشِ دانشجویی کشور تحقق نیافته‌اند، بلکه جو اختناق و سرکوب نیز همچنان ادامه دارد و دولت روحانی ناظر سرکوب خشن جنبش کارگری و هرگونه جنبش اعتراضی در کشور است. اخیراً بیش از پنجاه تشکلِ دانشجویی کشور، با انتشار بیانیهٔ مشترکی، ۱۸ خردادماه ۱۳۹۵، در اعتراض به شلاق زدنِ کارگران معترضِ [آق‌دره]، به دولت روحانی نوشتند: "اما امروز چگونه است که کارگران برای آن‌که صدای‌شان شنیده شود با زندان و شلاق و جریمه روبه‌رو می‌شوند اما مسببین بی‌عدالتی‌هایی که در حقِ کارگران صورت می‌گیرد و چاره‌ای برای آنان جز اعتراض نمی‌گذارند، مورد مواخذه قرار نمی‌گیرند؟ دستگاه قضایی به‌جای برخورد با کارگرانی که تنها تظلم‌خواهی کرده و خواستارِ احقاق حقوق خود بوده‌اند و هیچ چارهٔ دیگری نداشتند، باید کسانی را مورد محاکمه قرار دهد که با عملکرد خود موجب پدید آمدن چنین شرایطی شده‌اند و توان خود را صرف مقابله با فساد ساختاری گسترده در کشور و غارتگران و چپاولگرانِ اموال و سرمایه‌های ملی نمایند. برخوردِ قضایی با کارگران و مجرم قلمداد کردنِ آنان، نه راه‌کارِ مقابله با بی‌عدالتی‌ها که خود مسبب به‌وجود آمدن آن‌ها است. ... ما تشکل‌های دانشجویی ضمن محکوم کردنِ این احکام ناعادلانه، از تمامی گروه‌ها و کنش‌گران دغدغه‌مندِ جامعهٔ مدنی دعوت می‌کنیم تا با اعتراض خود از تأثیراتی که چنین احکامی بر افراد، جامعه و استانداردهای اجتماعی خواهد گذاشت، و موجب نهادینه شدنِ سوءاستفاده سیستماتیک می‌شود، جلوگیری نمایند."

همچنین در روزهای اخیر و با نزدیک شدن سال‌روزِ ۱۸ تیرماه، ۲۹ تشکلِ دانشجویی اصلاح‌طلب، در نامه‌یی به‌تاریخ ۵ تیرماه ۱۳۹۵ به روحانی، و با تأکید بر این موضوع که: "دانشجو در حصارِ استبدادِ فکری قرار نمی‌گیرد و راه‌های جدید ایجاد می‌کند"، ازجمله نوشته‌اند: "همان‌طور که مستحضرید، هشت سال زمستانِ سرد و جانکاه دولتِ قبل و تأثیراتِ سیاه آن فضایِ دانشگاهی کشور را به سمتِ رخوت و سکون کشاند، دولتی که تلاش داشت با نشانه‌گیری حیات تشکیلاتی انجمن‌های اسلامی دانشجویان ـ که ازجمله معدود نهادهای مدنی فعال در سپهر سیاسی کشور بودند ـ در تضعیف جامعه مدنی، تخریبِ فضای انتقادی جامعه و تثبیتِ حاکمیت اقتدارگرایان در مدیریت کلان کشور گام بردارد. بازگشاییِ انجمن‌های اسلامی در دولت یازدهم، اصلاحِ رویه‌های ناصحیح گذشته در دانشگاه را نوید می‌داد، اما با گذشتِ سه سال از عمر دولت جنابعالی، همچنان برای تشکل‌های اصیلِ دانشجویی که سعی در حفظ رسالت خود دارند، دَر بر همان پاشنهٔ سابق می‌چرخد و این تشکل‌ها حتی از برگزاری یک نشستِ هم‌اندیشی نیز در سراسر کشور محروم‌اند. ..." و نتیجه‌گیری می‌کند: "امروز قشر فهیم دانشجو قطعاً در حصارِ استبداد فکری قرار نخواهد گرفت و درصورت انسدادِ مسیر، راه‌های جدیدی ایجاد می‌کند و در جهت تظلم‌خواهی از پای نمی‌نشیند. ..."

امروز جنبشِ دانشجویی کشور با چالش جدی سازمان‌یابیِ دوبارهٔ صفوفش مواجه است. تلاش برای بازسازیِ جنبش دانشجویی‌ای رزمنده و حاضر در صحنه که بتواند ارتجاع حاکم را به‌چالش بطلبد، ضرورتِ درنگ ناپذیری است که باید برای دست‌یابی به آن از همه امکان‌ها بهره‌جویی کرد. تجربهٔ ۱۸ تیرماه و مبارزات تاریخی جنبش دانشجویی کشور، گواه این واقعیت است که جنبش دانشجویی تنها با حفظ انسجامِ صفوف خود و حمایتِ مؤثر دیگر گردان‌های اجتماعی، خصوصاً [همبستگیِ] جنبش کارگری و زنان و همچنین حمایت مؤثر و گسترده نیروهای آزادی‌خواهِ کشور، می‌تواند توطئه‌های ارتجاع را خنثا کند. سازمان‌دهیِ این جنبش همبستگی [و حمایت] هم در داخل و هم در خارج از کشور، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. نباید به ارتجاع و گزمگان تاریک‌اندیشی و استبداد اجازه داد تا به سیاست‌های سرکوبگرانه و مخرب کنونی بر ضد دانشگاه‌های کشور و جنبش دانشجویی ادامه دهند. با مبارزه و تلاشِ مشترک و صف‌های متحد، می‌توان ارتجاع حاکم را به عقب‌نشینی وادار کرد.

----------------------------------------

۱.‌ در برخی از نسخه های منتشر شده از این شعر ”همراه شو ای عزیز“ آورده شده است. لازم به تذکر است که هم در چاپ نخستِ این شعر [انتشارات ارانی، ۱۳۵۵، سوئد] و هم در چاپ دوم [انتشارات صلح، ۱۳۵۶، تهران]: ”همراه شو رفیق“ درج شده است.

نامه مردم

file-85.jpg

به مناسبت سالگرد درگذشت شهلا فرجاد

ناهید مذکوری: با این مبارزِ دلاور دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ آشنا شدم. وقتی قرار بود تشکیلات دمکراتیک زنان ایران در استان گیلان را تاسیس کنیم در شهر رشت دفتری کرایه نمودم تا بشود کار را شروع کرد که شهلا فرجاد به جمع کوچک ما پیوست. او که پس از انقلاب از زندان رژیم شاه آزاد شده بود و چون پزشک بود، به استان گیلان آمده بود که خدمت کند. وی در درمانگاهی نه چندان بزرگ به پزشکی ادامه می داد. …

به یاد شهلای عزیز

گویا از خرابه‌های شهر بم نامت برهر در و منزلی فریاد می شود، و دخترکان جوان با شوق از مراکز علمی ودانش آموزی نامت را بر زبان می آورند، و تو در تک تک آنها نوای عشق و زندگی را می خوانی، درمانگاهها ومراکز سواد آموزی و «تشکیلات دموکراتیک زنان» ودر هر کجا که بوی عشق و محبت و انسانیت بود و هست، عطر دل‌انگیز محبت تو را می‌دهد، در محله‌های فقیر نشین، در گیلان و در تهران و کرمان چون جرقه‌ای شعله‌آفرین در عمق دل ها و روح ها گرچه نیستی ولی پایداری وسرفرازی‌ات در شیر زنان ایرانی احساس می شود، وغرور می‌آفریند و چون نوری راهنمایشان.

یادت همیشه زنده و مانا جاویدان است.

چگونه است که نیستی، اما در رگها می جوشی؟ وپایداریت در زنان میهن غرور آفرین، وچون نوری رهگشای راه پر فراز و نشیب؟ تا این عاشقان راه آزادی مشعل عشق تو را بی‌پایان زنده وجاوید بر افروخته نگهدارند.

ای تو همیشه جاویدان

در دلها

تو بمان تو بمان تو بمان

با این مبارزِ دلاور در دوران پس از انقلاب ۱۳۵۷ آشنا شدم. وقتی قرار بود تشکیلات دمکراتیک زنان ایران در استان گیلان را تاسیس کنیم در شهر رشت دفتری کرایه نمودم تا بشود کار را شروع کرد که شهلا فرجاد به جمع کوچک ما پیوست. او که پس از انقلاب از زندان رژیم شاه آزاد شده بود و چون پزشک بود، به استان گیلان آمده بود که خدمت کند. وی در درمانگاهی نه چندان بزرگ به پزشکی ادامه میداد. ما بهرحال بهمراه وی و دوست دیگری به تشکیل کمیته تشکیلات دمکراتیک زنان دست زدیم و از این تاریخ تلاش شروع شد. شهلا وظیفه رابط تشکیلات زنان با حزب توده ایران در گیلان را بعهده گرفت و یکی از اعضای کمیته ایالتی حزب توده ایران در گیلان شد. کار تشکیلات زنان در مدت چهار سال فعالیت خود به اوج رسید. در هر شهری تشکیلات زنان سازمان یافت. بدون اغراق کارتشکیلات زنان در عرصه وسیعی اوج گرفت. از فومن تا صومعه سرا وکسما گرفته تا شهرهای انزلی، لنگرود، لاهیجان وحتی در خیلی از روستاها کار گسترش یافت. در رشت کلاسهای خیاطی، گلسازی، سواد آموزی، کمکهای اولیه پزشکی و امداد رسانی به جبهه جنگ ایران و عراق که از جمله جمع آوری دارو و پوشاک و مواد خوراکی و حتی کشت گوجه فرنگی و پیاز در روستاها بود که برای جبهه فرستاده میشد. کمک به برنجکاران روستائی وغیره که اگر هرکدام شمرده شود، طومار بلندی است از فعالیت این کمیته تشکیلاتی که شهلا بیدریغ در آن نقش داشت. پس از یورش دوم حکومت جمهوری اسلامی در سال۱۳۶۱، وی تصمیم گرفت که در ایران باقی بماند.

و در این زمان وی یکبار دیگر به زندان دژخیمان افتاد.

وی پس از آزادی دست از آرمانهای خود بر نداشت و از دهه هفتاد با شروع کار در کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به عنوان پزشک به کار خویش ادامه داد. وی غیر از وظیفه کاری، به پناهندگان افغانی نزدیک شد و در امر سواد آموزی، مدرسه سازی و کتابخانه سازی به آنها کمک کرد. با وقوع زلزله فاجعه بار در شهر بم بلافاصله برای کمک به آنجا شتافت. پس از مدت زمان کوتاهی بهمراه دوستانش، دانشسرای کشاورزی دختران را بنا نمود. وی در جنبش برابری خواهانه زنان نیز شرکت داشت. در “کمپین یک میلیون امضا”، وی یکی از بنیان گذاران “مادران صلح” و عضو “همگرائی جنبش زنان برای طرح مطالبات در فضای انتخابات” بود. او در حرکتهای زنان از جمله جمع هم اندیشی زنان و گردهمایی اعتراضی به صدا و سیما در اوایل دهه ۸۰ تا در تجمع ۲۲ خرداد زنان در برابر دانشگاه تهران و ….. حضور داشت. ولی فروتنانه و بی ادعا در همه جا شرکت میکرد. در انتخابات ۸۸ دوباره پرونده قضائی وی در جریان افتاد. وی مدتهای مدیدی به سختی زندگی میکرد.

لازم به یاد آوریست که شهلا خواهر رفیق مبارز “مهرداد فرجاد ” میباشد که وی عضو مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران بود که به هنگام اعدام با صدای بلند سرود انترناسیونال را خواند و دژخیمان جمهوری اسلامی اول زبانش را بریدند و سپس اعدامش نمودند. نام این دو اسطوره هرگز از صفحه تاریخ سرزمینمان ایران زدوده نخواهد شد.

شهلا یک فعال سیاسی و یک انسان والای طراز نوین بود. راهش پایدار باد!

شهلا فرجاد از ابتدای سال ۹۰ مبتلا به بیماری سرطان شد و سرانجام روز یکشنبه ۱۶ تیرماه ۱٣۹۲ در بیمارستان آتیه تهران، درگذشت.

اخبار روز ـ ۱۷ تیر ۱۳۹۵

file-84.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

خورن قاراخانیان مبارز خستگی ناپذیر سندیکاهای کارگری صنوف

هنگام معرفی چهره‌های نازدودنی جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما، نکته‌ای که به شکل بسیار آزار دهنده و دردناکی خودنمایی می‌کند، نبود و کمبود اطلاعات کافی از زندگی و پیکار کارگران شجاع و فداکاری است که با رنج و خون خود از منافع طبقاتی زحمتکشان و اصول استقلال و آزادی وطن دفاع کرده‌اند. در مورد رفیق کارگر توده‌ای خورن قاراخانیان نیز ما کمترین اطلاعات را از زندگی و مبارزه او در دست داریم. تاریخ و محل تولد این کارگر توده‌ای در دسترس قرار ندارد. او به مانند بسیاری از کارگران و زحمتکشان ارمنی در سال‌های دهه بیست خورشیدی با کسب آگاهی طبقاتی به صفوف حزب پُر افتخار توده ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران پیوست.

حرفه او کفاشی بود و به عنوان یک کارگر کفاش در سال‌های دهه بیست خورشیدی یعنی هنگامیکه شورای متحده مرکزی صف‌های جنبش سندیکایی را متحد و سازماندهی کرده بود، در فعالیت سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه نقش داشت. در سال‌های پایانی دهه بیست، رفیق کارگر خورن قاراخانیان بنا به مسئولیت‌های خود در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه همراه با رفیق اسدالله کاریجانی در تقویت رابطه میان کارگران و سندیکاهای صنوف بسیار فعال بود.

در سال ۱۳۳۱ نقش او در گسترش فعالیت سندیکای کارگران کفاش بسیار برجسته بود. تجهیز و تقویت صف‌های کارگران صنوف و سازماندهی و بازسازی سندیکاهای کارگری صنوف مانند سندیکاهای کارگران نانوا، خیاط، کفاش، اغذیه فروشی‌ها و نظایر آن از وظایف پُر اهمیتی بود که با فعالیت شبانه روزی رفیق خورن قاراخانیان و رفقای او میسر می‌شد. برقراری رابطه منظم و سازمان یافته میان سندیکاهای کارگران صنوف و ارتباط محکم با سندیکاهای کارگران واحدهای بزرگ تولیدی و کارخانه‌ها و تحکیم موقعیت جنبش سندیکایی کارگران در معادله‌های سیاسی و اجتماعی از مسئولیت‌های کارگر فداکار توده‌ای و فعال سندیکایی خورن قاراخانیان بود. در این سال‌ها او همراه با رفیق اسدالله کاریجانی از اعضای اصلی و فعال کمیته کارگری حزب بودند و رهنمودها را با حد اعلای مسئولیت انقلابی به انجام می‌رساندند.

رفیق کارگر خورن قاراخانیان پس از کودتای ۲۸ مرداد با وجود آنکه مورد پیگرد قرار گرفت و مجبور شده بود از محل اصلی شغل خود در کفاشی‌های منطقه راه آهن و بازار کفاشان تهران دور باشد، در سازماندهی و تشکیل کمیته ۹ نفره فعالین سندیکایی صنوف کفاش نقش بارزی ایفا کرد. او در جریان اعتصاب کفاشان در سال ۱۳۳۳ یعنی پس از کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد، از هدف‌های اصلی فرمانداری نظامی محسوب می‌گردید و به این دلیل از سوی مأموران تحت تعقیب قرار داشت. طی مدت کوتاه پس از کودتاه مجبور شده بود برای امرار معاش در یک دکه کفاشی مشغول به کار شود (این دکه در منطقه بهجت آباد تهران یا ویلا که آن زمان بیابان و خارج از شهر محسوب می‌شد، قرار داشت). پس از اعتصاب کفاشان در سال ۱۳۳۳، خورن قاراخانیان بنا به رهنمود حزب برای حفظ ارتباط‌های تشکیلاتی و فرار از تور گزمگان فرمانداری نظامی کمتر به بازار کفاشان سر می‌زد.

سرانجام در سال ۱۳۳۴ خورشیدی، این کارگر قهرمان که از قبل توسط محافل ارتجاعی و همدست و همکار فرمانداری نظامی شناسایی شده بود، توسط مأموران شهربانی مورد هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. واپس گرایان و فرمانداری نظامی برای پنهان ساختن اقدام تروریستی خود، “پاره شدن بند اسلحه یک پاسبان” را علت اصابت گلوله به او گزارش دادند. اما در حقیقت این کارگر توده‌ای پس از شناسایی توسط فرمانداری نظامی و محافل ارتجاعی ترور شد. نام خورن قاراخانیان با افتخار در صفحه‌های جنبش کارگری میهن ما ثبت و حک شده است.

اتحاد کارگر

565.jpg

کیارستمی در پاریس از دنیا رفت

عباس کیارستمی که برای ادامه درمان بیماری خود به فرانسه سفر کرده بود، در سن ۷۶ سالگی و در ماه تولدش درگذشت.

این کارگردان سرشناس سینمای ایران که از اسفند سال ۹۴ تا اوایل اردیبهشت ۹۵ به دلیل انجام چند عمل جراحی در ناحیه روده در بیمارستان بستری شده بود و در ماه‌های اخیر هم چندین بار به بیمارستان مراجعه کرده بود، سرانجام بنا به تصمیم خودش هشتم تیر برای تکمیل مراحل درمان به پاریس رفت.

بنا بر این گزارش، پیکر کیارستمی قرار است به ایران منتقل شود.

عباس کیارستمی در هفتم اردیبهشت هنگام ترخیص از بیمارستان در آخرین گفت‌وگویش با ایسنا اظهار کرد: من امروز از بیمارستان مرخص می‌شوم، اما این مرخصی به معنای بهبودی کامل نیست. ۵۰ روز در بیمارستان بوده‌ام و امیدوارم بتوانم پروسه بهبودی‌ام را در خانه ادامه دهم.

خانواده مرحوم کیارستمی درگذشت این کارگردان را تایید کردند. گویا مرگ این کارگردان بر اثر سکته بوده است.

بر اساس آخرین اطلاعات بدست آمده درباره نحوه درگذشت این کارگردان برجسته سینما؛ عباس کیارستمی ساعت ۶ بعداز ظهر امروز به وقت ایران در منزل خود در پاریس دچار خونریزی داخلی شده و به محض رسیدن به بیمارستان سکته کرده؛ به کما رفته و دقایقی بعد از دنیا می‌رود.

گویا برخی سینماگران در تلاش هستند برای اطلاع از آخرین وضعیت این کارگردان و ادای احترام به وی به فرانسه سفر کنند.

کیارستمی در کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌اش ساخت فیلم‌های کوتاه «نان و کوچه»، «زنگ تفریح»، «تجربه»، «دو راه حل برای یک مساله» و .. و فیلم‌های بلند «گزارش» ۱۳۵۶، «اولی‌ها» ۱۳۶۲، «خانه‌ی دوست کجاست؟» ۱۳۶۵، «مشق شب» ۱۳۶۶، «کلوزآپ، نمای نزدیک» ۱۳۶۸، «زندگی و دیگر هیچ» ۱۳۷۰، «زیر درختان زیتون» ۱۳۷۳، «طعم گیلاس» ۱۳۷۶، «باد ما را خواهد برد» ۱۳۷۷، «ABC آفریقا» ۱۳۷۹ را دارد.

ژان لوک گدار کارگردان، فیلمنامه نویس و منتقد سینمایی فرانسوی-سوییسی که یکی از کارگردانان نامی موج نوی فرانسه به شمار می رود در صفحه شخصی خود آورد: سینما با گریفیث شروع و با عباس کیارستمی تمام می شود.

اصغر فرهادی کارگردان مطرح سینمای ایران نیز در مصاحبه با گاردین گفت: با شنیدن خبر درگذشت کیارستمی، شوکه شده ام.

فرهادی افزود: دنیا مرد بسیار بسیار بزرگی را از دست داده است.

محمدعلی کشاورز بازیگر و هنرمند پیشکسوت ایران نیز با حمله کوتاه «رفیق 30 ساله ؛ اعتبار سینمای ایران خداحافظ » نسبت به این خبر واکنش نشان داده است.

واکنش پرویز پرستویی به مرگ عباس کیارستمی نیز جالب بود .

پرستویی در توییتی آمرده است: او همانند علی حاتمی بدون جایگزین خواهد بود.

jack-london-sorozat-head.jpg

به مناسبت صدمین سال‌مَرگ جک لندن سوسیالیست در گفتار و در کردار

اردیبهشت امسال چهارصدمین سال‌مَرگ شکسپیر بود که همه‌جا صحبت از آن بود. امّا همین امسال، صدمین سال‌مَرگ جَک لندن هم است، که انگار از یادها رفته شده و کسی از آن صحبت نمی‌کند. شاید تا ماه نوامبر بالاخره یادی هم از او بشود. امروزه شاید خیلی‌ها، به‌ویژه در آمریکا و اروپا، حتّیٰ نام جَک لندن را هم نشنیده باشند، ولی واقعیت این است که او در مدّت زندگی‌اش یکی از نخستین نویسندگان پرآوازهٔ جهان ، و بی‌تردید یکی از رمان‌نویس‌های بزرگ قرن بیستم، و نیز از هواداران آشکار و قاطع اندیشه‌های سوسیالیستی و پیشرو بود.

جک لندن، مردی که سرشار از شور و عشق صمیمانه به مردم، و خشم صادقانه از بی‌عدالتی‌ها بود، زندگی باورنکردنی و شگفت‌انگیزی داشت. او در سال ۱۸۷۶م در شهر سانفرانسیسکو در کالیفرنیای آمریکا به دنیا آمد (به روایتی، از یک “رابطهٔ نامشروع»)، و زمانی که درگذشت، فقط ۴۰ سال داشت. ولی شگفت است که در این مدّت کوتاه، او چه زندگی پُربار و سرشار از انرژی آفرینشگری داشت. مادرِ جک پس از به دنیا آوردنش او را به خانم سیاه‌پوستی که قبلاً برده بود سپرد تا بزرگ کند، ولی پس از اینکه با شخصی به نام “جان لندن “ازدواج رسمی کرد، جک را از آن خانم سیاه‌پوست گرفت تا خودش از او مراقبت کند و بزرگش کند. زندگی فقیرانهٔ سال‌های کودکی جک مُهر خود را بر همهٔ زندگی او گذاشت. با وجود این، او پسری بود بسیار کنجکاو و نمی‌گذاشت که گذشتهٔ فقرآمیزش مانع کسب دانش شود.

در سال ۱۸۸۸، زمانی که دوازده ساله بود،‌ کتابخانهٔ محلی شهر اوکلند را کشف کرد. همهٔ کتاب‌هایی را که آنجا پیدا می‌کرد با ولع تمام می‌خواند. یکی از این کتاب‌ها نسخه‌ای از “مانیفست کمونیست “بود که گوشهٔ بعضی از صفحه‌های آن تا شده بود. خواندن این کتاب، زندگی او را برای همیشه تغییر داد. او در دفتر یادداشتی که آن زمان داشت چنین نوشت: “کل تاریخ نوع بشر، تاریخ ستیز و مبارزهٔ میان استثمارکنندگان و استثمارشدگان بوده است... استثمارشدگان، بدون آزاد کردن کل جامعه یک بار و برای همیشه از هرگونه استثمار، ظلم و ستم، اختلاف طبقاتی، و مبارزهٔ طبقاتی، خود نمی‌توانند به رهایی از استثمار طبقهٔ حاکم دست یابند.»

جک در زمانی که سال دوّم مدرسه را می‌گذراند، اوقات فراغتش را در مِیکده‌ای در کنار آب می‌گذراند. وقتی به صاحب میکده گفت که می‌خواهد به دانشگاه برود و نویسنده شود، صاحب میکده پولی را که برای این کار لازم داشت به او قرض داد. بی‌تردید این سرمایه‌گذاری پرسودی برای صاحب میکده بود! شاگرد مورد حمایت او بعدها نویسندهٔ پُرآوازه و ثروتمندی شد. جک در سیزده سالگی، گاهی تا ۱۸ ساعت در روز در یک کارخانهٔ کنسروسازی کار می‌کرد، ولی او برای چنین زندگی‌ای ساخته نشده بود. او مصمّم بود که از راه مطالعهٔ بی‌وقفه و مستمرّ ادبیات، آدم بهتری از خودش بسازد. امّا جک در سال ۱۸۹۷، در ۲۱ سالگی، و پس از آنکه پدر خونی‌اش (به نام ویلیام چِنی، که طالع‌بین بود) دست رد به سینهٔ او زد، درس و دانشگاه را رها کرد. ماجرا از این قرار بود که جک به چنی، به عنوان پدر واقعی‌اش، نامه‌ای نوشته بود که رابطهٔ پدر و پسری را برقرار کند، ولی چنی انکار کرده بود که پدر اوست؛ و همین جک را خرد و غمگین کرد.

جک لندن پس از اینکه دانشگاه را رها کرد، که هم‌زمان بود با موج هجوم به سرزمین‌های آمریکای شمالی در جستجوی طلا، به سوی “کلوندایک “(در سرزمین یوکان در شمال کانادا) روانه و با موج جویندگان طلا همراه شد. تجربهٔ زندگی بسیار دشوار و طاقت‌فرسای آن روزها مادهٔ خامی شد برای نخستین داستان‌های جک لندن. او برای رسیدن به آلاسکا، نزدیک به ۲٫۶۰۰ کیلومتر را به‌تنهایی با یک قایق پارویی طی کرد. تجربهٔ این سفر، تبدیل به داستان کوتاهی شد که بسیار موفق بود. رُمان معروف او به نام آوای وحش (۱۹۰۳)، که ماجراهایش در آلاسکا رخ می‌دهد، به یک روزنامه فروخته شد، و حق چاپ آن به صورت کتاب را انتشارات مَک‌میلان خرید. این کتاب اثری بود که او را به‌سرعت به قلّه‌های شهرت رساند.

امّا او پیش از آنکه بتواند از نوشته‌هایش پول کافی درآورد، مقداری پول از مادرخوانده‌اش قرض کرد و یک کرَجی بادبانی خرید و به صید قاچاقی صدف پرداخت. مدّت زیادی نگذشت که قایقش طوری خراب شد که دیگر قابل تعمیر نبود. این بار جک به استخدام نیروهای “گشتِ ماهی کالیفرنیا “در آمد؛ صیّاد قاچاقی، حالا خود شکاربان شده بود! مدّتی بعد این کار را هم رها کرد و به خدمهٔ کشتی شکار فُک پیوست که عازم سواحل ژاپن بود.

JackLondonStateParkSTILL.jpg

مدّتی بعد، زمانی که توانست خود را گزارشگری قابل نشان دهد و بشناساند، او را به عنوان خبرنگار جنگی مأمور تهیهٔ گزارش دربارهٔ جنگ روسیه و ژاپن در سال ۱۹۰۴ کردند.

به گفتهٔ آلکس کِرشاو، که زندگی‌نامهٔ جک لندن را نوشته است، آن چیزی که به زندگی جک لندن جان می‌بخشید، “پیش از هر چیز، امید به این بود که فقر و بی‌عدالتی روزی کاهش خواهد یافت، نه افزایش؛ اینکه محیط‌زیست دیگر منبعی برای بهره‌کشی مداوم نخواهد بود؛ اینکه اومانیسم [انسان‌مَداری و انسان‌دوستی] روزی پیروز خواهد شد.»

آنچه او را به جلو می‌برد و نیرو می‌بخشید، شور و عشق صمیمانه به مردم و زندگی،‌ خشم صادقانه نسبت به بی‌عدالتی، و اراده برای زندگی در حدّ‌ کمال آن بود. او سخت کار می‌کرد، و زیاد هم می‌نوشید. وقتی شانزده ساله بود، تجربه‌اش بیشتر از تجربه‌ای بود که اغلب مردم در تمام طول زندگی‌شان به دست می‌آورند. پس از بازگشت به اوکلند (کالیفرنیا) از نواحی زرخیز آلاسکا، از لحاظ سلامتی اصلاً وضع خوبی نداشت، ولی نسبتاً خیلی زود توانست سلامت خود را بازیابد.

در سال ۱۸۹۳، اوکلند در مرکز جنگی از نوعی دیگر قرار گرفت: جنگ میان کارفرماها و باربران بندر. دیدن این مبارزات سخت و دردناک، یکی از عواملی بود که جک لندن را به یک مبارز سوسیالیست تبدیل کرد. او مدّتی بعد در یک کارخانهٔ‌ گونی‌بافی به کاری شاقّ و طاقت‌فرسا مشغول شد، و سپس در یک نیروگاه وابسته به راه‌‌آهن مشغول به کار شد، و بعد هم به “ارتش کِلی “پیوست که جنبش تظاهرات توده‌یی کارگران بیکار بود. در همان زمان او سخت مشغول این بود که داستان‌های بیشتری را به چاپ و نشر برساند. داستان‌هایش را یکی پس از دیگری به مجله‌های گوناگون می‌فرستاد، و پول خوبی هم از این کار عایدش می‌شد. رمان مارتین ایدن که نیمچه‌ خودزیستنامه‌نگاری‌اش بود، مربوط به همان دوره است. او در دنیای در حال رونق و شکوفایی مجله‌های رنگارنگ آن زمان، جایی برای خودش باز کرد. داستان‌های پرماجرایش را می‌فروخت و شهرتی برای خودش دست و پا می‌کرد. همین باعث شد که او نخستین داستان‌پرداز و داستان‌نویسی شد که آوازه‌ای جهانی پیدا کرد و توانست فقط از راه فروش داستان‌هایش ثروتی به هم بزند. جک لندن در زندگی و در نوشته‌هایش آرمان سوسیالیسم را مجسّم کرد. او آفت‌ها و بلاهای سرمایه‌داری و لطمه‌ای را که این نظام از راه سودوَرزی و سوداندوزی بی‌رحمانه به نیروی کار می‌زند افشا کرد. او در برخی از تأثیرگذارترین نوشته‌هایش نشان داد که در فرایند ثروت‌اندوزی فزایندهٔ خبرگان حاکم، انسان‌ها تا چه حدّ “مصرفی»‌ و قابل‌جایگزین کردن محسوب می‌شوند. بر اساس داستان‌های او، از جمله گرگِ دریا، سپید دندان، و آوای وحش، و نیمچه زیستنامه‌نگاری‌اش مارتین ایدن و رُمان بسیار معروف و پرخواننده‌اش پاشنه آهنین دربارهٔ جامعهٔ خیالی آینده در آمریکا، فیلم‌های سینمایی و تلویزیونی متعددی در بسیاری از کشورهای جهان ساخته شده است. جک لندن که خداناباور و از حامیان فعّال “وابِلی‌ها “(اتحادیهٔ کارگران صنعتی جهان) بود، در سال ۱۸۹۶ (در ۲۰ سالگی) به حزب سوسیالیست آمریکا پیوست و حتّیٰ در انتخابات شهردار برای اوکلند، از طرف این حزب نامزد شد. همان‌طور که او در مقاله‌ای با عنوان “چگونه سوسیالیست شدم “توضیح داده است، دیدگاه‌های او از تجربه‌اش “با مردمی که در قعر جامعه زندگی می‌کنند “متأثر بوده است. می‌گوید که خوش‌بینی‌اش و وجود فردی‌اش به‌تدریج از میان رفت، و با خود عهد کرد که دیگر هرگز بیشتر از آنچه لازم است، کار بدنی سخت نکند. نوشت که وجود فردی‌اش فراموش شد و او از لحاظ سیاسی دوباره متولد شد. جک لندن نامه‌هایش را اغلب این طور به پایان می‌برد: “ارادتمند شما در خدمت انقلاب”.

از نظر بعضی‌ها، شیفتگی جک لندن نسبت به آمیزه‌ای از اندیشه‌های داروین و نیچه، و ایدهٔ “نژاد برتر”، تا اندازه‌ای به دیدگاه‌های سیاسی مترقی او لطمه زده بود. ولی از دید خود او، چنین نبود. او برتری نژادی را از زاویهٔ دید “نازی “و برتری و سلطهٔ یک نژاد بر دیگری نمی‌دید، بلکه فکرش این بود که از راه “انتخاب طبیعی”‌ در نهایت همه و هر کس “برتر “می‌شود.

جک لندنِ روزنامه‌نگار، پس از یک کار مشاهداتی و پژوهشی در لندن (انگلستان)، کتابی پُراحساس با عنوان تهی‌دستان (یا به ترجمهٔ تحت‌الفظی، “ساکنانِ چاه وِیل“) دربارهٔ فقر در منطقهٔ شرقِ لندن نوشت که بعدها الهام‌بخش جورج اوروِل در کتاب آس‌وپاس در پاریس و لندن شد. خشم سوزان و شورانگیز او را در بسیاری از نوشته‌های پژوهشی و گزارشی او، و نیز یادداشت‌ها و خاطره‌نویسی‌های او از گشت‌وگذارهایش در سراسر آمریکا می‌شود دید، که خیلی پیشتر از نوشته‌های وودی گوتری، جک کروآک، جان اشتاین‌بک، و دیگران تحریر شده است.

جک لندن یکی از پیشگامان روشنگری و آگاهی دربارهٔ محیط‌زیست نیز بود. او از مردم آمریکا می‌خواست که در فضاهای باز به دنبال رهایی و رستگاری باشند، نه در مُغاک‌های تنگ و تاریک ”وال استریت“. او خودش در این زمینه نمونه و الگو بود. او در مزرعه‌هایش روش‌هایی را به کار بست که امروزه در کشاورزی اُرگانیک (بدون استفاده از کودشیمیایی، آفت‌کُش، آنتی‌بیوتیک، هورمون رشد، و غیره) رایج است. او آغازگر استفاده از کود طبیعی مایع و سیلوهای (انبارهای) آجری استوانه‌ای بلند، و پیشگام کِشت محصولاتی مثل یونجه بود که نیتروژن‌زا هستند. در کنار همهٔ اینها، جک لندن از پیشگامان دفاع از حقوق حیوانات بود و در مبارزه با اذیت و آزار حیوانات در سیرک‌ها فعالیت مؤثر و مستمرّی داشت.

جک لندن در سال ۱۹۱۵، یک سال پیش از مرگش، در مصاحبه‌ای گفت: “من وقتی ۱۷ سالم بود سوسیالیست شدم. من هنوز هم سوسیالیست هستم، ولی نه از نحلهٔ سوسیالیسم تصفیه شده. “در آن زمان، او جنبش سوسیالیستی را در به وجود آوردن تغییر انقلابی توانمند می‌دید. این دیدگاه او، در رُمان آرمانی خیال‌پردازانهٔ پاشنه آهنین که در سال ۱۹۰۸ منتشر شد، به شیوایی بیان شده است. داستان، تصویرگر آمریکایی است که رژیمی نوفاشیستی بر آن حکومت می‌کند، و نویسنده می‌خواهد نشان دهد که سوسیالیسم تنها وسیله‌ای است که می‌تواند از چنان آینده‌ای جلوگیری کند. رمان پاشنه آهنین از نخستین رمان‌هایی از این نوع، مانند ۱۹۸۴ جورج اورول و دیگر رمان‌های خیال‌پردازانهٔ سیاسی دربارهٔ آیندهٔ جامعه در جهان است.

جک لندن در مقاله‌هایی که دربارهٔ “موج‌سواری» روی آب نوشت، برای نخستین بار این ورزش را به آمریکا معرفی کرد. هنوز هم در سواحل هاوایی از او به عنوان نماد و قهرمان این رشته تجلیل می‌شود.

امّا آنچه جک لندن را معروف و محبوب کرده است، بسیار فراتر از شیفتگی او به موج‌سواری یا صرفاً شخصیت تاریخی اوست. او سوسیالیستی در گفتار و در کردار بود. آثار او را، مثل آثار خیلی از سخنوران و اندیشمندان برجستهٔ دیگر جهان، باید در کتابخانه‌ها داشت و خواند. آثار روشنگر او باید در مقیاسی گسترده خوانده شود.

نامۀ مردم

jamasb.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

حسن جاماسب رزمنده بی‌باک جنبش کارگری

از زندگی و مبارزه رفیق توده‌ای حسن جاماسب مانند بسیاری از رزمندگان دلیر و شریف جنبش کارگری بویژه آنها که از میان توده‌های محروم جامعه در صف مبارزه حضور داشته‌اند، کمترین اطلاعات در دست است.

رفیق توده‌ای حسن جاماسب در سال ۱۳۰۸ در اصفهان متولد شد، تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در زادگاه خود گذراند. به تشویق خانواده بویژه برادر بزرگترش به عضویت حزب توده ایران درآمد، او رنج و حرمان زحمتکشان را در جامعه‌ای طبقاتی درک می‌کرد و از این رو از فعال‌ترین اعضای سازمان جوانان توده ایران در دهه بیست و ابتدای دهه سی خورشیدی در اصفهان و سپس تهران بود.

او به علت احساسات پُر شور انقلابی و مطابق رهنمودهای بخش کارگری سازمان جوانان توده، در حوزه‌های کارگری بویژه حوزه‌هایی که کارگران جوان در آن عضویت داشتند، فعالیت می‌کرد. حسن جاماسب در سال ۱۳۲۵ از اعضای فعال کمیته کارگری سازمان جوانان توده ـ سازمان اصفهان ـ بود. در همین سال به استخدام کارخانه وطن که از مهم‌ترین مراکز نساجی اصفهان و سراسر کشور محسوب می‌شد، درآمد. کار در کارخانه نساجی او را از نزدیک با ظلم و ستم در حق کارگران آشنا می‌ساخت و روح حساس این جوان انقلابی را تحت تأثیر قرار می‌داد. خیلی زود همراه با رفقای کارگر توده‌ای کارخانه در صدد احیای دوباره سندیکای کارگران کارخانه وطن برآمد. کارخانه وطن به دلیل سابقه‌ای که از زمان حکومت استبدادی رضاخان در مبارزات کارگری داشت، محل مناسبی برای افشاندان بذر آگاهی طبقاتی و تقویت و تجهیز سندیکای کارگری در چارچوب جنبش سندیکایی سراسری کارگران بود. کارگران کارخانه وطن اصفهان در سال ۱۳۱۰ یکی از مهم‌ترین اعتصاب‌های تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی را سازماندهی و به انجام رسانده بودند. این سنت مبارزاتی و انقلابی کماکان در روح و افکار کارگران به حیات خود ادامه می‌داد و شرایط مناسبی را برای فعالیت سیاسی و سندیکایی فراهم می‌ساخت.

رفیق حسن جاماسب با تکیه بر اعتمادی که کارگران طی کار و زندگی روزانه در کارخانه به او پیدا کرده بودند، همراه با دیگر رفقا زمینه‌های احیای مجدد سندیکای کارگران را مهیّا می‌ساخت. سازماندهی اعتراض برای افزایش دستمزد و اعتراض به رفتار توهین آمیز کارفرما از نخستین اقدامات این جوان دلیر و آگاه بود که با حمایت قاطع کارگران بخش‌های مختلف کارخانه همراه شده بود. علاوه بر این مطابق رهنمودهای حزبی او تلاش داشت با برقراری رابطه میان تشکل‌ها و سندیکاهای کارگری کارخانجات مختلف نساجی در اصفهان، از تجربیات دیگر همرزمان خود به سود احیای سندیکای کارخانه وطن بهره برد. حمایت و پشتیبانی کارگران کارخانه نساجی زاینده رود و کارخانه رحیم زاده از اعتراض کارگران کارخانه وطن در سال‌های میانی دهه بیست از دیگر موفقیت‌های رفیق قهرمان حسن جاماسب در جنبش سندیکایی و در سطح شهر اصفهان بود.

مبارزه متحد کارگران کارخانه‌های نساجی خشم و هراس کلان سرمایه داران و کارفرمایان را به دنبال داشت. کارفرمای کارخانه وطن ابتدا رفیق حسن جاماسب و دو تن دیگر از فعالین سندیکایی را احضار و مورد تهدید قرار داد. به او اخطار شده بود در صورت ادامه فعالیت‌های سندیکایی که به آن “تحریک کارگران به اغتشاش” نام داده بودند، از کار اخراج خواهد شد، همچنین چندین بار به تحریک کارفرما اوباش و رجاله‌ها او را تهدید به ضرب و شتم و آتش زدن خانه‌اش کرده بودند. علی‌رغم این توطئه‌ها، او آگاهانه و هوشیارانه به فعالیت خود ادامه می‌داد. سرانجام پس از تجمع اعتراضی تعدادی از کارگران بخش فنی در محوطه کارخانه، کارفرما رفیق حسن جاماسب را رسماً از کار اخراج کرد. پس از اخراج او کوشید رابطه خود را با کارگران حفظ کرده و فعالیت‌های خود را به اشکال دیگر پیگیری نماید.

بر اثر فشار پلیس و تحریکات عوامل ارتجاعی به ناچار پس از مدتی به تهران مهاجرت کرد و مبارزه خود را در این شهر همراه با دیگر اعضای حزب توده ایران ادامه داد. این جوان پُر شور و با ایمان در تمام فعالیت‌های حزبی سال‌های ۳۱ و ۳۲ در تهران حضور داشت. در سازماندهی میتینگ‌ها، تجمع‌های اعتراضی در رابطه با سندیکاهای کارگری و نظایر آن همواره پیش قدم بود.

رفیق قهرمان حسن جاماسب سرانجام روز ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ در خیابانی در تهران توسط کودتاچیان دستگیر شد، او را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس توسط اوباش و نظامیان کودتاچی بازداشت شد و به اسارت‌گاه فرستاده شد. رفیق حسن جاماسب هیچگاه از اسارت‌گاه باز نگشت و حتی جنازه او را تحویل خانواده ندادند. نام رفیق حسن جاماسب این قهرمان همراه و همرزم مبارزان جنبش سندیکایی جاودانه است!

اتحاد کارگر

hero-worker-2.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

رمضان علی دهقان مبارز پُر شور جنبش سندیکایی کارگران

مبارزه جنبش سندیکایی کارگران میهن ما، با سابقه نزدیک به یکصد ساله خود از صفحات درخشان تاریخ پیکار رهایی بخش مردم ایران در دوران معاصر است. این جنبش با وجود سرکوب‌های شدید و خونین به حیات خود ادامه داده و نقش پُر اهمیتی در دوران‌های مختلف تاریخی ایفا کرده است. پرچم این مبارزه بر دوش و در دستهای کارگران قهرمانی قرار داشته و دارد که با وفاداری و ایمان خارایین به رغم نا ملایمات بسیار، راه مبارزه را ادامه دادند و با نثار جان خویش بقا و تداوم مبارزه کارگران و زحمتکشان را امکان پذیر ساختند.

رمضان علی دهقان مبارز پُر شور جنبش سندیکایی کارگران

در مقاله‌های پیشین اتحاد کارگر و هنگام معرفی مبارزان پیش کسوت و فداکار جنبش سندیکایی بویژه فعالان سندیکاهای کارگران نساجی مازندران، به نقش پُر رنگ و با اهمیّت کارگران آگاه در پایه گذاری و مبارزه سندیکاها اشاره شده است. فضای حاکم بر محیط‌های کارگری مازندران همانند تمامی کشور پس از تحول‌های دهه بیست خورشیدی و سقوط دیکتاتوری رضا خان، امکان رشد و گسترش مبارزات انقلابی کارگری را فراهم می‌آورد.

با تأسیس حزب تودهٔ ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران ـ در ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ خورشیدی، جنبش سندیکایی کارگران و زحمتکشان در پرتو رهنمودها و خط مش اصولی حزب و با فداکاری اعضا و هواداران حزب به شکوفایی رسید، دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی میان سال‌های ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۰ بر بستر شرایط عینی و ذهنی معیّنی صورت گرفت.

رفیق شهید مهدی کیهان در اثر پژوهشی پُر ارزش خود به نام “هفتاد سال جنبش سندیکایی ایران” در این باره می‌نویسد: “در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جنبش سندیکایی و اتحادیه‌ای ایران، به رشد عظیمی نائل گشت. این دوران از جنبش سندیکایی و کارگری ایران را می‌توان شامل دو مرحله اساسی دانست. یکی سال‌های ۱۳۲۶ ـ ۱۳۲۰ که شاهد رشد پی‌گیر و بلا وقفه جنبش سندیکایی و کارگری هستیم و دیگری سال‌های ۱۳۳۲ ـ ۱۳۲۸ که جنبش سندیکایی و اتحادیه‌ای زحمتکشان ایران ناگزیر است در مواجهه با مقاومت‌های آگاهانه و غیر آگاهانه محافل ملی نما که با تحریک و اغوای دول امپریالیستی و ارتجاع درباری، به عمل می‌آمد، راه خود را به جلو هموار سازد… با پیدایش کارگران صنایع ماشینی و افزایش تعداد زحمتکشانی که به بازار کار سرمایه‌داری جلب شده بودند، در نتیجه کاربست تجارب مبارزات سندیکایی و اتحادیه‌ای ایران در گذشته و نیز استفاده از تجارب جهانی‌اش، جنبش سندیکایی و اتحادیه‌ای ایران طی مدّت کوتاهی از ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ قدم‌های عظیمی به جلو برداشت. این توفیق بزرگ قبل از همه مرهون توجه حزب توده ایران به نقش طبقه کارگر در جامعه ایران بود که از همان ابتدای تأسیس خود در مهر ۱۳۲۰ یاری به تشکل صنفی ـ سیاسی زحمتکشان ایران را مهم‌ترین وظیفه خود به شمار آورد.” (مجله دنیا ـ نشریه سیاسی و تئوریک کمیته مرکزی حزب توده ایران ـ شماره ۲، ۱۳۵۹، صفحه ۳۲، مهدی کیهان ـ هفتاد سال جنبش سندیکایی در ایران).

طی این دوره سندیکاهای کارگری کارخانجات نساجی مازندران در شهرهای شاهی (قائم شهر)، چالوس و بهشهر نقش بسیار پُر ارزش در مبارزات جنبش سندیکایی و نیز جنبش ملی دمکراتیک ملی شدن صنعت نفت به رهبری دکتر محمد مصدق ایفا کردند.

رفیق رمضان علی دهقان به عنوان یک جوان در سال ۱۳۲۳ به استخدام کارخانه حریر بافی چالوس درآمد. در این کارخانه سندیکای کارگران توسط رفقای قهرمان توده‌ای نوروز علی غنچه، علی لامعی، اکبر فابریکی و بویژه کارگر بخش فنی این کارخانه رفیق توده‌ای یوسف علی برپا شده بود و کارگران زیادی به عضویت این سندیکا درآمده بودند. رفیق رمضان علی دهقان پس از مدتی کار در کارخانه به عضویت سندیکا پذیرفته شد. مشوق او در این زمینه رفقا یوسف علی و نوروز علی غنچه بودند. فعالیت سندیکایی و تلاش برای حقوق صنفی ـ رفاهی زحمتکشان افق‌های تازه‌ای را در برابر دیدگان این جوان کارگر گشود. در سندیکا بسیار فعال بود و رابطه‌ای تنگا تنگ با رفیق نوروز علی غنچه و نیز رفیق کارگر و مبارز مجرب توده‌ای یوسف علی داشت.

رفیق رمضان علی دهقان از سال ۱۳۲۴ تا پایان عمر کوتاهش در کلیه مبارزات سندیکایی و سیاسی سال‌های بیست و اوایل دهه سی شرکت و حضور مؤثر داشت. در سال ۱۳۲۹ این جوان کارگر به افتخار عضویت در حزب توده ایران ـ حزب طبقه کارگر نائل شد. نقش رفیق دهقان در اعتصاب سرنوشت ساز کارگران کارخانه شاهی (قائم شهر) در سال ۱۳۲۹ بسیار برجسته بود. او در کنار علی لامعی و یوسف علی از سازمان دهندگان اصلی این اعتصاب تاریخی و ماندگار به شمار می‌رود.

اهمیت این اعتصاب را رفیق مهدی کیهان در پژوهش‌های ارزنده سندیکایی و کارگری ایران چنین توصیف کرده است: “طبقه کارگر ایران با تشدید مبارزات اعتصابی خود، چه در منطقه نفت خیز خوزستان و چه در دیگر نقاط کشور، یورش‌های سال‌های ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۷ را به حزب توده ایران و سازمان‌های سندیکایی و اتحادیه‌ای به تدریج خنثی کرد و حضور خود را در صحنه مبارزات ایران به رژیم استبداد سلطنتی و ارتجاع تحمیل نمود. مبارزه با شکستن یخ‌های سکوت به هنگام هجوم نیروهای مسلح به اعتصاب کارگران کارخانه شاهی در سال ۱۳۲۹، که در جریان آن کارگران مقاومت بی‌نظیری از خود نشان دادند، آغاز شد و تا اعتصاب عظیم کارگران صنایع نفت در پایان سال ۱۳۲۹ و اوایل سال ۱۳۳۰ که به تصویب قانون ملی شدن نفت و سپردن زمام دولت به دکتر محمد مصدق منجر گردید، ادامه یافت”. (همانجا)

رمضان علی دهقان در اعتصاب و مقاومت بی‌نظیر و درخشان کارگران کارخانه شاهی (قائم شهر) و جلب همبستگی کارگران بهشهر و چالوس با این اعتصاب، نقش مؤثر داشت و از زمره رهبران این رخ‌داد تاریخی قلمداد می‌گردد. پس از این اعتصاب و مقاومت کارگران به فاصله چند ماه، رفیق رمضان علی دهقان توسط گزمگان ارتجاع و استبداد پلیس و فرمانداری نظامی شناسایی، دستگیر و همراه با سه کارگر دیگر به نقطه دیگری از کشور تبعید شد. استبداد تلاش داشت رابطه او را با کارخانجات نساجی مازندران قطع کند. وی رابطه خود را با سندیکاها با رهنمودهای حزب، برقرار کرده و به فعالیت ادامه داد. در آستانه کودتای ۲۸ مرداد از تبعید به تهران آمد و اینبار فعالیت خود را به صورت مخفی در تهران از سرگرفت.

پس از کودتای ۲۸ مرداد و آغاز پیگرد و سرکوب خونین، سرانجام توسط مأموران رکن دوّم فرمانداری نظامی ـ مأمور رکن دوّم پلیس غلامرضا زمانیان ـ در یکی از خیابان‌های تهران شناسایی و دستگیر شد. در زندان مورد شکنجه قرار گرفت و در بیداد گاه فرمانداری نظامی به ۱ سال حبس محکوم شد. در زندان با روحیه قوی به آرمان‌های خود وفادار ماند. در یکی از روزهای دوران زندان رفیق کارگر رمضان علی دهقان دچار سکته ناقص شد. زندانیان بلافاصله او را به کنار بند مجاور رساندند، تلاش زندانیان و رفقای هم بند او برای نجات وی اثر نبخشید و دژخیمان از باز کردن درب بند خودداری کردند. به این ترتیب در اثر ممانعت حساب شده دژخیمان، دارو به رفیق رمضان علی دهقان نرسید و او با سربلندی و غرور بدون آنکه تسلیم ارتجاع شود، جان خود را از دست داد.

نام و راه رفیق کارگر توده‌ای و فعال سندیکایی رمضان علی دهقان با افتخار بر درفش جنبش کارگری ایران ثبت است!

اتحاد کارگر

karijani.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

اسدالله کاریجانی فعال سندیکای صنف کفاشان

جنبش کارگری ـ سندیکایی میهن ما با وجود سرکوب خشن توسط حکومت‌های رضا خان، محمد رضا پهلوی و جمهوری اسلامی، در دوران‌های مختلف و بر پایه نیاز عینی ـ تاریخی به حیات رزمجویانه خود ادامه داده و با توسل به شکل‌های متنوع مبارزه، مُهر و نشان خود را بر تحول‌های هر دوره تاریخی مشخص باقی گذارده است. مبارزان دلیری این پرچم آغشته به خون و رنج را در اهتزاز نگهداشته‌اند. اتحاد کارگر در ادامه رشته مطالب نام‌های نا زدودنی اینبار به معرفی یکی دیگر از قهرمانان گمنام جنبش کارگری می‌پردازد، رفیق قهرمان توده‌ای، کارگر کفاش و فعال سندیکایی کارگران کفاش در دهه بیست و سی خورشیدی، اسدالله کاریجانی که جان بر سر پیمان خود نهاد، او یکی از شهدای ارجمند جنبش سندیکایی زحمتکشان ایران است.

فعالیت سندیکاهای کارگران صنوف از قدمتی طولانی برخوردار است. سندیکاهای کارگری صنوف از زمره اصلی‌ترین سازمان‌های سندیکایی کارگران میهن ما در دوره‌های مختلف حیات جنبش کارگری به شمار می‌آیند. نقش این سندیکاها در دوران انقلاب و پس از آن فراموش نا شدنی است. سندیکای کارگران صنف کفاش نیز در میان صنف‌های مختلف در مقاطع معینی از تاریخ جنبش کارگری ـ سندیکایی برجسته بوده است.

با سقوط دیکتاتوری رضاخان در شهریور ۱۳۲۰، دوره نوینی از مبارزات جنبش کارگری ـ سندیکایی با هدایت و رهبری حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران ـ آغاز گشت. سندیکای کارگران کفاش یکی از فعال‌ترین سندیکاهای موجود آن زمان بود که از نخستین تشکل‌های عضو شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران نیز محسوب می‌شود. اعضای هیات مدیره سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه در ترکیب رهبری شورای متحده مرکزی حضور داشتند و از زمره مسئولان شورای متحده مرکزی بودند که در سال ۱۳۲۵ هنگام دیدار لویی سایان دبیرکل وقت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری، به نمایندگی از طبقه کارگر ایران و سازمان‌های سندیکایی آن، با وی دیدار و گفتگو نمودند.

رفیق اسدالله کاریجانی در فضای پُر شور پس از تحول‌های ابتدایی دهه بیست خورشیدی به عنوان کارگر کفاش و عضو حزب توده ایران از فعالان جوان سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه بود. او از همان کودکی طعم تلخ فقر را چشید. نوجوانی بیش نبود که همراه خانواده‌اش به علت وضع مالی خیلی بد از روستای کاریجان به شهرستان قائم شهر(شاهی) مهاجرت کرد. در نوجوانی به کارگری پرداخت. با مرگ پدر، مجبور شد بار دیگر همراه خانوده برای کار به تهران کوچ کند. در تهران بر دامنه فعالیت‌های این جوان کارگر افزوده و به عنوان عضو فعال حزب توده ایران، در کنار تلاش برای تامین معاش خانواده، پیگیرانه به کار حزبی و سندیکایی می‌پرداخت. در کارگاه‌های مختلف کفاشی و کفش دوزی به کار مشغول شد. بنا به رهنمود حزب بخشی از فعالیت‌های حود را در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه متمرکز ساخت.

در سال‌‌های ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۷ او به عنوان یکی از کادرهای مجرب سندیکای کارگران کفاشُ در ادامه حیات و مبارزه سندیکاهای کارگران صنوف بویژه صنف کفاش نقش فوق العاده با ارزشی ایفا کرد. پس از توطئه غیر قانونی کردن حزب توده ایران در ۱۵ بهمن ماه ۱۳۲۷، تشکل‌های سندیکایی نیز از سوی گزمگان ارتجاع و دربار پهلوی تحت پیگیرد و فشار قرار داشتند.

در این دوره تاریخی سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه به صورت نیمه مخفی فعالیت داشت. ماموران شهربانی و اداره آگاهی و دیگر نهاد‌های تامینی و امنیتی رژیم وابسته شاه، بطور دائم کلیه کارگاه‌های کفاشی، تعمیرگاه‌های کفش و کفاشی‌های مناطق مرکزی تهران را مورد بازرسی قرار داده و مانع فعالیت سندیکاها می‌شدند. در چنین وضعیتی نقش مبارزان سندیکایی بسیار خطیر بود. می‌باید فعالیت سندیکا تداوم می‌یافت و رابطه‌ها برقرار می‌شد. رفیق اسدالله کاریجانی یکی از کارگران قهرمانی بود که با وجود خطرات بسیار، این وظیفه را به خوبی و با احساس مسئولیت به انجام می‌رساند. برخی حرکت‌های کارگری سال‌های پایانی دهه بیست خورشیدی در تهران، ثمره فعالیت شبانه روزی کارگران فداکار توده‌ای نظیر رفیق شهید اسدالله کاریجانی بود.

برقراری رابطه منظم و زنده میان سندیکاهای کارگران صنوف مانند رابطه میان سندیکاهای کارگران نانوا، اغذیه فروشی‌ها، خیاطان، قناد، خراط و نجار و تحکیم این رابطه به منظور حضور در معادله‌های سیاسی و اجتماعی از اهمیت اساسی برخوردار بود. از دیگر سو ضرور بود فعالیت سندیکاهای کارگران صنوف پیوند مناسب و درخور را با سندیکاهای کارگران واحدهای بزرگ تولیدی و کارخانه‌ها برقرار نمایند. سندیکاهای کارگران دخانیات، سیلو، راه آهن و نظایر آن در پرتو فعالیت پُر ثمر و شبانه روزی رفقای کارگری همانند رفیق اسدالله کاریجانی رابطه محکمی با سندیکاهای کارگری صنوف داشتند. رفیق کاریجانی همراه با خورن قاراخانیان که هر دو عضو فعال کمیته کارگری حزب نیز بودند. رهنمودها را با جان و دل و حد اعلای هوشیاری و مسئولیت انقلابی به انجام می‌رساند.

حضور جوانانی مانند او در سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه، به کارایی و انسجام این تشکل و در مجموعه سندیکاهای کارگران صنوف می‌افزود. در همین دوران رفیق حسین سمنانی نیز از فعالان همین سندیکا بود. روح سرکش و ایمان خارائین کارگر توده‌ای، اسدالله کاریجانی سبب شده بود، وی از اعتبار و احترام در میان کارگران جوان و همه کارگران صنف کفاش تهران برخوردار باشد.

سرانجام در جریان گردهمایی روز ۲۳ تیرماه ۱۳۳۰ در میدان بهارستان تهران هنگامیکه او همراه با گروه بزرگی از کارگران صنف‌های گوناگون در آن شرکت داشت، با گلوله مزدوران رژیم وابسته به امپریالیسم شاه به خاک و خون کشیده شد.

نام و مبارزه کارگر قهرمان توده‌ای اسدالله کاریجانی در صفحه‌های تاریخ جنبش کارگری ایران با افتخار و غرور حک شده است.

اتحاد کارگر

bani-taraf-350.jpg

نقش او در دل چه زیبا می نشست

سنگدل آیینۀ ما را شکست

آیینه صد پاره شد در پای دوست

باز در هر پاره عکس روی اوست

بدرود رفیق دکتر بنی طرفی، بدرود

گزارشی از مراسم خاکسپاری دکتر هاشم بنی طرفی، عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران (منتخب پلنوم هفدهم)

شمه ای از زندگی رفیق دکتر بنی طرفی

مراسم خاکسپاری دکتر هاشم بنی طرفی، مبارز عرب، زندانی دو رژیم استبدادی شاه و روحانیت، و عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران (منتخب پلنوم هفدهم) با حضور جمع کثیری از دوستان و همراهان این مبارز بزرگ زحمتکشان ایران در روز جمعه ششم فروردین ماه در بهشت زهرای تهران برگزار شد. در این مراسم باشکوه که یاران بنی طرفی از سراسر کشور، اعم از هم‌بندان دوران ستم شاهی و دوستداران و همرزمان پس از انقلاب از عقاید و دیدگاه‌های گوناگون سیاسی حضور داشتند، بار دیگر با آرمان‌های این مبارز خستگی‌ناپذیر طبقه کارگر تجدید پیمان گردید و یاد و خاطره او گرامی داشته شد.

دکتر هاشم بنی طرفی که به‌لحاظ صداقت، پایداری، شرافت و بردباری مختص خود از احترام ویژه‌ای در بین مبارزان سیاسی دو رژیم برخوردار بود سال‌های آخر عمر را در بستر بیماری سپری نمود که با مراقبت عاشقانه همسر فداکار خود، فیروزه غفاربیگی همیشه از تمیزی تمام دوران زندگی، طراوت و هوشیاری لازم برخوردار بود. در سال ۱۳۸۸، او که تا آخرین لحظات زندگی پایبند صمیمی و معتقد آرمان‌های حزب توده ایران و مشتاق پیگیری تحولات سیاسی و اجتماعی کشور بود علیرغم جسم علیل و ضعف تکلم، با اصرار بر نمایش رای نمادین خود بر روی ویلچر در انتخابات ریاست جمهوری شرکت نمود و به مهندس میرحسین موسوی رای داد. پس از تقلب بزرگ در انتخابات و مشاهده اعتراض گسترده مردمی متعاقب آن نیز با نگرانی تحولات کشور را دنبال می‌نمود و خود را عضوی از این جنبش اعتراضی می‌دانست.

خاکسپاری این مبارز کبیر که ۱۸ سال از عمر خود را در زندان‌های ستم‌شاهی و ۵ سال را نیز در زندان‌های جمهوری اسلامی سپری نمود با ضرباهنگ دایره در هنگام تدفین آغاز شد و پس از آن حضار به سخنرانی دکتر مستشاری دانشمند علوم و از دوستداران و یاران رفیق هاشم بنی طرفی گوش فرا دادند که از زندگی و حیات سیاسی این مبارز پیگیر و خستگی‌ناپذیر و اهمیت کار بزرگ ترجمه اثر علمی اُپارین در دهه ۱۳۴۰ با عنوان “حیات: طبیعت، منشاء و تکامل آن” سخن گفت. پس از آن آوازی در ستایش زندگی و نفی مرگ برای بزرگانی چون هاشم بنی طرفی خوانده شد و به دنبال آن با قدردانی از زحمات همسر فداکار این مبارز نستوه در مراقبت عاشقانه از این شیفته زحمتکشان شعرهایی توسط دختر و یکی از یاران رفیق بنی طرفی قرائت شد. با وداع یاران، ادامه مراسم در سالنی در نزدیکی محل سکونت ایشان برگزار شد.

در ادامه مراسم ابتدا رسول مهربان، مبارز آزادیخواه و هم‌رزم دکتر بنی طرفی که در سال‌های اخیر محرم اسرار و یادمانده‌های او بود از شخصیت والای انسانی این مبارز نستوه سخن گفت و بهایی که یاران دکتر پس از کودتای ننگین ۲۸ مرداد ۳۲ برای دفاع از آرمان‌های زحمتکشان پرداختند. پس از آن دل‌نوشته‌ای از یکی از نزدیکان و عاشقان دکتر بنی طرفی که سال‌ها در کنار یکدیگر زندگی کردند قرائت شد که به‌لحاظ تشریح ابعاد شخصیت بی‌نظیر دکتر از نگاهی ساده و صمیمی به‌شدت حاضران را تحت تاثیر خصائل والای دکتر هاشم بنی طرفی قرار داد. در ادامه نوای دلنشین نی و شعرخوانی دوستداران و یاران دکتر هاشم بنی طرفی که با نی‌نوازی یک سرود حماسی پایان یافت زینت‌بخش این مراسم به‌یادماندنی از بزرگداشت این مبارز خستگی‌ناپذیر طبقه کارگر، قهرمان جنوب و فاتح زندان‌های دو رژیم بود که هرگز تسلیم ظلم نشد و ۹۰ سال را با گردنی افراشته، منزه و معتقد به آرمان‌های حزب توده ایران زندگی نمود.

مراسم بزرگداشت این مبارز نستوه در روز دوشنبه نهم فروردین ماه در محل سکونت دکتر هاشم بنی طرفی برگزار می‌شود.

شمه ای از زندگی رفیق دکتر بنی طرفی

رفیق دکتر هاشم بنی طرفی در سال ۱۳۰۵ در یک خانواده¬ی متوسط به دنیا آمد.

در سال ۱۳۲۶ در رشته ی پزشکی دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شد. در همان دوران دانشجویی به صفوف حزب طبقه کارگر، حزب توده ایران پیوست و در سال ششم تحصیل (سال ۱۳۳۲) توسط نیروی سرکوبگر رژیم شاه دستگیر و تا سال ۱۳۳۵ به مدت سه سال در زندان ستم شاهی زندانی گردید. با مقاومت دلیرانه دوران زندان را به پایان رساند و بعد از آزادی با تشکیل گروهی به نام« محفل مارکسیستی» راه حزب را ادامه می دهد و در مبارزات کارگران کوره پزخانه‌ها نقش موثری ایفا نمود. در سال ۱۳۳۸ مجدداً بازداشت می‌شود و تا سال ۱۳۵۳، مدت ۱۵ سال را با مقاومت جانانه، سرکوبگران رژیم را تحقیر می کند و در زندان شهرهای بد آب و هوا مانند برازجان و سایر زندان های رژیم ستم شاهی سپری کرد. در زمان گذراندن زندان دست به کار ترجمه شد که حاصل آن کتاب پر بار « حیات، منشاً، طبیعت و تکامل آن » بود که با مقدمه جامع و وزین به قلم خودش انتشار یافت.

پس از آزادی برای ادامه تحصیل به دانشگاه مراجعه می نماید، لیکن ادامه ی تحصیلش منوط به تاًیید ساواک می شود. ایشان در پاسخ به بازجوی ساواک میگوید: « به عقیدۀ من ایده های سوسیالیسم انسانی و درست است» و به رغم این پاسخ با تلاش و پی‌گیری‌اش و با کمک برخی دوستان مجدداً به دانشگاه بازگشته و در سال ۱۳۵۶ به عنوان پزشک عمومی فارغ التحصیل گردید.

در آستانۀ انقلاب مجدداً فعالیت رسمی خود را در صفوف حزب تودۀ ایران آغاز می کند و در سازمان ایالتی حزب در خوزستان به عنوان دبیر کمیته ایالتی و مسئول شعبه آموزش به مبارزه در راه طبقۀ کارگر ادامه می پردازد و در تمام دوران جنگ در مناطق جنگی به فعالیت های خود ادامه می دهد. رفیق هاشم بنی طرفی در پلنوم هفدهم کمیته مرکزی فعالانه شرکت نمود و به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شد. با عشق و علاقه ای که رفیق دکتر بنی طرفی به مردم و به خصوص زحمتکشان داشت داوطلبانه کار در مناطق محروم را در زمینۀ بیماری های چشم و در استخدام ادارۀ بهداشت اهواز آغاز نمود که در طول جنگ و با شرایط و مشکلات ناشی از جنگ تا زمان دستگیریش در هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ ادامه داد. همچون دوران رژیم ستم شاهی با اصرار بر حقانیت حزب طبقۀ کارگر، حزب تودۀ ایران بر مقاومت و روحیۀ زندانیان تاثیری بی بدیل گذاشت و با سربلندی دوران زندان رژیم جمهوری اسلامی را هم پشت سر گذاشت. پس از آزادی در سال ۱۳۶۵در مطب شخصی در اهواز، به طبابت پرداخت.

هنوز از فعالیت علنی حزب دوسال نگذشته بود که جنگ خانمان سوز بین عراق و ایران شروع شد. پزشک متعهد و مردمی علیرغم همه مشکلات، در لحظات حساس جنگ هرگز مردم اهواز را تنها نگذاشت ، همه مدت در میان زخمی ها ، جنگ زده ها و مردم جنگ زده حضوری جانبه داشت .

دریغا حیات سیاسی بصورت علنی چند صباحی دوام نیاورد. وی که عاشق واقعی مردم زحمتکش و جانبدار آزادی، عدالت اجتماعی، اسقلال ملی و صلح بین ملتها بود. او که از این عشق زاینده شده و بر آن عشق پاینده بود. با یورش گزمگان «ولایت فقیه» به حزب توده ایران درهفتم اردیبهشت ماه ۱۳۶۲ اینبار، به چنگ عمال رژیم گرفتار آمده و در سال ۱۳۶۵ و پس از آزادی از سیاهچالهای رژیم ارتجاعی و قرون وسطایی ولایت فقیه (زندان کارون اهواز) از طریق طبابت به درمان بیماران فقیر و مستمند پرداخته و اغلب هزینه دارو و درمان آنها را به عهده می گیرد.

رفیق بنی طرفی در مطبش که در زیر زمین (چند پله پایین تر از حیاط) محل زندگی اش بود مطبی داشت و همسرش خانم فیروزه این انسان شریف و والا به عنوان منشی و دستیار به او کمک می کرد. رفیق توده ای از بیمارانش حق ویزیت دریافت نمی کرد بلکه یک جعبه آنجا گذاشته بود که هر کس به میزان دلخواه و حد توانایی خودش در آن پول بریزد. موقعیت و مکان قرارگیری جعبه طوری بود که مریض همگام ریختن وجه در آن محل تنها بود وکسی نمی توانست ببیند که او چه قدر در جعبه پول ریخته است.برخی از بیماران علاوه بر اینکه حق ویزیت پرداخت نمی کردند حتی هزینه داروهای خود را هم از رفیق دکتر بنی طرفی دریافت می کردند.اما بانو فیروزه باخوشرویی آنجا را تمیز می کرد. رفیق هاشم بنی طرفی به دلیل سابقه فعالیت سیاسی با وجود مدرک پزشکی و سالها سابقه طبابت هیچ گونه بازنشستگی و حق بیمه نداشت.برای اعتراض به رد درخواست باز نشستگی اش نامه بسیار زیبایی نوشته بود که با این جمله از ابوسعید ابوالخیر شروع می شد که بالای ورودی خانه اش نوشته شده بود( نقل به مضمون) بر در این سرا هر کس وارد شود نانش دهید و از ایمانش نپرسد.

رفیق همواره از حقانیت حزب تودۀ ایران و رهبری و زبان گویای آن« نامۀ مردم» حمایت کرده و به طور قاطع به دفاع از آن می پرداخت.

نهایتاً به دلیل مشکلات جسمی و سالمندی از طبابت دست شسته و از اهواز به تهران نقل مکان می نماید. در سال ۱۳۸۷ به دنبال سکتۀ مغزی امکان حرکت از وی سلب و تکلم خود را به طور عمده از دست می دهد اما هووشیاری کامل خود را تا آخرین روزهای حیات حفظ نمود. علیرغم پرستاری روحی و جسمی پررنج و فداکارانه همسر وفادارش بالاخره پس از هشت سال، در تاریخ ۴/۱/۹۵ چشم از جهان فرو می بندد.

یاد و خاطره اش گرامی و راهش پر رهرو باد.

صدای مردم

breveon78-26aa1-3.jpg

نوروز ۶٨، نوروز غم انگیزی بود

مزدوران پلید ارتجاع، سربازان «گمنامی» که به فرمان نمایندگان «خدا برروی زمین»، چنین مرزهای شرارت، رذالت و جنایت را درهم نوردیده بودند، برای درهم شکستن «سیمین» ماه ها اورا مدام شکنجه کردند. بدنش آن چنان شکسته و تکه تکه بود، که رویش پتو

می انداختند و آنگاه برای آزار روانش اورا به سلولش می بردند که درآن دخترک کوچک چندماهه اش «نازلی» چشم انتظار مادربود. جلادان درآرزوی آهی و ناله یی کشیک می کشیدند ولی «سیمین» با چهره یی خندان به نازلی اش می رسید

ششم فروردین امسال بیست و هفت سال از اعدام فاطمه مدرسی تهرانی «سیمین فردین» می گذرد. سیمین، عضو مشاور کمیته مرکزی حزب توده ایران، متولد سال ۱۳۲۷، فوق لیسانس در رشته حسابداری بود. او در یورش دوم رژیم جمهوری اسلامی به حزب توده ایران در سال ۱۳۶۲ به همراه دختر کوچکش نازلی دستگیر و به شکنجه گاه های رژیم ولایت فقیهی برده شد. در بند ۳۰۰۰ اوین، سیمین

تحت انواع شکنجه های وحشیانه شکنجه گران رژیم ولایت فقیه قرار گرفت تا شاید بتوانند روحیه این اسطوره مقاومت را درهم شکنند.

سیمین خود درباره این شکنجه ها گفته بود: «پاهام تا زانو خونی بود. خون حتی از لای پانسمان پام بیرون زده بود نازلی با دیدن پاهای خونینم وحشت زده به من چسبید. آن موقع یه چادر سفید سرم بود و می لنگیدم و نازلی رو این ور اون ور به دندون می کشیدم. توالت های زندانِ سه هزار با سلول فاصله زیادی داشت. هر دفعه می خواستم برم اونجا، باید با اون پاهای آش و لاش،. بچه وحشت زده را با خود می کشیدم. با همه درد و نگرانی می کوشیدم دنیای نازلی را با شادی بیامیزم. هربار که مرا برای بازجویی می بردند، مدام این دغدعه را داشتم، نازلی چه میشه؟» ( به نقل از عفت ماهباز از زندانیان سیاسی دهه شصت)

در سال ۶۸ بعد ازاعدام های گروهی سازمان ها و نیروهای مترقی در فاجعه ملی در سال ۶۷ ، سیمین با حکم ویژه خمینی در ششم فروردین پس از شکنجه های بسیار، اعدام گردید. هم بندی های سابق سیمین بعدها گزارش کردند که «دژخیمان رژیم زمانی سیمین را برای اعدام فراخواندند که سبزه های هفت سینی که او با دستان هنرمندش و به کمک دیگر زنان زندانی سیاسی چیده بود، هنوز طراوت و تازگی داشت.»

در سال روز اعدام این اسطوره مقاومت ، بخشی از کتاب « شهیدان توده ای» در باره سیمین فردین (فاطمه مدرسی) را نقل می کنیم:

شیرزنی از تبار اسطوره ها

تیرباران ــ فروردین ١٣۶٨

باید چکامه یی بسراییم از سنگ، از زمردهای سبز، چکامه یی از نیروی جادویی خورشید و سلاح بامداد که بر کرانه های تاریکی و تلخی می درخشد. اینجا آوردگاه مهیبی است. در یک سو شکنجه گران جان و روان آدمیزاد،و درسوی دیگر، انسانی با جسمی نحیف، خصالی والا و سراسر شور و عشق. انسانی، به بلندای تاریخ پرشکوه نبرد بشریت برضد ظلم و جور. انسانی درشمایل پرومته و به سوزانی آتش مقدسی که بشریت را ازجهل و تاریکی نجات داد، «جوردانو برونو» یی که برای فروافکنده شدن به آتش ظلم، تاریک اندیشی و تقدس کور آماده است. و او خود خوب می دانست که، سرگذشت گذشتگان و پیشینیان، سرگذشت پررنج انسان، اگر چه سرگذشت زیستن درظلمات یاٴس انگیز، سنت های عتیق و حاکمیت ضحاکان ماردوش و «پاپ» ها و «آیت اله» های دروغین انسان سوز بوده است ولی آینده انسان درگرو همین نبرد اسطوره ای و چشم به راه طلوع فجر صادق است. و خود، در اسارت، و در تشبیه وضع خود با «برونو» ها و «گالیله» ها بدرستی گفته بود: «… گالیله گفت، خوب آقایان! هرچه شما می گویید. زمین ثابت است. و آنها هم دست از سراو برداشتند و اوباز برای شاگردانش اثبات می کرد که زمین ثابت نیست و دور خورشید می چرخد. پدیده یی که درحال حاضر از بدیهی ترین چیزهاست.

اما این آقایان از دادگاه های انگیزاسیون هم بدترند. اول می خواهند بگویی: آقایان! واقعیت دیگر این واقعیت نیست. بعد این می شود علامت ضعف و ترس برای آنها. یک قدم می آیند جلو و می گویند: حالا خودت را نفی کن. اندیشه ات را، هستی ات را … همین طور باید قدم به قدم بروی عقب و آنها بیایند جلو. تا آنجا که دیگر چیزی به عنوان یک انسان از ما باقی نماند. آنها خواهان حذف کامل تک تک ما هستند. تاپایان مرز حذف انسانیت و شرف خودمان. پس باید درهمان قدم اول محکم ایستاد…»

و چقدر با شکوه ودیدنی بود این ایستادگی ودرمقابل زبونی جانوران انسان نمایی که خسته و عرق ریزان از فرود آوردن تازیانه برپیکری پردرد وخون آلود، از حقارت خود به خشم می آمدند. و اگرچه جسم اورا همچون گلبرگ های گلی ارغوانی پرپرکردند، ولی روان و اندیشهٴ سترگش پیروز و سربلند برفراز شکنجه گاه در پرواز است، و نوید آینده یی روشن و رها از تاریک اندیشی، جهل و جنایت را به نسل های جوان از راه رسیده بشارت می دهد. درود براین پرواز گستاخ که به سوی پهنهٴ زمردین آسمان، تابلندای رویای جاودانگی پرواز کرد و امید و آرمان هایش بر پرچم گلگون سپاه میلیونی توده های رنج و زحمت حک شد.

مزدوران پلید ارتجاع، سربازان «گمنامی» که به فرمان نمایندگان «خدا برروی زمین»، چنین مرزهای شرارت، رذالت و جنایت را درهم نوردیده بودند، برای درهم شکستن «سیمین» ماه ها اورا مدام شکنجه کردند. بدنش آن چنان شکسته و تکه تکه بود، که رویش پتو می انداختند و آنگاه برای آزار روانش اورا به سلولش می بردند که درآن دخترک کوچک چندماهه اش «نازلی» چشم انتظار مادربود. جلادان درآرزوی آهی و ناله یی کشیک می کشیدند ولی «سیمین» با چهره یی خندان به نازلی اش می رسید و عشق سوزانش مرهم دردهای بی شمار جسمش بود. مقاومت اسطوره ایش زبانزد همه زندانیان سیاسی بود. دراثر دفعات بسیار «تعزیز»، درمدت کوتاهی کاهش وزن شدیدی پیدا کرده بود. از بیماری های کلیوی و ریوی رنج می برد. شکنجه گران مجال بهبود و ترمیم پاهای اورا به وی نمی دادند و هربار روی زخم های باند پیچی شده اش، اورا شلاق می زدند. مقاومت اعجاب انگیز او حتی شکنجه گران را به تحسین او واداشته بود. روزی درپشت در اطاق بازجویی صدای یکی از بازجوها شنیده می شد که به دیگری می گفت: «این سیمین هم عجب موجود عجیبی است! حیف که توده ای است …»

هیچ یک از قرارهای حزبی از طریق سیمین فاش نشد. وی همه اطلاعاتش را چون گنجی گرانبها درسینه حفظ کرد. گاه دربرخی موارد، شکنجه گران، جهت فاش کردن قراری اورا زیر شکنجه می بردند، درحالی که فرد مورد نظر قرار درهمان زمان درکمیته بود وازقبل دستگیر شده بود. همه زندانیان سیاسی، به خصوص رفقای توده ای به او احترام خاصی می گذاشتند.

وی درجریان بحث های درون زندان، مثلا برای برگزاری اعتصاب و یاحرکت های اعتراضی دیگر، درمقابل اصرار دیگران که خواهان آگاهی از نقطه نظراتش بودند، سکوت می کردو هیچ تلاشی برای تحمیل نظراتش نداشت چون می دانست که اگر نظرش را درابتدا اعلام کند همه با محبت واحترام عمیقی که به او داشتند همان نظر را اجرا می کردند. رفیق «سیمین» حکم نگرفته بود و «زیرحکم» محسوب می شد. درسال ۶٧ پس از جریان کشتار جمعی زندانیان وفروکش کردن موج اعدام ها، «هیئت عفو» جهت سوال و جواب های متداول به بند آمده بودند. پاسداران، بچه ها را به ترتیب اتاق ها، به طبقه هم کف، درمحلی که هیئت عفو درآن مستقر بود، می بردند.

زمانی که نوبت به «سیمین» رسید، بعد از شنیدن نام او، بدون اینکه سئوالی ازاو بکنند، با فریاد و توهین او را از اتاق بیرون راندند، چون می دانستند او چه پاسخی خواهد داد. درسال ۶٧، چندروز قبل از ١۴ بهمن، سالگرد شهادت «دکترارانی» و روز شهدای حزب، برای بزرگداشت این روز، از سوی رفقا برنامه ریزی هایی صورت گرفته بود و مقاله یی نیز تهیه شده بود. این مقاله و برنامه چگونگی اجرای این بزرگداشت دریک دفترچه نوشته شده بود. گاهی نیمه شب، پاسداران زن برای سرکشی به داخل بند می آمدند. زمانی که پاسداران بطور ناگهانی وارد بند شده بودند، این دفترچه درزیر یکی از پتوهای داخل راهروی بند بود ولی گوشه کوچکی از آن از زیر پتو بیرون آمده بود. درآن زمان سیمین به دستشویی رفته بود و از ورود پاسداران به بند اطلاع نداشت، همین که از دستشویی خارج شد و دید که یکی از پاسداران زن دستش را به طرف دفترچه برده است و آن را از روی زمین برداشته است، «سیمین» بسرعت خود را به پاسدار رساند و دفترچه را از دست او بیرون کشید و به داخل اتاق رفت. درآن ساعت در اتاق ها خاموشی زده بودند و اتاق تاریک بود. پاسداران آن چنان درمقابل سرعت عمل و قاطعیت او میخکوب شدند که نتوانستند عکس العملی نشان دهند، و فقط یکی از آنها با صدای بلند گفت: «واه، واه چقدرازخودراضی.» تصور پاسداران این بود که این دفتر متعلق به سیمین است ومطالبی مانند لغات انگلیسی و امثالهم درآن نوشته شده است. اگر این دفترچه به دست پاسداران می افتاد زندانیان بند حتما بایک برنامه فشار اساسی، زیرعنوان ایجاد تشکیلات درداخل بند روبه رو می شدند.

شکنجه گران از انواع حیله ها وابزارها برای درهم شکستن روحیه مقاومت «سیمین» بهره جستند. یکی از نمونه های این ترفندها، استفاده از برخی از افراد مسئول بود که زیر شکنجه درهم شکسته شده بودند.

دراواخر خردادماه سال ١٣۶۲، وقتی بازجوها، و از آنجمله ماٴموران آموزش دیده ساواک شاه، دربند مشترک، برای درهم شکستن روحیه او، یکی از این افراد درهم شکسته و بریده حزب را، در شکنجه گاه، به بالای سرش بردند، تا «سیمین» را نصیحت کند که: «مقاومت نکن، بی فایده است. همه ماخیانت کار هستیم. من وظیفه خود می دانم به تو بگویم که ما راه اشتباه رفته ایم.» رفیق «سیمین» با تنی رنجور و زخمی از درد تازیانه، ولی با اراده یی پولادین، پاسخ داد: «هردوی ما به وظیفه خودمان عمل می کنیم. من به وظیفه خودم که رازداری و وفاداری است و تو به وظیفه خودت که خیانتکاری است. من بهتر از هرکس دیگری به وظایف خودم آشنا هستم.»

رفیق فاطمه مدرسی، «سیمین فردین»،عضو مشاور کمیتهٴ مرکزی حزب تودهٴ ایران، متولد سال ١٣۲٧، فوق لیسانس در رشته حسابداری، پیش از دستگیری درشرکت نفت شاغل بود. وجود او آمیزه یی از اعتقاد و ایمان خلل ناپذیر به آرمان های والای حزبش، و مهر و عاطفه یی فراموش ناشدنی نسبت به رفقایش بود. شعله مقدسی که درقلب او فروزان بود، یخ های ناامیدی، تزلزل، تسلیم طلبی و زبونی را به سرعت آب می کرد وگرما بخش روان همه هم زنجیرانش بود.

درفروردین ١٣۶٨، اورا برای بازجویی و اتمام حجت فراخواندند و چون با پاسخ قاطع و همیشگی او مبنی برعدم انجام مصاحبه و نوشتن انزجارنامه مواجه شدند، بدون لحظه یی تردید حکم اعدام اورا صادر کردند. نوروز ۶٨، نوروز غم انگیزی بود. اکثریت بند، همسر یا برادر ویا یکی از اعضای خانواده خود را از دست داده بود. سیمین با دست های هنرمندش، که از شدت شکنجه های وارده نحیف و لرزان شده بود، درحال تزئین سفرهفت سین بود. بعد از سال تحویل، بچه ها را با عشق و مهر فراوان درآغوش کشید. غافل از اینکه تا چند روز دیگر این گوهر یگانه را از دست مان خواهند ربود. نوروز۶٨، به خزانی غم انگیز تبدیل شد. اندوه از دست دادن رفیق قهرمان، «سیمین» قلبما ن را می فشرد. ولی می دانیم، همان طوری که خود گفته بود، این پایان کارنیست. سرود پرطنین مقاومتش دیوارهای بلند زندان های رژیم پوسیده و ضد مردمی را درهم کوبید و همچون ستون های طلایی خورشید ترانه های شگرفی را بیدار کرد که از آن تاریخی نو زاده خواهد شد. از دور صدای ترنم زیبایی دیوارهای سیاه شب را درهم می شکند. سپاهی، سرود خوانان، نزدیک می شود و از کوچه ها و پس کوچه ها مردم گروه گروه و دسته دسته به سپاه سرود خوان می پیوندند. نسیمی خوش می وزد. صفوف درهم فشرده مردم گویی آهنگی دیرینه را زمزمه می کنند: «برشکن هرسد اگر خواهی آزادی ….» و مارها درلجن زارها می خوابند و کرکس ها به لانه های تاریک خود می خزند. غوغای شهرها از زیستن سخن می گویند، از انقلاب. و نسلی نو از راه فرا می رسد وفردایی روشن … و تندیسی از سنگ، از زمرد، از گرمای خورشید، از روشنایی بامداد درمیانهٴ میدان شهر است، و این حروف زرین بر پایه های تندیس حک شده اند: «به یاد قهرمان آزادی، سیمین. درود برتو که پولاد بی خلل بودی!»

خانواده رفیق فاطمه مدرسی با کمک پاره ای از محافل روحانی موفق شد بین او و پدرش که در بستر مرگ بود، یک ملاقات ترتیب بدهد. رژیم که تصور می کرد، شاید آخرین کلمات پدر «سیمین» دربستر مرگ بتواند خللی در روحیه مقاوم او به وجود آورد، با این ملاقات موافقت کرد و رفیق شهید سیمین را با پوشش دلخواه رژیم، همراه تعداد زیادی پاسدار از زندان اوین به خانه آوردند. این ملاقات چند دقیقه بیشتر طول نکشید، اما همین چند دقیقه کافی بود تا او از جنایتی هول انگیز خبر بدهد. هنگامی که درمحاصره پاسداران خانه را ترک می کرد، ناگهان فریاد کشید: «این جنایتکاران «رحمان» را کشتند! قهرمان مارا تکه تکه کردند! اما او دهان باز نکرد…» پاسداران امانش ندادند و کیسه ای را که همراه داشتند، روی سرش کشیدند و با مشت و لگد سواراتومبیلی کردند که با آن از اوین آمده بودند. «سیمین» پس ازاین ملاقات مستقیما به سلول انفرادی منتقل شد.

۶ فروردین / ۱۳۹۵

مازنان

hero-worker.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

علی نادری از فعالان سندیکاهای کارگران نساجی مازندران

انتشار رشته مطالب نام‌های نازدودنی که با هدف شناساندن چهره‌های قهرمان جنبش کارگری و سندیکایی به نسل نو مبارزان جنبش صورت گرفته با استقبال خوانندگان روبرو گردیده است. انتقال سنت‌ها و روح رزمجویانه جنبش کارگری به کارگران جوان و همه فعالان و مبارزان جوان هوادار منافع طبقه کارگر وظیفه‌ای بس مهم و پُر ارزش قلمداد می‌شود.

با گسترش صنایع ماشینی در کشور در سال‌های پس از انقلاب مشروطیت، بر کمّیت و کیفیت کارگران افزوده شد. با رشد و قوام طبقه کارگر ایران در این سال‌ها جنبش سندیکایی کارگران بسط یافت. این رشد و گسترش فعالیت‌های سندیکایی مرهون تلاش‌های خستگی نا پذیر اعضای حزب کمونیست ایران (سلف حزب تودهٔ ایران) به شمار می‌آید. ما قبلاً نیز اشاره کرده‌ایم، به دلایل معیّن تاریخی جنبش سندیکایی زحمتکشان در میهن ما در ارتباط تنگاتنگ و عضوی با جنبش کمونیستی در سه دوره حیات آن یعنی سوسیال دمکراسی انقلابی، حزب کمونیست و حزب توده ایران، شکل گرفته و پا به عرصه مبارزه نهاده است.

پایه گذاری و فعالیت کارخانجات متعدد نساجی در استان‌های مازندران و اصفهان طی آن دوره تاریخی سبب فعالیت روز افزون و سازمان یافته کمونیستهای ایرانی در میان کارخانجات مذکور شد که نتیجه درخشان آن پیدایش و فعالیت سندیکاهای کارگری با سمت گیری انقلابی و طبقاتی بود. این سنت پس از تحول‌های دهه بیست و تأسیس حزب تودهٔ ایران به مثابه ادامه دهنده حزب کمونیست ایران به شکل کامل‌تری ادامه یافت و اعضاء و هواداران حزب توده ایران بر اساس رهنمود حزب در تشکل‌های سندیکایی نقش بارز و موثری ایفا کردند. از این رو تاریخچه جنبش سندیکایی کارگران ایران جدای از مبارزه خستگی ناپذیر حزب پُر افتخار طبقه کارگر، حزب تودهٔ ایران نبوده و نیست. فعالیت روشنگرانه اعضای حزب تودهٔ ایران در کارخانجات نساجی مازندران که بخش مهمی از کارگران صنعتی آن زمان را در خود متشکل کرده بودند به گسترش سندیکاهای کارگری انجامید. سندیکاهای کارگری کارخانه‌های شاهی ـ بهشهر و چالوس نقش پُر رنگ و به یاد ماندنی در جنبش کارگری طی سال‌های دهه بیست و سی خورشیدی ایفا کردند.

به همّت کارگران قهرمان توده‌ای رفقا علی لامعی، اکبر فابریکی و نوروز علی غنچه و قهرمانان دیگری که نام و یاد آنها همواره زنده است، کارگران در صف‌های سندیکایی در دفاع از حقوق خود سازماندهی شدند.

رفیق شهید علی نادری در همین سال‌ها ـ سال‌های نخستین دهه بیست خورشیدی به عنوان یک کارگر فنی به عضویت سندیکای کارگران حریر بافی چالوس درآمد. الفبای مبارزه را در صف‌های سندیکا آموخت. مشوق او در عضویت سندیکا و سپس عضویت در حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب تودهٔ ایران ـ رفقای قهرمان علی لامعی و نوروز علی غنچه بودند.

خیلی زود استعداد این کارگر فنی کارخانه حریر بافی در مبارزه صنفی و سیاسی خود را نشان داد. با رشد آگاهی طبقاتی و آشنایی با دانش مبارزه فعالیت سیاسی را در صف‌های حزب آغاز کرد و به چهره‌ای شناخته شده در میان کارگران نساجی‌های متعدد مازندران بدل شد. او در کلیه حرکات اعتراضی سال‌های ابتدایی دهه بیست حضوری مؤثر داشت. فعالیت سندیکاهای کارگران نساجی مازندران در قالب شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان در تکامل جنبش سندیکایی جایگاه پُر ارزشی را به خود اختصاص می‌دهد. رفیق علی نادری در این دوره زمانی فعالیت شبانه روزی داشت و در تمامی اقدام‌های سیاسی و صنفی در سطح استان مازندران همچون کادری مؤثر ایفای وظیفه می‌نمود.

در سال ۱۳۲۵ پس از یورش ارتجاع مانند بسیاری از همرزمانش بازداشت و روانه زندان شد. در بیدادگاه نظامی به ۲ سال حبس محکوم شد و این دو سال را دور از شهر خود در زندان قصر تهران سپری کرد. مقاوم‌تر از پیش از زندان آزاد و دوباره رهسپار شهر خود چالوس گردید. در بدو ورود به شهر اجازه تماس با کارخانه و کارگران را به او ندادند و توسط سرگرد اردلان رئیس نظامی و امنیتی منطقه به جرم اینکه حضور او در منطقه مضر است، دوباره دستگیر و اینبار بدون حکم دادگاه در سالن نیمه تمام کلوب حزب توده ایران که پس از یورش سال ۱۳۲۵ در تصرف واحدهای نظامی و اوباش چماقدار بود، زندانی شد. این ساختمان نیمه تمام از امکانات کمی برخوردار بود و این مسأله، فشار روحی و فیزیکی مضاعفی به این کارگر قهرمان توده‌ای وارد می‌ساخت. چندین ماه در این شرایط غیر انسانی به تنهایی بسر برد. بارها توسط اوباش و نظامیان مورد شکنجه جسمی شدید قرار گرفت.

در بهمن ماه سال ۱۳۲۷ هنگامیکه گروهی از کارگران فعال کارخانه حریر بافی چالوس از جمله رفقای توده‌ای رمضان علی دهقان و یوسف علی توسط نیروهای نظامی و به دستور سرگرد جنایتکار اردلان بازداشت و به این ساختمان نیمه تمام منتقل شدند، با جسم بی رمق و به شدت شکنجه شده رفیق علی نادری روبرو گردیدند.

فرمانده نظامیان (سرگرد اردلان) با توجه به وضعیت وخیم رفیق علی نادری و برای آنکه مرگ او در بازداشت بازتاب گسترده‌ای در میان کارگران کارخانه حریر بافی و سطح شهر خواهد داشت، او را که بی هیچ حکمی ماه‌ها در بازداشت بسر می‌برد به بهانه کمبود جا، “آزاد” کرد. رفیق قهرمان، کارگر توده‌ای علی نادری به فاصله چند روز پس از این “آزادی” بر اثر شکنجه‌های وارده به شهادت رسید.

رفیق شهید علی نادری نمونه دیگری از کارگران آگاه و سر بلند میهن ماست که با تمام وجود و با فداکاری راه مبارزه را برگزید و تا به آخر به آرمان‌های والای انسانی و انقلابی وفادار ماند. نام عزیز او جاودانه و راه او ادامه دارد!

اتحاد کارگر

mohamad.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

محمد علی کارگر، رزمنده بی‌باک توده‌ای و فعال سندیکای کارگران راه آهن

مبارزه جنبش کارگری ـ سندیکایی زحمتکشان از صفحات درخشان تاریخ معاصر میهن ما و جنبش سراسری ملی و دمکراتیک ایران به شمار می‌آید. این جنبش علی‌رغم سرکوب‌های خونین همواره به شکل‌های گوناگون به حیات خود ادامه داده و در فرصت‌های تاریخی همگام و یاور نهضت انقلابی، مردمی و ضد امپریالیستی خلق‌های ایران بوده است. درفش پیکار جنبش کارگری با ایثار و فداکاری رزمندگان دلاوری در اهتزاز باقی مانده که تمام هستی خود را وقف آرمان رهایی تودهای کار و زحمت کرده‌اند.

محمد علی کارگر، رزمنده بی‌باک توده‌ای و فعال سندیکای کارگران راه آهن

مبارزه کارگران راه آهن برای تأمین حقوق خود و برپایی تشکل واقعی سندیکایی در تاریخ جنبش کارگری میهن ما جایگاهی مهم را به خود اختصاص می‌دهد. اعتصاب تاریخی سال ۱۳۱۱ خورشیدی که توسط کارگران راه آهن شمال ـ مازندران ـ سازماندهی شد، از نقاط عطف و صفحه‌های درخشان جنبش کارگری ـ سندیکایی زحمتکشان ایران به شمار می‌آید.

در سال‌های ۱۳۲۰ – ۱۳۰۴ که به “سال‌های خفقان جنبش سندیکایی در دوران رضاخان” شهرت دارد، سرکوب سندیکاها و بطور کلی جنبش کارگری ایران با خشونت توسط عمال رضاخان، به دستور امپریالیسم انگلیس صورت می‌گرفت. این موج سرکوب در سال ۱۳۱۰ با تصویب قانون معروف به “قانون سیاه” و سپس یورش به سازمان‌های حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) و سرانجام بازداشت گروه ۵۳ نفر به اوج خود رسید. سندیکا و اتحادیه‌ها طی این دوران مورد حمله دیکتاتوری رضاخان قرار گرفتند. با وجود اینکه جنبش سندیکایی کارگران ایران ضربات سخت و سنگینی از دیکتاتوری رضاخان خورده بود و هنوز از تجربه و نیردی کمی و کیفی ضرور برخوردار نبود، توانست به موجودیت خود به شکل‌های مختلف ادامه دهد.

طبقه کارگر و جنبش سندیکایی آن تحت هدایت حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) ضمن حفظ حیات خود، به مقابله نیز برخاست و با چند اعتصاب تاریخی به ارتجاع و امپریالیسم پاسخ شایسته‌ای داد. در سال‌های ۱۳۱۰- ۱۳۰۸، اعتصاب‌های متحد و سازمان یافته‌ای در جنوب و مناطق نفت خیز خوزستان برپا شد. در اصفهان، کارگران کارخانه وطن در سال ۱۳۱۰ اعتصاب باشکوهی را در پاسخ به اختناق و سرکوب سازمان دادند. در همین دوران کارگران راه آهن نیز با فعالیت خستگی نا پذیر کارگران پیشرو و فعالان حزب کمونیست ایران بویژه رفیق شهید داداش تقی زاده که آنزمان مسئولیت سازمان‌های حزبی شمال کشور را بر عهده داشت، نخست اتحادیه خود را پدید آوردند و سپس در سال ۱۳۱۱ اعتصابی بزرگ با حضور بیش از ۸۰۰ کارگر راه آهن شمال را سازمان دادند. این اعتصاب‌ها بویژه اعتصاب کارگران راه آهن طنین پُرشوری در سراسر کشور داشت و بیداری و آگاهی طبقه کارگر ایران را به اثبات رساند.

رفیق محمد علی کارگر هنگامیکه به عنوان کارگر راه آهن مشغول به کار شد، خود را در چنین محیطی یعنی فضای انقلابی همراه با سنت‌های ریشه دار طبقاتی یافت.

محمد علی کارگر در سال ۱۳۰۴ در روستای کنزق در اردبیل، بخش سرعین متولد شد. از دوران نوجوانی به شغل کارگری روی آورد و خیلی زود به استخدام راه آهن درآمد. همچنان که در پیش یادآوری کردیم، محیط و فضای کارگری راه آهن با توجه به سنت‌های انقلابی و فعالیت مؤثر رزمندگان حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) آکنده از روحیه مبارزه جویی بود. نخستین گام‌های مبارزه را همراه با پیشکسوتان کارگری راه آهن بویژه لکوموتیورانان و کارگران تعمیرکار خطوط آهن به پیش برداشت و الفبای رزم و زندگی را از آنان آموخت.

پس از سقوط دیکتاتوری رضاخان، همراه و همگام با پیشکسوتان اتحادیه‌های کارگری راه آهن به صفوف حزب پُرافتخار توده ایران پیوست و بنا به رهنمود حزب فعالیت خستگی نا پذیر سندیکایی را در کانون کارگران راه آهن آغاز کرد. او یکی از فعالان جوان و پُرشور تشکل سندیکایی کارگران راه آهن بود و در سال‌های ابتدایی دهه بیست خورشیدی نقش بارزی در حرکت سنجیده کانون کارگران راه آهن به سمت وحدت صف‌های جنبش سندیکایی و تشکیل شورای متحده مرکزی اتحادیه‌های کارگران و زحمتکشان ایران در سال ۱۳۲۳ از تجمع چهار مرکز سندیکایی بر عهده داشت. با تشکیل شورای متحده مرکزی فعالیت‌های محمد علی کارگر در مسایل سندیکایی گسترش یافت. او به مثابه یکی از کادرهای شورای متحده مرکزی بویژه در سازماندهی و ارتقاء سطح مبارزاتی سندیکای کارگران راه آهن ایران کوشا بود. محمد علی کارگر یکی از فعالین برگزاری کنفرانس عمومی کارگران توسط شورای متحده مرکزی در تیر ماه سال ۱۳۲۳ در خیابان فردوسی تهران بود.

در سال ۱۳۲۴ رفیق محمد علی کارگر از سوی شورای متحده مرکزی وظیفه سازماندهی سندیکای کارگران راه آهن زنجان ـ میانه را عهده دار بود. یکی از فعالیت‌های او در این دوره، طرح شکایت و حرکت یکپارچه کارگران راه آهن زنجان ـ میانه است. این شکایت که تمامی کارگران بطور سازمان یافته آن را طرح و امضاء کرده بودند در اعتراض به کسر ۱ تا ۵ ریال از حقوق کارگران توسط کارفرما صورت گرفت. با یورش به حزب طبقه کارگر ـ حزب توده ایران و سازمان‌های سندیکایی در سال ۱۳۲۷، فعالیت او دامنه و جنبه‌های مختلفی به خود گرفت. مبارزه سندیکاها ادامه یافت.

در سال‌های ۱۳۲۹ ـ ۱۳۲۵ او بارها مورد پیگرد قرار گرفت و از سوی کارفرمایان تهدید شد. در همین سال‌ها کارفرما و رئیس انبار کالاهای تهران او را تهدید کرده بودند. اوباش و لومپن‌ها با تحریک مدیران راه آهن و انبار کالایی چندین بار او را مورد ضرب و شتم قرار دادند تا از این طریق مانع فعالیت‌های این توده‌ای قهرمان در میان کارگران شوند. فعالیت خستگی نا پذیر او خار چشم مرتجعان و سرمایه داران بود.

سرانجام با توطئه عوامل وابسته به دربار و کارفرمایان و به دست لومپن‌های اجیر شده، رفیق قهرمان محمد علی کارگر روز ۲۶ فروردین سال ۱۳۳۰ هنگامیکه چهل روز بیشتر از ازدواجش نمی‌گذشت، توسط اوباش مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس او را میان دو واگن قطار قرار دادند و به طرز وحشیانه به قتل رساندند تا صدای حق طلبانه کارگران را خاموش سازند. توده‌ای قهرمان رفیق شهید محمد علی کارگر از نام‌ها و چهره‌های نازدودنی جنبش کارگری ـ سندیکایی میهن ماست. نام، راه و آرمان او جاودانه است!

اتحاد کارگر

alavi_bozorg400-2.jpg

بزرگ علوی؛ داستان نویسی واقع گرا

«مجتبی بزرگ علوی» یکی از برجسته ترین نویسندگان معاصر به ویژه در زمینه داستان های کوتاه است که آثاری واقع گرایانه را نسبت به مسائل اجتماعی به رشته تحریر در آورده است.

بزرگ علوی؛ داستان نویسی واقع گرا

بزرگ علوی در سال 1282 خورشیدی در تهران به دنیا آمد. پدرش از روشنفکران مشروطه خواه بود. علوی در نوجوانی همراه پدر به اروپا رفت و در برلین به تحصیل پرداخت. پس از فراغت از تحصیل در رشته تعلیم و تربیت به ایران بازگشت و در شیراز مشغول تدریس شد.

وی سال 1307 به تهران آمد و کار تدریس را دنبال کرد. بزرگ علوی در همین سال ها با سه تن دیگر از جمله «صادق هدایت» گروه «ربعه» را تشکیل دادند و سلسله بحث های نوین ادبی را آغاز کردند.

مجموعه داستان کوتاه «چمدان» نوشته شده در سال 1313 نخستین اثر علوی است. علوی در این مجموعه با به کارگیری نثری ساده، انشای روان، بازتاباندن فرهنگ عامه و تصویر ناکامی ها و سیه روزی ها، به سبک «محمد علی جمالزاده» و هدایت نزدیک شد با این تفاوت که شخصیت داستان های علوی به لحاظ تحرک و پویایی اجتماعی با شخصیت های داستان های هدایت، که نگرشی دیگر گونه نسبت به جهان دارند، فرق می کنند.

بزرگ علوی در سال 1315 به اتهام داشتن افکار سوسیالیستی، با جمعی دیگر از همفکرانش به زندان افتاد و تا برکنار شدن رضاشاه (شهریور 1320) در زندان ماند. یادداشت های بزرگ علوی در سال های زندان پس از آزادی اش دستمایه نگارش دو گزارش داستان گونه اش شد.

بزرگ علوی در شهریور 1320 به اتفاق یاران همفکر خود از زندان آزاد شد و به فعالیت های حزبی پرداخت. وی کتاب «ورق پاره های زندان» را در 1320 و «پنجاه و سه نفر» را در 1321 منتشر کرد. حوادث سیاسی داخلی بزرگ علوی را بار دیگر در سال 1327 به زندان فرستاد و این بار 2 سال در زندان ماند.

علوی در 1329 از زندان آزاد شد و در زمانی که کشور صحنه تلاش برای ملی کردن صنعت نفت بود، او نیز متاثر از سیاست روز در زمینه های گوناگون قلم زد. وی در همین سال ها برجسته ترین اثر هنری این دوره از نویسندگی خود یعنی داستان نیمه بلند «چشمهایش» را نوشت و در 1331 به چاپ رساند.

بزرگ علوی در فروردین 1332 برای معالجه چشم به آلمان رفت و در برلین به تدریس زبان و فرهنگ ایران پرداخت. وی در فرودین 1358 به تهران آمد و پس از چندی دوباره به آلمان بازگشت. بزرگ علوی سرانجام در بهمن ماه سال 1375 بر اثر سکته قلبی در برلین درگذشت.

آشنایی وسیع بزرگ علوی با ادبیات دیگر ملت ها و تسلط اش بر چند زبان اروپایی و به خصوص آلمانی، به وی این امکان را داد که ترجمه های خوبی نیز از ادبیات ملل به زبان فارسی منتشر کند. «باغ آلبالو» از «چخوف»، «دوشیزه اورلئان» اثر «شیللر» و «حماسه ملی ایران» اثر «تئودور نولدکه» به زبان آلمانی از آن جمله اند.

***ادوار بندی آثار علوی

آثار داستانی بزرگ علوی را می توان به سه دوره تقسیم کرد؛ نخستین دوره تا1320 را در بر می گیرد که علاقه نویسنده به طرح مسائل ژرف روانی و پیروی از شیوه نویسندگانی چون «آرتور شینسلر» و «اشتفان تسوایک» آشکار است. اثر نمونه این دوره مجموعه داستان چمدان است.

دوره دوم از 1320تا1332 است که وی آثاری را به عنوان نویسنده ای متعهد می نویسد. در این دوره بزرگ علوی به استقلال هنری می رسد و داستان هایی می آفریند که از نظر محتوا و ساختار نو هستند. در این آثار، دیگر از آدم های سودایی و روان نژند گذشته اثری نیست بلکه بیشتر قهرمانان او افرادی دلیر و تسلیم ناپذیرند که علیه بی عدالتی های اجتماعی دست به مبارزه می زنند. اثر نمونه این دوره داستان گیله مرد است.

دوره سوم زمانی را در بر می گیرد که بزرگ علوی دور از ایران و زندگی در آلمان می نویسد. در این دوره وی سرخورده از دگرگونی های سیاسی، داستان هایی می نویسد که در آن ها بیشتر زندگی و سرنوشت فراریان سیاسی وصف می شود. اگر قهرمانان او در دهه بیست افراد مبارز و تسلیم ناپذیری بودند، اکنون دیگر آدم های خسته، سرخورده و اندیشناکی هستند که در برابر رویدادهای پیرامون خود خاموش و ناتوان قرار می گیرند و از خود واکنشی نشان نمی دهند.(1)

***بررسی سبک و درونمایه آثار علوی

پس از انقلاب مشروطه، رمان فارسی به عنوان یک نوع ادبی از نظر ساختاری از ادبیات روایی منثور کلاسیک متمایز شد و سبب به کارگیری یک شکل جدید ادبی با ساختاری متفاوت شد که با ورود شخصیت های تازه به عرصه ادبیات، توجه به هویت و فردیت اشخاص و نیز توجه به واقعیت ها و رویدادهای روزمره، هدفی انتقادی را دنبال می کرد.

بزرگ علوی از جمله نویسندگان و بزرگان داستان نویسی نو در ایران به حساب می آید که سعی کرد با توجه به واقعیت ها و متاثر از رویدادهای روزمره بنویسد. توانمندی های وی در نویسندگی و به ویژه در بیان ویژگی های ظاهری، روحی و رفتار و گفتار شخصیت ها، بارز و آشکار است؛ اگر چه گاهی توجه بیش از حد او به پردازش یک شخصیت، سایرین را در سایه قرار می دهد.

در داستان های علوی شخصیت ها در محوری طبقاتی قرار می گیرند چرا که علوی دارای نگرش واقع گرایانه(رئالیستی) است. وی به مانند بیشتر هم نسلی هایش زیر تاثیر شدید انقلاب اکتبر روسیه قرار گرفته است اما قهرمان داستان هایش اغلب از لایه های روشنفکران جامعه اند. این ویژگی خط فاصلی میان کارهای علوی و برخی پرچمداران رئالیسم اجتماعی می کشد. همچنین ذهنیت علوی در 2شاخه سیاست و ادبیات به وحدت می رسند. (2)

زبان بزرگ علوی ساده، روشن و بی پیرایه است. یکی از ویژگی های وی نیروی تخیل اش در یافتن عناصری است که به داستان های وی رنگ داستان های پلیسی می دهند.(3)

وی در برخی داستان های کوتاه خود همچون گیله مرد(از مجموعه نامه ها) و رقص مرگ(از مجموعه ورق پاره های زندان) که از کارهای دوره جوانی اش است، دارای استقلال زبان و نثری جا افتاده است.

بزرگ علوی در گیله مرد، نگاهی معترض دارد و فضاسازی داستان اش کلیشه ای و تقلیدی نیست و نویسنده دچار پرگویی های مرسوم نمی شود، همین مساله موجب شده این داستان در ردیف آثار خواندنی معاصر قرار بگیرد.(4)

همچنین بین قهرمانان بزرگ علوی، شخصیت های زن دارای جایگاه مهم و ممتازی هستند در واقع وی از آن دسته نویسندگانی است که فداکاری، پاکدامنی و مهرورزی زنان ایرانی را به خوبی توصیف کرده است.

***نقد

برون گرایی بیش از حد علوی یکی از نقدهایی است که بر نوع شخصیت انگاری و داستان نویسی اش مطرح می شود تا جایی که برخی معتقدند که وی شخصیت های داستانی خود را از درون تجزیه و تحلیل نمی کند یا به عبارت دیگر بزرگ علوی سعی می کند با تحمیل عقیده ای از بیرون متن رخدادها و کشاکش های داستان را پیش ببرد. این مساله نیز متاثر از مضمون اغلب داستان های وی است که از آرمان های سیاسی اش الهام می گیرد.

برای نمونه رمان چشم هایش به عنوان رمانی مطرح در دهه 30 خورشیدی نقدهای فراوانی را بر انگیخته است. یکی از نقدهایی که بر این اثر وارد شده بیشتر مربوط به لحن یکنواخت و آرام همراه با بیان احساسی و عاطفی حوادث است؛ از همین رو بزرگ علوی در طول داستان خواننده را با واقعه شگفت انگیزی روبرو نمی کند. در مقابل برخی معتقدند که علوی در این رمان خود را در چارچوب سیاست و نگاه خشک یک روشنفکر چپ محدود نمی کند بلکه با تکیه بر هنر، رابطه عاشقانه و ایجاد فضایی پر رمز و راز نگاه جدیدی را تداعی می کند.

از طرفی باید این نکته را یادآور شد که عشق در آثار بزرگ علوی ارزش و جایگاه ویژه ای دارد. شاید اگر بگوییم در برخی از آثار وی عشق محور ماجراها را شکل می دهد سخن درستی باشد.

*پی نوشت ها:

1- رهنما، تورج، «جایگاه داستان کوتاه در ادبیات امروز ایران»، نشر اختران، سال 1388، ص48

2- سرفراز، جلال، «نویسنده ی ساکن برلن شرقی»، ماهنامه مهرنامه، شماره 34، ویژه نامه نوروز1393، ص389

3- رهنما، تورج، «جایگاه داستان کوتاه در ادبیات امروز ایران»، نشر اختران، سال 1388، ص50

4- سرفراز، جلال، «نویسنده ی ساکن برلن شرقی»، ماهنامه مهرنامه، شماره 34، ویژه نامه نوروز1393، ص389

ایرنا

najafi400.jpg

ابوالحسن نجفی در سن 86 سالگی درگذشت

این چهره پیشکسوت زبان و ادبیات فارسی و ترجمه که متولد سال 1308 بود و این اواخر از بیماری رنج می‌برد، روز جمعه (دوم بهمن‌ماه) در بیمارستان مهر تهران از دنیا رفت. یکی از کارکنان بیمارستان، زمان درگذشت نجفی را حدود ساعت 14:40 اعلام کرد.

ابوالحسن نجفی زبان‌شناس و عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. مهم‌ترین بخش فعالیت‌های ادبی و علمی او در حوزه ترجمه متون ادبی، ویرایش، زبان‌شناسی و وزن شعر فارسی بود. او یکی از دقیق‌ترین دایره‌ها برای طبقه‌بندی وزن شعر فارسی را تدوین کرده که به دایره نجفی معروف است.

در معرفی این چهره فقید همچنین عنوان شده است: استاد ابوالحسن نجفی از بزرگان عرصه‌ ترجمه، زبان‌شناسی، فرهنگ‌نویسی، وزن شعر فارسی، ادبیات تطبیقی و زبان و ادبیات فارسی در روزگار ما و یکی از تأثیرگذارترین افراد نسل خود در شناسایی و تربیت نویسندگان و پژوهشگران بود که کارنامه‌ پربرگ و باری دارد.

آثار تالیفی او، «مبانی زبان‌شناسی و کاربرد آن در زبان فارسی»، «وظیفه ادبیات»، «غلط ننویسیم (فرهنگ دشواری‌های زبان فارسی)» و «فرهنگ فارسی عامیانه» است.

نجفی همچنین ترجمه‌های متعددی دارد که این عنوان‌ها هستند: شازده کوچولو (آنتوان دو سنت اگزوپری)، «شیطان و خدا» (ژان پل سارتر)، گوشه‌نشینان آلتونا (ژان پل سارتر)، ضدخاطرات (آندره مالرو)، خانواده تیبو (روژه مارتن دوگار)، بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه، بچه‌های کوچک قرن (کریستیان روشفور)، شنبه و یکشنبه در کنار دریا (روبر مرل)، کالیگولا (آلبر کامو)، ادبیات چیست؟ (ژان پل سارتر)، استادکاران (آرتور آدامُف)، همان طور که بوده‌ایم (آرتور آدامُف)، پرندگان می‌روند در پرو می‌میرند (رومن گاری)، ژان پل سارتر (هِنری پیر)، درباره نمایش (ژان پل سارتر)، نژاد و تاریخ (کلود لوی استروس)، نویسندگان معاصر فرانسه (برگزیده داستان‌های کوتاه)، وعده‌گاه شیر بلفور (ژیل پرو)، عیش و نیستی (تیری مونیه) و گم‌گشته (ژیل پرو).

فرارو

1134177400.jpg

از آنجا که مجسمه لنین در حال ویرانی بود،

لنین بشکل سرباز جنگ میهنی تغییر یافت

در چنین روزی در سال 1924 میلادی ولادیمیر ایلیچ لنین بنیان گذار حزب کمونیست و کشور شوراها و اولین رهبر کشور اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی درگذشت.

در بسیاری از مدارس، حتی پس از فروپاشی اتحاد شوروی شعار معروف « بخوانید، بخوانید، بخوانید» باقی مانده است.

به افتخار رهبر پرولتاریا، در سراسر اتحاد شوروی مجسمه های یادبود برپا شد و هیچ جشنی بدون عکس لنین برگزار نمی شد.

اما در قرقیزستان پس از فروپاشی اتحاد شوروی اکثر مجسمه ها را د مونتاژ کردند. در جاهایی مطابق با مطالبات روز، مجسمه ها تغییر یافتند.

در قصبه « کوک - سِرک آلا- بوکینسکی» جلال آباد، مجسمه لنین مبدل به مجسمه قهرمان جنگ کبیر میهنی شد و « کلاه ایمنی» بر سر لنین گذاشته شد.

مجسمه لنین در حال ویرانی بود و تصمیم گرفتند آن را تعمیر کنند. استاد مجسمه ساز از ازبکستان به قصبه رفت و لنین بشکل سرباز جنگ میهنی تغییر داد.

اسپوتنک

 

 

hero_worker.gif

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

حسن حیدرپور از فعالین سندیکاهای کارگری اصفهان

جنبش سندیکایی کارگران ایران در طول تاریخ پُرفراز و نشیب خود تجربه‌های پُرارزشی اندوخته که مرور و آشنایی دقیق‌تر با این تجربیات برای اوضاع امروزین بسیار مفید و ضرور است. مبارزه سندیکاهای کارگری صنایع نساجی بویژه در استان‌های مازندران و اصفهان مملو از درس‌ها و تجربه‌های گران‌بهاست. اتحاد کارگر در قالب معرفی چهره‌های بنام و فعالین جنبش سندیکایی کوشیده و می‌کوشد ارزش‌ها و سنت‌های انقلابی، درس‌ها و تجربه‌های نسل گذشته را به مبارزان نسل کنونی با توجه به امکانات خود انتقال دهد.

اینک در ادامه یاد کرد و معرفی مبارزان و چهره‌های قهرمان طبقه کارگر ایران، رفیق کارگر توده‌ای حسن حیدرپور که از فعالین سندیکای کارگران کارخانه نساجی رحیم زاده اصفهان بود، به خوانندگان و علاقمندان ارایه می گردد. این کارگر توده‌ای جان خود را بر سر آرمان‌های طبقه کارگر نهاد و در سال ۱۳۳۰ به شهادت رسید.

حسن حیدرپور از فعالین سندیکاهای کارگری اصفهان

همانند بسیاری از فعالین و کوشندگان جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما از زندگی و مبارزه رفیق توده ای، کارگر و فعال سندیکایی حسن حیدرپور اطلاعات بسیار کمی در دسترس قرار دارد.

او در سال‌های دهۀ بیست به عنوان کارگر به استخدام کارخانه رحیم زاده اصفهان درآمد. محیط کارگری اصفهان در آن سال‌ها با تحول‌های جدی روبرو بود. کارخانجات نساجی متعددی که در اصفهان طی سال‌های ۱۳۱۵ – ۱۳۰۰ تأسیس شده بود، از مراکز فعالیت مبارزان حزب کمونیست ایران (سلف حزب تودۀ ایران) بود.

در سال ۱۳۱۰ یکی از مهمترین اعتصاب‌های تاریخ جنبش سندیکایی کارگران میهن ما در اوج دیکتاتوری رضاخان و تسلط امپریالیسم انگلیس، در کارخانه وطن اصفهان رخ داد. این اعتصاب پس از اعتصاب کارگران نفت خوزستان در سال ۱۳۰۸ از برجسته‌ترین رویدادهای تاریخ جنبش کارگری به شمار می‌آید. در فروردین سال ۱۳۱۰ قبل از روز جهانی کارگر، کارگران تحت هدایت مبارزان حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) سندیکای خود را تأسیس کردند. این سندیکا بلافاصله خواستار بهبود وضعیت زندگی و کار زحمتکشان شد. کارفرما به این خواست‌ها اعتنایی نکرد. وضعیت کارگران صنعت نساجی اصفهان در آن زمان بسیار ناگوار بود.

کارگران مجبور بودند در تابستان‌ها روزانه ۱۲ ساعت و در زمستان‌ها روزانه ۱۰ ساعت کار کنند که فقط در این میان نیم ساعت حق استراحت داشتند. در کارخانه وطن بیش از ۵۰۰ کارگر با سابقه ۶ تا ۸ سال مشغول به کار بودند. در شیفت شب کارخانه حتی حق استراحت نیم ساعته نیز به کارگران داده نمی‌شد. مزد کارگر فنی از ۲۰ تا ۳۰ شاهی و نیز مزد کارگران غیرفنی ۱۰ تا ۲۰ شاهی بود. در کارخانه آب تمیز و تصفیه شده وجود نداشت و کارگران مجبور بودند از آب رودخانه (زاینده رود) بنوشند. جریمه‌های سنگین و شلاق برای به اصطلاح تخلف کارگران مرسوم و معمول بود.

با بی‌اعتنایی کارفرما و تشدید اختناق در محیط کارخانه، سندیکای کارگران تصمیم به اعتصاب گرفت. ابتدا صندوق تعاون برای حمایت از کارگران توسط سندیکا و با رهنمود حزب طبقه کارگر تأسیس شد. کارگران با هدایت سندیکای خود در پنج اردیبهشت ماه سال ۱۳۱۰ دست به اعتصاب یکپارچه زدند. این اعتصاب با موفقیت همراه بود و دستاوردهای آن عبارت بودند از: تفتیش و شلاق در کارخانه متوقف و لغو شد، ساعات کار از ۱۲ به ۹ ساعت تقلیل یافت، هشت در صد اضافه حقوق منظور شد، استراحت روزانه از نیم ساعت به ۱ ساعت تغییر نمود، محل مخصوص برای ناهار و استراحت در کارخانه تعیین شد.

این سنت انقلابی زمینه و بستر رشد و شکوفایی سندیکاهای کارگری پس از تحول‌های دهه بیست را مهیّا ساخت. بر این اساس در سال ۱۳۲۱ اتحادیه کارگران اصفهان بر پایه صحیح طبقاتی شروع به فعالیت کرد. کارگران کارخانجات نساجی در سندیکاهای خود متحد و متشکل شدند. در سال ۱۳۲۱ نخستین اعتصاب در کارخانه زاینده رود اصفهان برپا شد. سندیکاهای کارگران کارخانجات نساجی اصفهان از نخستین سندیکاهای عضو شورای متحده مرکزی به مثابه مرکز واحد سندیکایی ایران محسوب می‌شدند.

رفیق شهید حسن حیدرپور در همین سال‌ها به عضویت حزب توده ایران درآمد و مطابق رهنمود حزب فعالیت سندیکایی را به عنوان یک کارگر آگاه در سندیکای کارگران کارخانه رحیم زاده آغاز کرد. در جریان اعتصاب یکپارچه و متشکل سندیکاهای کارگری اصفهان در سال ۱۳۲۳، وی از فعالین این اعتصاب بود. به لحاظ تعداد قابل توجه کارخانه‌های نساجی و دیگر صنوف در اصفهان، آن روزها موضوع هماهنگی و همبستگی میان سندیکاهای کارگری این کارخانه‌ها و صنوف از اهمیت زیادی برخوردار بود. رفیق حسن حیدرپور به عنوان یکی از فعالین سندیکایی در این زمینه عهده دار وظایف و مسئولیت‌هایی بود که با استواری و شجاعت به انجام می‌رساند.

در سال ۱۳۲۳ وی به عنوان یکی از فعالین سندیکایی در کارخانجات نساجی اصفهان در تهیه و ارسال نامه سرگشاده سندیکاهای کارگری اصفهان به دولت وقت برای تصویب قانون کار نقش داشت. در همین دوران با کمک مالی دربار، قوام السلطنه و سفارت انگلیس و روحانیون برای مقابله با سندیکاهای واقعی و شورای متحده مرکزی، سندیکاهای زرد به نام اسکای بویژه در شهر اصفهان تأسیس شد که هدف آن منحرف ساختن مبارزات کارگری بود. این به اصطلاح سندیکاها با پول رژیم سلطنتی و حمایت سفارت انگلیس و تحریک روحانیون دست به اعتصاب شکنی و حمله به تجمعات کارگری می‌زدند.

در سال ۱۳۲۶ به عنوان مثال، وابستگان این سندیکاهای زرد با چاقو و چماق به سندیکاهای کارگری و باشگاه کارگران حمله کرده و با تصرف آنجا عده‌ای از فعالین سندیکایی را مجروح ساختند. این تشکل زرد وابسته به قوام و دربار از سوی جنبش سندیکایی کارگران و فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری که شورای متحده عضو آن بود، طرد شد. در سطح جهانی، کنفدراسیون بین‌المللی اتحادیه‌های آزاد که با آمریکا در ارتباط بوده و هست، این تشکل زرد را حمایت و پشتیبانی می‌کرد.

یکی از مهم‌ترین و به یاد ماندنی‌ترین سنت‌های طبقاتی سندیکاهای کارگری کارخانجات نساجی اصفهان، همبستگی و حمایت بی دریغ آنها از تمامی سندیکاهای کارگری و مبارزات جنبش کارگری در سال‌های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ است. سازماندهی سندیکاهای کارگری اصفهان برپایه صحیح طبقاتی دستاوردهای بزرگی در تاریخ جنبش سندیکایی باقی گذارده است. نقش این سندیکاها در تقویت و فعالیت شورای متحده مرکزی (نمایندگان سندیکاهای کارگری اصفهان از نخستین سندیکالیست‌های ایرانی به شمار می‌آیند که در ترکیب شورای متحده مرکزی با فدراسیون جهانی ارتباط برقرار و در نشست‌ها و جلسات آن حضور یافتند) و نیز نقش بارز آنها در حمایت از مبارزات کارگران خوزستان، مازندران و آذربایجان فراموش نشدنی است. در سال ۱۳۲۵ سندیکاهای کارگران نساجی اصفهان از نخستین مراکزی بودند که مورد یورش اوباش وابسته به دربار قرار گرفتند.

رفیق کارگر توده‌ای حسن حیدرپور در این دوران از فعالین پُرشور و سازماندهندگان آن گردهمایی، نشست و راه پیمایی در حمایت از کارگران دیگر نقاط کشور است. در سال ۱۳۳۰ با ابتکار سندیکاهای کارگری و رهبری حزب طبقه کارگر، حزب توده ایران، راه پیمایی پُرشکوهی توسط کارگران اصفهان در پشتیبانی از کارگران اعتصابی نفت آبادان برگزار گردید. رفیق قهرمان توده ای حسن حیدرپور در صف نخست و از فعالین این راه پیمایی بود.

به یاد داشته باشیم: “اعتصاب عظیم کارگران صنایع نفت در پایان سال ۱۳۲۹ و اوایل سال ۱۳۳۰… به تصویب قانون ملی شدن نفت و سپردن زمام دولت به دکتر مصدق منجر گردید …” به این دلیل پشتیبانی و جلب همبستگی با این مبارزات فوق العاده با اهمیت بود. راه پیمایی پُرشکوه کارگران اصفهان با حمله اوباش وابسته به روحانیون و دربار در فروردین ماه سال ۱۳۳۰ منجر به شهادت رفیق توده‌ای حسن حیدرپور شد. ارتجاع با همدستی اوباش بار دیگر به سندیکاهای کارگری در اصفهان حمله برد. پس از شهادت رفیق حسن حیدرپور در سال ۱۳۳۰، چند ماه بعد گروهی از همرزمان او یعنی فعالین سندیکایی از کار اخراج و به کرمان تبعید شدند.

زندگی و مبارزه رفیق کارگر توده‌ای حسن حیدرپور سرمشق کارگران جوان و فعالین نسل کنونی جنبش کارگری ایران است. بویژه تلاش و زحمات او در جلب همبستگی و ارتقاء سطح همبستگی در جنبش سندیکایی کارگران!

نام و راه این کارگر توده‌ای و سندیکالیست پُرشور جاودانه است.

اتحاد کارگر

Aziz-Nesine-4400-2.jpg

عزیز نسین؛ دل گریان ترکیه با لبی خندان

عزیز نسین بهترین طنزنویس ترکیه بود که در سراسر جهان خوانندگانی فراوان داشت. نام او با طنز انتقادی ژرف و دلیرانه مترادف شده است. از تولد نویسنده بزرگ صد سال و از مرگ او بیست سال گذشت.

عزیز نسین در ۲۰ دسامبر ۱۹۱۵ در نزدیکی استانبول در خانواده‌ای تنگدست به دنیا آمد و در محیطی مذهبی با پرورش سنتی بار آمد. اسم او "مهمت نصرت" بود و "عزیز نسین" در واقع نام پدرش بود. او نام پدر را برای خود برداشت و آن را به معروفیت جهانی رساند. او در زندگی‌نامه‌ای که در سال ۱۹۶۴ نوشته، سرآغاز زندگی خود را با طنزی گویا بیان کرده است:

«پدرم در ۱۳ سالگی از یکی از روستاهای آناتولی به استانبول آمد. مادرم هم وقتی خیلی بچه بود از روستای دیگری در آناتولی به استانبول آمد. آنها مجبور بودند سفر کنند تا یکدیگر را در استانبول ببینند و با هم ازدواج کنند تا من بتوانم به دنیا بیایم. دست خودم نبود، به همین خاطر در زمانی بسیار نامناسب، در کثیف‌ترین روزهای جنگ جهانی اول یعنی سال ۱۹۱۵ در جای بسیار بدی به نام جزیره هیبلی، متولد شدم. آنجا ییلاق پولدارهای ترکیه در نزدیکی استانبول است و از آنجا که پولدارها نمی‌توانند بدون آدم‌های فقیر زنده بمانند، ما هم در آن جزیره زندگی می‌کردیم.»

وقتی عزیز نسین مدرسه را به پایان رساند، ورود به ارتش تنها امکانی بود که در برابر فرزندان خانواده‌های کم‌بضاعت برای ادامه تحصیل وجود داشت. عزیز نسین هم در استانبول به مدرسه نظام رفت و بعد تحصیلات نظامی را در آنکارا ادامه داد و افسر شد، اما به زودی معلوم شد که برای کار در ارتش "لیاقت" ندارد. او دوست داشت نویسنده شود و برای بیرون آمدن از ارتش نقشه می‌کشید.

او در این باره گفته است: «از بچگی آرزو داشتم نمایشنامه‌نویس شوم. در ارتش، واحدهای پیاده‌نظام، توپخانه و تانک داشتیم اما واحد نمایشنامه‌نویسی وجود نداشت. بنابراین به دنبال راهی برای خارج شدن از آن‌جا بودم و سرانجام در سال ۱۹۴۴ از ارتش آزاد شدم».

نسین از اوان جوانی ذوق طنزگویی و استعداد داستان‌سرایی داشت و خیلی زود قلم به دست گرفت و اولین مطالب خود را برای روزنامه‌ها فرستاد. از کودکی رنج و اندوه را شناخته بود و بزرگترین هنر را در این می‌دانست، که دردهای زندگی را به حالت شوخی و به شکل دلنشین بیان کند. نسین می‌گوید: «از بچگی آرزو داشتم مطالبی بنویسم که اشک مردم را در آورد. با همین هدف داستانی نوشتم و آن را برای مجله‌ای فرستادم. سردبیر مجله آن را درست نفهمید و به جای گریه کردن، قاه قاه خنده سر داد، ولی بعد از کلی خندیدن، مجبور شد اشک‌هایش را پاک کند و بگوید: عالی است. باز هم از این داستان‌ها برای ما بنویس.»

نسین در بیان طنزآمیز مشکلات روزمره و رنج‌های عادی زندگی، سبکی ماهرانه و منحصر به فرد داشت که هر روز طرفداران بیشتری پیدا کرد: «خوانندگان کارهایم به بیش‌تر چیزهایی که برای گریاندن آن‌ها نوشته بودم، می‌خندیدند. حتی بعد از آن که به عنوان طنزنویس شناخته شدم، نمی‌دانستم طنز یعنی چه. حتی هنوز هم نمی‌دانم. طنزنویسی را با انجام دادنش یاد گرفتم. خیلی‌ها یک جوری از من می‌پرسند طنز چیست که انگار طنز یک نسخه یا فرمول دارد، تنها چیزی که من می‌دانم این است که طنز موضوعی جدی است.»

به راستی هم طنزنویسی برای نسین بسیار "جدی" بود. او معمولا با کسانی در می‌افتاد که "شوخی" سرشان نمی‌شد و کینه او را به دل می‌گرفتند. بارها دستگیر شد و به زندان افتاد؛ سردمداران نه تنها قلم او را سانسور و نامش را منع کردند، بلکه به دنبال نابودی خودش بودند. بی‌تردید به تحریک محافل امنیتی بود که همکار و رفیق نزدیک او صباح‌الدین علی به قتل رسید. نسین از سوءقصد جان سالم به در برد اما نزدیک ۶ سال از زندگی را در گوشه زندان گذراند.

طنز به مثابه یک سلاح

عزیز نسین با طنزی صادقانه و در عین حال شجاعانه به دفاع از حقیقت می‌رود، از حق مردم افتاده و ضعیف دفاع می‌کند و ارباب زر و زور را به باد طعنه و ریشخند می‌گیرد، با زبانی تندوتیز ناروایی‌ها و نابرابری‌ها را به نقد می‌کشد و با شجاعت عاملان آنها را نشان می‌دهد. بیش از هر چیز دستگاه اداری، مقامات خودپسند و مدیران زورگو، دولتمردان بیشرم و زمامداران فاسد هدف طنز بیرحمانه‌ی او قرار می‌گیرند.

نسین به زودی دریافت که، با دموکراسی سست و آزادی‌های نیم‌بند در کشوری مانند ترکیه، حرفه‌ای پرخطر انتخاب کرده است. قدرت در دست کسانی بود که حق‌گویی را با داغ و درفش پاسخ می‌دادند. او برای روزنامه‌هایی کار می‌کرد که هر روز توقیف می‌شدند، دفتر آنها به تاراج می‌رفت یا به آتش کشیده می‌شد.

در شرایطی که نسین با طنز گیرا و گزنده‌اش محبوب‌ترین نویسنده ترکیه شده بود، در زندگی بیش از ۲۰۰ بار به دادگاه احضار شد. او در سال ۱۹۴۹ به خاطر نوشتن طنزی سیاسی، دو شاکی نامدار پیدا کرد: محمدرضا پهلوی، شاه ایران و ملک فاروق دوم، پادشاه مصر. آنها از عزیز نسین به دادگاهی شکایت بردند، طنزنویس نامدار محکوم شد و بیش از ۶ ماه در آنکارا به زندان افتاد.

او در زندگی‌نامه خود نوشته است: «با بیش از دویست نام مختلف برای روزنامه‌ها مطلب می‌نوشتم، از سرمقاله و لطیفه گرفته تا گزارش و مصاحبه و داستان‌های پلیسی. همین که صاحب روزنامه متوجه می‌شد یک نام مستعاری مال من است، نام دیگری اختراع می‌کردم». زندگی نسین همیشه با تهدید و ناامنی روبرو بود، بارها مجبور شد برای گذران زندگی به کارهایی مانند دست‌فروشی و حسابداری و عکاسی دست بزند.

عزیز نسین نویسنده‌ای پرکار بود، در طول زندگی بیش از صد کتاب داستان و شعر و نمایشنامه منتشر کرد. نثر او را یکی از زیباترین و روان‌ترین جلوه‌های ترکی نو می‌دانند، که زبان ادبی را تا حد ممکن به شادابی و سرزندگی زبان مردم نزدیک کرده است.

عزیز نسین با فروتنی پرکاری خود را به ضرورت امرار معاش نسبت داده و می‌گوید: «مردم تعجب می‌کنند که تا حالا بیش از دوهزار داستان نوشته‌ام. اما این که تعجب ندارد. اگر خانواده‌ام به جای ده نفر بیست نفر بودند، مجبور می‌شدم بیشتر از چهار هزار داستان بنویسم.»

نسین تنها در میدان قلم صادق و صمیمی نبود، در زندگی نیز شهروندی شریف و پاکدامن بود که صلاح و بهروزی همنوعان خود را می‌خواست. او در سال ۱۹۷۲ نهادی به نام "بنیاد نسین" پایه گذاشت و وظیفه آن را یاری به کودکانی دانست که به دلیل فقر و محرومیت به تحصیلات مناسب دسترس ندارند. از آن زمان "بنیاد نسین" به هزاران کودک آواره کمک کرده است تا جایگاهی شایسته در جامعه پیدا کنند.

در دفاع از آزاداندیشی تا پای جان

سال‌های پایانی زندگی عزیز نسین با بالا گرفتن موج تعصب و بنیادگرایی اسلامی در سراسر "جهان اسلام" همراه شد. این پدیده به ترکیه نیز رسید و طبعا نویسندگان حقیقت‌جو و آزاداندیشی مانند عزیز نسین مردم را به پایداری در برابر آن دعوت کردند.

بعد از انتشار فتوای آیت‌الله خمینی علیه سلمان رشدی، عزیز نسین فصلی از کتاب "آیات شیطانی" را ترجمه و منتشر کرد. او تصریح کرد که این کار را در درجه اول به خاطر دفاع از آزادی عقیده و بیان انجام داده است.

برخی از محافل افراطی در ترکیه به "ارتداد" عزیز نسین حکم دادند و فتوای قتل او را صادر کردند. چندی بعد که طنزنویس نامدار برای شرکت در جمع نویسندگان آزادیخواه به شهر سیواس رفته بود، عده‌ای از افراد متعصب و خشمگین روز دوم ژوئیه ۱۹۹۳ پس از مراسم نماز جمعه، به هتل محل اقامت او حمله بردند و ساختمان را به آتش کشیدند. در این ماجرا نسین جان سالم به در برد، اما ۳۷ نفر در آتش نفرت و نادانی سوختند.

عزیز نسین در ۶ ژوئیه ۱۹۹۵، دو سال و ۴ روز پس از فاجعه سیواس، پس از یک جلسه کتابخوانی در ازمیر با ایست قلبی درگذشت. او در وصیت نامه‌ای که از خود به جا گذاشت، قید کرد که به هیچ دینی معتقد نیست و لذا به تشریفات و مراسم خاکسپاری اسلامی نیاز ندارد. جسد او به خواست خودش در گوری بی‌نام در روستای کودکان به خاک سپرده شد.

اهمیت جهانی نسین

شهرت عزیز نسین به ترکیه محدود نماند. آثار او در سراسر جهان، و بیشتر در کشورهایی که شرایطی مشابه ترکیه داشتند، هواخواهان فراوان یافت. چندین بار جوایز بین‌المللی "بهترین طنزنویس سال" به او تعلق گرفت.

در ایران اولین بار رضا همراه، طنزنویسی همدانی که با نام‌های "حکیم‌باشی" و "ابولی" با نشریه فکاهی معروف "توفیق" همکاری داشت، به ترجمه داستان‌های عزیز نسین پرداخت. او با کتاب‌های متعددی که با قطع جیبی و قیمت ارزان به بازار فرستاد، مایه شهرت و محبوبیت فراوان عزیز نسین در ایران شد.

اما منتقدان گفته‌اند که کار این مترجم با چنان نابسامانی‌ها و ولنگاری‌هایی همراه بود که بیشتر به نسین و حیثیت او ضربه زد. نه تنها خوانندگان ایرانی آشنایی درستی با کارهای نسین پیدا نکردند، بلکه انتشار ترجمه‌های نارسا باعث شد که مترجمان جدی به سراغ کارهای او نروند.

پس از "رضا همراه" کسانی مانند صمد بهرنگی، احمد شاملو، رضا سیدحسینی، قدیر گلکاریان و چند مترجم دیگر برگردان‌‌های بهتری از آثار عزیز نسین ارائه دادند. در دهه ۱۳۷۰ ثمین باغچه‌بان، که ترکی را نیکو می‌دانست و با عزیز نسین نیز دوستی داشت، ترجمه‌هایی تمیز از آثار طنزنویس ترک عرضه کرد. زندگی‌نامه خودنوشت عزیز نسین را خانم ژاله صمدی به فارسی برگردانده و در اینترنت موجود است.

عزیز نسین شاعر

دوستداران ادبیات در سراسر جهان عزیز نسین را طنزنویسی بزرگ می‌شناسند. زبردستی نسین در طنز و بذله‌گویی موجب شده که سایر کارهای ادبی او، مثل نمایشنامه‌ها و شعرهایش به حد شایسته و درخور شناخته نشوند. درحالیکه نمایشنامه‌های عزیز نسین تا امروز به روی صحنه تئاتر می‌روند و شعرهای او، به نظر منتقدان، از بهترین نمونه‌های تغزل در شعر مدرن ترکیه هستند.

عزیز نسین حدود ده کتاب شعر منتشر کرده است. در سالهای گذشته به همت مژگان دولت‌آبادی، رسول یونان، سیامک تقی‌زاده و دیگران برخی از شعرهای عزیز نسین به زبان فارسی منتشر شده‌اند.

این نوشته را با سه شعر معروف از عزیز نسین به پایان می‌بریم:

بیهوده می‌بارد این باران

تو نیستی و این باران چه بیهوده می‌بارد

چراکه خیس نخواهیم شد باهم.

این رود چه بیهوده می‌خروشد

چراکه بر کرانه‌اش نخواهیم نشست و نگاه نخواهیم کرد باهم.

این راه چه بیهوده می‌رود به دوردست

چراکه نخواهیم پیمودش باهم.

چه بیهوده است دلتنگی از دوری

چنان دوریم که حتا نخواهیم گریست باهم

بیهوده دوستت دارم، بیهوده زنده‌ام

چراکه قسمت نخواهیم کرد زندگی را با هم.

تو تنهایی

وقتی كه شب به خانه برمی‌گردی

و صدای كليد را در قفل می‌شنوی

بدان كه تنهايی

وقتی كليد برق را می‌زنی

و صدای تيك آن را می‌‌شنوی

بدان كه تنهايی

وقتی در تخت‌خواب

از صدای قلب خودت نمی‌توانی بخوابی

بدان كه تنهايی

وقتی كه زمان كتاب‌ها و كاغذ‌هایت را می‌جود

و تو صدايش را می‌شنوی

بدان كه تنهايی

اگر صدايی از گذشته تو را به روزهای قديم می‌برد

بدان كه تنهايی

و تو بی آن كه قدر تنهايی را بدانی

دوست داری خود را خلاص كنی

اگر اين كار را هم بكنی

باز تك و تنهايی.

آنچه باید برایم بماند

بدون اینکه بگویی نیز می‌دانم

حس می‌کنم که خواهی گریخت

ناتوانم از التماس، ناتوانم از دویدن

اما صدایت را برایم باقی گذار

می‌دانم که خواهی گسست

ناتوانم از گرفتن گیسوانت

اما بویت را برایم باقی گذار

درک می‌کنم که جدا خواهی شد

افتاده‌تر از آنم که بیفتم

اما رنگت را برایم باقی گذار

احساس می‌کنم که ناپدید خواهی شد

بزرگترین دردم خواهد شد

اما گرمایت را برایم باقی گذار

تشخیص می‌دهم که از یاد خواهی برد

درد، اقیانوسی از سرب

اما مزه‌ات را برایم باقی گذار

در هر حال خواهی رفت

حق ندارم جلویت را بگیرم

اما خودت را برایم باقی گذار

DW

noshabeh300-3.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

آودیس مسروپیان از فعالین سندیکاهای کارگری صنوف، مبارزی از صنف قنادان

رفیق آودیس مسروپیان طی این دوره همراه با قازار سیمونیان، رضا روستا، مظاهری و حکیمی و دیگران بسیار فعال بود. او از جمله در سازماندهی گردهمایی کارگران کارخانه آبجوسازی مجیدیه در ۱۲ دی ماه ۱۳۲۴ نقش اصلی را داشت.

یکی از مهمترین دشواری های بررسی و پژوهش مسایل کارگری و مبارزات جنبش سندیکایی کارگران میهن ما، در دسترس نبودن اسناد معتبر تاریخی است.

استبداد سلطنتی و ولایی هر دو به شکل هدفمند و سیستماتیک کوشیده‌اند تاریخ پُر افتخار جنبش کارگری ایران آنچنانکه هست در دسترس اندیشه‌های همگانی قرار نگیرد. بعلاوه تلاش حساب شده‌ای نیز برای تحریف آن در ابعادی بی‌سابقه جریان داشته و دارد. از این رو هنگام بررسی مبارزات جنبش کارگری و سندیکایی و پرداختن به چهره‌های بنام و درخشان آن، ما با کمبود منبع و اطلاعات مواجه هستیم. از کارگران قهرمانی که در صف‌های حزب توده ایران و جنبش سندیکایی مبارزه کرده و زندگی و هستی خویش را وقف رهایی توده‌های کار و زحمت و پیشرفت و اعتلای جامعه ساخته اند، کمترین اطلاعات موجود است.

سرمایه‌داری و ارتجاع می کوشند تاریخ جنبش کارگری و چهره‌های آن در دفترهای تاریخ “محو” شده ونسل نوجوانان بویژه جوانان طبقه و لایه‌های محروم و زحمتکش جامعه با این نام ها آشنا نشوند. آشنایی با تاریخ واقعی مقدمه مبارزه سازمان یافته علیه کهنه پرستی امروزین حاکم بر میهن ماست. علی‌رغم تلاش واپس گرایان و جیره خواران امپریالیسم، نمی‌توان حرکت قانونمند تاریخ به سود آرمان‌های طبقه کارگر را سد کرد. به قول مارکس، موش نقب زن تاریخ راه خود را می‌گشاید!

در خصوص زندگی و مبارزات رفیق شهید آودیس مسروپیان که از نخستین فعالان سندیکایی کارگران صنوف ـ صنف قناد ـ در دهه بیست و سی خورشیدی است، اطلاعات بسیار اندک در دسترس است. او مانند بسیاری از کارگران میهن ما از جمله زحمتکشان ارمنی با تشکیل حزب تودۀ ایران ـ حزب طبقه کارگر ایران ـ به صفوف آن پیوست. او کارگر قناد و شیرینی پز بود. با رهنمود حزب به عنوان یک کارگر آگاه، در تاسیس سندیکای کارگران قناد در دهه بیست نقش فعالی بر عهده داشت و یکی از فعالین اصلی این سندیکا که بلا فاصله به شورای متحده مرکزی پیوست، محسوب می‌گردید.

مطابق اسناد معتبر تاریخی: “اینکه حزب تودۀ ایران توانسته بود در اتحادیه‌های کارگران ایران نفوذ و اعتبار فراوانی بدست آورد، جای تردید نیست. طبق اساسنامه حزب، آگاه‌ترین افراد طبقه کارگر و همه زحمتکشان ایران که در صفوف حزب توده ایران متشکل شده بودند، وظیفه داشتند با مراعات کامل اساسنامه‌های اتحادیه‌های صنفی برای نیل به هدف‌های اتحادیه دوش بدوش همه اعضاء آن مبارزه کنند. اعضاء حزب این وظیفه را با ایثار و فداکاری و با نهایت دقت انجام دادند و بدین وسیله توانستند اعتماد و احترام اعضا اتحادیه‌های کارگری را جلب کنند.”{حزب تودۀ ایران و جنبش سندیکایی کارگران ایران ـ چهل سال در سنگر مبارزه ـ صفحه ۱۲۸}

رفیق شهید توده‌ای آودیس مسروپیان یکی از این اعضای فداکار حزب بود که طی آن سال‌ها با پشتکار و جدیت و نهایت دقت وظایف سندیکایی را در چارچوب سندیکای کارگران صنف قناد و شورای متحده مرکزی انجام می‌داد.

بطور کلی از آنجا که شورای متحده مرکزی و سندیکاهای عضو آن بر پایه صحیح طبقاتی سازمان دهی شده بودند، نقش کارگران و زحمتکشان ارمنی بویژه در برخی از صنف‌ها و کارخانه‌ها طی سال‌های بیست و سی خورشیدی بسیار برجسته بود. سندیکاهای صنوف همواره در تاریخ جنبش سندیکایی کارگران میهن ما نقش مؤثر و بسیار ارزنده‌ای داشته‌اند.

سندیکای کارگران صنف قناد نیز مانند دیگر صنوف از جمله سندیکاهای کارگران خیاط، درودگران، کفاشان، اغذیه فروشان و سینما گران در چاچوب شورای متحده مرکزی نقش بسیار فعالی ایفا می‌کرد. از آنجا که در میان اصناف قناد، داروخانه‌داران و اغذیه فروشان تعداد کارگران بویژه کارگران ماهر ارمنی قابل توجه بود، فعالیت برای جلب و جذب آنها به سندیکاها توسط کارگران آگاه و ثابت قدمی چون رفیق آودیس مسروپیان صورت می‌گرفت.

این فعالیت بسیار ثمربخش بود. برآوردهای معتبر تاریخی نشان می‌دهد: “بخش عمده مسیحیان (بخوان ارامنه) را کارمندان، متخصصان، صنعتگران ماهر و مزد بگیران شهری ـ بخصوص کفاش، درودگر، مکانیک، سیم‌کش و راننده کامیون تشکیل می دادند… اصناف قنادان، داروخانه‌داران و اغذیه فروشان که ارمنیان در آنها اکثریت داشتند، عضو شورای متحده بودند”. {ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان صفحه ۳۵۲}

در سال ۱۳۲۴ شورای متحده مرکزی فعالیت دامنه‌داری برای تقویت سندیکاهای کارگری و تامین منافع و حقوق کارگران و زحمتکشان انجام می داد. سندیکاهای کارگران صنوف و کادرهای آن در این فعالیت حضوری جدی و گسترده داشتند. رفیق آودیس مسروپیان طی این دوره همراه با قازار سیمونیان، رضا روستا، مظاهری و حکیمی و دیگران بسیار فعال بود. او از جمله در سازماندهی گردهمایی کارگران کارخانه آبجوسازی مجیدیه در ۱۲ دی ماه ۱۳۲۴ نقش اصلی را داشت. در این گردهمایی رضا روستا به عنوان دبیر شورای متحده مرکزی به سخنرانی پرداخت. وی همچنین همراه با فعالین سندیکای کارگران چیت ری، سندیکاهای نساجی مازندران و سندیکای درودگران و سینماگران که همگی عضو شورای متحده مرکزی بودند، سازمان دهنده گردهمایی باشکوه شورای متحده مرکزی در تهران به مناسبت شکست آلمان فاشیستی و پیروزی اتحاد شوروی بود که در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۴ برپا گردید. آودیس مسروپیان همچنین از سازمان گران راه پیمایی عظیم کارگران تهران در حمایت از اعتصاب کارگران نفت آغاجاری در ۲ خرداد سال ۱۳۲۵ بود.

مبارزه و فعالیت این کارگر قهرمان توده ای طی سال‌های بیست و سی خورشیدی ادامه داشت، در جریان خیزش ملی سی تیر ۱۳۳۰ نیز آودیس مسروپیان از مبتکران و سازمان گران راه پیمایی و تظاهرات کارگران با رهنمود حزب توده ایران بود. نقش بارز او در تداوم فعالیت سندیکای کارگران قناد فراموش نشدنی است. با کودتای ننگین ۲۸ مرداد او نیز مانند بسیاری از همرزمان خود مورد پیگرد قرار گرفت. با اراده و حفظ ارتباط با کارگران قناد به طور پنهانی به فعالیت حزبی خود ادامه می‌داد.

سرانجا در ۲۲ آبان سال ۱۳۳۲، یعنی چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد، در یکی از کوچه‌های فرعی خیابان شاهرضا (انقلاب) هنگام انجام وظیفه حزبی و قرار تشکیلاتی هدف گلوله گزمگان فرمانداری نظامی قرار گرفت و به شهادت رسید. نام و راه او با افتخار در تاریخ جنبش کارگری ایران ثبت و حک شده است!

اتحاد کارگر

21-Azar.jpg

به مناسبت هفتادمین سالگرد جنبش ۲۱ آذر

هفتادسال قبل در چنین روزی خلق آذربایجان به رهبری فرقۀ دمکرات آذربایجان و سید جعفر پیشه وری اولین حکومت خود مختار در تاریخ ایران را در اراضی آذربایجان تشکیل داده و جنبش ۲۱ آذر را بنیان نهادند.

اعلامیه کمیته مرکزی فرقۀ دمکرات آذربایجان به مناسبت هفتادمین سالگرد جنبش ۲۱ آذر

هموطنان گرامی! هفتادسال قبل در چنین روزی خلق آذربایجان به رهبری فرقۀ دمکرات آذربایجان و سید جعفر پیشه وری اولین حکومت خود مختار در تاریخ ایران را در اراضی آذربایجان تشکیل داده و جنبش ۲۱ آذر را بنیان نهادند.

در تاریخ معاصر میهنمان ایران ، ساکنین آذربایجان همواره در جبهۀ مقدم مبارزه آزادی خواهی خلقهای ایران علیه استبداد حکومت مرکزی قرار داشته اند. قیام ستارخان علیه استبداد صغیر جنبش مشروطیت را احیاء نمود. شیخ محمد خیابانی در ادامۀ جنبش مشروطیت و برای تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی به پا خاست. در واپسین ماههای جنگ جهانی دوم که خلق آذربایجان در فقر مطلق به سر می برد و همچون دیگر خلقهای ساکن میهنمان از حقوق ملی محروم بود و با ظلم و استبداد خان های محلی و حکومت مرکزی دست به گریبان بود ، پیشه وری و یارانش با توجه به تناسب قوای نیروهای سیاسی داخلی و خارجی و ضعف حکومت مرکزی و حامیان غربی آن ، با انتشار بیانیۀ ۱۲ شهریور و بر اساس تشکیل انجمنهای ایالتی و ولایتی مصرح شده در قانون اساسی مشروطیت ، تاسیس فرقۀ دمکرات آذربایجان را برای مبارزه در راه آزادی آذربایجان و تحقق حکومت ملی خود مختار آذربایجان در چارچوب ایران واحد اعلام نمودند.

استقبال بی نظیر ساکنین آذربایجان ، کارگران و دهقانان محروم ، پیشه وران ، زنان و جوانان ، و حتی بخشهائی از روحانیون و ملاکین ملی و روشن بین و وطن پرست ، به سرعت زمینۀ تشکیل حکومت ملی خود مختار آذربایجان را فراهم نمود. انتخابات محلی برای تشکیل انجمنهای ده ، بخش و شهرها زیر نظر کمیته های مردمی برگزار گردید.

سرانجام مجلس ملی نمایندگان آذربایجان در روز ۲۱ آذر سال ۱۳۲۴ شمسی با حضور نمایندگان منتخب رسماً گشایش یافت و میرزا علی شبستری را به ریاست مجلس برگزید. مجلس ملی اولین دولت ملی آذربایجان را تعیین نموده و مبارز قاطع و با تجربه ای از سلالۀ ستارخان و حیدرعمواوغلی ، سید جعفر پیشه وری را به عنوان نخست وزیر حکومت ملی آذربایجان انتخاب کرد. جنبش ملی ۲۱ آذر و حکومت ملی و خود مختار آذربایجان در مدت یک سال منشاء خدمات و اصلاحات بسیاری برای اهالی آذربایجان بود که علی رغم گذشت ۷۰ سال ، هنوز هم مهمترین آنها در برنامۀ مبارزاتی خلقهای ایران جای دارد. حکومت ملی به سرعت در جهت اصلاحات اقتصادی و اجتمائی و فرهنگی در راستای تامین عدالت اجتمائی و به ویژه منافع دهقانان و کارگران و دیگر زحمتکشان و زنان و جوانان اقدام نمود. زبان مادری آذربایجانی در کنار زبان فارسی به عنوان زبان رسمی و اداری اعلام گردید و تدریس آن در مدارس آغاز شد. کلاسهای سواد آموزی و دانشگاه و مراکز تربیت معلم و ایستگاه رادیو به زبان آذربایجانی تاسیس گردید. اراضی خالصه و زمینهای زراعی فئودالهای مرتجع که به دشمنی با حکومت خلق برخاسته بودند میان دهقانان بی زمین تقسیم گردید. مناسبات میان دیگر ملاکین و دهقانان نیز به شکل عادلانه تنظیم گردید. حدود یک میلیون دهقان صاحب زمین شدند. قانون کار مترقی تصویب و ۸ ساعت کار و آزادی فعالیت سندیکاها و تشکل های صنفی به اجرا گذارده شد. از محل مالیاتها و عوارض دولتی اقدامات عمرانی در شهرها و روستاها و راه سازی انجام گرفت. زنان از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن برخوردار گردیده و مادران تحت پوشش حمایتهای دولتی قرار گرفتند.

جنبش ملی ۲۱ آذر و حکومت ملی و خود مختار آذربایجان خود را بخش جدائی ناپذیری از جنبش سراسری خلقهای ایران می دانست و با مبارزۀ دلیرانۀ خود می خواست آذربایجان را که از نظر تاریخی پرچمدار انقلاب مشروطیت محسوب می شود ، به پایگاه مطمئنی برای نبرد سراسری مردم ایران علیه استبداد حکومت مرکزی ایران در جهت تحقق آزادی و دمکراسی و عدالت اجتمائی تبدیل کند. هم از این رو بود که جنبش دمکراتیک ۲۱ آذر علاوه بر اینکه حمایت وسیع ترین طبقات و اقشار اجتمائی و توده های زحمتکش خلق آذربایجان با خود داشت ، از همیاری و همبستگی همۀ نیروهای ملی و مترقی سراسری و دیگر خلقهای میهنمان ایران و نیز دیگر نیروهای مترقی و خلقی خارجی برخوردار بود. نیروهائی نظیر حزب تودۀ ایران ، حزب جنگل ، حزب سوسیالیست ، حزب دمکرات کردستان ، حزب ایران و شخصیتهای ملی گوناگون و حتی دکتر مصدق در جهت همبستگی و تایید حرکت جنبش ۲۱ آذر موضع گیری نمودند.

به عنوان ”مشتی نمونۀ خروار ” سر مقاله روزنامۀ ”جبهه ” ارگان حزب ایران در سرمقالۀ شمارۀ ۲۵۸ خود در سال ۱۳۲۵ چنین نوشته بود : ”...نهضت آذربایجان آزادی خواه ، اصلاح طلب و مترقی است. در آذربایجان املاک(فئودالها) را تقسیم می کنند. تمام عملیات در جهت ترقی دادن سطح زندگی دهقانان انجام می گیرد. در آذربایجان در عرض یک سال ۵۰۰ مدرسه می سازند. بیمارستانهای متعدد ساختند. دانشگاه تشکیل می دهند. کودکستان و تیمارگاه آماده می کنند. در بالا بردن سطح دانش اهالی کوشش فراوان مرعی می دارند. با تمام قوا راهها را تعمیر کرده و خیابانها را آسفالت می کنند. از ناامنی جلوگیری کرده و در مقابل فساد به سختی مبارزه می نمایند. رهبران نهضت آذربایجان از آزادی خواهان مبارز قدیمی هستند که اغلب اهل فضل و دانش اند...”.

اصلاحات عمیق اجتماعی و اقتصادی در آذربایجان در جهت تحکیم آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی که سرمشقی برای دیگر خلقهای ایران گشته بود ، حکومت مرتجع مرکزی ایران و امپریالیستهای انگلیس و آمریکا را به شدت وحشت زده کرده بود. دولت مرکزی از یک طرف با حمایت بی دریغ آمریکا و انگلیس جنگ روانی شدیدی علیه حکومت خود مختار آذربایجان به راه انداخته بود و با همین حمایتها پرونده آذربایجان را که موضوعی داخلی بود ، تحت عنوان دروغین ادامه اشغال آن توسط ارتش شوروی و خطر تجزیۀ ایران به داوری سازمان ملل تازه تاسیس شده برد. از طرف دیگر با باز گذاشتن دست گروههای مسلح فئودالهای مرتجع محلی و متواری و کمک به آنها در حملات به اراضی حکومت ملی در جهت ناامنی و قتل اهالی و غارت و ایجاد وحشت در این مناطق کوشش می کرد.

نهایتا رژیم مرکزی در حالی که به توطئه های خود ادامه می داد با بر سر کار آوردن دولت قوام به مذاکره با حکومت ملی پرداخت. دولت مرکزی با تظاهر به توافق با حکومت ملی و تحت عنوان تامین امنیت برای برگزاری انتخابات جدید ، ارتش شاهنشاهی را به آذربایجان اعزام گرداند و با عهد شکنی و با حمایت اربابان خارجی خود و فئودالهای مرتجع محلی در آذربایجان حمام خون به راه انداخت.

بدین ترتیب حکومت ملی با کشته و زخمی شدن هزاران نفر از فرزندان آذربایجان و متواری گردیدن بسیاری دیگر، در شرایط عدم تناسب نیرو نتوانست به حیات خود ادامه دهد و بار دیگر استبداد دولت مرکزی و سلطه فئودالهای مرتجع بر آذربایجان حاکم شد.

هم میهنان گرامی!

هفتاد سال از آغاز جنبش ملی و دمکراتیک ۲۱ آذر می گذرد. چند سال پس از سرکوب خونین حکومت ملی خود مختار آذربایجان و همزاد آن جمهوری خود مختار کردستان ، کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ بر علیه دولت مرکزی قانونی دکتر مصدق و با همکاری مستقیم امپریالیستهای آمریکا و انگلستان به اجرا گذاشته شد. بدین ترتیب حکومت دیکتاتوری شاهنشاهی وابسته به طور کامل بر خلقهای ایران تحمیل گردید.

سرانجام خلقهای ایران به پا خواستند و با انقلاب شکوهمند ۲۲ بهمن خود رژیم دیکتاتوری وابسته شاه را سرنگون کردند و جمهوری اسلامی در ایران مستقر گردید. اهالی آذربایجان نیز جزو اولین گردانهای این انقلاب همه خلقی بودند . خلق آذربایجان همچون دیگر خلقهای ایران تصور می کردند که طبق وعده هائی که رهبری مذهبی انقلاب میداد ، از حقوق دمکراتیک و از آن جمله از حقوق ملی خود برخوردار خواهند گردید. ولی علیرغم پایان سلطنت و استقرار جمهوری ، از میزان ستم ملی حکومت مرکزی بر خلقهای ایران کاسته نشد. طی مدت چند سال پس از سقوط سلطنت و با تسلط تدریجی نیروهای ارتجاعی در رهبری حکومت مرکزی و به شکست کشاندن انقلاب بهمن ، رژیم جمهوری اسلامی به چنان رژیم استبدادی تبدیل شد که انواع ستم و تبعیضات مذهبی بر اقلیتهای اسلامی غیر شیعه نیز بر ستم ملی افزوده گردید.

اکنون هموطنان سنی مذهب ما در بسیاری از نواحی و از آن جمله در تهران اجازه برگزاری نماز جمعه حتی در به اصطلاح ”هفته وحدت ” را هم ندارند..! علاوه بر اینها ، طی چند سال اخیر تحقیر و توهین نسبت به زبان و سنن و آداب معاشرت خلقهای دیگر نیز از طریق رسانه های همگانی به شکل کاریکاتور و یا برنامه هائی نظیر ”فتیله ” از طرف نیروهای ارتجائی داخل حاکمیت سازمان دهی می گردد. بحران های اقتصادی که دراثر سیاستهای اقتصادی مخرب باندهای تجاری و مالی و نظامی مسلط بر حکومت مرکزی ایجاد شده و بر اثر تحریم های اقتصادی خارجی مربوط به ماجراجوئیهای اتمی رژیم فقاهتی تشدید گردیده، زندگی را بیش از پیش بر اکثریت قریب به اتفاق اهالی کشور دشوار کرده است. این دشواریهای اقتصادی به ویژه در مناطق سکونت دیگر خلقها نظیر سیستان و بلوچستان و خوزستان و کردستان و آذربایجان و نواحی حاشیه ای و دور افتادۀ میهنمان به شکل مضاعف زندگی گروه های وسیعی از خلقهای ایران را در فقر و تیره روزی تباه می کند. آنچنان که جوانان سیستانی حتی با دستمزد هزار تومان در روز هم کار و مشغله ای پیدا نمی کنند. بی توجهی رژیم به معضل محیط زیست و خشک شدن فاجعه بار دریاچه های ارومیه و هامون و زاینده رود و تخریب جنگلها و مراتع نیز که ریشه در زمین خواری وابستگان به باندهای حاکمیت مرکزی و منافع وابستگان منطقه ای رژیم دارد نیز به نوبۀ خود بر فقر و بی خانمانی گروههای دیگری از زحمتکشان خلقهای میهنمان افزوده است.

در شرایطی که خلقهای میهنمان در معرض انواع ستم ها و توهینها و تبعیضات ملی و مذهبی قرار دارند و در بدترین شرایط اقتصادی زندگی می کنند ، احزاب و سازمانهای اصیل ملی خلقهای ایران و هر آنکه به این وضعیت اعتراض دارد ، از طرف حاکمیت جنایتکار مرکزی مورد سرکوب و تعقیب و آزار قرار می گیرد. بدین ترتیب شرایط برای سوء استفاده گروههای بین المللی امپریالیسم ساخته ای نظیر “داعش ” فراهم میشود تا با ایجاد نفرت در میان جوانان محروم و نا امید از آیندۀ خلقها و اقلیتهای ملی و مذهبی میهنمان نسبت به منسوبین به دیگر ملتها و مذاهب ، میهنمان را به میدان درگیریهای فرقه ای و شوینیستی تبدیل کنند.

حکومت مرکزی ایران که ظاهرا از حقوق مردم فلسطین و سوریه و عراق و یمن دفاع می کند، عملا برای تامین منافع خود و ادامۀ حکومت دیکتاتوری خود زمینه ساز حوادث خطرناکی در میان خلقهای میهنمان است که در صورت ادامۀ آنها ، میتواند ایران را نیز دچار وضعیت اسفبار همان کشورها کند. جنبش ۲۱ آذر و مبارزه خلق آذربایجان برای کسب حقوق ملی و برخورداری از آزادی و دمکراسی و عدالت اجتمائی بخش جدائی ناپذیری از مبارزه سراسری همه خلقهای ایران علیه حکومت مرکزی است. فرقۀ دمکرات آذربایجان برای تحقق این اهداف خواهان استقرار جمهوری فدرال در ایران است و از همکاری و اتحاد عمل همۀ احزاب و سازمانهای سیاسی مترقی و دمکراتیک سراسری و منطقه ای خلقهای ایران که در این مسیر مبارزه می کنند پشتیبانی می کند.

کمیتۀ مرکزی فرقۀ دمکرات آذربایجان

آذرماه سال ۱۳۹۴

نامه مردم

14482792672710400-2.jpg

شهریاری، آموزگار دلباخته «ریاضیات» و «عدالت»

یادی از «شهریار اعداد و دل‌ها» در هشتاد و نهمین زادروز

از سرنوشتم و راهی که انتخاب کرده‌ام، راضی هستم و اگر اکنون کسی از من بپرسد، چه کاره‌ای و در زندگی خود چه کرده‌ای، پاسخ می‌دهم: معلم بودم و معلمی کرده‌ام؛ اگر کنجکاوی بیشتری نشان دهد، می‌گویم عدالت‌خواهی و ریاضیات را دوست دارم و به هردوی آنها عشق می‌ورزم.» زنده یاد استاد  پرویز شهریاری

89 سال پیش در چنین روزی در خانواده ای فقیر در محله دولت خانه کرمان، کودکی به دنیا آمد که با گذر از سالهای سخت کودکی و جوانی از طلایه‌داران عرصه فرهنگ و ترویج علم و آموزش در کشور شد اما دغدغه عدالت خواهی و رفع نابرابری‌ها را هم چون عشق عمیقش به ریاضیات و آموزش و تعالی علمی فرزندان این سرزمین دمی فراموش نکرد.

پرویز شهریاری در دوم آذرماه 1305 در خانواده ای زرتشتی دیده به جهان گشود. پدرش، شهریار، دهقان بی زمینی بود که روی زمین های اربابی کار و با فقر و نداری دست و پنجه نرم می‌کرد اما در برخوردی با ارباب همین کار سخت و دستمزد اندک آن را هم از دست داد و مسوولیت خانواده و تأمین هزینه های زندگی وی را به کارخانه ریسندگی کشاند. پرونده زندگی شهریار اما کمی بعد با مرگ نابهنگام او برای همیشه بسته شد تا شهریاری در 12 سالگی طعم تلخ یتیمی را هم بچشد.

پرویز شهریاری که غم مرگ پدر را هیچ گاه فراموش نکرد می‌گفت «کار یکنواخت و دل‌آزار کارخانه جای فعالیت کشاورزی و کار با بیل و داس را گرفت و هوای خفه و پر گرد و غبار سالن ریسندگی جانشین بوی علف و گندمزار روستا شد و همین پدرم را کشت. در ۴۶ سالگی و در یکی از روزهای سرد زمستان ۱۳۱۷.»

با مرگ پدر، تمام مسوولیت زندگی بر دوش گلستان خانوم افتاد. مادر برای آنکه چرخ زندگی بگردد در کارخانه نخ ریسی مشغول به کار شد. او به کارگاه یک تاجر پشم و پنبه می‌رفت و همراه با زنان دردمند دیگر باصطلاح آن روز پنبه‌ها را جیقو می‌کرد. جیقو کردن به معنای جدا کردن پنبه‌ها از هسته‌های درونی آن بود که با دست انجام می‌گرفت و به دلیل خاردار بودن هسته‌ها انگشتان کارگران زن را می‌شکست.

پرویز شهریاری در این باره می‌گوید: «انگشتان مادرم همیشه خون‌آلود بود. زن‌ها در کارگاه اغلب با هم با صدای بلند می‌خواندند: «کارها نیکو شود اما به صبر/ پنبه‌ها جیقو شود اما به جبر»

پرویز برای اینکه مقداری از هزینه های زندگی را تأمین کند همراه خواهر بزرگتر و برادر کوچکترش هرمز هم زمان با تحصیل به کارگری، گاوچرانی و خرمن کوبی پرداخت با وجود همه این کار‌ها حتی حداقل غذای روزانه این خانواده پنج نفره هم که جز برادر چهارساله پرویز همه کار می کردند فراهم نمی‌شد.

وی درباره شرایط آن روزها می‌گوید: «اگر پولی هم بود - که نبود- نان پیدا نمی‌شد و ما اغلب شکم خود را با چغندر پخته یا هویج نپخته از آن هویج‌های بزرگی که با وجود رنگ بنفش نزدیک به سیاه خود در کرمان با نام نوعی‌شان زردک خوانده می‌شوند، پُر می‌کردیم.

شهریاری با وجود همه سختی ها و رنج‌های کودکی، خود را وامدار مادرش می‌دانست: « این واقعیت را که همه ما توانستیم به تحصیل خود ادامه دهیم، مدیون روشن بینی و فداکاری مادرمان هستیم. بارها تاجرهایی از کرمان و بم برای دکان-شاگردی و خانه-شاگردی به سراغ من آمدند؛ من هم در دل ناراضی نبودم چرا که دست کم امیدی برای تغذیه بهتر بود ولی مادرم مقاومت کرد. او می گفت: '' تا جایی که لازم است جان می کنم ولی اجازه نمی دهم بچه هایم درسشان را رها کنند.''... ».

پرویز دوران ابتدایی را در دبستان کاویانی و دوره دبیرستان را تا سال سوم (دوره اول) در دبیرستان ایرانشهر کرمان گذراند و وارد دانشسرای مقدماتی کرمان شد تا هم کمک خرجی ماهی ۸۰ ریال شاگردان دانشسرا را دریافت کند و هم از امکان آموزگاری و داشتن شغلی معین که پس از دو سال تحصیل در دانشسرا ممکن می‌شد، برخوردار شود: «در آن زمان دو گروه به دانشسرای مقدماتی می‌رفتند. آن‌هایی که دل به کمک خرج و کار بعد از تحصیل بسته بودند و آن‌ها که قدرت تحمل درس‌های دبیرستانی را نداشتند. من از گروه اول بودم.»

وی در خرداد ۱۳۲۳ دوره دانشسرای مقدماتی را هم به پایان برد اما از آنجا که شاگرد اول و دوم‌ها می‌توانستند به دانشگاه بروند به جای آموزگاری برای ادامه تحصیل به تهران آمد.

آن زمان سه کلاس مقدماتی در محل دانشسرای عالی در نزدیکی میدان بهارستان تهران برای آن‌ها تشکیل شده بود؛ ادبی، طبیعی و ریاضی. پرویز شهریاری نخست به واسطه علاقه وافری که به ادبیات داشت وارد کلاس ادبی شد اما یک ماه بعد کلاس خود را عوض کرد. دلیل این تصمیم شلوغی کلاس ادبی بود که چیزی حدود 300 دانش‌آموز حضور داشتند و تنها شش نفر از آن ها به دانشگاه را می یافتند.

بدین ترتیب هرچند علاقه نخستش ادبیات و تاریخ بود اما سرنوشت او را به کلاس ریاضی فرستاد، کلاسی که کمتر از 10 دانش‌آموز داشت. با پایان کلاس مقدماتی که نقش سال آخر دبیرستان را داشت می‌خواست به دانشکده فنی دانشگاه تهران برود اما آن زمان بود که اطلاع یافت تنها می‌تواند به یکی از دو دانشکده علوم یا ادبیات - آن هم برای دبیری - برود و حق ورود به دانشکده دیگری را ندارد. اینچنین بود که رشته ریاضی دانشکده علوم را انتخاب کرد.

کلاسی که در مجموع تنها ۱۳ نفر از دیپلمه‌ها در آن ثبت نام کرده بودند و کلاس‌ها هم با همین تعداد تشکیل شد. مشکلات زندگی پرویز از جمله فقر مالی و دردسرهای ناشی از مبارزات سیاسی که همزمان با ورود وی به دانشگاه از سال 1324 و با پیوستن او به حزب توده که با داعیه دفاع از محرومان، جوانان بسیاری را فریفته بود آغاز شده بود باعث شد دوره تحصیل او در دانشگاه که قاعدتاً باید سه سال به طول می‌انجامید، طولانی‌تر شود و او سرانجام در خرداد ۱۳۳۲ لیسانس ریاضی خود را گرفت.

وی که همزمان با تحصیل در دبستان کاخ واقع در میدان رشدیه و کلاس‌های شبانه تدریس می کرد فروردین ماه 1328 در پی موج دستگیری هایی که پس از ماجرای مشکوک سوء قصد به جان شاه در بهمن 1327 آغاز شده بود مدت سه ماه به زندان افتاد و از حضور در امتحانات نهایی بازماند. شهریاری که نخستین کتابش را در سال 1327 منتشر کرده بود در نخستین دوران زندانی بودن خود، زبان روسی را که یکی از مهم‌ترین زبان‌های علمی روزگار بود به طور کامل فراگرفت و از آن پس ترجمه ده‌ها کتاب ارزشمند از این زبان نیز به مجموعه فعالیت‌های علمی و پژوهشی‌اش افزوده شد.

شهریاری جوان بار دیگر در سال ۱۳۲۹ روانه زندان شد و در همان زندان، یک مجموعه کتاب درسی ریاضی دوره اول دبیرستان را تالیف کرد و نخستین اثر ترجمه‌ خود را که یادگار دوران زندان بود در سال ۱۳۳۱ با عنوان «تاریخ حساب رنه تاتون» منتشر کرد. وی از‌ همان سال، تحصیلات خود در دانشکده‌ علوم را ادامه داد و در کنار آن تا ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۳ سردبیری هفته‌نامه «وهومن» را برعهده گرفت.

شهریاری، سرانجام در خرداد ماه سال ۱۳۳۲ لیسانس ریاضی دانشکده‌ علوم و لیسانس دانشسرای عالی را دریافت کرد و با حکم آموزش و پرورش تا خرداد ماه ۱۳۳۳ به تدریس در دبیرستان‌های شیراز پرداخت. او در تابستان سال ۱۳۳۴ ازدواج کرد که ثمره‌ این ازدواج پنج فرزند بود که تمامی آن‌ها جز فرزند دومشان مرجان که در هشت سالگی در اثر تصادف فوت کرد، به مدارج عالی علمی و تحصیلی دست یافته‌اند. فرزند دوم که پرویز شهریاری به احترام پدرش، نام او را شهریار گذاشت دکتری ریاضیات دارد، فرزند سوم مژده دانش‌آموخته کارگردانی سینما و علوم اجتماعی است، شروین کامپیو‌تر خوانده و توکا فرزند آخر نیز مدارج تحصیلی را در رشته زیست‌شناسی طی کرده است.

2487400-2.jpg

شهریاری تا آذرماه ۱۳۳۵ زندگی مخفیانه داشت و در آن مدت با نام مستعار در یک دبیرستان و آموزشگاه شبانه تدریس می‌کرد تا اینکه دستگیر شد و مدت ۴۰ روز همراه با زن و فرزندش در خانه‌ای در تهران تحت بازداشت قرار گرفت و پس از آن به زندان پادگان قصر و سپس به قزل قلعه منتقل شد. او در فروردین ماه ۱۳۳۷ با قید کفایت آزاد شد و از مهرماه سال ۱۳۳۸ به صورت حق‌التدریسی در دبیرستان‌های مختلف تهران به آموزش دانش‌آموزان همت گماشت.

راه‌اندازی نخستین کلاس کنکور در ایران، گروه فرهنگی خوارزمی، تاسیس دبیرستان پسرانه و انتشارات خوارزمی، تاسیس دبیرستان دخترانه مرجان، تدریس در دانشکده‌ فنی دانشگاه تهران و دانش‌سرای عالی از جمله اقدامات استاد تا سال 1342 بود.

وی از سال 1342 تا 1349 در کنار فعالیت‌های وسیع آموزشی خود 90 شماره از مجله‌ «سخن علمی و فنی» را منتشر کرد.

استاد شهریاری، هم‌چنین از سال 1346 تا 1354 سرپرست دفتر ترویج علوم وزارت آموزش عالی بود و در آن مدت، نشریه‌ای به نام مسائل دانشگاهی برای استفاده‌ استادان دانشگاه‌ها منتشر می‌کرد. وی در فاصله‌ سال‌های 1350 تا آذرماه 1354 گروه فرهنگی مرجان، انتشارات توکا و مدرسه‌ عالی علوم اراک را پایه‌گذاری کرد.

شهریاری، خود تا سال 1356 در این مدرسه‌ عالی که با کمک دکتر عبدالکریم قریب و دکتر حسین گل‌گلاب راه‌اندازی کرده بود، تدریس کرد. استاد هم‌چنین از سال 1354 تا 1362 مسوولیت نشریه‌های جانبی دانشگاه آزاد و از سال 1356 تا اسفند 1371، انتشار 70 شماره از مجله «آشتی با ریاضیات» و «آشنایی با ریاضیات» و هفت شماره از نشریه‌ «آشنایی با دانش» را برعهده داشت.

سردبیری نشریه‌ «چیستا» از جمله‌ دیگر فعالیت‌های علمی و فرهنگی استاد است که از شهریور ماه 1360 تا زمان فوت او تداوم داشته است. علاوه بر این وی از سال 1379 تا مهر ماه 1380، 17 شماره از ماهنامه‌ «دانش و مردم» را منتشر کرد.

استاد شهریاری که در پی انحلال حزب توده در سال 1362 هم چند ماهی در زندان بود در بیست و ششمین کنفرانس ریاضی کشور که فروردین ماه 1374 در کرمان برگزار شد به پاس یک عمر تلاش علمی و آموزشی به عنوان پیشکسوت ریاضی تجلیل شد. در سال‌های 1376 و 1378 نیز در نخستین کنفرانس آموزشی ریاضی در اصفهان و سومین گردهمایی شکوفه‌های ریاضی در دانشکده علوم ریاضی دانشگاه شهید بهشتی از وی تقدیر شد.

در سال 1379 به مناسبت سال جهانی ریاضیات (سال 2000) در مراکز مختلف به عنوان پیشکسوت از استاد شهریاری تجلیل شد و در اردیبهشت ماه 81 در مراسمی ویژه با حضور وزیر وقت علوم، تحقیقات و فن‌آوری، دکتری افتخاری ریاضی دانشگاه کرمان به استاد اعطا شد.

استاد پرویز شهریاری همچنین در آبان ماه 1384 در پنجمین همایش «چهره‌های ماندگار» به عنوان چهره ماندگار آموزش ریاضیات ایران تقدیر شد.

از این استاد بزرگ بالغ بر 60 عنوان کتاب درسی ریاضیات - از جمله دوره کتاب‌های درسی ریاضی سه سال اول دبیرستان نظام قدیم، دوره کامل ریاضیات دبیرستانی و کتاب‌های مسائل مربوط به آن و جبر سال سوم رشته‌ ریاضی فیزیک و سه جلد کتاب آنالیز ریاضی - بیش از 97 کتاب کمک درسی - به صورت ترجمه و تالیف - حدود 20 کتاب در زمینه‌های مختلف تاریخ، فلسفه، کاربرد و آموزش ریاضیات و 9 جلد کتاب سرگرمی در ریاضیات به دانش‌آموزان و دانش‌پژوهان ریاضی کشور ارائه شده است.

استاد شهریاری علاوه بر این آثار، حدود 14 عنوان کتاب دیگر در زمینه‌های مختلف تالیف یا ترجمه کرده‌ که در این ارتباط می‌توان به کتاب‌های دانشمندان و هنرمندان، خانه‌ اهریمن، دانش و شبه دانش، دو درس کوتاه درباره‌ دیرین‌شناسی، قطاری که در بعد چهارم گم شد و نظریه‌ نسبیت در مساله‌ها و تمرین‌ها اشاره کرد.

استاد پرویز شهریاری، چهره ماندگار ریاضی کشور بامداد جمعه، 22 اردیبهشت ‌ماه 91 در بیمارستان‌ جم تهران بر اثر سکته قلبی چشم از جهان فروبست. پیکر استاد، عصر همان روز در آرامگاه زرتشتیان تهران در قصر فیروزه به خاک سپرده شد.

ایسنا

1031400-2.jpg

ظهور ناگهانی یک «عکس خبری» با زیرنویسی «مشکوک»

عکس، حیاط خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر را نشان می‌دهد در شب یکم آذر سال ۱۳۷۷. سیاه و سفید است و به مکانِ واقعه از بالا نگاه می‌کند. زاویه‌ی دید دوربین را که پی بگیری به ایوان خانه می‌رسی، کنار پله‌های مشرف به حیاط. عکاس اینجا ایستاده بوده است.

شب است. بیست و سه نفر در عکس دیده می‌شوند، یک زن و بیست‌ودو مرد پیر و جوان. حاضران به دو گروه تقسیم شده‌اند، آنها که نظاره می‌کنند و آنها که در حال انجام کاری هستند. نمی‌دانم این کار را چه می‌توان نامید. چیزی حمل می‌شود.

چهار مرد گوشه‌های پتویی را گرفته‌اند و می‌برند. یکی از آنها اونیفرم به تن دارد. مرد دیگری که نقش مدیر را به خود گرفته، جلودار آنها شده است. انحنای پتو می‌گوید آن چیزی که برده می‌شود، جسم نرمی دارد. پارچه‌ی سفیدی از میان پتو بیرون زده که یک لکه‌ی تیره روی آن است. آنچه درون پتو حمل می‌شود و سنگینی آن شانه‌ی مردان را خم کرده است، از چشم دوربین مخفی مانده است. حرکت‌ها و حالت‌های این مردان، که گوشه‌های پتو را گرفته‌اند و پشتشان به ماست، تنها گویای وضعیتی عادی به هنگام حمل کردن چیزی ست. آنچه حمل می‌کنند انگار برایشان بی‌تفاوت است، می‌تواند هر چیزی باشد. چیزی را می‌برند که باید از آنجا خارج شود. نمی‌دانم درون آن پتو جسد مادرم را می‌برند یا جسد پدرم را.

من آن شب آنجا نبودم. اما بارها از بستگان و دوستانی که آنجا بودند، پرسیده‌ام که چه دیده‌اند. روایت‌هایشان، تکه‌پاره‌هایی از یادها، لبریز از غم و بهت، یقینی ندارد. واقعیت را از کنارهم‌گذاشتن‌شان نمی‌توان بازیافت. کسانی می‌گویند آن شب به هنگام بیرون بردن جسدها، آنها را روی هم «انداختند». مادرم را از طبقه‌ی بالا، همانجا که او را کشته بودند، پایین آوردند تا سرسرای ورودی خانه، که در شیشه‌ای آن به ایوان باز می‌شود. روی جسد پوشیده بوده است. پدرم را از روی آن صندلی که قاتلانش رو به قبله چرخانده بودند، پایین آوردند. روی زمین سرسرا که گذاشتندش، خون از زخم‌هایش بیرون زد و روی کاشی‌ها ریخت. می‌گویند همانجا او را روی مادرم گذاشتند و رویشان پارچه کشیدند و بیرون بردند. می‌گویند پای برهنه‌ای از پارچه‌ها بیرون زده بود. کسان دیگری اما می‌گویند اول یکی را بردند و بعد دیگری را.

بستگان و دوستانی که آن شب آنجا بوده‌اند، چه آن‌ها که پشت در بسته‌ی خانه مانده بودند و چه آنها که برای مدت کوتاهی اجازه‌ی ایستادن در حیاط را یافتند، می‌گویند همهمه‌ای به پا بوده است از فریاد اعتراض سوگواران و پرخاش‌ مأموران. در این عکس اما هیچ اعتراضی نیست، هیچ دهانی به فریادی گشوده نیست. همه انگار ساکت مانده‌اند، الا آن مأمور که به جلوداری حمل‌کنندگان می‌رود و چهره‌اش پیداست. انگار او چیزی به دستور می‌گوید. دیگران اما تماشاچی صحنه شده‌اند. اینجا و آنجا رو به صحنه‌های کاری که در شرف انجام است ایستاده‌اند و نظاره می‌کنند. انگار پایان واقعه را به انتظار مانده‌اند.

وقتی به این عکس نگاه می‌کنم تمام آن فریادها و اعتراض‌ها که در طی این سال‌ها در ذهن می‌شنیدم، که خشمگین و دردمند جسد پدرومادرم را از آن خانه بدرقه می‌کردند، خاموش می‌شوند.

عکس اما همیشه یک واقعیت انتخاب‌شده را بازنمایی می‌کند. انتخاب یک زاویه و یک لحظه است از میان درهم‌تنیدگی‌ها و همزمانی‌های یک واقعه. هر بازنمایی از واقعیت در بطن خود به معنای حذف بخش‌هایی از آن واقعیت است. و من از خود می‌پرسم این عکس از واقعیت آن شب چه چیز را بازمی‌نماید، و چه چیز را نمی‌نماید و چرا؟ این عکس چه انتخابی از واقعیت را سندیت می‌بخشد؟ از واقعیت آن شب چه برداشتی ایجاد می‌کند؟

این عکس هیچ نشانه‌ای برای دریافت آنچه درون پتو حمل می‌شود، نمی‌دهد. به بی‌حرمتی به انسانی که جسدش را آنگونه درون پتو می‌برند که انگار تلنبار ماده‌ی له‌شده است، بی‌اعتنا می‌ماند. هیچ نشانه‌ای در عکس به هویت مردگان اشاره ندارد، به آن التهاب و اعتراض گسترده‌ی افکار عمومی که قتل آنها سبب شد. هیچ نشانه‌ای در این عکس به پس‌زمینه‌ی سیاسی آن واقعه و قتل‌‌های سازمان‌یافته و حکومتی دگراندیشان اشاره ندارد.

تمامی عکس‌هایی که آن شب در خانه‌ی داریوش و پروانه فروهر گرفته شده‌اند، از همان ابتدا محرمانه و ممنوعه اعلام شدند. حتی عکس‌هایی که اداره‌ی آگاهی در ثبت جنایت گرفته بود، با وجود تمامی اعتراض‌ها، از پرونده‌ی رسیدگی حذف شد. حالا اما این یک عکس سیاه و سفید را در کتاب پربرگ و سنگین‌وزنی چاپ کرده‌اند، در یک «مجموعه‌ی بااهمیت»، در میان انبوه درهمی از تصویرهای جورواجور از مناسبت‌های حکومتی با حضور فلان مقام‌های عالی‌رتبه تا سیل و آتش‌سوزی و جنگ و جشن و فوتبال؛ روزشمار سی سال جمهوری اسلامی که در ملغمه‌ای از عکس‌های خبری بازنمایی شده است. این عکس هم که تا پیش از آن پای هیچ خبر و در هیچ نشریه‌ای منتشر نشده بود، در صفحه‌ی هزاروپانزدهم کتاب آمده است. زیرش نوشته است: «قتل مشکوک داریوش فروهر وزیر کار دولت موقت و همسرش در منزل» در ترجمه‌ی انگلیسی به جای دولت موقت گذاشته‌اند «سابق». در فهرست تاریخ عکس‌ها هم به جای یکم آذر نوشته‌اند یک آبان.

در این زیرنویس هم باید دنبال آن چیزی گشت که ناگفته مانده است. اینجا پروانه فروهر در واژه‌ی «همسر» خلاصه شده و هویت سیاسی و جایگاه اجتماعی او ناگفته مانده است. پیکار سیاسی پنجاه‌ساله‌ی داریوش فروهر به دوران چندماهه‌ی وزیری او خلاصه شده است. واژه‌های کلیدی مخالف حکومت، مبارز سیاسی و دگراندیش در بیان هویت کشته‌شدگان ناگفته مانده است. قتل مشکوک جایگزین قتل سیاسی شده است، علی‌رغم این حقیقت مستند که قتل‌‌ها با انگیزه‌ی سیاسی و به دست مأموران وزارت اطلاعات و با دستور سازمانی وزیر انجام گرفته‌اند.

چرایی انتشار این عکس و زیرنویس در یک «کتاب مرجع» را باید در ناگفته‌ها و تحریف‌ها پی گرفت. اینجا «تاریخ» ابتری بازنمایی شده، که واقعه را از حقیقت آن تهی کرده و روایتی سطحی و پوشالی به خورد جامعه می‌دهد. روایتی که نه حساسیتی برمی‌انگیزد، نه حس مسئولیتی در پی خود ایجاد می‌کند. تنها حس کنجکاوی بی‌مایه‌ای را ارضاء می‌کند که به خرده‌دانسته‌های سطحی دلخوش می‌شود و آرام می‌گیرد و رام می‌شود. چنین روایت‌هایی عمق تاریخ را نفی می‌کنند تا آن را به انباشتی از حوادث خلاصه کنند، عادی‌سازی کنند، و معضل مسئولیت و پاسخگویی را ناگفته بگذارند. اینجا به روایتی سندیت داده شده است که قدرت حاکم را از پاسخگویی بری می‌کند.

و این نمونه‌ای‌ست از چگونگی بازنمایی دگراندیشان و تاریخ ایستادگی‌ و پیکار آنان، که مدتی‌ست از سوی بافت قدرت و کارگزاران خرد و درشت آنها باب شده است. اگر امروز محدوده‌ی محرمانه‌ها و ممنوعه‌ها را اندکی گشوده‌اند این به معنای گشایش فضا برای حقیقت و آزادی نیست. اینجا هم باید ناگفته‌ها را پی گرفت تا دریافت که آنچه زیر نام گشایش عرضه می‌شود بیشتر از جنس رنگ‌ولعاب است یا واقعیت.

***

امسال هم به تهران بازخواهم گشت تا در سالروز قتل سیاسی داریوش و پروانه فروهر خانه‌ و قتلگاه آنان را به روی مردم بگشایم. باشد تا کشتگان راه آزادی را بزرگ داریم و بر حق خود بر حافظه و روشنگری بایستیم و بر ضرورت دادخواهی پافشاری کنیم.

یاد آنان زنده باد که در راه آزادی ایران جان باختند.

گرامی باد یاد قربانیان قتل‌های سیاسی پاییز ۷۷؛ پیروز دوانی، حمید حاجی‌زاده، کارون حاجی‌زاده، مجید شریف، پروانه فروهر، داریوش فروهر، محمد مختاری، محمدجعفر پوینده.

ملی مذهبی

018834907400.jpg

پیکر پوری سلطانی، پیشکسوت کتابداری ایران، به خاک سپرده شد

مراسم تشییع پیکر پوراندخت (پوری) سلطانی، از پایه‌گذاران علوم کتابداری در ایران برگزار شد. سلطانی که پایه‌گذار مرکز ملی کتابداری و عضو هیات علمی دانشگاه تهران بود، شانزدهم آبان‌ماه در سن ۸۴ سالگی در تهران درگذشت.

پیکر پوری سلطانی روز یکشنبه (۸ نوامبر/ ۱۷ آبان) برای خاک‌سپاری در قطعه نام آوران بهشت زهرا

تشییع شد. خانم سلطانی صبح شنبه در پی نارسایی ریه در بیمارستان ایرانمهر تهران درگذشته بود. او از سوم آبان به علت نارسایی قلبی و ریه و همچنین انسداد روده در بخش مراقبت‌های ویژه بیمارستان‌ بستری بود.

خانم سلطانی، متولد ۱۳۱۰، از پایه‌گذاران علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی در ایران برشمرده می‌شود. او به "مادر کتابداری نوین ایران" مشهور بود. پوری سلطانی مرکز ملی کتابداری ایران را پایه گذاشت و عضو هیات علمی دانشگاه تهران و عضو هیات علمی گروه کتابداری کتابخانه ملی ایران بود. او همچنین انجمن کتابداران ایران را تأسیس کرد.

پوری سلطانی از جمله جایزه ترویج علم را از انجمن کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران دریافت کرد. این انجمن همچنین جایزه‌ای به نام "پوری سلطانی" در زمینه نوآوری در حوزه علوم اطلاعات تصویب کرده که قرار است به "کتابدار و کتابخانه نوآور" اعطا شود.

پوراندخت سلطانی همسر مرتضی کیوان، عضو حزب توده ایران و از چهره‌های فرهنگی و سیاسی تأثیرگذار چپ بود. در پی وقایع پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کیوان که سه تن از نظامیان سازمان افسری حزب توده را در خانه خود پنهان کرده بود، به همراه پوری سلطانی دستگیر شد. در آن هنگام سه ماه از ازدواج این دو می‌گذشت.

مرتضی کیوان دو ماه پس از دستگیری (مهرماه ۱۳۳۳) تیرباران شد. پوری سلطانی پس از اعدام همسرش مدتی در خارج از ایران زندگی کرد، اما دوباره به کشور بازگشت. او پس از بازگشت مرکز ملی کتابداری ایران را تأسیس کرد.

در شعر "نگاه کن" احمد شاملو به "سال خون مرتضی" و "سال اشک پوری" اشاره شده است. امیرهوشنگ ابتهاج (سایه) نیز آشکارا گفته است که بسیاری از شعرهای کتاب "یادگار خون سرو" را در رثای دوست خود مرتضی کیوان و قتل بیرحمانه‌ی او سروده است.

"سرعنوان‌های موضوعی فارسی" و "دانشنامه کتابداری و اطلاع‌رسانی" از جمله کتاب‌هایی هستند که پوراندخت سلطانی در زمینه کتابداری نوشت. او همچنین "هنر عشق ورزیدن"، اثر مشهور اریش فروم آلمانی را ترجمه کرد.

DW

by-Javad300.jpg

پوری سلطانی بنیان گذار کتابداری نوین ایران درگذشت

امین عارف نیا مدیرکل روابط عمومی سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران در گفتگو با مهر خبر درگذشت پوری سلطانی پیشکسوت کتابداری نوین ایران و عضو هیات علمی این سازمان را تایید کرد.

به گفته وی، سلطانی صبح امروز در بیمارستان ایرانمهر در تهران بدرود حیات گفته است.

این مقام مسئول در کتابخانه ملی همچنین گفت: مراسم تشییع پیکر زنده یاد پوری سلطانی ساعت ۹:۳۰ فردا یکشنبه ۱۷ آبان از مقابل کتابخانه ملی به سمت بهشت زهرا برگزار می شود.

پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان و چهره مطرح عرصه علم کتابداری در ایران بود و از او به عنوان بنیان گذار کتابداری نوین ایران یاد می شود.

شیفته سلطانی برادرزاده پوری سلطانی نیز در گفت‌وگو با ایسنا، اظهار کرد: خانم پوری سلطانی امروز صبح ( 16 آبان‌ماه) به علت نارسایی ریه در بیمارستان ایرانمهر درگذشتند.

پوری سلطانی از سوم آبان به علت نارسایی قلبی و ریه و همچنین انسداد روده در بخش مراقبت‌های ویژه (ICU) بیمارستان‌ بستری بود.

به گزارش ایسنا، او جایزه ترویج علم ایران را از سوی انجمن کتابداری و اطلاع‌رسانی ایران دریافت کرده بود. سلطانی که پایه‌گذار مرکز ملی کتابداری و عضو هیات علمی دانشگاه تهران بود، عضو هیات علمی گروه کتابداری کتابخانه ملی ایران هم بود.

پوری سلطانی در سن هشتاد و چهارسالگی بر اثر بیماری از دنیا رفت.

پوری سلطانی همسر مرتضی کیوان از دوستان کشته‌شده احمد شاملو بود که شاملو در شعرش علاوه بر یادکردن از کیوان، از او هم نام برده است؛ سال اشک پوری، سال خون مرتضی.

11400-4.jpgبه مناسبت زادروز ملک الشعرای بهار؛

محمدتقی بهار، مرغ سحر و شجریان

بهار در سرایش ترانه و تصویر دستی قوی داشت چراکه پس از گذشت بیش از ۶۵سال هنوز ترانهٔ مرغ سحر او، مورد توجه مردم است و خوانندگان بسیاری آن را خوانده‌اند اما این ترانه با صدای استاد شجریان چیز دیگری است.

امروز 16 آبان ماه زادروز یکی از بزرگترین شاعران آزادیخواه و وطن‌دوست ایران, محمدتقی بهار است. بی‌شک اگر بخواهیم سه یا چهار قصیده سرای تاریخ ادبیات کشورمان را نام ببریم، یکی از آنها محمدتقی بهار مشهور به ملک‌الشعراست.

غلامحسین سالمی (شاعر و مترجم) در یادداشتی که برای ایلنا نوشته؛ علاوه بر اشاره به زندگینامه‌ی بهار، به نکاتی درباره شعر او و ویژگی‌هایش پرداخته است. یادداشت این شاعر و مترجم را در زیر می‌خوانید:

«بهار، ادیب، شاعر، روزنامه‌نگار و مردی سیاسی بود. او در آبان ماه ۱۲۶۵ خورشیدی (ربیع الاول ۱۳۰۴ قمری) در مشهد به دنیا آمد و پس از درگذشت پدرش زنده‌یاد «محمدکاظم صبوری»، ملک‌الشعرای آستان قدس رضوی، به فرمان مظفرالدین شاه قاجار، لقب ملک الشعرایی پدر به او عطا شد.

بهار از کودکی در خانهٔ پدر شاعرش با شعر آشنا شد و زبان فارسی و قرآن را از پدر آموخت و از هجده سالگی نزد شادوران ادیب نیشابوری که مردی به راستی ادیب و شاعر بود به فراگیری ریزه‌کاری‌های ادبیات و چم و خم‌های کار ادبی پرداخت. از جوانی وارد زندگی اجتماعی سیاسی شد و در هنگامهٔ کشاکش محمدعلی شاه با مسجد، به یاری آزادی خواهان برخواست و تا واپسین روزهای زندگی یعنی اردیبهشت ۱۳۳۰ خورشیدی، هیچ‌گاه از این راه پای پس نکشید.

اگرچه نخستین آثار ابی-سیاسی‌اش در رونامهٔ خراسان چاپ می‌شد ولی در سال ۱۳۲۸ قمری خود به جرگهٔ روزنامه‌نگاران پیوست و «روزنامهٔ نوبهار» را به عنوان ناشر افکار حزب دموکرات منتشر کرد. بعد از توقیف این روزنامه، روزنامهٔ دیگری با نام «تازه بهار» هم منتشر کرد که آن هم در سال ۱۳۳۰ قمری توقیف شد خودش را هم دستگیر کردند و به حالت تبعید به تهران فرستادند. در سال ۱۳۳۲ قمری به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب شد و در ۱۳۳۳ قمری دورهٔ تازهٔ «روزنامه بهار» را انتشار داد که این روزنامه هم بار‌ها توقیف و آزاد شد. در سال ۱۳۳۶ قمری (انجمن ادبی دانشکده) را بنیاد نهاد و همزمان مجلهٔ ادبی دانشکده را منتشر کرد. این مجله کمک به‌سزایی به شناساندن ادبیات اروپایی به خوانندگان ایرانی کرد.

بهار در سال ۱۳۰۸ خورشیدی به اتهام مخالفت با رضاشاه به زندان افتاد و تا سال ۱۳۱۲ خورشیدی زندانی بود و سپس در‌‌ همان سال به اصفهان تبعید شد. او تا ۱۳۲۲ خورشیدی چندین بار به زندان و تبعید محکوم شد. در بین سال‌های ۱۳۲۲ تا ۱۳۲۶ خورشیدی رییس کمیسیون ادبی (انجمن روابط فرهنگی ایران و اتحادیه جماهیر شوروی) بود. (نخستین کنگره نویسندگان) و گویندگان ایران به ریاست او برگزار شد.

محمدتقی بهار جمعاً شش دوره به وکالت مجلس انتخاب شد و در سال ۱۳۲۵ خورشیدی هم به وزارت فرهنگ برگزیده شد.

بهار در نظم و نثر استادی بی‌همتا و همتزار بزرگان ادب و زبان فارسی بود. او به سبک خراسانی شعر می‌سرود و در فنون شعر قدیمی و جدید مهارت داشت و معانی نو را در قالب شعر کهن می‌ریخت. برخی از منتقدان او را شاعر مقتضیات نامیدند.

مقام شامخ بهار در قصیده‌سرایی انکارناپذیر است و نمونه‌های بسیار فاخر و ارزنده‌ای از قصیده را در مجموعه آثار او می‌توان دید. اگرچه بهار در بیشتر آثار خود خوشبین و امیدوار است ولی به‌طور کلی در نیمهٔ دوم زندگی آثارش سرشار از بدبینی و یأس از زندگی و نگرانی از آینده و عدم اطمینان به همه کس و همه چیز است.

تسلط بهار به زبان‌های قدیم ایرانی و پژوهش‌هایش در دیوان‌های شعرای متقدم زبانزد همگان بود و هست.

در قصاید بهار دلبستگی و عشق او به ایران و ایرانی به روشنی دیده می‌شود. در تمامی قصایدش جلوه‌های میهن دوستی به خوبی نمودار است. مثلاً در قصیدهٔ (به یاد وطن) که به نونیه مشهور است، او با دیدن مناظر زیبای منطقه به یاد وطن می‌افتد و این ابیات را می‌گوید:

شد داغ دلم تازه که آورد به یادم

تاریکی و بد روزی ایران کهن را

آن روز چه شد کایران ز انوار عدالت

چون خلد برین کرد زمین را و زمن را

وانروز که کمبوجیه پیوست به ایران

فینیقی و قرطاجنه و مصروعدن را

وآن روز که دارای کبیر از مدد بخت

برکند زبن ریشه آشوب و سقن را

خون در رگ من موج زند از شرف و فخر

چون یاد کنم رزم کراسوس و سورن را

یا در قصیدهٔ دماوندیه خود می‌گوید:

بیفکن ز پی این اساس تزویر

بگسل زهم این‌نژاد و پیوند

برکن زبن این بنا که باید

از ریشه بنای ظلم برکند

زین بی‌خردان سفله بستان

داد دل مردم خردمند

و در قصیدهٔ پیام ایران می‌خوانیم:

به هوش باش که ایران تو را پیام دهد

تو را پیام به صد عز و احترام دهد

بهار همواره طرفدار حقوق زنان و آزادی و برابری آنان با مردان بوده است. بهار می‌گوید:

زن بود شعر خدا مرد بود نثر خدا

مرد نثری سره و زن غزلیتر باشد

شعر هرچند به تنهایی خود هست نکو

لیک با نظم چو پیوست نکو‌تر باشد

او در قصیدهٔ کوتاه وطن من می‌گوید:

ای خطهٔ ایران مهین‌ای وطن من

این گشته به مهر تو عجین جان و تن من

دور از تو گل و لاله و سر و سمنم نیست

ای باغ گل و لاله و سرو سمن من

دردا و دریغا که چنان گشتی بی‌برگ

از بافته خویش نداری کفن من

و در قصیدهٔ جغد جنگ نفرت و انزاجرش را از جنگ به خوبی نشان می‌دهد:

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

که تا ابد بریده بود نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پر و پای او

به هر زمین که باد جنگ بروزد

به حلق‌ها گره شود هوای او

جهان شود چو آسیا و دم و به دم

به خون تازه گردد آسیای او

و سپس می‌سراید:

کجاست روزگار صلح و ایمنی

شکفته مرز و باغ دلگشای او

فنای جنگ خواهم از خدا که شد

بقای خلق بسته در فنای او

بهار در سرایش ترانه و تصویر نیز دستی قوی داشت چراکه پس از گذشت بیش از ۶۵سال هنوز ترانهٔ مرغ سحر او، مورد توجه مردم است و خوانندگان بسیاری آن را خوانده‌اند اما این ترانه با صدای استاد شجریان چیز دیگری است.

دیوان بهار شامل قصیده، مسمط، ترکیب بند، ترجیع بند، مثنوی، غزل، رباعی، دو بیتی و قطعه، همچنین تصنیف‌ها و اشعارش به زبان محلی در سال ۱۳۳۵ چاپ شد. از دیگر آثار بهار می‌توان به سبک‌شناسی (سه جلد) و منظومه چهار خطابه و یادگار زریران اشاره کرد.

«روحش شاد و یادش گرامی»

ایلنا،

norozali-ghonche-200.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

نوروز علی‌غنچه، مبارز دلاور و قهرمان جنبش کارگری

رفیق کارگر توده‌ای نوروز علی‌غنچه یکی از اولین کارگران صنایع نساجی مازندران است. طی سال‌های پس از ۱۲۹۹ و با رشد صنایع گوناگون ماشینی، ضمن رشد بی وقفه طبقه کارگر و حضور آن در حیات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی میهن ما، جنبش سندیکایی گسترش یافت.

در سال ۱۳۰۰ (آبان ماه ۱۳۰۰) از تجمع چند اتحادیه و سندیکا، شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه‌ای کارگران پایه گذاری شد. این مرکز سندیکایی هدف خود را رهبری و هدایت جنبش سندیکایی در سراسر ایران اعلام داشت. به مدت ۴ سال از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ این جنبش در پرتو فعالیت خستگی ناپذیر حزب کمونیست ایران ـ سلف حزب توده ایران ـ رشد نمود و نزدیک به ۳۰ هزار کارگر و کارمند آن زمان را در صف‌های خود متشکل ساخت. اعتصاب‌های بزرگ و ماندگار مانند اعتصاب ۱۴ روزه کارگران چاپخانه‌ها و نخستین اعتصاب کارگران نفت در آبادان از زمره خدمات و اثرهای فعالیت متشکل این مرکز تجمع سندیکایی وقت ایران بود.

احداث و فعالیت صنایع نساجی و کارخانه‌های متعدد نساجی در استان‌های مازندران، اصفهان و یزد طی همین دوران سبب پیدایش کارگران صنعت نساجی و شکل‌گیری اتحادیه‌ها و سندیکاهای آنان شد. گرچه از سال ۱۳۰۴ به بعد پیگرد سیستماتیک جنبش کارگری به دستور امپریالیسم انگلیس توسط رضا خان آغاز و سپس به سرکوب خشن و خونین آن منجر شد، اما شعله‌های مبارزه هرگز خاموش نشد. رفیق نوروز علی‌غنچه طی همین سال ها (۱۵ـ ۱۳۱۴) به عنوان کارگر به کار مشغول شد.

استثمار وحشیانه، بی‌حقوقی مطلق کارگران و فقر و تیره روزی خانواده‌های کارگری، روح حساس و مستعد این کارگر جوان را می‌آزرد. تحت تاثیر فعالیت کارگران قدیمی‌تر با الفبای مبارزه آشنا شد. او از همان آغاز کار در کارخانه حریر بافی چالوس نسبت به ظلم و ستم واکنش نشان می‌داد. چندین بار توسط کارفرما احضار و تهدید شد. در سال ۱۳۱۹، رئیس و مدیر کارخانه حریربافی که یکی از گماشتگان دربار رضا خان بود، صبح زود قبل از ورود کارگران به محوطه کارخانه، در مقابل درب اصلی کارگران را متوقف و به تهدید آنها پرداخت، سپس نوروز علی‌غنجه را از میان کارگران جدا کرده و برای ترساندن همه کارگران، او را به زیر ضربات شلاق برد، این شلاق زدن وحشیانه برای ایجاد جو ترس در کارخانه بود. رفیق نوروز علی‌غنچه در آن زمان برای آموزش فنی از میان کارگران انتخاب شده بود تا در هنرستان فنی این کارخانه مهارت‌های فنی را فرا گیرد. او با بالاترین امتیاز وارد این هنرستان فنی شده بود. در هنرستان مذکور او هنرجویان را که اغلب کارگران جوان کارخانه حریربافی بودند، به اعتصاب برای افزایش دستمزد، بهبود غذا و امکانات خوابگاه دعوت کرده بود.

با سقوط دیکتاتوری رضاخان، فصل نوینی از زندگی این کارگر آگاه و قهرمان آغاز شد. از نخستین کارگران و هنرجویان فنی کارخانه حریربافی چالوس بود که پس از ۱۰ مهر ۱۳۲۰ به عضویت حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب پر افتخار تودۀ ایران درآمد. در تشکیل سندیکای کارگران کارخانه حریر بافی پیش‌قدم بود و همراه با رفقای قهرمان علی لامعی و اکبر فابریکی فعالیت‌های سندیکایی کارخانجات نساجی شاهی، بهشهر و چالوس را هدایت، رهبری و هماهنگ می‌ساخت.

با شهادت رفیق اکبر فابریکی در سال ۱۳۲۴، مسئولیت‌های او سنگین‌تر شد. همراه با رفیق علی لامعی مبارزات کارگری و سندیکایی و نیز وظایف خطیر حزبی را با حد اعلای احساس مسئولیت انجام می‌داد. او به دلیل فعالیت خستگی ناپذیر در سال ۱۳۲۵، توسط گزمگان دربار پهلوی دستگیر و پس از ضرب و شتم شدید روانه زندان شد. در اثر مبارزات کارگران کارخانجات نساجی چالوس، شاهی و بهشهر پس از تحمل ۱۸ ماه زندان، آزاد گردید.

رفیق قهرمان توده‌ای نوروز علی‌غنچه مجدداً بعد از یک دوره کوتاه آزادی، همزمان با یورش ارتجاع و دربار به حزب تودۀ ایران و جنبش سندیکایی در سال ۱۳۲۷ (بهمن ماه ۱۳۲۷) بازداشت و به زندان افکنده شد. دادگاه فرمایشی او را به دلیل عضویت در حزب تودۀ ایران و فعالیت‌های کارگری ـ سندیکایی به ۱۰ سال زندان محکوم کرد. دادگاه نظامی او را “مخل امنیت و محرک شورش‌های کارگری” معرفی کرد. او در آخرین دفاعیات خود در بیدادگاه نظامی گفت: “دادگاه شما، من و رفقایم را با بی‌عدالتی محاکمه و محکوم می‌کند و به زندان می افکند، ولی روزی خواهد رسید که ما، شما را با عدالت، محاکمه و کیفر شایسته‌ای خواهیم داد”.

رفیق کارگر توده‌ای نوروز علی‌غنچه در زندان با روحیه مقاوم در برابر دژخیمان ستم شاهی از آرمان‌های توده‌ای دفاع می‌کرد. او تحت انواع فشارها و تضییقات قرار داشت. این کارگر استوار و دلاور بر اثر فشارهای نا جوانمردانه و شرایط ناگوار زندان و سلول انفرادی به بیماری ریوی دچار شد. مسئولان زندان از معالجه او ممانعت می‌کردند. خانواده و رفقای او برای نجات جانش بطور متحد به اعتصاب غذا و تحصن در برابر دادگستری دست زدند. در اثر این مبارزات رفیق نوروز علی‌غنچه با تنی به شدت بیمار و فرسوده از زندان به خانواده‌اش تحویل داده شد. چند روز پس از آن او در اثر همین بیماری مهلک که ناشی از فشارهای زندان بود، درگذشت.

نام ارجمند رفیق کارگر توده‌ای، مبارز پُرشور جنبش کارگری و سندیکایی، نوروز علی‌غنچه، با احترام و افتخار در سینه تاریخ حک شده است. آرمان او شعله روشنایی بخش مبارزه امروز جنبش کارگری میهن ماست!

اتحاد کارگر

sattar-Beheshti-400.jpg

مراسم سومین سالگرد شهادت ستار بهشتی برگزار شد

عصر امروز مراسم سومین سالگرد شهادت سید ستار بهشتی، کارگر وبلاگ‌نویسی که زیر شکنجه پلیس فتا کشته شد، در محل منزل مادر آن مرحوم در رباط کریم و پس از آن در مزار وی برگزار گردید.

به گزارش «آمدنیوز»، این مراسم در حالی برگزار شد که ماموران امنیتی از حضور حشمت‌الله طبرزدی، دبیرکل جبهه دموکراتیک ایران، نسرین ستوده وکیل دادگستری، رضا خندان همسر وی، شهین مهین فر مادر مرحوم امیرارشد تاجمیر از جان باختگان کودتای انتخاباتی ریاست جمهوری سال ۸۸ و محمدنوری‌زاد هنرمند فیلم‌ساز منتقد حکومت ایران در این مراسم جلوگیری کردند.

اما علی‌رغم کنترل امنیتی شدید، حجت‌الاسلام احمد منتظری فرزند مرحوم آیت‌الله منتظری، رضا ملک از ماموران سابق وزارت اطلاعات(که مدت زیادی را در زندان بوده است)، شهناز اکملی مادر مصطفی کریم بیگی، دکتر ملکی، ابوالفضل قدیانی، آرش صادقی، گلرخ ابراهیمی مادر سعید زینالی، مادر سهراب اعرابی و تعداد زیادی از مردم در این مراسم حضور یافتند و یاد و نام ستار بهشتی را گرامی داشتند.

sattar-Brheshti-400-3.jpg

اندکی پیش از آغاز این برنامه رضا خندان، همسر نسرین ستوده از بازداشت خود و همسرش توسط ماموران خبر داد و نوشت: امروز سالگرد کشته شدن ستار بهشتی به دست ماموران امنیتی بود، من و نسرین به همراه خانم شهین مهین فر – مادر امیرارشد تاجمیراز کشته شدگان عاشورای ۸۸ – به محض توقف در مقابل ورودی آرامگاه ستار بهشتی واقع در رباط کریم، محاصره و بازداشت شدیم.

به مدت ۳ ساعت و نیم در اتاقی در یکی از ساختمان‌های بی حساب و کتابی که در دست نهادهای امنیتی است، حبس بودیم. پس از پایان زمان مراسم و آزادی از بازداشتگاه رباط کریم متوجه شدیم ساعاتی پیش‌تر آقای نوری زاد هم به همین شیوه بازداشت شده بود. بازداشت ما بدون حکم قضایی بود. با اصرار ما مبنی بر ارائه‌ی حکم بازداشت، نامه‌ی بی ربطی را که با امضای قاسم پور دادستان رباط کریم تهیه شده بود را نشان دادند که این نامه حکم بازداشتی نبود.

اما روز گذشته نیز حشمت‌الله طبرزدی دبیرکل جبهه دموکراتیک ایران از احضار خود توسط وزارت اطلاعات دولت تدبیر و امید و تهدید برای عدم شرکت در این مراسم خبر داد.

آقای طبرزدی در بخشی از دست‌خطی که با عنوان «ستار جاودانه شد» در منزل ستار بهشتی قرائت شد، نوشت: «ستار عزیز در راه آزادی و در برابر دیکتاتور خشن مذهبی، قهرمانانه جان خود را داد و جاودانه شد. نام و راه ستار در سراسر ایران می‌درخشد و شعله وجود او به آزادی‌خواهان گرما Gohar-Eshghi-400.jpgمی‌بخشد.»

آقای طبرزدی در بخش دیگری از دست‌نوشته خود آورده است: «نسبت من با ستار، نسبت دو یار وفادار است. ستار وفاداری خود را با خون خود اثبات کرد و من وظیفه دارم با تداوم مبارزه تا رهایی، و تا زمانی‌که جان در بدن دارم وفاداری خود به آرمان‌های بلند ستار عزیز و هزاران ستار ایرانی و بانوی شجاع و ستم‌دیده خانم گوهر عشقی را اثبات کنم.»

در همین حال یکی از شرکت کنندگان در این مراسم به خبرنگار «سحام» گفت: ماموران امنیتی با ایجاد مزاحمت برای شرکت کنندگان در این مراسم، اقدام به حفر چند قبر در پایین مزار مرحوم ستار بهشتی کرده بودند، هم‌چنین برخلاف سال‌های قبل، مسئولین بقعه امام‌زاده محمدتقی رباط کریم، از در اختیار گذاردن صندلی به تعداد کافی برای حاضران در این مراسم، ممانعت به عمل آوردند.

سحام

Farokhi400-3.jpg

به مناسبت سالمرگ فرخی یزدی شاعر و روزنامه نگار

دیوار نویس زندان

در بیست‌و‌پنجم مهرماه ١٣١٨ که محمد فرخی‌یزدی شاعر، روزنامه‌نگار و وکیل دوره هفتم مجلس شورای ملی در زندان قصر درگذشت، برای مطبوعات آن زمان اتفاق مهمی نبود.

هنوز از استبداد رضاخانی حدودا دو سالی باقی مانده بود و ظاهرا مرگ مشکوک یکی از بنیان‌گذاران مطبوعات مستقل ایران، خبر درخوری نبود.

فرخی در ١٣٠٠ - در طلیعه همین قرن پرآشوب ما- روزنامه «طوفان» را تأسیس کرد و با آنکه بیش

از پانزده بار توقیف شد، تا زمان توقیف و حبس مدیر‌مسئول آن، از انتشار بازنماند. فرخی از فرزندان طوفان مشروطیت بود و با محیط خفقان‌زده و استبداد کنار نمی‌آمد. اساسا اهل کنار‌آمدن نبود.

زبان تند‌و‌تیزی داشت و تنها دو بیت در وصف ضیغم‌الدوله قشقایی، حاکم یزد را واداشت تا دستور بدهد دهانش را با نخ‌و‌سوزن بدوزند. در مجلس هفتم هم که به‌صراحت از رضاخان انتقاد کرد، هواداران سردار سپه طاقت نیاوردند و حیدری، نماینده مهاباد به‌سختی او را مورد ضرب‌و‌شتم قرار داد. فرخی در شگفت مانده بود که این چه خانه عدل و دادی است که وکیل ملت در آن امنیت ندارد. فرخی دستش همه‌جا که کوتاه می‌شد، با زغال بر دیوار زندان‌ها می‌نوشت. همین اواخر علی‌اصغر مونسان، مدیرعامل شرکت توسعه فضاهای شهری چنین گفته بود که بر دیوار یکی از سلول‌های زندان قصر اشعاری از فرخی

روئیت شده است و به ظن قریب‌به‌یقین فرخی در همان سلول زندانی بوده است.

به‌استثنای بیست‌و‌پنجم مهرماه ١٣١٨ که پزشک احمدی به سلولش آمد و کار را یکسره کرد، در اغلب اوقات فرخی گریزپا بود. بارها موفق شده بود از زندان فرار کند. بعد از آنکه در زندان یزد دهانش را دوختند، مردم سر به اعتراض برداشتند و حتی وزیر کشور وقت را به استیضاح کشاندند. دولت همه‌چیز را انکار می‌کرد. صدای هیچ‌کس به جایی نمی‌رسید. اما فرخی به‌تنهایی دو ماه بعد از زندان فرار کرد. واقعیت آن است که فرخی از چنگ رضاخان نیز گریخته بود و از طریق شوروی خود را به آلمان رسانده بود. اما چندی بعد با فریب تیمورتاش به ایران بازگشت و گرفتار شد. او از مخالفان سرسخت قرارداد ١٩١٩ وثوق‌الدوله بود و از هر راهی که باز بود اعتراضش را به گوش همگان رساند.

اما دلیل توقیف فرخی‌یزدی جرم سیاسی نبود. شهربانی وقت، آقا رضا کاغذ‌فروش را مجبور کرد تا بدهی‌اش از فرخی را مطالبه کند. شاعر پولی در بساط نداشت. در آن زمان با حق‌التبعید روزانه گذران زندگی می‌کرد. دارو‌نداری نداشت. بی‌خانمان و دربه‌در هر شب در جایی سکونت می‌کرد. کاخ و قصرش، «کاخ دادگستری» و «زندان قصر» بود. رأی بدوی دادگاه روزنامه‌نگار بدهکار، بیست‌وهفت ماه زندان بود. در تجدید‌نظر، قانون برای قانون‌گذار سابق سی ماه زندان در نظر گرفت. فرخی بی‌خانمان، پس از مرگ گوری از آن خود نیافت. در جایی نامعلوم دفنش کردند. برخی معتقدند که در گوری بی‌نام‌و‌نشان در مسگرآباد دفن شده است. ولی کسی محل دفن او را به‌درستی نمی‌داند. در گواهی رئیس زندان، علت فوت ابتلا به مالاریا و نفریت ذکر شده است.

پس از شهریور بیست، معلوم شد که مرگ فرخی به دلیل تزریق آمپول هوا بوده است. از طنزهای تلخ تاریخ معاصر ایران، یکی هم این که فرخی در طلب هوای آزادی و طوفان بود و با هوا جان سپرد. طنز دیگر اینکه تیمورتاش هم به سرنوشت فرخی دچار شد. فرخی همواره در انتظار طوفانی بود که در آن خدای آزادی، ناخدای استبداد را شکست می‌داد. نقل این نبرد را خود در غزلی آتشین آورده است. بی‌دلیل نبود که در بهمن پنجاه‌وهفت، این غزل به یکی از سرودهای انقلاب بدل شد: «درمحیط طوفان‌زای ماهرانه در جنگ است/ ناخدای استبداد با خدای آزادی». تا قبل از بیست‌و‌پنجم مهرماه ١٣١٨، تا سهم شاعر و روزنامه‌نگار عصر استبداد از هوای آزادی مستقیما در رگ‌هایش جریان یابد، تا قبل گواهی جعلی فوت و تأییدیه دادستان تهران، غالب اسناد گواه آن‌اند که فرخی آرام و قرار نداشت. از کودکی به گریزپایی شهرت داشت و همیشه از مکتب و مدرسه می‌گریخت. او که چندین‌بار موفق شده بود از زندان فرار کند، در شامگاه برآمدن استبداد رضاخان نیز از مملکت گریخت. با‌این‌همه، سرانجام محکوم بدهکار زندان قصر بود. پاییز ١٣١٨ امانش نداد تا زنده بماند و هوای طوفان‌زای دو سال بعد را ببیند.

از مشروطیت به بعد، حداقل در پنج روزنامه به‌طور مداوم نوشت. ذهن کنجکاوش به همه‌جا سرک می‌کشید. اما آزادی و برابری دو آرمان بزرگش بود که هیچ‌وقت در زندگی‌اش تجربه‌شان نکرد. از همه اینها گذشته، فرخی یکی از مؤسسان روزنامه‌نگاری مدرن بود که در گمنامی و بی‌گوری به جرم بدهکاری زندگی را وداع گفت. اگرچه ادبیات ما، تا حد زیادی حق فرخی یزدی را ادا کرده است و محمد‌علی سپانلو، شاعرِ فقید معاصر او را در زمره یکی از «چهار شاعرآزادی» برشمرده است و در کتب درسی و دانشگاهی نیز شخصیت ثبت‌شده‌ای است اما مطبوعات ایران به روزنامه‌نگار بدهکار همچنان بدهکار است.

شرق

Che-3.jpgبررسي تأثير «چه» بر انقلابيون ايران در سالمرگش

چه‌گواراي ما

عبور اسطوره‌ها و مفاهيم از مرزهاي جغرافيايي - صرفنظر از ارز‌ش‌گذاري مثبت يا منفي- پديده‌ تازه‌اي نيست. مفاهيم و اسطوره‌هايي كه مرزهاي مكان را در مي‌نوردند و الهام‌بخش يك يا چند نسل از مردماني مي‌شوند كه تنها وجه مشتركشان زيستن در يك زمان خاص بر كره خاكي است. به روزگار ما، اما جهانشمولي پديده‌ها اغلب، در چهارچوب بازاري بدون مرز به گستره گيتي رخ مي‌دهد كه در آن همه چيز با معيار قابليت داد و ستد سنجيده مي‌شود. بازخواني اسطوره‌هاي گذشته با «رئاليسم جادوزدايي شده » اكنون، شايد به شناخت ما از آنچه ديروز بوديم مدد برساند و اين شناخت سرمايه‌‌اي شود كه به كار امروز نيز بيايد. لطف‌الله میثمی از اعضای سابق مجاهدین که خود سابقه جنگ چریکی شهری هم داشته و به‌نوعی زخم‌خورده جنگ چریکی از نوع شهری است، با ما از تأثیر چه‌گوارا بر فعالان سیاسی ایران می‌گوید. او وقتی در خانه‌ای تیمی مشغول ساختن بمب دست‌ساز (صوتی) بود، بمب در دستانش منفجر شد و ازهمین‌رو دست راست و هر دو چشمش به‌شدت صدمه دید و نابینا شد.

خیلی‌ها از تأثیر انقلاب‌های آمریکای ‌لاتین در دهه ٦٠ میلادی بر مبارزات گروه‌های سیاسی ایران می‌گویند اما تأثیر چه‌گوارا دراین‌میان بیشتر است. آیا این محبوبیتی که چه‌گوارا بعد از مرگش پیدا کرد قبل از آن هم وجود داشت؟

من در سال ١٣٣٩ دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودم. انقلاب کوبا که رخ داد، آمریکا خیلی غافلگیر شد اصلا فکر نمی‌کرد در جزیره‌ای نزدیک آمریکا چنین انقلابی رخ دهد. انقلابیون و چریک‌ها از کوه‌های سیرا ماتسه پایین رفتند و انقلاب کردند. تئوری‌شان هم این بود که موتور کوچک می‌تواند موتور بزرگ یعنی جامعه را به حرکت درآورد و موجی ایجاد کند. به‌واقع هم این موج در همه‌جای دنیا ایجاد شد. در ایران هم موجی ایجاد کرد. انقلاب کوبا نه‌تنها بر مخالفان سیاسی بلکه سیاست‌های رژیم هم بی‌تأثیر نبود. به‌عنوان نمونه بخشی از ایده اصلاحات ارضی در همین راستا و برای جلوگیری از شورش احتمالی آینده رخ داد. آمریکایی‌ها بعد از مطالعات زیادی که کردند گفتند در کوبا انقلابی رخ داد که ما اصلا پیش‌بینی آن را نمی‌کردیم حالا در ایران که سابقه ملی‌گرایی و دولت دکتر مصدق را هم دارد و مردم انقلابی‌ترند احتمال قیام بیشتر است.

یعنی آمریکا نگران انقلاب کمونیستی در ایران بود؟

نگران انقلاب ملی بود. در کوبا هم اول، انقلاب ملی بود. وقتی فشارهای آمریکا زیاد شد، به سمت چپ رفت و انقلاب کمونیستی رخ داد. اما در ایران مردم کاسترو را می‌شناختند. چه‌گوارا را نمی‌شناختند. چه‌گوارا از وقتی به‌دنبال نجات بولیوی رفت تا آن را از دیکتاتوری نجات دهد، شناخته شد.

پس چه‌گوارا با مرگش شناخته شد؟

بله او بعد از مرگش بود که مشهور شد. آن‌هم به‌خاطر ایثارگری‌اش. او در موضع قدرت بود. در کوبا سمت داشت و وزیر بود. وزیر یک انقلاب. از بنیان‌گذاران انقلاب کوبا بود. اما همه اینها را رها کرد. راه سخت را در پیش گرفت. اتفاقا سال گذشته انتشارات ما (صمدیه) کتابی با عنوان«چه‌گوارا با جوانان سخن می‌گوید» منتشر کرده است. چه‌گوارا بعد از مرگش بود که معروف شد و موجش بالا گرفت. موج رژی دبره و چه‌گوارا در ایران بالا گرفته بود و کتاب «انقلاب در انقلاب» رژی دبره در ایران دست‌به‌دست می‌گشت. در ایران چند ترجمه از این کتاب شده بود. یکی از ترجمه‌هایش مال یکی از بچه‌های گروه فلسطین بود. در سال ١٣٥٠ من در زندان بودم. او یعنی همان مترجم هم با من زندان بود. الان نامش یادم نیست. چاپ رسمی که نبود. فتوکپی بود. یک ترجمه هم در خارج کشور شده بود و آمده بود ایران به دست‌ ما رسیده بود که دست‌به‌دست می‌گشت. هرکسی آن زمان این کتاب را می‌خواند به سه تا ١٠ سال زندان که جزء جرائم دادگاه نظامی شاه بود محکوم می‌شد.

به‌طور مشخص گفته می‌شود که چریک‌های فدائی در ایران بیش از سایر گروه‌های سیاسی از شیوه مبارزه چه‌گوارا متأثر بودند، درست است؟

بخشی از فدائیان یعنی گروه احمدزاده- پویان یا گروه جنگل، مدل جنگ چریکی روستایی را در سیاهکل شروع کردند که به سرانجام نرسید. البته به‌جز چه‌گوارا، در ایران از ماریگلا هم که مدلش جنگ شهری بود الگو می‌گرفتند. اگرچه تنها فدائیان نبودند که الگو گرفتند. گروه‌های مختلف دیگر هم بودند. مجاهدین هم بودند البته مجاهدین در استراتژی، ملهم از انقلاب الجزایر و فلسطین بودند.

ولی مدل سیاهکل را بیشتر از همه به تأثیر‌گرفتن از مبارزات «چه» نسبت می‌دهند. آیا این صحت دارد یا نوعی اغراق و برجسته‌سازی است.

چون چریک‌ها کمونیست بودند و می‌خواستند آن مدل را پیاده کنند، این شباهت‌سازی درباره‌شان می‌شود. آنها خیلی جو‌گیر شده بودند. فکر می‌کردند می توانند موتور محرک یک جامعه را به حرکت درآورند. یک عده فدا شوند که فداشدن را یاد دیگران بدهند. درحالی‌که انقلاب تقلیدی نیست. شرایط خودش را می‌خواهد. یک درخت هم در خاکی رویش پیدا می‌کند و سایه‌گستر می‌شود. اگر در خاک دیگری بکارید شاید رشد نکند. مسئله محبوبیت چه‌گوارا در بین سیاسیون آن زمان بیشتر ناشی از منش فردی «چه» بود تا جایی که حتی دکتر شریعتی در حسینیه ارشاد از چه‌گوارا دفاع می‌کرد. یعنی از آدمی که در اوج قدرت آن را رها می‌کند، زندگی سخت پیشه می‌کند و به‌دنبال نجات بقیه می‌رود دفاع می‌کرد.

شریعتی که طرفدار فعالیت چریکی نبود.

بله او مذهبی بود اما رفتار چه‌گوارا را نوعی ایثارگری می‌دانست. سخنرانی‌هایش در دفاع از چه‌گوارا را می‌توانید گوش کنید. خیلی‌ها تشبیه‌سازی تاریخی می‌کردند. چه‌گوارا فدایی‌شدن را انتخاب کرد که مردم راهشان را ادامه دهند. چه‌گوارا یک نفوذ عام در ایران داشت و بیشتر مشی مبارزه و نفس ایثارگری‌اش بود که مورد توجه قرار گرفت. گرچه خط‌مشی خودش را هم داشت که برخی آن را قبول داشتند و برخی نه.

شرق

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

حیاتقلی فرزانه، مبارزی از نسل اوّل سندیکالیست‌های ایران

150150.jpg

در صف‌های جنبش سندیکایی کارگران میهن ما، مبارزان دلاوری وجود دارند که در خصوص زندگی آنان کمترین اطلاعات در دست است. کارگر قهرمان توده ای، رفیق حیاتقلی فرزانه از زمره این فعالین گمنام به شمار می‌آید. او مبارزه در صف‌های جنبش سندیکایی را در سال‌های دور یعنی، دوران دشوار و خفقان جنبش کارگری و سندیکایی در دوران رضاخان سال‌های ۱۳۰۴- ۱۳۰۰ آغاز کرده بود.

پیش از یورش حکومت رضاخان به جنبش کارگری، در سال‌های ۱۲۹۹ – ۱۲۹۷ جنبش سندیکایی در برخی مناطق کشور از جمله تهران گسترش قابل توجهی پیدا کرد. اتحادیه‌ها و سندیکاهای آن دوران فقط در تهران به ۱۵ عدد می‌رسید. با کودتای ۱۲۹۹ که با برنامه استعمار انگلیس در ایران به اجرا درآمد، سرکوب‌ها آغاز و فعالیت سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری مورد پیگرد قرار گرفته و غیر قانونی اعلام شد. اوج این سرکوب‌ها در فاصله سال‌های ۱۳۱۰-۱۳۰۴ بود که قانون سیاه فعالیت اشتراکی به تصویب رسید. در این دوران فعالین جنبش کارگری و سندیکایی علی‌رغم پیگرد و سرکوب به مبارزه خود ادامه داده و با استفاده از همه گونه امکانات در زنده نگاه داشتن آرمان و سنت‌های این جنبش تلاش می‌کردند.

رفیق شهید حیاتقلی فرزانه از زمره مبارزان چنین دورانی است. او از دوران جوانی به کار در کارگاه‌های مختلف مشغول شد و پس از چندی در صنعت نفت به عنوان کارگر پالایشگاه به استخدام شرکت نفت انگلیس درآمد. خیلی زود با مبارزان حزب کمونیست ایران (سلف حزب توده ایران) آشنا شد و در مکتب آن درس مبارزه را آموخت. وی از زمره فعالان کارگری نفت بود که پس از آشنایی با علی امید و یاران او، فعالیت سندیکایی را آغاز کرد و در سازماندهی حرکات اعتراضی واعتصاب‌ها نقش بارزی داشت.

با سقوط دیکتاتوری رضا خان، رفیق حیاتقلی فرزانه به صفوف حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران پیوست و پیکار خود برای سعادت زحمتکشان را ادامه داد. او در تشکیل سندیکای کارگران نفت خوزستان همراه با رفقای قهرمان علی امید، منوچهر مصلح و رمضان کاوه همکاری مؤثری نمود. بعلاوه او از نخستین کادرها و مسئولان شورای متحده مرکزی اتحادیه کارگران و زحمتکشان ایران بود.

در نخستین سال‌های پس از سقوط رضاخان یعنی در زمان جنگ علیه فاشیسم فعالیت سندیکایی او و یارانش مطابق رهنمودهای حزب طبقه کارگر، حزب پُر افتخار تودۀ ایران در ارتباط با جنبش عمومی خلق و نبرد تاریخی علیه فاشیسم بود. پس از پیروزی اتحاد شوروی و متفقین، سازماندهی اعتصاب و مبارزه جانانه برای تأمین منافع کارگران بویژه کارگران صنایع نفت در اولویت او و یارانش قرار داشت. این مبارزه‌ای علیه سلطه شوم انگلیس بر نفت ایران و در جهت تأمین حاکمیت و استقلال ملی ایران نیز محسوب می‌گردید. رفیق شهید حیاتقلی فرزانه از زمره کادرهای سندیکایی بود که در سازماندهی اعتصاب شش روزه، یک هزار نفری کارگران نفت در خرداد سال ۱۳۲۴ در نفت کرمانشاه و اعتصاب بزرگ و پُرشکوه، بیش از ۱۰ هزار کارگر نفت در آغاجاری در سال ۱۳۲۵ فعال بود. این اعتصاب از اهمیت حیاتی برای جنبش ملی و ضد امپریالیستی ایران در دهه بیست و قوام و شکل‌گیری جنبش ملی شدن صنعت نفت برخوردار بود. این اعتصاب تاریخی نقش طبقه کارگر به عنوان ستون فقرات مبارزات سراسری و عمومی خلق را در تاریخ معاصر میهن ما ثابت می‌کند.

یکی دیگر از جنبه‌های به یاد ماندنی مبارزه این کارگر قهرمان توده ای و سندیکالیست مجرب و توانا، شرکت در سازماندهی اعتصاب بزرگ وپُرشکوه کارگران سراسر استان خوزستان در تیر ماه سال ۱۳۲۵ است. او از سازمانگران اصلی اعتصاب پالایشگاه آبادان در تیرماه سال ۱۳۲۵ بود که به مدت ۳ روز ادامه داشت و در جریان آن با حمله نیروهای نظامی و عمال انگلیس، در کنار دیگر کارگران به شهادت رسید. در این اعتصاب بر اثر حمله اوباش مسلح وابسته به فئودال ها، روحانیون و شرکت نفت انگلیس در کنار واحدهای نظامی ارتش شاه، ۵ کارگر از جمله رفیق شهید حیاتقلی فرزانه به شهادت رسیدند و ۱۶۵ کارگر دیگر زخمی شدند.

رفیق کارگر توده ای حیاتقلی فرزانه از زمره قهرمانان گمنام و پیش‌کسوتان ارجمند جنبش کارگری و سندیکایی میهن ماست. نام عزیز او با غرور و افتخار در تاریخ جنبش کارگری و انقلابی ایران حک شده است. از او بیاموزیم و راه او را برای سعادت زحمتکشان و بهروزی محرومان ادامه دهیم!

او نمونه ارزنده‌ای از یک کارگر پیشرو و سندیکالیست آگاه است!

اتحاد کارگر

homa-rosta400.jpg

هما روستا بازیگر سینما و تئاتر روز گذشته در دیار قربت از دنیا رفت.

هما روستا مدتها با یک نوع بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کرد و به همین دلیل برای معالجه به آمریکا رفته بود که روز گذشته در بیمارستانی در لس آنجلس آمریکا زندگی را بدرود گفت.

هما روستا سال 1325 در تهران به دنیا آمد. پدر او رضا روستا یکی از اعضای ارشد حزب توده‌ی ایران بود. رضا روستا پس از چند بار دستگیری و زندانی شدن سال 1326 به همراه خانواده راهی مسکو شد و بعدها به برلین رفت. هما روستا مدرک فوق لیسانس خود را از دانشکده هنرهای دراماتیک بخارست رومانی گرفت.

او در سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشت و در رشته شیمی مشغول به تحصیل شد ولی آن را نیمه تمام گذاشت. اولین حضور او در سینما با فیلم «دیوار شیشه‌ای» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان در سال ۱۳۵۰ رقم خورد.

هما روستا نمایشنامه «آناکارنینا» نوشته محمد چرمشیر که بر اساس رمان لئو تولستوی نوشته شده را  در قالب برنامه‌های نمایشنامه‌خوانی خانه تئاتر برای کمک به زلزله‌زدگان آذربایجان شرقی اجرا کرد.

همسر او حمید سمندریان از شاگردان عبدالحسن نوشین، کارگردان فقید تاتر بود.

 رسانه ها                                                                                                                                                      هما روستا و حمید سمندریان

Screenshot400.jpg

پیکر مرحوم شاهرخ زمانی تشییع و به خاک سپرده شد

صبح امروز پیکر شاهرخ زمانی پس از انتقال به تبریز در قبرستان وادی رحمت این شهر به خاک سپرده شد. به گفته خانواده این فعال کارگری مراسم خاکسپاری در فضایی امنیتی و با حضور تعدادی از ماموران اطلاعات برگزار شد.

به گزارش کلمه نینا زمانی، دختر مرحوم زمانی در خصوص مراسم خاکسپاری امروز می گوید: “در مراسم خاکسپاری امروز فضا امنیتی بود و تعداد زیادی از سوی اطلاعات و بی سیم بدست آنجا بودند و عکس می گرفتند. یکی از دانشجویان را گرفتند اما با تجمع و اعتراض همه شرکت کنندگان فضا داشت شلوغ می شد که در نهایت او را آزاد کردند. البته از حضور شرکت کنندگان جلوگیری نشد و حتی تعدادی از کارگران سندیکا بیانیه خواندند و ماموران اختلالی ایجاد نکردند فقط فضا خیلی امنیتی بود و همه چیز را زیر نظر گرفته بودند.”

شاهرخ زمانی، فعال کارگری محبوس در زندان رجایی شهر بود که پس از محکومیت به یازده سال از سال ۹۱ در زندان بسر می برد. روز یکشنبه خبر فوت این زندانی پخش و ابهاماتی در خصوص دلایل مرگ او در زندان در برخی سایت ها منتشر شد.

از خانم زمانی در این زمینه سوال می کنم، او توضیح می دهد: “وقتی خبر سکته مغزی پدر را شنیدیم خیلی تعجب کردیم چون پدر سالم بودند و بخاطر همین هم درخواست کالبد شکافی دادیم. حتی از همبندی های پدر از وضعیت جسمانی پدر پرسیدم و گفتند حالشان خوب بوده و حتی بهداری هم نمی رفتند. در واقع ساعت یک و نیم ظهر پدر رفته اند بخوابند، منتهی برای هواخوری ساعت سه بیرون نیامدند و بعد از اینکه دوستانش ساعت چهار می روند دنبالش می بینند که در خواب فوت کرده اند.”

یکی از زندانیان زندان رجایی شهر در باره شرح ماجرا به کلمه می گوید: “ساعت ۳ و نیم که در هواخوری دیگر باز بود، متوجه شدیم آقا شاهرخ نیامده. حاج کریم آمد تو حیاط و به سعید شیرزاد گفت بیا کارت دارم. وقتی می روند، متوجه می شوند که بدن آقا شاهرخ یخ کرده است. ۵ تا از بچه ها، لقمان، زانیار، سعید شیرزاد، فرهنگ و بهزاد عرب گل می برندش بهداری که مسئول بهداری اول می گوید، بین ۵ تا ۱۰ ساعت قبل فوت کرده است. اما بعد از معاینه دقیق تر می گوید علت مرگ سکته ی مغزی است و یک ساعت از مرگش می گذرد. آقا شاهرخ ساعت ۹ و نیم صبح در سالن با اصغر قطان حرف زده بود. حدودا ساعت ۷ بعد از ظهر هم افسر جانشین به همراه دو نفر مامور از آگاهی آمدند و عکس برداری و فیلم برداری کردند و قطرات خون را نزدیک پنجره ی نزدیک تختش دیدند.”

وی با ابراز ناراحتی از اینکه این حق خانواده پدر بود که بعد از این اتفاق از سوی مسئولین زندان با آنها تماس گرفته شود و به آنها خبر دهند، ادامه می دهد: “متاسفانه از مسئولین زندان کسی با ما تماس نگرفت تا خبر فوت پدر را به خانواده بدهد در حالیکه این کمترین حقی بود که ما توقع داشتیم. از همبندی های پدر به ما زنگ زدند و خبر سکته مغزی و فوت پدر را دادند. فردای آن روز برای اینکه ببینیم خبر درست است مراجعه کردیم تا اینکه مسئولین خبر را تایید کردند و پیکرشان را به سردخانه بی بی سکینه در کرج منتقل کردند. بعد از مراجعه به آنجا قرار شد دیروز برای تحویل گرفتن پیکر پدر و انتقالش به تبریز برویم. با همکاری مسئولین آنجا بعد از درخواست کالبدشکافی، پیکر پدر را گرفتیم و ساعت یازده با آمبولانس به تبریز انتقال دادیم و او را به خاک سپردیم.”

شاهرخ زمانی، عضو کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای کارگری و سندیکای کارگران نقاش در خرداد ۱٣۹۰ هنگام ورود به تبریز برای دیدار پدر و مادر خود توسط اداره اطلاعات تبریز بازداشت شد. از جمله اتهامات وی اقدام علیه امنیت ملی و تبلیغ علیه نظام بود که این فعال کارگری کلیه اتهامات عنوان شده علیه خود را در دادگاه رد و بر صنفی بودن کلیه فعالیت های خود تاکید کرده بود. قاضی پرونده در پاسخ به سوال زمانی که بر اساس چه چیزی حکم صادر کرده، گفته بود: “بنده در سلسله مراتب یک فرمانبرداری بیش نیستم.” تنها جرم شاهرخ زمانی فعالیت در کمیته پیگیری است که به گفته وکلا جنبه صنفی دارد.

شاهرخ زمانی در مدت حبس خود به زندان های مختلفی از جمله تبریز، یزد، رجایی شهر و قرل حصار تبعید شده بود و بارها نسبت به نقض حقوق زندانیان سیاسی دست به اعتصاب غذا زده بود.

او در این مدت نه تنها از مرخصی و ملاقات حضوری محروم بود بلکه از حضور در مراسم ازدواج دخترش و نیز ختم مادرش محروم شده بود.

مادر او در این سالها آرزوی در آغوش کشیدن فرزندش را داشت و تا روزهای پایانی عمر خود چشم به در دوخته بود. در گفتگویی که سال گذشته با خانم زرین نجاتی، مادر شاهرخ زمانی داشتم از اذیت و آزار فرزندش گلایه داشت.

مادری که این فشارها را تاب نیاورد و در بهمن ماه سال گذشته در حسرت دیدار فرزندش چشم از جهان فرو بست. او در این گفتگو گفته بود: “خیلی شاهرخ را اذیت کردند. حکم زندان برای او کافی نبود که او را از این زندان به آن زندان می فرستادند. کار آقایان فقط اذیت کردن زندانی و خانواده هاست. شاهرخ یک کارگر نقاش بود فقط از مشکلات کارگران و وضعیت و معیشیت سخت آنها می گفت. او کاری نکرده که یازده سال به او حکم زندان دادند. تنها خودش کارگر بود و می دانست کارگرها با این اوضاع اقتصادی چقدر سخت زندگی می کنند. او تنها درد قشر کارگر را فریاد زد. نه اسلحه همراه داشته، نه قتلی مرتکب شده، نه معتاد و نه قاچاقچی بوده، فقط جرمش این بود که یک فعال کارگری بوده و از حقوق صنفی خود و کارگران دفاع می کرده است. او می گفت چرا حقوق کارگران را نمی دهید، چرا کارگران را اخراج می کنید با این وضعیت اقتصادی چطور باید زندگی اشان را بچرخانند زن و بچه آنها چطور باید زندگی کنند و از این حرفها. من از شما می پرسم این جرم است که بخاطرش یازده سال حکم دهند. به دفتر رهبری، دیوانعالی نهاد حقوق بشر و دادگستری و جاهای دیگر اعتراض کردیم و وضعیت را شرح دادیم اما هیچ کمکی نکردند فقط در دیوانعالی کشور گفتند که در حق او اجحاف شده و بی گناه است. بعد از محکومیت هم مرخصی و ملاقات حضوری نمی دهند سوال من این است حکم غیرعادلانه دادید هیچ، اما مگر یک زندانی حق زندگی ندارد؟ چرا باید از حقوق اولیه که در قانون آمده محروم باشد؟ چرا باید برای اذیت کردن از این زندان به آن زندان منتقل کنند؟ چرا باید به بند غیرسیاسی‌ها منتقل شود؟ حتی خود زندان او را قبول نمی‌کردند و می‌گفتند چرا او را از بند سیاسی‌ها به اینجا منتقل کرده‌اید؟ زندانیان سیاسی ما چرا نباید مرخصی و ملاقات حضوری داشته باشند؟ چرا از ملاقات با وکیل خود محروم هستند؟ چرا بدرفتاری می‌کنند و خانواده‌ها را سرگردان و اذیت می‌کنند؟ اگر مسئولین خبر ندارند بیایند ببینند چه بر سر ما می‌آید و چه روزگاری داریم. هر چقدر رفتم التماس کردم که یک مادر پیر هستم ده دقیقه ملاقات حضوری بدهید اما ندادند. حق استفاده از ملاقات حضوری و مرخصی در قوانین خود زندان‌ها آمده اما با کمال تاسف فقط در حد نوشته باقی مانده و از عمل خبری نیست.”

حالا نینا زمانی از محرومیت ها و محدودیت ها برای پدرش یاد کرده و می گوید: “پدر جزو زندانیانی بود که از ملاقات حضوری و مرخصی محرومند. وقتی که برای پیگیری مراجعه می کردیم مسئولین می گفتند بگویید ساکت باشد و بیانیه ندهد که خود پدر هم قبول نمی کردند و می گفتند نه ذلت می خواهیم، نه ملاقات حضوری…

مادربزرگم هم خیلی از این فشارها ناراحت بود و مریض شد و بهمن ماه هم فوت کردند. حتی نگذاشتند پدر در مراسم خاکسپاری مادرش هم شرکت کند حتی قبل از فوت مادربزرگم رفتم گفتم که مادرشان مریض هستند نمی توانند تا تهران سفر کنند پدر را تحت الحفظ بیاورید تا مادرش را ببیند اما نگذاشتند. در مراسم امروز هم خواهرهای پدر شیون می کردند و فریاد می زدند که بالاخره توانستند پدر را از نزدیک ببینند…”

او در ادامه می افزاید: “خیلی به پدر ظلم شد و نتیجه کالبدشکافی هرچه باشد یعنی حتی بگویند که مرگ پدر طبیعی بوده باز شکایت ما برجای خود پا برجاست، چرا پدر باید در این سن سکته مغزی کند؟! دستگاههای پارازیتی که در زندان وجود دارد و شرایط دشواری که از نظر روحی بر روی زندانیان هست، همه باعث چنین فجایعی می شود و ما واقعا مسئولین را مقصر می دانیم و بعد از مراسم وکیل خواهیم گرفت و پیگیری می کنیم.”

سهل انگاری در رسیدگی به وضعیت و شرایط نگهداری زندانیان زندان رجایی شهر از جمله مسائلی است که بار مورد اعتراض زندانیان سیاسی و خانواده هایشان قرار گرفته است. این زندانیان با اعتراض به تشدید امواج پارازیت نسبت به مرگ خاموش زندانیان هشدار داده بودند. آنها بارها با نوشتن نامه به مسئولین به نصب دستگاه های پارازیت اعتراض کرده بودند اما مسئولین زندان تنها پاسخی که به آنها داده بودند این بود که وزارت اطلاعات باید در این مورد تصمیم بگیرد.

ملی مذهبی

shahrokh400-4.jpg

جمهوری اسلامی مسئول مرگ شاهرخ زمانی است

بار دیگر یک کارگر پیشرو و فعال سندیکایی در زندان درگذشت. شاهرخ زمانی از فعالین سندیکایی روز یکشنبه ۲۲ شهریور ۱٣۹۴ در زندان رجایی‌شهر پس از تحمل سالها آزار و شکنجه در گذشت.

بار دیگر یک کارگر پیشرو و فعال سندیکایی در زندان درگذشت. شاهرخ زمانی از فعالین سندیکایی روز یکشنبه ۲۲ شهریور ۱٣۹۴ در زندان رجایی‌شهر پس از تحمل سالها آزار و شکنجه در گذشت .

او در خرداد ماه ۱۳۹۰ در تبریز بازداشت و به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشکیل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی به ۱۱ سال زندان محکوم گردید ه بود.

شاهرخ زمانی ازاعضای هیات مدیره کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و هیات بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان بود. علت بازداشت وی فقط فعالیت سندیکایی و مبارزه در راه احیای حقوق سندیکایی بود . مقامات زندان رجایی‌شهر مرگ وی را سکته ی معزی اعلام کرده اند. اما او مدتی قبل طی نامه ای از زندان اعلام کرده بود در زندان مورد شکنجه قرار گرفته است.

جمهوری اسلامی مسئول مرگ شاهرخ زمانی است.مطابق تمامی اسناد معتبر مرتبط با حقوق سندیکایی هیچ کارگری را نمی توان به دلیل فعالیت ؛مبارزه سندیکایی و اعتصاب بازداشت یا از کار اخراج کرد!

بازداشت ,شکنجه و مرگ شاهرخ زمانی نقض خشن حقوق سندیکایی و علامتی آشکار از سوی جمهوری اسلامی برای سرکوب سندیکاهای مستقل و طبقاتی در دوران حضور و فعالیت شرکت های بزرگ امریکایی -اروپایی در بازار ایران است . با سرکوب مبارزان جنبش سندیکایی ؛جمهوری اسلامی امنیت سرمایه را تامین و تضمین می کند.

روشن شدن ابعاد این جنایت خواست جنبش سندیکایی موجود میهن ماست .

یاد و خاطره شاهرخ زمانی در دل تمامی فعالان سندیکایی و کارگری زنده و جاودانه است .

اتحاد کارگر

shahrokh-zamani400.jpg

شاهرخ زمانی، فعال کارگری در زندان درگذشت

شاهرخ زمانی، فعال جنبش کارگری که به ۱۱ سال حبس محکوم شده بود، در روز یک‌شنبه به علت سکته مغزی در زندان رجایی‌شهر درگذشت. زمانی در نامه‌ای خطاب به نهادهای حقوق‌بشری اعلام کرده بود که مورد شکنجه قرار گرفته است.

سایت‌های حقوق‌بشری خبر درگذشت شاهرخ زمانی را تایید کرده و زمان دقیق مرگ وی را میان صبح تا پیش از ظهر یک‌شنبه (۲۲ شهریور/۱۳ سپتامبر) اعلام کرده‌اند.

سایت کلمه نیز با اشاره به علت مرگ شاهرخ زمانی، بخشی از نامه ‌وی خطاب به سندیکاها و نهاد‌های حقوق‌بشری را که در سال گذشته نگاشته است، منتشر کرده است. زمانی در این نامه عنوان کرده که در زندان “مورد شکنجه روحی و جسمی” قرار گرفته است. وی در این نامه صریحاً مسئولان زندان را متهم به “برخوردهای غیرقانونی” با خود کرده بود.

شاهرخ زمانی هنگام فوت چهار سال از حبس بدون مرخصی خود را پشت سر گذاشته بود. وی به دلیل ممانعت مسئولان زندان در شهریور ۱۳۹۳ نتوانست در مراسم ازدواج دخترش شرکت کند. مسئولان زندان حتی با اجازه‌ مرخصی موقت، برای حضور او در خاکسپاری مادرش نیز مخالفت کرده بودند.

شاهرخ زمانی در شهریور ماه ۱۳۹۳ اجازه حضور در مراسم ازدواج دخترش را پیدا نکرد و در بهمن ماه ۹۳ نیز این فعال کارگری نتوانست حتی برای مدتی کوتاه در خاکسپاری و تشییع مادرش حضور داشته باشد، این در حالی است که به دلیل دوری مسافت تبریز تا کرج وی امکان ملاقات مستمر با اعضای خانواده را نیز نداشت.

شاهرخ زمانی فعال کارگری و نقاش ساختمان آخرین بار چهاردهم خرداد ماه ۱۳۹۰ در تبریز بازداشت شد و مدت ۳۶ روز در سلول انفرادی نگهداری شد، به گفته منابع هرانا تاریخ بازداشت رسمی وی نوزدهم خرداد ماه قید شده که نشان دهنده این است که وی به مدت ۵ روز بدون هیچ حکم قضایی و کاملا غیر قانونی بازداشت شده است. شعبه یک دادگاه انقلاب تبریز به ریاست قاضی حملبر، شاهرخ زمانی را به اتهام تبلیغ علیه نظام و تشکیل گروه به قصد بر هم زدن امنیت ملی به ۱۱ سال زندان محکوم کرد که این حکم عینا در دادگاه تجدید نظر تأیید شد.

پس از پایان بازجویی ها در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۳۹۰ با قرار وثیقه ی ۲۰۲ میلیون تومانی از زندان مرکزی تبریز آزاد و پس از مدت کوتاهی در تاریخ ۲۴ دی ماه همراه با محمد جراحی در محل کارش دستگیر و برای اجرای حکم به زندان مرکزی تبریز منتقل شد.

در ابتدای ورود به زندان تبریز به طور غیر قانونی وی را بیش از یک ماه در بند قرنطینه ی زندان نگه داشتند، وی در اعتراض به این عمل مجددا دست به اعتصاب غذا زد و پس از مدتی به بند مالی زندان تبریز منتتقل شد. وی در طول مدت حبس خود در این زندان بارها از بندی به بند دیگر منتقل شده و مورد آزار و اذیت قرار گرفت. در نهایت وی را به بند ۱۵ متادون که مخصوص معتادین بوده و به لحاظ بهداشتی نیز وضعیت نامساعدی دارد، منتقل کردند. بنا بر گزارش ها در این بند انواع بیماری های خطرناک مانند ایدز و هپاتیت شیوع گسترده ای دارد.

در تاریخ ۷ خرداد ماه ۱۳۹۱ وی را به طور غیر قانونی و بدون حکم قاضی با دست بند و پابند از زندان تبریز خارج کرده و به زندان یزد منتقل کردند. در هفدهم مرداماه وی مجددا به زندان تبریز بازگردانده شد و در نهایت در تاریخ ۲۲ مهر ماه به زندان رجایی شهر کرج منتقل شد.

شاهرخ زمانی بار دیگر در تاریخ ۱۷ شهریور ماه ۱۳۹۲ از زندان رجایی شهر کرج به تبریز منتقل شده و در شعبه‌ی ۲ دادگاه انقلاب تبریز به اتهام توهین به رهبری محاکمه و متعاقبا به تحمل ۶ ماه حبس تعزیری دیگر محکوم شد.

این کارگر زندانی در روز ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۲ به زندان قزلحصار کرج انتقال یافت و در اعتراض به این انتقال دست به اعتصاب غذا زد. پس از اعتصاب غذا مسولان وی را مجددا در تاریخ ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ به زندان رجایی‌شهر کرج منتقل کردند.

این فعال کارگری پیش از این نیز در سال ۱۳۷۲ به اتهام فعالیت غیرعلنی در سندیکای نقاشان بازداشت شده و حدود ۱۸ ماه زندانی شده بود.

شاهرخ زمانی عضو هیات مدیره کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و هیات بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان، در بند سیاسی زندان رجایی شهر کرج پنجمین سال حبس بدون مرخصی خود را سپری می کرد.

صدای مردم

ژیم ولایت فقیه مسئول مرگ شاهرخ زمانی است

حزب توده ایران - حزب طبقه کارگر ایران - ضمن همدردی با خانواده شاهرخ زمانی و تمامی فعالین سندیکایی این جنایت وحشیانه را محکوم کرده و رژیم ولایت فقیه را مسئول مرگ شاهرخ زمانی می‌داند. ما همگام و همراه همه نیروهای مترقی و مبارزان جنبش سندیکایی خواستار روشن شدن ابعاد این جنایت و توقف بی‌درنگ سرکوب و کشتار فعالین کارگری هستیم.

مطابق گزارشات منتشره، شاهرخ زمانی از فعالان جنبش سندیکایی کارگران میهن ما در زندان گوهر دشت - رجایی‌شهر - درگذشت. این فعال کارگری خرداد ماه ۱۳۹۰ در تبریز بازداشت شد. او ازاعضای هیات مدیره کمیته پیگیری برای ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و هیات بازگشایی سندیکای کارگران ساختمان و نقاشان بود و به همین دلیل نیز بازداشت شد و مورد شکنجه قرار گرفت.

در بیدادگاه رژیم ولایت فقیه شاهرخ زمانی به اتهام تبلیغ علیه نظام و امنیت ملی به ۱۱ سال زندان محکوم گردید که این حکم عینا در دادگاه تجدید نظر تأیید شد. وی با صراحت طی نامه‌ای از زندان اعلام کرده بود در زندان مورد شکنجه قرار گرفته است.

رژیم ولایت فقیه در راستای حذف جنبش مردمی از معادله‌های صحنه سیاسی، اعمال فشار بر جنبش کارگری را به مورد اجرا گذشته است. در کنار سیاست مهار، کنترل و فریب جنبش کارگری – سندیکایی، سرکوب، بازداشت و شکنجه فعالین کارگری در دستور کار قرار دارد. مرگ شاهرخ زمانی در زندان بخشی از این برنامه محسوب می‌گردد.

یگانه راه موثر برای مقابله با آماج‌های رژیم ولایت فقیه مبارزه متحد و سازمان یافته است. باید جنبش اعتراضی پراکنده زحمتکشان را حول خواست‌های فوری در پیوند با خواست احیای حقوق سندیکایی و مبارزه علیه استبداد سازمان داد.

حزب توده ایران - حزب طبقه کارگر ایران - ضمن همدردی با خانواده شاهرخ زمانی و تمامی فعالین سندیکایی این جنایت وحشیانه را محکوم کرده و رژیم ولایت فقیه را مسئول مرگ شاهرخ زمانی می‌داند. ما همگام و همراه همه نیروهای مترقی و مبارزان جنبش سندیکایی خواستار روشن شدن ابعاد این جنایت و توقف بی‌درنگ سرکوب و کشتار فعالین کارگری هستیم.

سایت حزب توده ایران

200-.jpgنام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

برات علی بزدوده، کارگر جوان و سندیکالیست استوار

مبارزه پُر فراز و نشیب جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما که قدمت آن به یک سده می رسد، همواره با قهرمانی انسان‌های شرافتمندی توام بوده است که هستی سوزان خود را وقف سعادت کارگران و زحمتکشان کرده اند. در ادامه رشته مطالب نام‌های نا زدودنی به معرفی کارگر قهرمان توده‌ای برات علی بزدوده می‌پردازیم که در عنفوان جوانی جان بر سر پیمان نهاد و طی یک اعتصاب کارگری به شهادت رسید.

همانند بسیاری از مبارزان جنبش کارگری و سندیکایی ایران از زندگی و مبارزه کارگر جوان توده‌ای برات علی بزدوده کمترین اطلاعات در دسترس است. اختناق و سرکوب و تسلط دیکتاتوری مانع از آن گردیده که تاریخ پُر افتخار جنبش کارگری و چهره‌های مبارز آن آنچنانکه شایسته است به جامعه و نیروهای ترقی خواه معرفی و شناسانده شوند. از میان هزاران رزمنده بی‌باک جنبش کارگری و سندیکایی به دشواری می‌توان نام و خاطره صد تن را یافت و به باز انتشار و معرفی‌شان کمر همت بست! کارگر جوان توده‌ای برات علی بزدوده در شمار این هزاران قهرمان گمنام است.

برات علی بزدوده در سال ۱۳۰۴خورشیدی در آذربایجان متولد شد. خانواده او از زحمتکشان آگاه و اعضا و هواداران حزب کمونیست ایران ـ سلف حزب توده ایران ـ بودند. از طریق خانواده با اندیشه‌های نو و آرمان‌های کارگری آشنا شد. به همراه خانواده وقتی که نوجوان بود، راهی تهران گردید. از همان دوران نوجوانی به کار اشتغال یافت و در مراکز مختلف از جمله سیلو و انبار کالایی به عنوان کارگر استخدام شد.

تحولات سال‌های آغازین دهه بیست در تاریخ معاصر کشور ما، او را که در خانواده‌ای انقلابی و آشنا با جهان‌بینی طبقه کارگر پرورش یافته بود، به صف نخست مبارزه کشاند. با وجود جوانی به فعالیت زیر درفش پُر افتخار حزب توده ایران پرداخت؛ از نخستین کارگران جوان عضو سازمان جوانان تودۀ ایران بود. هنگامی که در سال ۱۳۲۲ سازمان جوانان توده ایران تأسیس یافت، این کارگر جوان و پُرشور به فعالیت در آن پرداخت.

فعالیت و مبارزه سندیکایی را نیز خیلی زود آغاز کرد؛ در انبار کالایی تهران از فعالین اصلی سندیکایی کارگران این واحد بود. در سال ۱۳۲۱، برات علی بزدوده با وجود جوانی از فعالین شورای مرکزی اتحادیه‌های کارگران ایران بود. با تاسیس شورای متحده مرکزی در اردیبهشت ماه ۱۳۲۳، این کارگر جوان توده‌ای با شور و اشتیاق فراوان همراه سندیکای کارگران انبار کالایی به صف‌های این مرکز نیرومند سندیکایی پیوست او در تمامی حرکات اعتراضی و اعتصاب‌های سال‌های ۱۳۲۳ ـ ۱۳۲۱ حضور داشت. طی دوران ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۳، اتحادیه‌ها و سندیکاهای کارگری مبارزات و اعتصاب‌های کارگری را در پیوند با مبارزه عمومی خلق و پیکار جبهه جهانی علیه فاشیسم هماهنگ می‌ساختند. مطابق سیاست خردمندانه و مدبرانه حزب طبقه کارگر ـ حزب توده ایران ـ در راستای یاری به مبارزه مرگ و زندگی علیه دد فاشیسم، سازماندهی اعتصاب و اعتراضات کارگری در بخش‌هایی که به امور جنگ و نیازهای جبهه ضد فاشیستی مربوط می شد، انجام نمی‌گرفت. سندیکاهای کارگری با روح همبستگی با مبارزات ضد فاشیستی فعالیت می‌کردند.

پس از پیروزی‌های درخشان خلق‌های اتحاد شوروی و ارتش سرخ و تاسیس شورای متحده مرکزی مبارزات و اعتصابات و سازماندهی این حرکات از حالت سابق درآمد و بر شمار اعتصاب‌ها افزوده شد. طی تمام این دوران رفیق قهرمان برات علی بزدوده از فعالین سندیکاها و شورای متحده مرکزی بود.

او در کلیه حرکات از تحصن تا امضاء نامه سرگشاده در بیان حقوق کارگران بویژه کارگران سیلو و انبار کالایی تهران فعالانه حضور داشت. سرانجام در ۱۷ آذر ماه ۱۳۲۳، یعنی هنگامیکه او جوانی ۱۹ساله بود، در جریان اعتصاب کارگران انبار کالایی تهران به ضرب گلوله گزمگان رژیم ضد ملی شاه از پای درآمد و به شهادت رسید؛ او از فعالین اعتصاب بود و ماموران به دستور فرمانده خود قلب او را نشانه گرفتند.

نام و راه او جاودانه است!

اتحاد کارگر

400-36.jpg

ما شاعران بر قدرتیم،‌ نه با قدرت

در گفت‌وگو با محمد صنعتی؛ یادی از مهدی اخوان ثالث در سالمرگ او

اخوان ثالث معتقد بود شعر در وهله‌ی اول باید بتواند با جامعه، تاریخ و مردم ارتباط برقرار کند و از مسائل زمانه سرشار باشد.

«ما همان بدخت و خوار و بی‌‌نصیب

زآن چه حاصل، جز با دروغ و جز دروغ؟

زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟

باز می‌گویند: فردای دگر

صبر کن تا دیگر پیدا شود

کاوه‌ای پیدا نخواهد شد امید

کاشکی اسکندری پیدا شود»

درباره‌ی مهدی اخوان ثالث، سخن به وفور گفته شده، اما همین نکته در شناخت او کافی است که همیشه معتقد بود‌: «ما شاعران بر قدرتیم،‌ نه با قدرت». این جمله نشان از رویکرد سیاسی شاعری مبارز دارد که معتقد بود شعر در وهله‌ی اول باید بتواند با جامعه، تاریخ و مردم ارتباط برقرار کند و از مسائل زمانه سرشار باشد.

اشعار اخوان، آهنگین‌تر از نیما

اخوان، نسبت به شاعران هم‌عصر خود از مطالعات بالای ادبی، حقوقی و فقهی برخوردار بود. تاریخ ادبیات را خوب می‌شناخت و بر دیوان شعر شاعران کلاسیک اشراف کامل داشت و همین آگاهی باعث شد تا بتواند پیوند دهنده‌ی سبک خراسانی و مازندرانی شود. او ادیبی بزرگ، سخنران و استاد مسلط ادبیات فارسی بود که از این منظر، قابل مقایسه با هیچکدام از شاعران هم‌عصر خود و حتی بعد از خود نیست. اشعار او، سبک موزون نیمایی است و حتی می‌توان اشعارش را بسیار آهنگین‌تر از خود نیما دانست به گونه‌ای که آشنایی‌اش با ساز «تار» و مقام‌های موسیقایی، در اشعارش مشهود است.

تفکرات چپ در اخوان، او را به حزب توده ایران جذب کرد اما در سال 1332 و شکست کودتای 28 مرداد، اخوان ناامید شد از اینکه کسی از این میان برای آزادی برخیزد و تخلص «م. امید» هم از همین مسئله ناشی می‌شود. برای مثال در شعر سترون می‌خوانیم: تحمل کن پدر ... باید تحمل کرد/ می‌دانم / تحمل می‌کنم این حسرت و چشم انتظاری را/ ولی باران نیامد/ پس چرا باران نمی‌آید؟/ نمی‌دانم ولی این ابر بارانی‌ست، می‌دانم/ ببار ای ابر بارانی! ببار ای ابر بارانی/ شکایت می‌کنند از من لبان خشک عطشانم/ شما را، ای گروه تشنگان ! سیراب خواهم کرد/ صدای رعد آمد باز، با فریاد غول آسا/ ولی باران نیامد/ ولی باران نیامد/ ولی باران نیامد/ سر آمد روزها با تشنگی بر مردم صحرا/ گروه تشنگان در پچ پچ افتادند/ آیا این/ همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد؟/ و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهر آگین/ فضا را تیره می‌دارد، ولی هرگز نمی‌بارد...

در اینجا به وضوح شاهد ناامیدی اخوان از وضعیت جامعه هستیم. ابر تیره‌ای که هست اما نمی‌بارد و تنها فضا را تیره کرده است. این شعر برمی‌گردد به گفته‌های شاه و انقلاب سفید، که تنها حرف آن زده می‌شد و در عمل هیچ تغییری حاصل نشد.

زیبایی‌شناسی زبان اخوان دارای چنان وسعتی است که واژه‌ها و ترکیب‌های تازه‌ی بسیار حتی نام آوا بیان کوچه و بازار و عبارات نادر و غریب آشنا در شعر او وارد می‌شوند؛ باقی می‌مانند و گاه مأنوس جلوه می‌کند. اخوان شعر نو را میان توده‌ی مردم برد.

منتقدان گاه از تکیه‌ی اخوان بر موسیقی و بخصوص قافیه بازی او با کلمات، سبک او در برخورد با واژه‌ها، وسواس‌های لفظی و وسواس‌‌های تغزلی او سخن گفته‌اند، اما آنچه بسیار جالب توجه می‌نماید آن است که تنها یک موسیقیدان از ارزش‌های والایی که در شعر او از نظر موسیقی وجود دارد و از احاطه اخوان به ظرافت‌های موسیقیهایی کلام صحبت کرده است. پرویز مشکاتیان به عنوان اولین عامل پدیدآورنده این موسیقی به ارزش حروف یعنی در حقیقت اهمیت آواها اشاره می‌کند.

زندگینامه

مهدی اخوان ثالث در سال 1307 در توس‌ِ مشهد به دنیا آمد و از عنفوان جوانی به شعر و موسیقی دلبسته می‌شود و پنهان از پدر به تار زدن و مشق موسیقی می‌پردازد و با برخی از دستگاه‌های آن مانند ماهور، همایون، ترک و افشاری ... آشنا می‌شود علی اخوان از کار پسر آگاه می‌گردد. و چون باور داشته که موسیقی نکبت می‌آورد و موسیقی‌دان‌ها شور بخت می‌شوند، به او نصیحت می‌کند با اینکه من خودم به موسیقی علاقه‌مند هستم اما از لحاظ مصلحت زندگانی راضی نیستم تو گرفتار این هنر نکبت‌بار شوی. سپس او را به مشاهده‌ی فارابی، موسیقی دانِ شوریده و معتاد و دوره‌گرد مشهد می‌برد تا عبرت گیرد و دیگر دنبال موسیقی نرود. بدین ترتیب علاقه‌ی اخوان از موسیقی، به سمت شعر متمایل می‌شود.

با اوج‌گیری مبارزات ملی و حزب چپ در سال 1328 مهدیِ جوان وارد نبردهای اجتماعی می‌شود و در نتیجه به زندان می‌افتد و به کاشان تبعید می‌شود. اشعار این دوره او که جنبه‌ی رئالیسم حزبی دارد بیشتر در روزنامه‌ها و مجله‌های حزب چپ (حزب توده ایران) به چاپ رسیده است. اخوان در 1345 در اثر منازعه‌ای خصوصی، به زندان قصر فرستاده می‌شود و 9 ما در زندان می‌ماند. این ماجرا هرچه بوده از لحاظ کار شعر بر اخوان تأثیر فراوان داشه است زیرا دفترهای «پاییز در زندان» ( 1348 ) و «زندگی می‌گوید» (1357) یادگار این ایام است.

در آخرین سال عمرش سفری چند ماهه به کشورهای اروپایی داشت. پس از بازگشت مدت کوتاهی نمی‌گذرد که در چهارم شهریور سال 1369 زندگی را بدرود می‌گوید در شهر توس، کنار مقبره‌ی فردوسیِ بزرگ به خاک سپرده می‌شود.

شکست کودتای 28مرداد بر اخوان تأثیرگذار بود/ اشعار اخوان در طیف چپ قرار می‌گیرد

محمد صنعتی (روان‌پزشک، نویسنده، منتقد ادبی و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران) در پاسخ به این سوال که وجه تمایز اخوان نسبت به دیگر شاعران هم‌عصر خود چه بوده است؛ به خبرنگار ایلنا می‌گوید: اگر منظور از وجه تمایز برتری است، باید بگویم که هرکدام از این شاعران امتیازاتی داشتند و در درجه‌ای از شعر نو فارسی اهمیت و ارزش خاص خود را دارند. اما اگر منظور تمیز دادن تفاوت‌های اخوان ثالث با دیگر شعرای مدرن ایران است؛ باید باید گفت که شعر اخوان نوعی از شعر حماسی در شعر معاصر است، با یک غنای اسطوره‌ای در زمینه‌ی تاریخی و اسطوره‌شناسی. اخوان ثالث بسیار علاقه‌مند به به ادبیات گذشته‌ی ایران بود و در شعر خودش از اسطوره‌های باستانی استفاده می‌کرد و بسیار خوب و به جا آن‌ها را به کار می‌برد.

صنعتی با اشاره به اینکه اخوان ثالث، مانند بسیاری از شعرای دهه‌ی 40 ذهنی سیاسی داشت؛ ادامه می‌دهد: شعرای دهه‌ی 40، شاعرانی بوند در پی آزادی و ارزش و اهمیت و شأن انسانی. مسائل مربوط به کودتای 28 مرداد و شکست چپ، در اخوان بسیار تأثیرگذار بود. محتوای شعریِ او به گونه‌ای بازتاب نومیدی و خشم‌ بود نسبت به شرایطی که در آن دوره وجود داشت. شاید هم به همین دلیل بود که تخلص «م. امید» را برای خود برگزید. خودِ اخوان در کتاب «از این اوستا» به نومیدیِ «م. امید» اشاره می‌کند.

این روانپزشک و منتقد ادبی می‌گوید: گاهی نارضایتی و ناخوشایندی از نبودِ آزادی، تسری پیدا می‌کند به تمام زندگی اخوان که من در کتاب خودم با عنوان «تحلیل‌های روانشناختی در هنر و ادبیات» به شعر او و تسری این نارضایتی به تمام زندگیِ وی اشاره کردم، همانطور که خودش نیز زندگی را «خلط گندیده» می‌نامد. این مسئله با نومیدی شاعر در عین مبارز بودن، هماهنگی داشت.

او در رابطه با سبک شعریِ اخوان ثالث معتقد است: اخوان ثالث از شعر نیمایی استفاده می‌کرد اما شعرش بسیار روانتر از شعرها نیما بود. در نهایت می‌توان گفت که ما با شاعری روبه رو هستیم که سبک خراسانی-مازندرانی را درهم می‌آمیزد. شاید بتوان گفت شعر اخوان،‌ شعر نوی حماسی است در ابعاد نو و با لحن حماسی. اشعار اخوان در طیف چپ قرار می‌گیرد اما اندیشه‌های عرفانی هم در آثارش به چشم می‌خورد. شاید این نگاهِ تیره‌ی اخوان به زندگیِ زمینی را بتوان ناشی از تأثیر همین اندیشه دانست. شعر اخوان ضرباهنگ و جذابیتی دارد که در دهه‌ی 40 توانست تأثیر زیادی روی مردم و مخاطبین بگذارد تا شعر سپید یا دیگر انواع شعر نو؛ چرا که شعر او نزدیک به شعر منظومی بود که مردم به آن علاقه داشتند.

آثار مهدی اخوان ثالث

ارغنون

زمستان

آخر شاهنامه

منظومه(شکار)

پاییز در زندان

عاشقانه و کبود

زندگی می‌گوید: اما باز باید زیست...

در حیاط کوچک پاییز در زندان

دوزخ اما سرد

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

آورده‌اند که فردوسی (کتاب کودکان،1354)

درخت پیر و جنگل (1355)

نقیضه و نقیضه سازان (بحث و تحقیق ادبی)

کتاب مقالات (جلد اول)

بدعت‌ها و بدایع نیما یوشیج (کتابی مفصل در بحث و تحقیق شیوه‌ نو نیمایی در شعر فارسی)

عطا و لقای نیما یوشیج(1361).

ایلنا

با یاد جانباختگان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی

از هفتۀ اول مرداد تا پایان شهریور 1367 هزاران نفر از زندانیان سیاسی در زندان های کشور بدون هیچ جرم تازه ای به دستور مستقیم خمینی در بیدادگاه های نمایشی غیر قانونی چند دقیقه ای و بر خلاف تمام موازین حقوق بشر به اعدام محکوم و به صورت گروهی به دار آویخته شدند. شدت کشتار به حدی بود که امکان انتقال و دفن اجساد در گورهای جمعی به سادگی میسر نمی شد. این جنایت در بی خبری کامل و در پشت درهای بسته و سکوت مرگبار بسیاری از رسانه ها صورت گرفت.

هدف این جنایت هدفمند و برنامه ریزی شده نابود کردن کانون های مقاومت سازمان یافته نیروهای مخالف رژیم در زندان های کشور بود که نسلی از رهبران و مبارزان انقلابی پرتجربه و کارآزموده را متحد ساخته بود.

به همین مناسبت و برای گرامیداشت یاد همه این شهیدان راه آزادی کلیپ «به یاد جانبختگان فاجعه ملی کشتار زندانیان سیاسی» تقدیم می شود. باشد که به پا بایستیم و بر یاد قهرمانی هاشان یک دسته گل نهیم.

979-FM-2015400.jpg

محکومیتِ تاریخیِ رژیم ولایت‌فقیه و رهبران آن، در افکارعمومیِ ایران و جهان!

اعلامیهٔ کمیتهٔ مرکزی حزب تودهٔ ایران، به‌مناسبت سالگردِ فاجعهٔ ملی کشتارِ هزاران زندانیِ سیاسی!

هم‌میهنان گرامی!

با فرارسیدن مرداد و شهریورماه ۱۳۹۴، از جنایتِ تکان‌دهندهٔ سران رژیم ولایت‌فقیه در قتل هزاران زندانی سیاسی، فرزندان اسیر خلق، رهبران و کادرهای برجسته جنبش آزادی‌خواهی میهن ما و همچنین شمار زیادی از قهرمانان سنگرهای انقلاب بهمن ۵۷، که تنها جرم‌شان عشق به آزادی، عدالت، و دفاع از حقوق مردم و محرومان بود، بیست‌وهفت سال می‌گذرد.

رژیم ولایت‌فقیه، بیست‌وهفت سال پیش، پس از شکستِ خفت‌بار سیاست خانمان‌براندازِ ”جنگ‌ جنگ تا پیروزی“ در برابر ارادهٔ مردم ایران به پایان گرفتنِ جنگ و برقراری صلح، و به‌دنبالِ آن، نوشیدن ”جامِ زهرِ صلح“ و پذیرش ناگزیرِ برقراری آتش‌بس از سوی ولی‌فقیه وقت رژیم، در جنگ با عراق- که با نوشیدن ”جامِ زهرِ نرمش قهرمانانه“‌ ولی‌فقیه کنونی درجریان مذاکرات هسته‌ای با آمریکا شباهت بسیار داشت-‌ و باهدفِ انتقام‌گیری از نیروهای آزادی‌خواه و میهن‌دوست کشورمان، دست به جنایتی بزرگ و کم‌سابقه زد. ددمنشی و شیوهٔ سازمان‌دهیِ این جنایت هولناک- که آن را تنها با کشتارجمعیِ قربانیان سیاسی نازی‌ها در جنگ دوم جهانی می‌توان قیاس کرد، و تکرار چنین تبه‌کاری‌ای را به‌دست پیروان ”اسلام سیاسی“[داعش] و دیگر روندگان راه برپاییِ ”خلافت اسلامی“ را نیز این روزها در منطقه می‌توان شاهد بود- ننگی تاریخی است که از خاطرهٔ مردم و افکارعمومیِ جهان هرگز زدوده نخواهد شد.

در فاصلهٔ مردادماه ۱۳۶۷ تا میانهٔ شهریورماه ۱۳۶۷، به‌دستور مستقیمِ خمینی و با همسویی و مشارکتِ دیگر سران رژیم، در مدت‌زمانی چند هفته‌ای، هیئتِ ویژه‌ای، متشکل از اعضای وزارت اطلاعات،‌ دادستانی، و شورای‌عالی قضاییِ رژیم، کارِ ”پاک‌سازی“ زندان‌های کشور- و درواقع، کشتارِ دسته‌جمعی زندانیان سیاسی- را سازمان دادند. تاکنون سندهای افشاگرِ گوناگون و معتبری درباره این جنایت هولناک منتشر شده است. حزب ما، در همان دوران و هم‌زمان با ارتکاب این اعدام‌ها از سوی رژیم و همچنین پس از پایان این کشتارها در سال ۱۳۶۷، سندهای مهمی در زمینهٔ آنچه در شکنجه‌گاه‌های قرون‌وسطایی رژیم بر سر اسیرانِ در بند می‌رفت، در سطح جهان منتشر کرد که در برانگیختن اعتراض یکپارچهٔ بین‌المللی‌ای برضد رژیم ولایت‌فقیه نقش برجسته‌ای داشت.

از دیگر سندهای منتشرشده در زمینهٔ این جنایت هولناک ”نظامِ نمونهٔ اسلامی“ در جهان، به خاطرات آیت‌الله منتظری و اعتراض او به اعدام گروهیِ زندانیان سیاسی، و ازجمله شمارِ زیادی از زندانیانی که قبلاً در بیداد گاه‌های رژیم محاکمه و به مدت‌زمان‌های مختلف زندان محکوم شده‌ بودند، می‌توان اشاره کرد، سندهایی که در متن کامل کتاب خاطرات ایشان به‌چاپ رسیده‌اند. منتظری در خاطرات خود ازجمله می‌نویسد:

”این مطالب را من برایشان (کمیسیونِ مرگ اعزامی از سوی خمینی شامل: نیری، اشراقی، پورمحمدی، و رئیسی) گفتم: الآن دههٔ محرم است، یک مقدار دست نگه‌دارید، بعد به آن‌ها گفتم: اگر امام اصرار دارند شما یک عده از آن‌ها را که در زندان شیطنت می‌کنند و تبلیغ و فعالیت دارند مجدداً با روش صحیح بازجویی کنید و آن‌ها را درست محاکمه کنید و پس از محاکمه اگر محکوم به اعدام شدند اعدامشان کنید، در این صورت لااقل کسی نمی‌گوید کسی را که به پنج سال زندان محکوم شده است جمهوری اسلامی اعدام کرده است“ [متن کامل خاطرات آیت‌الله حسینعلی منتظری به‌همراه پیوست‌ها، صفحه ۳۴۷].

از دیگر سندهای مهم، نامهٔ احمد خمینی- که در آن دوران رئیس دفتر ولی‌فقیه بود- به پدرش در مورد سؤالِ موسوی اردبیلی دربارهٔ اعدام‌ها و پاسخِ خمینی به او است. در این نامه، پاسخِ خمینی چنین نقل شده است:

”بسمه‌تعالی، در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید. درصورت رسیدگی به وضع پرونده‌ها درهرصورت که حکم سریع‌تر اجرا گردد همان موردنظر است“ [به‌نقل از: خاطرات آیت‌الله منتظری، صفحه ۶۲۶ ، در سایت آیت‌الله منتظری].

سران و مسئولان رژیم در تمامی این سال‌ها با دفاع از این عملکرد جنایت‌کارانه عملاً نشان داده‌اند که تا این رژیم جهل و جنایت بر سر کار است باید انتظار داشت که این شیوهٔ برخورد با دگراندیشان و مبارزان راه آزادی همچنان ادامه یابد. علی لاریجانی، رئیس مجلس شورای اسلامی- که در آن دوران معاون وزیر امورخارجه (علی‌اکبر ولایتی)‌ بود- در مصاحبه‌یی با کانال ۲ بی‌بی‌سی، در پاسخ به سؤال خبرنگار این کانال، که: ”چند اعدام از این نوع [قتل‌عام پس از آتش‌بس] وجود داشته است؟“ در کمال قساوت، که نشان از باورهای نظری تاریک اندیشان حاکم دارد، ازجمله گفت:

”من دقیقاً نمی‌دانم. فکر نمی‌کنم تعداد زیادی باشد... هزار نفر دو هزار نفر چیز زیادی نیست. ما دو میلیون افغانی و بیش از نیم میلیون عراقی را غذا می‌دهیم... ما افرادی را در زندان داشتیم که متهم به فعالیت مسلحانه علیه کشور بوده‌اند. آن‌ها در انتظار بوده‌اند و هنوز هم هستند تا به‌درستی محاکمه شوند و ممکن است که مجازاتشان اعدام باشد“ [کانال ۲ بی‌بی‌سی، ۲۴ بهمن ۱۳۶۷].

علی خامنه‌ای، در مقام ریاست جمهوری وقت، در دیدار با دانشجویان، با ادعای اینکه افرادِ در بند با افرادی که در تجاوز به مرزهای جمهوری اسلامی دست به اقدام مسلحانه زدند همکاری داشتند، گفت:

”مگر ما مجازات اعدام را لغو کردیم؟ نه! ما در جمهوری اسلامی مجازات اعدام را داریم برای کسانی که مستحق اعدام‌اند... این آدمی که توی زندان، از داخل زندان با حرکات منافقین که حملهٔ مسلحانه کردند به داخل مرزهای جمهوری اسلامی... ارتباط دارد، او را به‌نظر شما باید برایش نقل‌ونبات ببرند؟ اگر ارتباطش با آن دستگاه مشخص شده، باید چه‌کارش کرد؟ او محکوم به اعدام است و اعدامش هم می‌کنیم. با این مسئله شوخی که نمی‌کنیم...“ [روزنامه رسالت، ۱۶ آذرماه ۱۳۶۷]. البته آقای خامنه‌ای، مانند مدعیات کاملاً دروغش در هفته‌های اخیر در دیدار با دانشجویان درباره دستگیری و ”اعتراف سران حزب توده“،‌ در آن دیدار سال ۶۷ با دانشجویان نیز با دروغ و فریبکاری نگفت که در میان هزاران زندانی قتل‌عام شده، شمار زیادی از آنان- ازجمله صدها تن از رهبران، اعضا، و هواداران حزب ما- نه به جرم ”مبارزه مسلحانه“، بلکه به‌دلیل دفاع از انقلاب و آرمان‌های آن و پایبند ماندن به اعتقادشان در راه بهروزی مردم و زحمتکشان میهن‌شان به‌دست جلادان رژیم قتل‌عام شدند.

هم‌میهنان عزیز!

حزب ما، به‌حق این جنایت هولناک را ”فاجعهٔ ملی“ نامید. در جریان این کشتار دسته‌جمعی، که افکارعمومی ایران و جهان را تکان داد و به واکنش واداشت،‌ جنبش انقلابی و دموکراتیک مردم ایران صدها تن از آگاه‌ترین، مجرب‌ترین، و صدیق‌ترین مبارزان راه آزادی و عدالت اجتماعی را از دست داد. باوجود گذشت نزدیک به سه دهه از این جنایت فراموش‌نشدنی، سران رژیم ولایت‌فقیه تاکنون روشن نکرده‌اند که این به‌اصطلاح محاکماتِ دوباره به‌وسیلهٔ هیئت‌های ویژه، با کدام دلایل قانونی صورت گرفت و اصولاً چرا زندانیان سیاسی بی‌دفاع باید مجدداً محاکمه می‌شدند؟ موارد اتهام و مدارک اثبات ”جرم“ چه بود؟ و آیا زندانیان از حق داشتنِ وکیل مدافع برخوردار بودند؟ درعین‌حال تا به امروز جمهوری اسلامی از اعلام رسمی محل خاک‌سپاری قربانیان به خانواده‌هایشان خودداری کرده و به نحوه‌هایی مختلف کوشیده است تا این جنایت بزرگ به‌دست فراموشی سپرده شود. فاجعهٔ ملی و نابودیِ گروهی بزرگ از مبارزان باتجربه، بر جنبش دموکراتیک مردم میهن ما و حرکت همهٔ حزب‌ها و سازمان‌های مترقی و میهن‌دوست تأثیری عمیق باقی گذارد که پیامدهای آن‌ را هم‌اینک نیز می‌توان ‌مشاهده کرد. امروز جنبش دموکراتیک مردم ایران در مبارزه برای صلح، استقلال، آزادی، عدالت اجتماعی، و طردِ رژیم ولایت‌فقیه و همچنین در رویارویی با توطئه‌های امپریالیسم جهانی در ایران و منطقه، از نبودِ این مبارزان نستوه و باتجربه به‌طورِآشکار آسیب دیده است. میهن ما در حالی در بیست‌و‌هفتمین سالگرد فاجعهٔ ملی خاطرهٔ جان‌باختگانِ آن را گرامی می‌دارد که سایهٔ شوم خفقان و استبداد همچنان بر حیات سیاسی و اجتماعی میهن ما سنگینی می‌کند. از کودتای انتخاباتی خردادماه ۱۳۸۸ و سرکوب خونین اعتراض میلیون‌ها ایرانی به پایمال شدن رأی‌شان، تا وعده‌های دولت ”تدبیر و امید“‌ روحانی دربارهٔ دگرگون کردن فضای سیاسی کشور و ”رفعِ حصر“ از شماری از رهبران جنبش سبز- باوجود برخی تغییرهای سطحی در گفتمان دولتی- ”در همچنان بر همان پاشنه می‌چرخد“‌ و دلیل آن را نیز در ادامهٔ یورش به فعالان جنبش کارگری، معلمان، فعالان و مبارزان زن و پیگرد آنان، و نیز ادامه یافتن روند دستگیری و شکنجه دانشجویان مبارز و همچنین تکرارِ هجوم به مطبوعات مستقل باید مشاهده کرد.

باوجود آنکه رژیم ولایت‌فقیه، به‌دستور رهبر، حاضر است در برابر ”شیطان بزرگ“ کرنش کند و تسلیم شود، اما در برابر خواست‌های مردم برای حکومتی مردمی و برقراری آزادی و عدالت همچنان چنگ و دندان نشان می‌دهد و ارگان‌های امنیتی و رسانه‌ای‌اش و مزدوران مسلح‌اش را زیر نام ”سربازان گمنام امام زمان“‌ به جان مردم می‌اندازد.

در آستانه بیست‌و‌هفتمین سالگرد بزرگداشت خاطرهٔ هزاران زندانی سیاسی قتل‌عام‌شده در زندان‌های رژیم ولایت‌فقیه، شایسته است با مبارزه در راه تحقق آزادی و عدالت اجتماعی، با اندیشه سرکش و فناناپذیر این قهرمانان پیمان دوباره‌ای ببندیم. این فرزندان گرامی و دلیر مردم زحمتکش، پویندگان استوار راه حقیقت بودند که جانِ شیفته و هستیِ پرشور خود را نثار بهروزی و سعادت محرومان جامعه کردند. آنان آرمان‌گرایان سربلند و تسلیم‌ناپذیری بودند که در ورطهٔ هولناکِ مرگ بر آینده و زندگی لبخند زدند و دشمن را به‌زانو درآوردند. حزب ما، در جریان تبه‌کارانهٔ فاجعه ملی، بخش بزرگی از رهبران، کادرهای باتجربه، و اعضا و هواداران فداکارش را از دست داد. آنان میهن‌دوستانی شریف و انترناسیونالیست‌هایی باورمند بودند که در کورهٔ آزمون زندگی بسیارها آموخته و زندگی‌شان را، بی هیچ چشم‌داشتی، در راه مبارزه برای رهایی توده‌های کار و زحمت ایثار کردند. حزب تودهٔ ایران، در کنار خانواده همهٔ مبارزان شهید فاجعهٔ ملی، از همهٔ حزب‌ها، سازمان‌ها، و نیز نهادها و شخصیت‌های دمکرات و مترقی بین‌المللی می‌خواهد تا در روشن شدن ابعاد این جنایت بی‌سابقه و معرفیِ عاملان و آمران و مجریان این جنایت و سپردن آنان به دادگاه‌های ذی‌صلاح، یاورِ مردم و نیروهای مترقی ایران باشند.

کمیته مرکزی حزب تودهٔ ایران

۱۹ مردادماه ۱۳۹۴

نامه مردم

88888400.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

رمضان کاوه نفت گر قهرمان و از پیش کسوتان جنبش سندیکایی

در خصوص زندگی و مبارزات رفیق شهید رمضان کاوه کمترین اطلاعات در دست است. او از نخستین فعالان سندیکایی و به حق از زمره پیش کسوتان جنبش کارگری ـ سندیکایی کشور به شمار می‌آید.

خوزستان و صنایع نفت یکی از مراکز اصلی رشد و پیدایش کارگران صنعتی ایران و نیز از نخستین مناطقی است که جنبش سندیکایی کارگران در آن از دل مبارزه تولد یافت. برخی آمار انتشار یافته حاکی از آن است که در سال های ما بین ۱۳۰۴ ـ ۱۲۹۰ بالغ بر چهل هزار کارگر در صنایع نفت خوزستان که آن زمان در تسلط استعمار انگلیس قرار داشته مشغول کار بودند. کارگران ایرانی شاغل در میادین نفتی، پالایشگاه آبادان به شدت استثمار می‌شدند و از هیچگونه حقی برخوردار نبودند. کارگران روزانه بیش از ۱۰ ساعت کار می‌کردند و دستمزد آنها معادل ۲ قران آن زمان بود. شرکت نفت انگلیس ظالمانه از کارگران به عناوین مختلف جریمه دریافت می‌کرد.

اکثریت کارگران ایرانی صنایع نفت در خانه‌های حصیری و حلبی زندگی می کردند. شرایط دشوار و غیر انسانی حاکم بر محیط کار و فقدان هرگونه امکان ایمنی باعث می‌شد، تعداد زیادی زیر ماشین و دستگاه‌های مختلف، دچار نقص عضو شده و یا جان خود را از دست بدهند. انگلیسی‌ها رسماً و به صورت توهین آمیز کارگران ایرانی را “تفاله” و “شپشو” می‌نامیدند. این وضعیت سبب تنفر و انزجار زحمتکشان و دیگر اهالی خوزستان و سراسر ایران بود.

نخستین تشکل کارگری در نفت خوزستان به همت اعضای حزب کمونیست ایران ـ سلف حزب تودۀ ایران ـ پایه‌گذاری شد. ابتدا سازمانی به نام،”جمعیت کارگران نفت جنوب” با کوشش مبارزان حزب کمونیست شکل گرفت که چهره‌های درخشانی چون علی امید از میان آن برخاستند. رمضان کاوه نیز یکی از کارگران عضو این تشکل کارگری نیمه مخفی بود. فعالیت این تشکل علی‌رغم اعمال فشار شرکت نفت انگلیس و عمال فئودال‌ها و روحانیون وابسته به آن، با موفقیت‌هایی روبرو شد.

چند سال بعد یعنی در سال‌های بین ۱۳۰۵ ـ ۱۳۰۰ دومین کنفرانس “جمعیت کارگران نفت جنوب” برگزار شد و خواسته های زیرین را مطرح و تحقق آنها را طلب کرد: “افزایش مزد تا ۱۵ در صد، به رسمیت شناختن حق تشکیل سندیکا و اتحادیه کارگری، به رسمیت شناخته شدن تعطیلی اوّل ماه مه، حضور نمایندگان واقعی کارگران هنگام اخراج یا استخدام کارگران، به رسمیت شناخته شدن ۷ ساعت کار در روز، آزادی کارگران در بند”، این خواسته‌ها زمینه ساز و موجب یکی از بزرگترین و اثر گذارترین اعتصاب‌های تاریخ جنبش سندیکایی کارگران ایران شد.

کارگران با پا فشاری بر این خواسته‌ها اعتصاب بزرگ سال ۱۳۰۸ را سازماندهی کردند. رفیق شهید رمضان کاوه به همراه رفیق حیاتقلی فرزانه از فعالان و سازمانگران این اعتضاب بود که با چهره نامدار جنبش کارگری علی امید همکاری و دوشا دوش او مبارزه می کرد! علی امید، رمضان کاوه، منوچهر مصلح، میر ایوب شکیبا و دیگران از فعالان و سازمان‌گران این حرکت تاریخی بودند. اعتصاب در آبادان با همت و تلاش رمضان کاوه و هدایت علی امید صورت می گرفت.

در همین سال‌ها او در زندگی روزمره و در میان کارگران الفبای مبارزه طبقاتی و اصول کار سندیکایی را فرا گرفت. رمضان کاوه در جریان این اعتصاب دستگیر و مدتی زندانی شد. پس از رهایی از زندان بار دیگر در غیاب رهبری اصلی کارگران نفت خوزستان یعنی علی امید، سازماندهی اعتراضات کارگری بویژه در آبادان و مسجد سلیمان را بر عهده داشت.

رفیق رمضان کاوه پس از سقوط دیکتاتوری رضا خان، از مؤسسان سندیکای کارگران نفت خوزستان در ابتدای سال‌های دهه بیست خورشیدی بود. او به همراه علی امید و منوچهر مصلح در تقویت این سندیکای پُر نفوذ کارگری از هیچ کوشش دریغ نمی‌کرد. رمضان کاوه بلافاصله پس از ۱۰ مهر ۱۳۲۰ یکی از نخستین کارگران صنعت نفت ایران بود که به عضویت حزب پُر افتخار طبقه کارگر ایران، حزب تودۀ ایران درآمد.

در جریان اعتصاب تاریخی سال ۱۳۲۵ کارگران آغاجاری، رمضان کاوه یکی از رهبران این حرکت بود. در این سال‌ها بار دیگر بازداشت و روانه زندان شد. پس از رهایی از زندان، اجازه کار در شرکت نفت را نیافت و اینبار حکم اخراج او صادر شد. از دست دادن کار برای این کارگر به معنای تحمل فقر بیشتر بود. او از پای ننشست و ضمن تلاش برای معاش، فعالیت حزبی و سندیکایی خود را با غرور و سر بلندی ادامه داد. رمضان کاوه در میان نفتگران چهره‌ای محبوب و شناخته شده بود و محافل ارتجاعی و فئودال‌ها، روحانیون و وابستگان دربار در استان خوزستان از او به دلیل نقش ارزنده و کتمان ناپذیرش در مبارزه کارگران، نفرت داشتند.

مرتجعان به همین دلیل نقشه قتل او را طراحی و اجرا کردند. با این اقدام از سویی از دست یک مبارز با تجربه و آگاه خلاص می‌شدند و از دیگر سو، جوّ رُعب و وحشت ایجاد کرده و کارگران را به‌زعم خود می‌ترساندند. سر انجام در زمستان سال ۱۳۲۶ مزدوران مسلح مصباح فاطمی استاندار خوزستان (او از وابستگان و جیره خواران شرکت نفت انگلیس و دربار شاه بود) او را در جاده آبادان ربوده و در منطقه فرودگاه قدیمی اهواز پس از شکنجه‌های وحشیانه به قتل رساندند. قاتلان این کارگر قهرمان هرگز شناسایی، محاکمه و مجازات نشدند.

نام رفیق شهید رمضان کاوه این پیش کسوت قهرمان کارگران نفت و جنبش کارگری ـ سندیکایی در قلب و آرمان همه زحمتکشان جاودانه است.

اتحاد کارگر

file-71.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

    

حسین سمنانی از رهبران نامدار سندیکاهای کارگری صنوف

تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما، مملو از فداکاریِ مبارزان و انقلابیون شریفی است که تمام هستی خود را وقف دفاع از حقوق و منافع کارگران و بهبود زندگی آنان کرده‌اند. بسیاری از این مبارزان، فرزندان ارجمند و فروتن حزب پُرافتخار طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران بوده و هستند. فعالیت پر ثمر سندیکایی، رعایت اصول و قواعد کار صنفی ـ سندیکایی و تاکید بر محتوی و سمت گیری طبقاتی تشکل‌های سندیکایی توسط این رزمندگان خستگی ناپذیر راه سعادت زحمتکشان، شالوده‌های بادوام و استوار مبارزه کنونی در راه احیای حقوق سندیکایی و علیه سیاست‌های ضد کارگری جمهوری اسلامی است. اتحاد کارگر بولتن ماهیانه کمیته روابط سندیکایی ایران، در ادامه رشته مطالب خود تحت عنوان نام‌های نازدودنی، به معرفی یکی از پیش کسوتان گرانقدر جنبش سندیکایی و از رهبران مجرب و توانای سندیکاهای کارگری صنوف، کارگر توده‌ای و سندیکالیست پُرشور، رفیق فقید حسین سمنانی که سالیان طولانی از رهبران و از اعضای هیات مدیره سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه بود، مبادرت می‌کند.

حسین سمنانی از رهبران نامدار سندیکاهای کارگری صنوف

کارگران شاغل در صنوف و سندیکاهای آنان همواره نقش برجسته و پُررنگی در تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی ایران ایفا کرده‌اند. در دوره نخست فرگشت (تکامل) جنبش سندیکایی زحمتکشان، سندیکاهای صنوف مانند، سندیکاهای کارگران چاپخانه‌های تهران، سندیکای کارگران بافنده تبریز و سندیکاهای کارگری صنف‌های خیاط، کفاش، نجار و خراط و اغذیه فروشان در تشکیل مرکز واحد سندیکایی ابتدا در شهر تهران به نام شورای اتحادیه‌های تهران وسپس در سطح کشور تحت نام شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه‌ای، نقش بسیار جدی و موثر داشتند. با سقوط رضاخان و آغاز “دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی در سال‌های ۱۳۳۲- ۱۳۲۰”، بازهم سندیکاهای صنوف در تشکیل و تقویت شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران بصورت فعال و تاثیر گذار نقش ایفا کردند.

نباید فراموش کنیم پس از پیروزی انقلاب بهمن نیز سندیکاهای صنوف در احیای حقوق سندیکایی زحمتکشان و تشکیل انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگری تهران و حومه فعالانه حضور و در تقویت این تشکل نقش بارزی بر دوش داشتند.

در سال‌های دهه بیست سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه فعالیت گسترده‌ای داشت و از اعضای شورای متحده مرکزی به شمار می‌آمد. هنگامیکه لویی سایان دبیر کل وقت فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری برای دیدار با رهبران شورای متحده مرکزی و بررسی اوضاع جنبش کارگری و سندیکایی ایران در سال ۱۳۲۵ وارد تهران شد، مسؤلان سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه از زمره رهبران شورای متحده مرکزی بودند که از او استقبال و با وی دیدار و گفتگو کردند. رفیق حسین سمنانی در این دوران به عنوان کارگر جوان کفاش از اعضای بسیار فعال سندیکا بود.

رفیق حسین سمنانی در سال ۱۳۲۲ به صفوف حزب پُرافتخار توده ایران سنگر تسلیم ناپذیر طبقه کارگر ایران پیوست و از همان سال علاوه بر انجام وظایف حزبی، کار پیگیرانه سندیکایی را در چارچوب سندیکاهای عضو شورای متحده مرکزی با دقت و علاقه ادامه می‌داد. در همان جوانی به عضویت و دبیری سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه برگزیده شد. سخت مورد اعتماد کارگران صنف کفاش بود. او به مثابه یک توده‌ای آگاه و فداکار، مروج سنت‌ها و اصول طبقاتی سندیکایی بود و نقش بسیار ارزنده‌ای در فعالیت‌های سندیکایی کارگران کفاش برعهده داشت.

در سال ۱۳۳۱ پیش از کودتای ۲۸ مرداد، به ابتکار او و یارانش محدوده و حیطه فعالیت سندیکای کارگران کفاش بسیار گسترده و نفوذ آن در تهران و حومه افزایش چشمگیر داشت. با کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، سرکوب ها آغاز شد. سندیکای کارگران کفاش تهران از جمله هدف‌های اصلی یورش ماموران فرمانداری نظامی و گزمگان شاه آمریکایی بود. اغلب اعضای هیات مدیره این سندیکا و در رأس همه رفیق حسین سمنانی بازداشت و روانه شکنجه گاه شدند. اعضای باقی مانده سندیکا در ۱۴ تیر ماه سال ۱۳۳۳ با تشکیل کمیته‌ای ۹ نفره، یک اعتصاب بزرگ و گسترده در مقیاس شهر تهران را سازمان دادند. کارگاه‌های کفاشی و به دنبال آن تعمیرگاه‌های کفش تهران خصوصاً در مناطق راه آهن و بازار کفاشان بطور کامل و یکپارچه تعطیل شد. کودتاچیان با یورش به کارگران اعتصابی تعداد زیادی را بازداشت کرده و فعالیت سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه را متوقف ساختند. خواست‌های این اعتصابب عبارت بود از اجرای تعطیلات جمعه و حق بیمه اجتماعی و آزادی بی‌قید و شرط اعضای دستگیر شده هیأت مدیره سندیکا خصوصاً حسین سمنانی!

پس از سرکوب‌های خونین در سال ۱۳۳۶ رژیم شاه اعلام کرد، سندیکاهای کارگری باید رسماً ثبت شده و از این طریق اجازه فعالیت بگیرند. سازمان‌های امنیتی و بویژه ساواک در پی کنترل و مهار سندیکاها بودند و برنامه‌ای دقیق در این زمینه وجود داشت. سندیکای کارگران کفاش تهران توسط اعضای قدیمی خود به دنبال دوره‌ای سرکوب از اواخر دهه سی خورشیدی مجدداً به فعالیت پرداخت. در این دوره حسین سمنانی از سوی ساواک اجازه انتخاب شدن به عنوان دبیر سندیکا را نداشت و همواره تا پیروزی انقلاب از انتخاب او به عنوان دبیر سندیکای کارگران کفاش تهران و حومه جلوگیری شد.

طی سال‌های دهه چهل و پنجاه خورشیدی رفیق حسین سمنانی نقش بارزی در فعالیت‌های سندیکایی و روشن نگه داشتن شعله مبارزه سندیکایی اصیل با محتوی طبقاتی داشت. در این سال‌ها همراه رفقا مظاهری، عزت الله زارع و محمدعلی طبرسی خدمات انکار ناپذیری به جنبش سندیکایی زحمتکشان کرد. او در دهه پنجاه و شصت و تا پیش از مرگش در سال ۱۳۸۲، از مجرب‌ترین و مسلط ترین سندیکالیست‌های وقت کشور ما بود. او به حق همراه با رفیق محمدعلی طبرسی از رهبران خوشنام و مورد اعتماد سندیکاهای کارگری صنوف بودند.

نقش او و همرزمانش در اعتصاب‌های بزرگ سال ۵۷ و سرنگون ساختن سلطنت ننگین پهلوی فراموش نشدنی است. حسین سمنانی پس از انقلاب نقش بسیار برجسته در فعالیت‌های سندیکایی، انتشار روزنامه اتحاد و حمایت و تقویت انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگری تهران و حومه داشت. با سرکوب خونین حزب توده ایران و سندیکاهای کارگری در دهه شصت بار دیگر رفیق حسین سمنانی مورد پیگرد قرار گرفت. سر بلند و استوار از آزمون تاریخ بیرون آمد. او کارگری شرافتمند و نمونه‌ای از یک کارگر پیشرو و آگاه در تاریخ جنبش کارگری ایران است. او در تمام دوران زندگی پُربار خود از تعلق توده‌ای و عضویت در حزب توده ایران با غرور و افتخار یاد می‌کرد.

در سال‌های دهه هفتاد، رفیق حسین سمنانی با تسلط و تجربیات غنی خود در فعالیت سندیکایی، از مبتکران و کوشندگان هیات مؤسسان سندیکاهای کارگری بود. تهیه و تدوین آموزش‌های سندیکایی و آشنایی با موازین کار سندیکایی مطابق آموزش‌های فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری برای نسل جوان کارگران ایران و فعالین هیات مؤسسان سندیکاهای کارگری در این سال‌ها از اقدام‌های به یاد ماندنی و بسیار ارزشمند کارگر قهرمان توده‌ای حسین سمنانی است.

رفیق حسین سمنانی این رهبر برجسته و ارجمند تاریخ سندیکاهای کارگری صنوف در سال ۱۳۸۲ چشم از جهان فرو بست. نام، راه، آرمان و خاطره او در دل تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی ایران با احترام ثبت و حک شده است.

اتحاد کارگر

ernesto-che-guevara333333.jpg

آرمان ها ضد گلوله هستند

"چه گوارا" پزشک، چریک و انقلابی مارکسیست در 14 ژوئن 1928 در  آرژانتين زاده شده و در بوليوي دستگير و در 9 اكتبر 1967 در سن 39 سالكي به شهادت رسيد. چه گوارا چه زيبا به قاتلانش گفت: “من یک هدف دارم و شما تنها گلوله دارید, دعا کنید بعد از تمام شدن گلوله هایتان زنده نباشم، و این را بدانید پشت این نقاب فقط تکه ای استخوان و ماهیچه پنهان نشده, در پشت این نقاب یک آرمان وجود دارد و آرمانها ضد گلوله هستند!“

"ارنستو چگوارا دلاسرنا"نام كامل اوست و لقب «چه» را كوبایی‌ها به او داده اند، لقبي كه در اين كشور براي خطاب قرار دادن كسي با احترام به كار برده ميشود. "چه" مبارزي است كه آوازه او تنها به آمريكاي لاتين محدود نميشود .

مجلهء تایم چه‌گوارا را جزو یكی از صد چهرهء تاثیر گذار در قرن بیستم انتخاب كرده است. در استكهلم بیش از سیصد عنوان كتاب دربارهء او منتشر شده است. كافه‌ای در مسكو وجود دارد كه روی تمام فنجان‌های قهوه‌اش عكس او چاپ شده است و پاتوق طرفداران «چه» است.تفریح جوانان میلانی، فروش تی‌شرت‌های «چه» كنار خیابان‌هاست. دولت برزیل نام چند سینمای این كشور را «ارنستو چه‌گوارا» گذاشته است. كلاه مدل «چه‌گوارا» پر فروش‌ترین نوع كلاه در تابستان‌های تركیه است. مارك «چه‌گوارا» معروف‌ترین مارك سیگار در سودان معرفی شده است و باز هم طبق آمار مجلهء تایم حدود 76 درصد جوانان دنیا «چه» را می‌شناسند و برای او احترام قائلند. مردم بولیوی به خود می‌بالند چون «چه» به خاطر آنان و در آنجا كشته شده است هرازگاهی دعوای میان ملت‌ها هم بالا می‌گیرد. ایرلندی‌ها معتقدند چون پدر «چه» اهل این كشور بوده پس «چه» به آن‌ها تعلق دارد. آرژانتینی‌ها می‌گویند كه چون او ملیت این كشور را داشته و در همان جا تحصیل كرده پس یك آرژانتینی‌است. كوبایی‌ها اعتقاد دارند كه چون «چه» در سرزمین آن‌ها و به‌خاطر آن‌ها جنگیده و در یك سخنرانی گفته كه افتخار می‌كند كوبایی باشد، پس او اهل كوبا است. چه‌گوارا را نمی‌توان متعلق به یك كشور دانست،چه آنكه نام و عكس چه‌گوارا امروزه در تمامی كشورهای دنیا به نماد اعتراض درمقابل استبداد و سرمایه داری نوین بدل شده است.«چه» متعلق به تمامی آزادی‌خواهان جهان و یكی از خیل عظیم اسطوره‌های تاریخ است.

اندیشه و عشق او به انسان فراتر از مرزهای جغرافیایی و نژادی است.بارزترین ویژگی‌او را می‌توان روحیهء مبارزه جویی و آشتی ناپذیری با ظلم و استبداد در هر قیافه و شكل دانست.او نه مرد سیاست بود و نه حسابگر و از دغل‌ها و نیرنگ‌ها بيزار. يادش گرامي باد!

شعر "ويتنامي ديگر" كه توسط پدرم و به مناسبت شهادت " چه گوارا" در سال ١٣٤٥ سروده شد.

ویتنامی دیگر

برای ارنستو چه گوارا

با آنهمه سلاح

با آنهمه ستوه

با آنهمه گلوله که بر پیکر تو ریخت

ارنستو!

این بار هم دروغ در آمد هلاک تو!

آنان که تند تند ترا خاک می کنند

آنان که زهرخند به لب دست خویش را

با گوشه های پرچم تو پاک می کنند

که : دیگر تمام شد،

دنیا به کام شد،

تاریک طالعان تبه کار بی دلند

خامان غافلند.

تو زنده ای هنوز که بیداد زنده است

تو زنده ای هنوز که باروت زنده است

تو در درون هلهله های دلاوران

تو در میان زمزمه دختران کوه

در شعر در شراب و شبیخون تو زنده ای!

آوازه خوان گذشت و لیکن ترانه اش

گل می کند به دامنه کوهپایه ها

خورشیدهای شب زده بیدار می شوند

یک روز از کمینگه تاریک سایه ها.

مردی و یک تفنگ

مردی و کوله باری از نان و از غرور

آزاده ای گشاده جبین، قامت استوار

یک روز بر وزارت کوبا نشسته تند

روز دگر به خون

در سنگر بولیوی، دور از دیار و یار.

آه ای پلنگ قله، آه ای عقاب اوج!

گر آفرین خلقی شایسته تو بود

مرگی بدین بلندی بایسته تو بود.

آه ای بزرگ امید!

اینک که مرگ می بردت بر سمند خویش

اینگونه کامیاب

اینگونه پر شتاب

گر آرزوی دیر رست را سراغ نیست

در قلب ما بجوی

آتش

آهن

ویرانگی و خشم

در قلب ما ببین که ویتنام دیگری است.

سیاوش کسرایی

مهر ماه 1345

با استفاده از فیس بوک سیاوش کسرایی

hoda_saber_frame_s.jpg

در ایران من؛ نسل لاله و هدی صابر امشب در سر شوری دارد …

آقای هدی رضازاده صابر پژوهشگر، روزنامه نگار، فعال ملی مذهبی، زندانی سیاسی و از گردانندگان مجله توقیف شده «ایران فردا» بود. وی که در ۱۲ خرداد ۱۳۹۰ در حالی‌که در اوین زندانی بود در اعتراض به مرگ مشکوک هاله سحابی در مراسم تشییع جنازه پدرش عزت‌الله سحابی اعتصاب غذای خود را آغاز کرده بود در ۲۱ خرداد پس از انتقال از زندان به بیمارستان مدرس بر اثر نارسایی قلبی درگذشت. منابع نزدیک به مخالفان حکومت ایران، علت مرگ هدی صابر را ضرب و شتم از سوی ماموران امنیتی زندان اوین، عنوان کرده‌اند.

مراسم بزرگداشت دومین سالگرد شهادت هدی صابر به طور خصوصی برگزار شد.

در این مراسم برخی از شخصیت های ملی- مذهبی و دوستان هدی صابر به بزرگداشت مشی و منش وی پرداختند.

به گزارش سایت ملی – مذهبی در این مراسم آقایان حسین شاه حسینی و محمود عمرانی و خانم ها اعظم طالقانی و مینو مرتاضی در باره ویژگی ها و سجایای اخلاقی هدی صابر به سخنرانی پرداختند.

هم چنین خانم پدرام (دختر زندانی ملی- مذهبی مسعود پدرام) با گیتار خود دو ترانه ای که پدرش در زندان به یاد هدی صابر سروده بود را خواند. نام این سروده ها ایران من و نسل لاله بود.

در این مراسم شخصیت هایی هم چون دکتر محمد ملکی، مهندس لطف الله میثمی، محمد محمدی ارهالی، خانواده دکتر علی شریعتی، همسران برخی زندانیان سیاسی مانند سعید مدنی و مصطفی تاج زاده، برخی شاگردان هدی صابر و … شرکت داشتند.

در قمستی از این مراسم پخش صدای هدی صابر که ترانه در سر شوری دارم را می خواند حضور شهید شاهد هدی صابر را به یاد همه گان آورد و نم اشکی بر چشم آن ها نشاند.

خاطر نشان می شود دراین مراسم که به طور خصوصی و بدون اطلاع رسانی عمومی برگزارشده بود جمع زیادی از دوستان هدی صابر گرد هم آمده بودند.

همجنین در این مراسم حضار به صورت جمعی فاتحه‌ای نثار روح عزیزان از دست رفته‌ی خرداد به خصوص عزت الله سحابی، هاله سحابی و هدی صابر کردند و خواستار آزادی زندانیان در بند به ویژه آقایان سعید مدنی، علی رضا رجایی، امیر خسرو دلیرثانی، مسعود پدرام، رویین عطوفت و دیگر عزیزان ملی مذهبی شدند.

در خلال این مراسم دومین مجلد از درس گفتارهای «باب بگشا» و دو مجلد از درس گفتارهای «هشت فراز، هزار نیاز» نیز رونمایی و یادنامه‌ای که به این مناسبت تهیه شده بود، در بین حضار توزیع شد.

-495x366222222.jpg

مراسم سومین سالگرد شهادت هدی با حضور دوستان و شاگردان صابر برگزار شد

مراسم سومین سالگرد شهادت هدی صابر امروز امروز صبح، با حضور تعدادی از شاگردان و دوستان وی برگزار شد.

در این مراسم که بدون اطلاع قبلی برگزار شد فیروزه صابر خواهر، ابوطالب آدینه وند کمال رضوی از شاگردان وی و مهندس میثمی در مورد ابعاد فکری و شخصیتی هدی صابر سخنانی ایراد کردند.

به گزارش شبکه های اجتماعی فیروزه صابر ضمن تشکر از حضور شرکت کنندگان بر ضرورت شناخت ابعاد منش و بینش و روش هدی، هاله و مهندس سحابی تاکید و از شاگردان هدی درخواست کرد به نحوی خلاصه به تشریح میراث او بپردازند.

سپس، ابوطالب آدینه به تشریح خط‌ مشی صابر زیر عنوان «استراتژی کرم شب‌تابی» (با الهام از تعبیر صمد بهرنگی که می‌خواست نه خورشیدی عالمتاب، بل چون کرم شب‌تابی مکانی ولو کوچک را روشن کند)، پرداخت و هدی را روشنفکر خودساخته‌ای که تحقق نیایش‌های دکتر شریعتی بود، خواند.

کمال رضوی در نسبت هدی با جنبش دانشجویی و توصیه‌های او در این رابطه سخن گفت.

در پایان، مهندس میثمی با لحنی بغض‌آلود به تأملات هدی در قرآن و تحقق آن ارزش‌ها در زندگی هدی، هاله، و مهندس سحابی اشاره کرد، و از وضع کنونی خانواده و توفیق فرزندان هدی در تحصیل خبر داد و برایشان آرزوی صبر و سلامت کرد .

مراسم با قرائت دسته‌جمعی حمد-و-اخلاص و تشکر مجدد فیروزه صابر به پایان رسید و او از این‌که امکان برگزاری رسمی مراسم هدی، همچون مراسم یادروز دکتر شریعتی، فراهم نیست و دوستانی زیر آفتاب سرپا ایستادند و بدون بلندگو به سخنرانی‌ها گوش دادند، اظهار تأسف کرد. همچنین در این مراسم «یادنامه»ای که برای نخستین بار منتشر شده است و حاوی بخشی از دست‌نوشته‌های زندان آخر هدی صابر است، توزیع شد.

ملی مذهبی

n00052717333333.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی:

اکبر فابریکی، مبارز پیش کسوت جنبش سندیکایی کارگران

در سال ۱۳۲۳ ـ ۱۳۲۲ اکبر فابریکی رهبری اعتراض کارگران شاهی و بهشهر علیه توقیف و بازداشت بی‌دلیل گروهی از کارگران را بر عهده داشت.

مطابق پژوهش‌های معتبر تاریخی از جمله پژوهش‌های رفیق شهید مهدی کیهان، جنبش سندیکایی زحمتکشان میهن ما به ادوار مختلف تاریخی تقسیم می‌شود. سال‌های قبل و بعد از ۱۳۰۰خورشیدی که زنده یاد رفیق مهدی کیهان آن ‌را “دوران رشد گسترده جنبش سندیکایی در ایران” نام نهاده، از ویژگی‌ها

و مختصات معینی برخوردار است.

طی این دوران، در سال ۱۲۹۹ خورشیدی تعداد سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری در تهران به ۱۵ رسیده بود. در آستانه سال ۱۳۰۰ خورشیدی پیش از کودتای رضاخان این عامل رسوای انگلیس، از تجمع چند اتحادیه کارگری، ابتدا شورای اتحادیه‌های تهران پا به عرصه وجود گذاشت و سپس در آبان ۱۳۰۰ خورشیدی، شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه‌ای کارگران ایجاد و فعالیت خود را به مثابه مرکز واحد سندیکایی طبقه کارگر ایران آن زمان آغاز کرد. طی فقط ۴ سال بیش از سی هزار نفر از کارگران و کارمندان در سندیکاها و اتحادیه‌های کارگری زیر پرچم شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه‌ای (سلف شورای متحده) متشکل شده و یکی از نیرومندترین مراکز سندیکایی قاره آسیا در آن زمان را شکل داده بودند.

تحت تاثیر همین نیروی عظیم سازمان یافته زحمتکشان بود که در فاصله سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۴ متجاوز از ده‌ها اعتصاب اثرگذار و تاریخی از جمله اعتصاب ۱۴ روزه کارگران چاپخانه‌ها و اولین اعتصاب کارگران صنعت نفت ایران در آبادان انجام پذیرفت. شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه‌ای کارگران ایران در همان سال‌ها به عضویت سازمان بین‌المللی کارگران، سندیکاهای سرخ (سلف فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری) درآمد.

در فاصله سال‌های ۱۳۲۰ ـ ۱۳۰۴ به رغم سرکوب سندیکاها توسط رضاخان که به دستور استعمار انجام شد، فعالیت سندیکایی متوقف نگردید. رشد طبقه کارگر بر اثر گسترش صنایع نساجی در استان‌های مازندران و اصفهان و یزد، زمینه فعالیت‌های سندیکایی توسط مبارزان جنبش کارگری را فراهم می‌آورد.

از سال ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۱ چند اعتصاب اثرگذار تاریخی رخ داد که نشانه توانایی‌های جنبش کارگری ـ سندیکایی در دوران اختناق رضاخانی بود. اعتصاب کارگران راه آهن شمال در سال ۱۳۰۷، اعتصاب کارگران صنعت نفت در سال‌های ۱۳۱۱ ـ ۱۳۰۸ و اعتصاب موفق کارگران کارخانه وطن اصفهان از این زمره مبارزات هستند.

اکبر فابریکی در چنین دوره‌ای به مثابه یک کارگر جوان به کار در کارخانه نساجی شاهی مشغول بود. او از نخستین نسل کارگران صنعت نساجی در استان مازندران محسوب می‌شود. رفیق اکبر فابریکی تحت تأثیر فعالیت روشنگرانه مبارزان حزب کمونیست ایران (سلف حزب پُرافتخار تودۀ ایران) با اصول مبارزه سیاسی و سندیکایی آشنایی یافت. وی از زمره فعالان جوان سندیکایی پیش از تحول‌های شهریور ۱۳۲۰ در کارخانجات شاهی (قائم شهر) بود. اصول و موازین فعالیت سندیکایی اصیل و طبقاتی را در تجربه روزمره و مشاهده استثمار وحشیانه کارگران به خوبی فرا گرفت و به آن تسلط یافت. در ۱۰ مهر ۱۳۲۰ با تأسیس حزب تودۀ ایران، اکبر فابریکی از نخستین کارگران فنی کارحانجات نساجی بود که به عضویت حزب طبقه کارگر درآمد و بلافاصله تجربیات خود را به دستور حزب در راه تشکیل سندیکای کارگران کارخانجات گونی بافی و پارچه بافی شاهی (قائم شهر) بکار گرفت. اکبر فابریکی از پایه‌گذاران و مسئولان سندیکای کارگران این کارخانجات بود.

نقش او در انسجام صف‌های جنبش سندیکایی کارگران در سال‌های ابتدایی دهه بیست خورشیدی و هنگام تشکیل شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران، فوق العاده برجسته بوده است.

در سال ۱۳۲۳ ـ ۱۳۲۲ اکبر فابریکی رهبری اعتراض کارگران شاهی و بهشهر علیه توقیف و بازداشت بی‌دلیل گروهی از کارگران را بر عهده داشت. در سال ۱۳۲۳ در کنار رفقا علی لامعی و نوروز علی غنچه هماهنگ کننده و مسئول روابط سندیکاهای کارگری شاهی، چالوس و بهشهر بود. در سال ۱۳۲۲ وی مبتکر ارسال نامه اعتراضی اتحادیه کارگران چالوس به نخست وزیر وقت در خصوص مشکلات زحمتکشان و خانواده‌هایشان بود. در این سال‌ها اکبر فابریکی بنا به رهنمودهای حزب طبقه کارگر، حزب تودۀ ایران، فعالیت‌های صنفی ـ سندیکایی را با مهارت و در پیوند با منافع جنبش عمومی خلق و مبارزه جبهه متفقین علیه فاشیسم آلمان هدایت و رهبری می‌کرد.

در سال ۱۳۲۲ خورشیدی حرکت جمعی کارگران کارخانجات شاهی در حمایت از مبارزه علیه فاشیسم و در عین حال تقاضای اضافه حقوق با رهبری و مسئولیت رفیق شهید اکبر فابریکی و در چارچوب رهنمودهای حزب پُرافتخار توده ایران انجام شد. او در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۴ پیش از شهادت خود از سوی کارگران کارخانجات شاهی و به نمایندگی از سندیکاهای کارگری صنایع نساجی مازندران در میتینگ بزرگ شورای متحده مرکزی به مناسبت پیروزی ارتش سرخ بر فاشیسم و شکست هیتلر در تهران حضور یافت.

فعالیت خستگی ناپذیر این فرزند آگاه و دلاور توده‌های محروم از چشم مرتجعان و وابستگان به امپریالیسم پنهان نبود.

کار و پیکار پیگیرانه اکبر فابریکی بویژه در سازماندهی طبقه کارگر مورد پذیرش کلان سرمایه‌داران، فئودال‌ها و گزمگان ارتجاع و استبداد نمی‌توانست باشد. سرانجام با توطئه مرتجعان در ۲۳تیر ماه سال ۱۳۲۴ خورشیدی به دست افراد مسلح قادیکلا که بوسیله سرلشگر حسن ارفع مسلح شده و از حمایت روحانیون تاریک اندیش و فئودال‌ها برخوردار بودند، به شهادت رسید.

مزدوران مسلح او را در خیابان دستگیر و همانجا برای ترساندن اهالی شهر شاهی بویژه کارگران کارخانجات نساجی ابتدا مورد هدف گلوله قرار داده و سپس سرش را بریدند. نام قهرمان گمنام طبقه کارگر ایران، رفیق شهید اکبر فابریکی

با افتخار در صفحات تاریخ مبارزات حق طلبان خلق‌های محروم و زحمتکش ثبت شده است. او از افتخارات تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی میهن ماست!

اتحاد کارگر

ladda-ned-5.jpg

سخنی کوتاه در باره ناظم حکمت، شاعر رنج های انسانی در سالمرگ او!

ناظم حکمت پایه‌گذار ادبیات نوین ترکیه در 20 ژانويه سال 1902 متولد شد.

نخستين اشعار وی انعکاس اعتراضش عليه اشغالگرانی بود که پس از جنگ اول جهانی، مناطقی از خاک ترکيه را اشغال کرده بودند. ناظم حکمت در سال 1921 شهر اشغال شده استانبول را به قصد اقامت در آناتولی ترک نمود.

از برجسته‌ترين آثار ناظم حكمت به «چشم‌اندازهاي انساني از كشورم»، «نامه‌هايي به تارانتا بابو»، «شيرين و فرهاد»، «حماسه‌ جنگ استقلال»، «جمجمه» و «مرد فراموش‌شده» مي‌توان اشاره كرد.

از جمله شعرهاي اين شاعر كه شهرت بين‌المللي يافت و از سوي خوانندگان و موسيقي‌دانان متعددي اجرا شد، «نامه‌ي دختر» نام دارد؛ اين شعر، پيام صلح يك دختر هفت‌ساله است، كه 10 سال پس از بمباران اتمي هيروشيما كشته مي‌شود.

ناظم حکمت این مبارز راه صلح را بسیاری از منتقدان ادبی بزرگترین شاعر قرن بیستم می‌دانند. طنین بلند امیدهای بزرگ و رنج‌های عظیم قرن بیستم را می‌توان در شعر او شنید.

از ناظم به عنوان پيشگام "شعر آزاد" تركيه نام برده می شود. در عین حال او را از پیشقراولان "شعر خلقی و آرمان‌گرای" قرن بیستم می‌دانند، در کنار شاعرانی مانند فدریکو گارسیا لورکا، برتولت برشت، پابلو نرودا، لویی آراگون، عبدالوهاب بیاتی، نیمایوشیج و ...

پابلو نرودا، در مورد ناظم حکمت که بسياري او را "شاعر ملي" اين كشور مي‌نامند، می گويد:

« برجسته ترين شاعری که برای تمامی جهان نگاشت، ابرمردی که تعلق به جهانيان دارد، ميهن دوستی که در موطن خود مورد تضيق قرار داشت. در عالم شعر اين قرن ناظم دومی وجود ندارد. او برای من نمونه ای از عشق و مبارزه است.»

در زمان حکومت مصطفی کمال پاشا (آتاتورک) چند بار دستگیر شد و ۱۳ سال از عمر خود را در زندان گذراند. آخرین باری که در زندان سخت بیمار شده بود، بر اثر فشارهای جهانی در سال ۱۹۵۱ به طور موقت از زندان آزاد شد. او از این فرصت استفاده کرد و از ترکیه به اتحاد جماهیر شوروی (سابق) رفت

ناظم حکمت نخستين شاعری است که دروازه ادبيات ترکيه را بر روی طبقه کارگر و دهقانان گشود و اشعار بسياری در وصف اوضاع آنان سرود. پيوند استعداد هنری او با وظايف سياسی اش، وی را برای نسل های آتی نويسندگان و شاعران سرمشق قرار داد.

غير مترقبه نيست که نظاميانی که سالها حاکم بر ترکيه بودند، حتی پس از گذشت سالها از مرگ ناظم حکمت، از نام و نفوذ اشعارش می هراسيدند. ناظم حكمت بعد از سال‌هاي تنهايي در تبعيد، روز سوم ژوئن سال 1963 به‌علت حمله‌ي قلبي در مسكو درگذشت و در آرامگاه معروف "نورودويچ" مسكو به خاك سپرده شد.

ژنرال کودتاچی، کنعان اورن در باره او گفته بود: « در ساختمانهای اداری برخی استانها تصاوير و اشعار ناظم حکمت به ديوار آويخته شده است، تمامی اش را محو خواهم کرد.»

نام ناظم حکمت، شاعر مبارزی که در آسمان ادبيات ترکيه و جهان همچنان می درخشد را نمی توان محو کرد. ناظم در قلب توده ها جای گرفته است.

يادش گرامی راهش پر رهرو باد!

نگاهتان خطا مي‌رود،

درست ديدن هم هنر است،

درست انديشيدن هم هنر است.

دستان هنرآفرينتان گاه بلاي جانتان مي‌شود

خميري فراوان را ورز مي‌دهيد، لقمه اي از آن را خود نمي‌چشيد،

براي ديگران بردگي مي‌کنيد و فکر مي‌کنيد آزاديد،

عني را غني‌تر مي سازيد و اين را آزادي مي‌ناميد!

 

***

ما را به بند کشيده‌اند

زنداني‌مان کرده‌اند

مرا در اين درون

و تو را در آن بيرون

اما چيزي نيست اين

ناگوار هنگامي‌ست که برخي

دانسته يا ندانسته

زندان را در درون خود مي‌پرورانند

«ناظم حکمت»

به ناظم حکمت

 

مثل يک بوسه‌ي گرم،

مثل يک غنچه‌ي سرخ،

مثل يک پرچم خونين ظفر،

دلِ افراخته‌ام را به تو مي‌بخشم،

                       ناظم حکمت!

و نه تنها دل من،

همه‌جا خانه‌ي توست:

دل هر کودک و زن،

دل هر مرد،

                       دل هر کس که شناخت

بشري نغمه‌ي اميد تو را، که در آن هر شب و روز

زندگي رنگ دگر، طرح دگر مي‌گيرد.

 

                         ***

زندگي، زندگي

                   اما، نه بدينگونه که هست

نه بدينگونه پليد

نه بدينگونه که اکنون به ديار من و توست،

به دياري که فرو مي‌شکنند

شبچراغي چو تو گيتي‌افروز

وز سپهر وطنش مي‌رانند

اختري چون تو، پيام‌آور روز.

ليک، ناظم حکمت!

روي کاغذ زکسي

وطنش را نتوانند گرفت.

آري، اي حکمت: خورشيد بزرگ!

شرق تا غرب ستايشگر توست،

وز کران تا به کران، گوش جهان

پرده‌ي نغمه‌ي جانپرور توست.

جغدها

در شب تب‌زده‌ي ميهن ما،

مي‌فشانند به خاک

هر کجا هست چراغي تابان،

و گل غنچه‌ي باغ ما را

به ستم مي‌ريزند

زير پاي خوکان.

و به کام خفاش

پرده مي‌آويزند

پيش هر اختر پاک

که به جان مي‌سوزد،

وين شبستان فروريخته مي‌افروزد.

 

              ***

ليک جانداروي شيرين اميد

همچو خون خورشيد مي‌تپد در رگ ما.

و گل گم‌شده سر مي‌کشد از خاک شکيب.

غنچه مي‌آرد بي‌رنگ فريب،

و به ما مي‌دهد اين غنچه نويد

از گل آبي صبح

خفته در بستر خون، خورشيد.

 

             *** 

نغمه‌ي خويش رها کن، حکمت!

تا فروپيچد در گوش جهان

و سرود خود را

چو گل خنده‌ي خورشيد، بپاش

از کران تا به کران!

جغدها، خفاشان

مي‌هراسند ز گلبانگ اميد

مي‌هراسند زپيغام سحر....

 

بسرائيم و بخوانيم، رفيق!

نغمه‌ي خون شفق

نغمه‌ي خنده‌ي صبح.

پرده‌ي نغمه‌ي ماست

گوش فرداي بزرگ.

و نوابخش سرود دل ماست

لب آينده‌ي پاک...

                                        

                                               ه الف سایه - تهران، اسفند 1330

شعر زير را «پابلو نرودا»، پس از مرگ «ناظم حکمت» در اندوه از دست دادن او سروده‌است:

 

چرا مُردي ناظم!

اينک بي‌سروده‌هاي تو چه کنيم؟

 کجا جويم چشمه‌اي را که در آن

لبخندي باشد؟

که به گاه ديدارمان، در چهره‌ي تو بود

نگاهي همچون نگاه تو،

آميزه‌اي از آب و آتش

مالامال از ملال و شادي و رنج

 

***

اينک دسته‌گلي از گل‌هاي داوودي شيلي

نثار تو باد!

بي‌تو در جهان چه تنهايم

از دوستي‌ات که برايم نان بود،

و نيز فرو نشاننده‌ي عطشان ما،

و به خونم توان مي‌داد،

بي‌نصيب ماندم.

333333--2.jpgبه یاد خسرو روزبه قهرمان ملی ایران

گرد سرفراز آزادی !

زنده یاد رفیق فقید امیر حسین آریان پور می نویسد: «به سبب تلقین های گروه هایی که خفتگی و سستی جامعه را به سود خود می یابند، هنوز بسیارند کسانی که مردان و زنان سترگ را به درستی نمی شناسند و از زندگی ها و مرگ های درخشان آنان درست درس نمی گیرند ... درست شناختن بزرگ مردان از لحاظ اجتماعی کاری ضرور است.

باید تاریخ آفرینان را چنان که بوده اند، به عنوان کوشندگان خستگی ناپذیری که در پرتو همت و کار و پشتکار خود (و نه به موهبت موروثی یا مساعدت روزگار) فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی بشریت را به سود انسان ها، به پیش برده اند ... شناسانید ...  خواهیم و بکوشیم که جامعه انسانی به برکت کار قهرمانی مردم بیش از پیش انسان های بزرگ بیافریند و خود به پای مردی آن بزرگان، آفرینشی نو یابد و آفریننده سعادت همگان شود»!

در سپیده دم ۲۱ اردیبهشت ماه گلوله کودتاچیان وابسته به آمریکا و انگلستان قلب پر شور مبارزی را نشانه رفت که از زمره بزرگ مردان تاریخ میهن ما و چهره نازدودنی راه آزادی و خوشبختی توده های محروم جامعه است.

خسرو روزبه عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران و قهرمان ملی ایران، چهره و شخصیتی شناخته شده برای نسل های دیروز، امروز و مبارزان راه سعادت مردم بوده و هست.

نام، مبارزه، و قهرمانی سترگ خسرو روزبه الهام بخش همه رزمندگان راه آزادی، عدالت و سربلندی ایران به شمار

می آید و غبار زمانه و تبلیغات مغرضانه دشمنان ترقی و پیشرفت، چه در ردای سلطنت و چه در قبای ولایت نتوانسته از جایگاه این قهرمان ملی در ژرفای جامعه و نزد پویندگان راستین حقیقت بکاهد. راز این پایداری و محبوبیت و احترام

در زندگی، روش مبارزه، و اندیشه و اعتقادات رفیق خسرو روزبه نهفته است. او در دفاعیات خود گفته بود:

”مطالعه سطحی اوضاع کنونی جامعه ایران و مقایسه شرایط زندگی طبقات مختلف نمی تواند موجب تاثر و تالم انسان نگردد. شکاف عمیق و عظیمی که بین طبقات مرفه و محروم جامعه دیده می شود و روز به روز ژرف تر می گردد، هرانسان صاحب احساس را متاثر و ملول می سازد و به فکر وا می دارد.“

روزبه با سربلندی تمام در دفاعیات تاریخی خود می گوید: ”من با کمال خلوص نیت و بدون توجه به منافع شخصی و بدون پروا از مرگ جانم را در کف اخلاص نهاده ام تا به مردم خدمت کنم ... من به اقتضای آتشی که بخاطر خدمت

به خلق های ایران در درون سینه ام شعله می کشد راه حزب توده ایران را برگزیده ام و باید اذعان کنم که جانم، استخوانم، گوشتم، پوستم و همه تار و پود وجودم توده ای است. من عاشق سوسیالیسم و عاشق صادق آن هستم ... حزب توده ایران این افتخار را دارد که قایم به نیروی توده های ملت است و بخاطر منافع مردم تلاش می کند و چون نیروی ملت ها بی پایان و زوال ناپذیر است، حزب توده ایران نیز زوال ناپذیر خواهد بود و ماموریت تاریخی خود را عمل خواهد کرد ...“

خلقی که فرزندی چون خسرو روزبه را در دامان خود پرورده، هرگز در برابر هیچ ستمگر و خودکامه ای سرتسلیم فرود نخواهد آورد.

در سالروز تیرباران خسرو روزبه، به خاطره نازدودنی او درود می فرستیم. راه و رسم روزبه، پرچم نسل نو مبارزان توده ای و پیکارگران راه آزادی در مصاف با استبداد ولایی است.

گل سرخ نو می کند یاد دوست 

که رنگ گل سرخ از خون اوست 

بهارا، گل تازه را یاد ده 

ز سروِ کهن، خسرو روزبه ... (بر گرفته از شعر بلند ”خون بلبل“، سروده ه. الف. سایه)

نامه مردم

یک دقیقه سکوت به یاد قربانیان فاشیسم

یاد بیآد آوریم...

بیادآوریم چراغ فروزنده و عشق و مایه اندوه به خاطر از دادن شهداء

بیاد بیاوریم که این جنگ جان 26 ملیون و 452 هزار مردم شوروی را گرفت…

بیاد بیاورم کسانی را که در جبهه ها مردانه جنگیدند, کسانی را در صفوف پارتیزان با دشمنان ستیزه کردند, کسانی را که در اردوگاه های فاشیست ها شکنجه شدند.

بیاد بیاوریم کسانی را که بدون خواب و استراحت در پشت جبهه کار کردند.

بیاد بیاوریم آنهایی را تا برلین و پراگ رسیدند و کسانی را که امروز با ما نیستند. قهرمان مدافعین شهرهای قهرمان: سمالنسک، کی یف, والگاگراد، مینسک، لینن گراد, کرچی، سواستوپل، تول، مورمانسک، ادیسه، مسکو، نووراسیسکی, برست را بیاد بیاوریم.

سرباز جنگ میهنی. در حومه مسکو و استالینگراد, بدون نان در محاصره لیننگراد تا آخرین لحظات زندگی از وطن دفاع کردی. تو ای سرباز جان میلیون ها انسان را نجات دادی. تو با از دست دادن جان عزیزان و نزدیکانت در اردوگاه ها، برای ما آزادی آوردی… تو به سرحدات بیگانگان تاختی و به دنبال افتخار بودی…

تو از میهن دفاع کردی! تو از خانواده دفاع کردی. تو نیازی به مدال نداشتی. بالاترین مدال برای تو آزادی بود…

در میان برف و باران و طوفان حرکت کردی، شمایان از سرحد زمان عبور کرده و با ما سخن می گوید از جبهه، آنانی که کودکانشان را و عزیزانشان را در آغوش نمی گیرند، و بهار را نمی بینند…

به خاطر می آوریم کسانی را که تمام زندگی ایشان را برای آزادی دادند.

لحظه سکوت فرا می رسد

یادبود همیشه از قربانیان جنگ میهنی!

افتخار همیشگی قهرمانانی که برای آزادی و استقلال میهن ما مبارزه کردند!

اسپوتنیک

afrashteh1.jpgیادی از شاعر توده‌ها، افراشته

در سال 1329 در کافه‌ای در خیابان استانبول مردی نشسته بود که دل تو دلش نبود و آرام و قرار نداشت. دوستانشهرکدام درباره مجله‌ای که نخستین شماره‌اش در همان روز منتشر شده بود، نظر می‌دادند، ولی اکثریت آن گروه، روزنامه را نپسندیده بودند و می‌گفتند سوژه‌ها و مطالب آن پیش پا افتاده است. مرد مثل بچه‌های یتیم و کتک‌خورده پشت میز کز کرده بود. صادق هدایت از در کافه وارد شد. از دور به طرف مرد آمد و او را بوسید و انتشار مجله‌اش را تبریک گفت.

مرد گفت : آقای هدایت، این برو بچه‌ها از روزنامه‌من خوششان نیامده! هدایت خنده‌ای کرد و گفت : شانس آوردی، اگر این‌ها از روزنامه‌ی تو تعریف می‌کردند، من هم ناامید می‌شدم. روزنامه‌ی تو مال این‌ها نیست. مال مردم جنوب شهر و زاغه‌نشینان است که فقط دو کلاس اکابر سواد دارند. روزنامه‌ای که این چنین به مذاق صادق هدایتِ سخت‌گیر و آگاه خوش آمده بود، «چلنگر» نام داشت و آن مرد منزوی که امروزه کمتر از وی سخن گفته می‌شود، «محمدعلی رادباز قلعه‌ای»، معروف به «افراشته» فرزند حاج شیخ جواد مجتهد بود.

محمدعلی رادباز قلعه‌ای، (افراشته) فرزند حاج شیخ جواد مجتهد باز قلعه‌ای به سال 1287 خورشیدی در روستای باز قلعه رشت به دنیا آمد. او از پیشگامان شعر گیلکی و از نام‌داران شعر ساده و روان فارسی و از بزرگان طنز اجتماعی ایران است، افراشته در زمانی آغاز می‌کند که توده مردم به شعر ساده نیاز داشتند، تا منعکس‌کننده احساس و دردهای ملموس زندگی آنها باشد. بی‌جهت نبود که شعر او شعار روز مردم کوچه و بازار شده بود. درباره افراشته پس از کودتای 28 مرداد توطئه سکوت اجرا شد، و بردن نام او در مطبوعات و حتی در مقالات جرم شناخته می‌شد و به همین جهت نسل پس از کودتا کمتر نام افراشته را شنیده بود و با شیوه کار او آشنائی داشت. متأسفانه تا امروز هم کمتر کوششی در راه شناسائی او به نسل جوان صورت گرفته است. نوشتاری که خواهید خواند در جهت معرفی مجدد افراشته، این شاعر توده‌هاست.

به جرأت می‌توان گفت هیچ شاعری چون افراشته نتوانسته درعمق اجتماع نفوذ کند. علت این نفوذ کلام، صراحت، سادگی کلام، بی‌پیرایگی، هم‌دلی و هم زبانی او با توده مردم بود. چهره‌ها و سوژه‌های شعر افراشته، مردم محروم، توسری خورده، نفرین شده و آواره شهرها و روستاهای ایرانند. صداقتی که در کلام این گیله مرد وجود داشت موجب شد شعر او به سرعت در خاطره‌ها و حافظه‌ها نقش بندد. بیکاری‌ها، دربدری‌ها، محرومیت‌ها، تبعیض‌ها، رشوه‌خواری‌ها و فساد حاکم بر دستگاه حاکمه، مایه اصلی شعر او بود. در سال‌های پس از شهریور بیست تا 15 بهمن 1327 آثار افراشته در نشریات چپ ایران چاپ می‌شد. از 19 اسفند 1329 افراشته روزنامه چلنگر را منتشر کرد.

این روزنامه یک حادثه در دنیای شعر و مطبوعات کشور به شمار می رفت. چلنگر به معنای شخصی است که ازآهن، ابزار می‌سازد (آهنگر). افراشته در کنگره نویسندگان و شعرای ایران که در تیر ماه سال 1325 در تهران تشکیل شد، شرکت کرد. در این کنگره که به همت انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی ترتیب یافته بود، چهره‌هائی چون ملک الشعرای بهار، علامه دهخدا، احسان طبری، صادق هدایت، نیما یوشیج، کریم کشاورز، حکمت و ده‌ها شاعر و نویسندهِ‌دیگر حضور یافته و به نوبت آثار خود را ارائه داده بودند. در همین کنگره وقتی نوبت به افراشته رسید تا آثار خود را بخواند، او چند کلمه‌ای به سبک خود صحبت کرد و گفت:

«در تهران، ما دو گروه دکتر داریم، گروهی در شمال شهر مطب دارند که ویزیت آنها 5 تومان است و گروهی دیگر هم در جنوب شهر ، مثلاً در محله‌ی «اسمال بزاز» و «گود زنبورک‌خانه» که مردم را با دریافت 5 ریال مداوا می‌کنند. دکتر شمال شهری ممکن است بعضی از روزها بیمار نداشته باشد و پولی هم گیرش نیاید، اما دکتر جنوب شهری حتماً روزی پنجاه نفر را ویزیت می‌کند و 25 تومان درآمد دارد. من شاعر، مانند آن دکتر جنوب شهری هستم، شعرم مال مردم جنوب شهر است و ممکن است شعرای طرفدار پر و پا قرص انوری و عسجدی آن را نپسندند ولی من طرفداران خودم را دارم.» او در این کنگره شعر «شغال محکوم» و «پالتوی چهارده ساله» را خواند.

اولین شماره نامه‌فکاهی و سیاسی چلنگر در چهار صفحه به تاریخ پنجشنبه 17/12/1329 به قیمت دو ریال منتشر شد که بیشتر اشعار و مطالب آن متعلق به شخص افراشته بود، و دفتر چلنگر در خیابان نواب که در عین حال منزل مسکونی افراشته نیز بود، دایر شد. منزلی که بعدها مورد حمله اوباش و مخالفان وی قرار گرفت و همه چیز آن ویران شد. افراشته بیش از انتشار چلنگر همکاری با مطبوعات را از روزنامه امید در سال 1314 آغاز کرد و بعدها در روزنامه توفیق طنز خود را آزمود. وی تا کودتای ضدمردمی 28 مرداد 1332 روزنامه چلنگر را منتشر می‌کرد. با توجه به کارنامه‌زندگی معیشتی افراشته مشخص خواهد شد که از کجا برخاسته بود و چرا شاعر توده‌های مردم ایران بود : گچ‌فروشی، شاگرد پادوئی شرکت های ساختمانی، شاگردی بنگاه‌های معاملات املاک، معمار شهرداری، آموزگاری، هنرپیشگی، تئاتر، مجسمه‌سازی، نقاشی و سرانجام روزنامه‌نگاری و شاعری! مخاطب طنز افراشته (اعم از نظم و نثر) مردم عامی و کم‌سواد بودند.

ویژگی بارز شعر او، به کارگیری زبان مردم عامی بود. او شیرین، ظریف و ساده شعر می‌گفت و به اشکال سنتی در اشعار موزون و مقفّی مقید نبود. اوج هنرنمایی او در شعرهایی ست که به زبان گیلکی سروده، تا آنجا که او را بزرگ ‌ترین سراینده اشعار گیلکی می‌دانند. در نثر، شتابزده وگزارشی می‌نوشت و به تناسب جهت‌گیری‌های عقیدتی و سیاسی خود، جامعه را صحنه درگیری منافع طبقاتی می‌دید.

افراشته به سبب آشنایی نزدیک با زندگی مردم خرده پا، در توصیف تیپ‌های اداری و بازاری توفیق داشت. در دوران فعالیت روزنامه چلنگر و دوران جنبش ملی کردن نفت، فعالیت افراشته اوج گرفت و افراشته چهل قصه کوتاه نیز در همین سال‌ها منتشر کرد. افراشته همواره عشق و علاقه‌ی فراوان به گردآوری ادبیات محلی داشت. و اگرچه چلنگر به زبان فارسی منتشر می‌شد، اما از همان شماره‌ی اول صفحه‌ای را به ادبیات محلی اختصاص داد. در این صفحه اشعاری چاپ می‌شد به گیلکی، آذربایجانی، کردی، ترکمنی، لری، مازندرانی و ... ولی سهم اشعار گیلکی بیشتر بود، به خاطر خودِ افراشته که در شعر گیلکی سرآمد بود. پس از مدتی این صفحه از چلنگر منتشر نشد و افراشته اعلام کرد که شهربانی از انتشار ادبیات محلی جلوگیری کرده است. با این همه افراشته که به شاعر توده‌ها مبدل شده بود از پا ننشست و حتا خوانندگان نشریه را تشویق کرد که از او انتقاد کنند و سعی در تشویق استعداد جوانان داشت.

افراشته دارای همسر و سه پسر بود که در دوران تبعید، یکی از پسرانش را به دلیل نارسائی قلبی از دست داد.

افراشته از سال 1332 به بعد زندگی مخفی خود را آغاز کرد. تاکنون کمتراز حال و روز او در این دوران که بی‌شباهت به وضعیت بسیاری از روشنفکرها در سال‌های سیاه بعد از کودتا نیست، نوشته‌اند.

افراشته پس از کودتا تا یک سال و نیم در ایران مخفی بود و در خانه‌های همان مردمی زندگی می‌کرد که سوژه‌های اشعارش بودند. از چنگ فرمانداری نظامی گریخت و به مهاجرت رفت. در بلغارستان ساکن شد، اما دوری از ایران در توان و تحمل او نبود. پیش از مرگش در 1336 در بلغارستان در هفته‌نامه «استرشل» (زنبور قرمز) به زبان بلغاری داستان می‌نوشت. او کوشش فراوانی برای نوشتن داستان به کار می‌برد. وی با زحمت زیاد نوشته‌های خود را به دیگران می‌سپرد تا به بلغاری یا ترکی ترجمه کنند. با این حال او خوانندگان بسیاری داشت.

افراشته که در اواخر سال 1334 از ایران خارج شده بود در 16 اردیبهشت ماه 1338، بسیار زودهنگام و درسن 51 سالگی قلبش از طپش بازماند و برای همیشه خاموش شد. او را که در صوفیه با نام مستعار «حسن شریفی» می‌شناختند، در گورستان معروف شهر به خاک سپردند.

و این بیت معروف او که می‌گوید:

«بشکنی ای قلم ای دست اگرپیچی ازخدمت محرومان سر» ، که سال‌ها سرتیتر روزنامه چلنگر بود، بر پیشانی سنگی کنده شد که بر گورش نهادند.

یادش گرامی

راهش پر رهرو باد

منبع: رونا

«پالتوی چهارده ساله»

ای چارده ساله پالتوی من

ای رفته سر آستین و دامن

ای آن که به پشت و رو رسیدی

جر خوردی و وصله پینه ندیدی

هر چند که رنگ و رو نداری

وا رفته‌ای و اطو نداری

گشته یقه‌ات چو قاب دستمال

صدر حمت حق به لنگ بقّال

پاره بوده چو قلب مجنون

چل تکه، چو بقچه گلین جون

ای رفته به ناز و آمده باز

صد بار گرو دکان رزاز

خواهم ز تو از طریق یاری

امساله مرا نگاه داری

این بهمن و دی مرو تو از دست

تا سال دگر، خدا بزرگ است.

«افراشته»

با شما هستم آهای، کارگران

بچه ها، زنها، مردان، پسران

کارخانه چی و صاحب کارم

همنشین با خود استاندارم

هست داماد من آقای وزیر

خانمم دختر آقای امیر

خواهرم هست زن سرلشگر

دخترش هست عروس جعفر

پدر اندر پدر هستیم ارباب

جربزه دار و مبادی اداب

همه پاکیزه همه جنتلمن

من چه جورم؟ همه شان عینا من

 

با شما هستم آهای، کارگران

بچه ها، زنها، مردان، پسران

کارخانه چی و صاحب کارم

همنشین با خود استاندارم

هست داماد من آقای وزیر

خانمم دختر آقای امیر

خواهرم هست زن سرلشگر

دخترش هست عروس جعفر

پدر اندر پدر هستیم ارباب

جربزه دار و مبادی اداب

همه پاکیزه همه جنتلمن

من چه جورم؟ همه شان عینا من

ما در این خاک نفوذی داریم

اسم و رسم و دک و پوزی داریم

و کلا اغلب با من جورند

همدم و هم پوکر و هم فورند

در ادارات و وزارتخانه

لااقل هست زما یکدانه

من بهر جا تلفن یا پیغام

بنمایم، بنمایند اقدام

اگر اخراج نمایم همه را

نکند هیچ کسم چون و چرا

می توانم بدهم حبس کنند

بدهم چوب زیادی بزنند

می‌کنم من به شما امر اکید

همگی گوش به حرفم بدهید

من شنیدم که شما بعضی تان

ماجراجو شده اید و شیطان

من شنیدم  وکلائی دارید

دفتر و دستک و جایی دارید

من شنیدم که شما جمع شدید

اتحادیه فراهم کردید

هر شب آن‌جا جلساتی برپاست

حوزه و بند و بساطی برپاست

کرده اید این کلمه ورد زبان!

زنده بادا به جهان کارگران

می نشستید هی این ور آن ور

می گذارید برایم منبر

زمزمه کرده و گوئید ارباب

خانه کارگران کرده خراب

صبحت از مزد کم و کار زیاد

صحبت از جمعه و جشن و اعیاد

صحبت از بیمه، پیری، گوری

صحبت از ناقصی و رنجوری

خوش و احوال شما، حال شما!

پس بگوئید همه مال شما!

این الم شنگه و بازی ها چیست؟

چه خبر هست؟ مگر بلشویکیست

که نمودست شما را وادار

گفتن این کلمه «استثمار»

چه بساطی شده واقع ماتم

آدم آدمه عمله هم آدم؟

مهره و پیچ که دارم در دست

دور اندازمش هر وقت شکست

کارگر نزد من همچون پیچی

ناقص و عاجز گشتی هیچی

باز هم پیچ مهم‌تر زتو است

خرجکی داره اگر مهره شکست

تو اگر ناقص گشتی رفتی

دگری جای تو آرم مفتی

هست این دولت و مجلس با ما

ندهد گوش به اظهار شما

حال ای کارگر این بود ارباب

حرف او دیدی؟ خود را دریاب

شده از خون تو مست این زالو

تا که مست است بگیرش ز گلو

«افراشته»

20090819154255t350-Koudeta33333.jpgنام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی

بهار اورک، مگروون گریگوریان، حاجی مراد علاسوند

سه کارگر و سندیکالیست قهرمان صنعت نفت

تاسیس، مبارزه و فعالیت سندیکایی کارگران نفت خوزستان بخشی از تاریخ درخشان جنبش کارگری ایران به شمار می آید. تشکل کارگران نفت در سالهای دیکتاتوری سیاه رضاخانی به کوشش مبارزان حزب کمونیست ایران (سلف حزب تودۀ ایران) از فرازهای جنبش کارگری میهن ما محسوب شده و نقش کلیدی در رشد، قوام و تکامل مبارزات کارگری و سندیکایی در کشور ایفا کرده است.

پس از سقوط رضاخان، علیرغم سرکوب خونین جنبش سندیکایی کارگران و به بند کشیدن مبارزان نامداری چون علی امید، بار دیگر با کمک و یاری مستقیم و مؤثر حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب تودۀ ایران، تشکل صنفی ـ سندیکایی کارگران نفت خوزستان جان دوبارهای گرفت. در ابتدای سالهای دهه بیست خورشیدی کارگران صنایع نفت، تشکل سندیکایی خود را به نام سندیکای کارگران نفت خوزستان پایهگذاری کرده و سپس الحاق خود به شورای متحده مرکزی را اعلام داشتند.

سندیکای کارگران نفت خوزستان در دفاع از حق حاکمیت ملی، استقلال ملی و تأمین حقوق زحمتکشان، اولین اعتصاب خود را که به مدت ۶ روز بهطول انجامید، در خرداد سال ۱۳۲۴ سازمان داد. این اعتصاب موفق بیش از ۱ هزار کارگر را در بر میگرفت. در اردیبهشت ماه سال ۱۳۲۵، ده هزار تن از کارگران نفت آغاجاری دست به اعتصاب ۱۴ روزه زدند که یکی از وقایع ماندگار و برگی درخشان از صفحات تاریخ جنبش کارگری ایران است.

بار دیگر، کارگران نفت متشکل و متحد زیر رهبری حزب سیاسی خود، حزب تودۀ ایران و سندیکاهای رزمجو و طبقاتی خویش، اعتصاب عظیم و پیروزمند اواخر سال ۱۳۲۹ و اوایل سال ۱۳۳۰ را که به تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت ایران و سپردن زمام دولت به دکتر محمد مصدق منجر گردید، سازمان دادند.

طبقه کارگر ایران در جریان این مبارزات آبدیده و مجرب شد. طی همین سالها با کوشش فعالین سندیکای نفت خوزستان، زمینههای تأسیس سندیکای کارگران نفت مسجد سلیمان فراهم شد. فعالیت این سندیکا در سالهای آغازین دهه سی خورشیدی، نشانگر عزم راسخ طبقه کارگر برای تضمین و تأمین منافع صنفی ـ سیاسی خود و پاسداری از حق حاکمیت ملی بود.

رفقای کارگر تودهای بهار اورک، مگروون گریگوریان، حاجی مراد علاسوندی که در بخشهای مختلف صنعت نفت مسجد سلیمان و اطراف آن مشغول کار بودند از مؤسسان و فعالین این سندیکا به شمار میآمدند. تأسیس این سندیکا با مخالفت و سنگ اندازی فرمانداری مسجد سلیمان و ارتجاع منطقه روبرو بود. فئودالها و فرماندهان ارتش در منطقه خوزستان با همدستی روحانیون و وابستگان انگلیس از زمره مخالفان فعالیت سندیکایی کارگران در مسجد سلیمان بودند. در اواخر تیر ماه و اوایل مرداد سال ۱۳۳۲، یعنی قبل از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی ۲۸ مرداد، فراخوانی از سوی مؤسسان سندیکای نفت مسجد سلیمان صادر و کارگران نفت این منطقه به دفتر سندیکا دعوت شدند. حمایت قاطع کارگران از تأسیس و فعالیت سندیکا خشم و هراس دربار و مرتجعان را برانگیخت. فرمانداری نظامی با یورش شبانه به خانه کارگران کوشید، با جو سازی و ایجاد ارعاب مانع از حضور وسیع کارگران در سندیکا شود. صبح چهارم مرداد ماه ۱۳۳۲، یگان فرمانداری نظامی، دفتر سندیکا را محاصره و مبادرت به دستگیری عدهای از کارگران کرد.

فعالین و مسئولان سندیکا در داخل دفتر به محاصره سربازان فرمانداری نظامی و اوباش مسلح به سلاحهای سرد و گرم قرار گرفتند. رفیق کارگر تودهای بهار اورک بهعنوان یکی از دبیران سندیکا، قانونی بودن فعالیت سندیکایی را به فرمانداری نظامی گوشزد کرد. امّا ارتجاع تصمیم به کشتار و نابودی کارگران و مبارزات کارگری گرفته بود. مذاکره فعالین سندیکایی از جمله رفقا بهار اورک و مگروون گریگوریان با محاصره کنندگان و افسران فرمانداری نظامی بینتیجه ماند. اوباش که از قبل از سوی فرمانداری نظامی و فئودالها و روحانیون مأموریت یافته بودند، جو پیرامون ساختمان دفتر سندیکا را متشنج کرده و با سنگ پرانی و دشنام، سربازان را وادار به عکس العمل نمایند، پس از اتمام مذاکره و هنگام خروج کارگران و مسئولان سندیکا از دفتر، مطابق نقشه آغاز به سنگ پراکنی و دشنام به سربازان کرده و به دستور فرمانداری نظامی و برپایه طرح از پیش برنامهریزی شده، یورش به کارگران آغاز شد. طی درگیری، صفوف فشرده کارگران که پیشاپیش آنها رفیق تودهای، فعال سندیکایی بهار اورک قرار داشت راه خود را به جلو میگشود. ناگهان سربازان با تحریک اوباش و دستور فرماندهان نظامی به روی کارگران و مردم آتش گشودند. ابتدا رفیق بهار اورک به خاک افتاد و به دنبال او دو تن دیگر از مسئولان سندیکای نفت مسجد سلیمان رفقای کارگر مگروون گریگوریان و حاجی مراد علاسوندی با گلوله سربازان فرمانداری نظامی به خاک و خون کشیده شدند. دفتر سندیکا غارت شد و هرگونه حمایت از سندیکا و فعالیت سندیکایی با خشونت و حبس توام گردید.

چنین وحشیگری فقط مختص به رژیم شاه نبود؛ جمهوری اسلامی نیز با بهرهگیری از تجربیات ساواک و فرمانداری نظامی، همین سیاست و روش را طی بیش از سه دهه اخیر در قبال جنبش کارگری و سندیکایی زحمتکشان کشور داشته و دارد. حمله به سندیکاهای کارگری در دهه ۶۰ خورشیدی، بازداشت فعالین سندیکایی، غارت دفاتر سندیکاها و اعدام کارگران آگاه مانند حسن جلالی و هدایت معلم و نیز پیگرد و سرکوب صدها سندیکالیست در کارنامه ننگین جمهوری اسلامی ثبت شده است.

تاریخچه مبارزات سندیکای کارگران نفت مسجد سلیمان و قهرمانی سه کارگر توده ای و سندیکالیست شرافتمند، رفقا بهار اورک، مگروون گریگوریان و حاجی مراد علاسوندی با افتخار و غرور در صفحات تاریخ خونین و پُرافتخار جنبش کارگری ایران حک شده است. نام این سه کارگر دلیر جاودانه و توام با احترام و تکریم نزد زحمتکشان گرامی است!

اتحاد کارگر

983610_128621167344766_880108477_n.jpg

لنین، رهبر خردمند انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و

یکی از بر جسته ترین چهره های انسانی در تاریخ

البرت اینشتن، دانشمند و ریاضی دان بزرک در باره لنین می گوید: «انسان هایی چون او، محافظ و تکامل دهنده وجدان بشری اند.»

نگاهی کوتاه به زندگی و آموزش های لنین، رهبر زحمتکشان جهان

دوم اردیبهشت ماه، مصادف است با سالروز تولد ولادیمیر ایلیچ لنین، رهبر خردمند انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر و یکی از بر جسته ترین چهره های انسانی در تاریخ است.

زندگی و آموزس انقلابی لنین، میراث گران بهایی برای همه مبارزان راه آزادی، صلح و سوسیالیسم در سراسر جهان

به شمار می رود. لنین، به عنوان اندیشمندی خلاق و ژرف نگر، آموزش مارکس و انگلس را در شرایط تاریخی نوین بسط داد و غنا بخشید. لنین در دورانی در عرصه جنبش انقلابی بین المللی ظهور کرد که سرمایه داری از مرحله رقابت آزاد به مرحله سرمایه داری انحصاری، به دوران امپریالیسم، رسیده بود.

در این مرحله، تکامل نظریه مارکسیتی و تدوین استراتژی و تاکتیک انقلابی مناسب اوضاع و احوال تاریخی نوین، در دستور روز قرار داشت. این رسالت تاریخی را لنین با فعالیت علمی و عملی شگرف خود به انجام رساند.

از لنین در سراسر زندگی ثمر بخش اش، متجاوز از سی هزار دستنویس به صورت کتاب، جزوه، مقاله، نامه و سند به یادگار مانده است.

مهم ترین ویژگی فعالیت فکری و انقلابی لنین، خلاقیت ژرف و علمی اوست. لنین با تاکید بر جوهره دیالکتیکی آموزش مارکس و انگلس، مارکسیسم را غنی ساخت. لنین در یکی از آثار کوتاه، اما مهم خود به نام «درباره برخی خصوصیات تکامل تاریخی مارکسیسم»، در توضیحی پیرامون خلاقیت علمی مارکسیسم و ضمن یادآوری این جمله مشهور انگلس که «آموزش ما جزم نیست، بلکه راهنمای عمل است»، با دقت علمی نوشت: «در این اصل کلاسیک (سحن انگلس) آن جنبه یی از مارکسیسم که اکثرا از نظر دور می دارند، با قوت و صراحت شگرفی خاطرنشان شده است. ما یا از نظر دور داشتن این اصل، مارکسیسم را به یک چیز یک طرفی، زشت و بی روح تبدیل می کنیم، عصاره حیاتی آن را می کشیم، ارکان اساسی نظری آن یعنی دیالکتیک، یا آموزش مربوط به تکامل تاریخی جامع الاطراف و مشحون از تضادها را منهدم می سازیم. ارتباط آن را با وظایف عملی معین زمان که، در هر چرخش تازه تاریخ تغییر پذیرند، قطع می کنیم.» (1)

توجه به این روح مارکسیسم که لنین آن را «عصاره حیاتی» می نامد، هسته اساسی، مضمون آموزش، و اندیشه های لنین قلمداد می شود. در آثار نظری و پر بار لنین، توجه به حقانیت علمی جایگاه ویژه ای دارد. درست از همین مدخل است که او به مبارزه یی بی امان نظری در برابر انواع انحرافات درد جنبش کارگری می پردازد، و از حقانیت علمی و طبقاتی آموزش مارکس و انگلس دفاع می کند..

در سال های پس از شکست انقلاب 1905 روسیه، که ارتجاع موفقیت خود را تحکیم می کرد، و روحیه ناشی از شکست به اشکال مختلف از جمله در رد نظرات مارکس در جنبش کارگری روسیه رشد کرده بود و انترناسیونال دوم در سراشیب فرصت طلبی می علتید، لنین در دفاع از آموزش خلاق مارکسیسم نوشت: «مارکسیسم یک شریعت

بی جان و یک آموزش پایان یافته و آماده و لایتغیر نیست، بلکه رهنمون عمل است.» (2)

پس از فروریزی اتحاد شوروی، بیشترین حملات سرمایه داری نیز متوجه لنین و اندیشه های او بود.

کم نبودند و نیستند جریانات و افرادی که، بدون شناخت دقیق از اندیشه های لنین، او را رد شده و باطل اعلام کردند. در خصومت آشتی ناپذیر سرمایه داری بر ضد مارکسیسم، و به ویژه نظریات لنین، واقعیتی نهفته است. این واقعیت درستی و علمی بودن اندیشه های لنین است. در سال 1908، در اوج بسط نظرات انحرافی در باره مارکسیسم، لنین در مقاله یی با عنوان «مارکسیسم و رویزیونیسم» نوشت:

«تئوری های علوم طبیعی تاریخی که با موهومات کهنه برخورد می کند همیشه موجب یک مبارزه کاملا سبعانه شده و هنوز هم می شود، و تعجب آور نیست، زیرا آموزش ماکسیسم مستقیما برای روشنگری طبقه پیشروجامعه معاصر و سازماندهی آن به کار می رود . . . در باره علم و فلسفه بورژوازی که به طور فرمایشی از طرف پرفسورهای فرمایشی برای تحمیق نسل جوان طبقات ثروتمند و برای برانگیختن آنان برضد دشمنان خارجی و داخلی تعلیم داده

می شود، حاجتی به تذکر نیست. این علم حتی سخنی هم درباره مارکسیسم نمی خواهد بشنود و آن را معدوم و مردود اعلام می کند. هم دانشمندان جوان، که ابطال سوسیالیسم را نردبان ترقی خود ساخته اند و هم پیران سالمند که قیم هرگونه سیستم پوسیده یی اند، با حرارتی یکسان به مارکسیسم می تازند.» (3)

آثار پر ارزش، وزین و علمی لنین همانند «امپریالیسم واپسین مرحله سرمایه داری»، «ماده گرایی و آزمون سنجی» ، «بیماری کودکی چپ گرایی در کمونیسم»، «دولت و انقلاب» و دیگر مطالب علمی، هر یک با توجه به مباحث مطروحه، اعتبار علمی خود را هنوز هم حفظ کرده اند. این امر حتی مورد قبول برخی از پژوهش گران علوم احتماعی مدافع سرمایه داری نیز قرار دارد. لنین با تکیه بر روح دیالکتیکی آموزش مارکس و انگلس، بنیاد استواری را برای تکامل مارکسیسم پی ریزی کرد، و همواره تاکید می کرد که :« در مارکسیسم هیچ چیز شبیه سکتاریسم (فرقه گرایی)، یعنی به مفهوم یک آیین در خود فرو رفته تحجر یافته و برکنار مانده از بزرگ راه گسترش تمدن جهانی، وجود ندارد. تمام نبوغ مارکس درست در این است که به مسایلی پاسخ داده است که حامعه پیشرفته انسانی قبلا مطرح ساخته بود. (5)

راز ماندگاری و صحت مارکسیسم – لنینیسم نیز در این واقعیت نهفته است. لنین همواره در قلب مبارزان شیفته راه صلح، آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم، جاودانه خواهد زیست. البرت اینشتن، دانشمند و ریاضی دان بزرک در باره لنین می گوید: « انسان هایی چون او، محافظ و تکامل دهنده وجدان بشری اند.»

( برگرفته از کتاب لنین و خلق های جهان، مسکو، 1970 )

(1). لنین، منتخب آثار (به فارسی)، صفحه 288

(2). لنین، منتخب آثار (به فارسی)، صفحه 289

(3). لنین، منتخب آثار (به فارسی)، صفحه 24

(4). ماده گرایی و آزمون سنجی، ترجمه زنده یاد رفیق احسان طبری( معادل مارکسیسم و امپرو کریتیسم)

(5). سه منبع و سه جزء مارکسیسم، مجله دنیا، شماره 1، سال 1359

ImageProxy.jpg

به یاد حسین نعمتی مبارز پرسابقه جنبش سندیکایی زحمتکشان ایران

با درگذشت رفیق حسین نعمتی جنبش سندیکایی کارگران ایران یکی از مبارزان پرسابقه خود را از دست داد

مطلع شدیم رفیق حسین نعمتی مبارز پرسابقه جنبش سندیکایی در مهاجرت بر اثر بیماری چشم از جهان فرو بست .

حسین نعمتی از اعضای حزب توده ایران بود که در دهه بیست خورشیدی در سندیکاهای کارگری فعالیت و از فعالان جوان شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران بود .

او در تمام دوران پس کودتای بیست و هشت مرداد , به راه و آرمان خود وفادار ماند و همراه برخی از مبارزان مجرب جنبش سندیکایی مانند رفقا مظاهری ؛ سمنانی و زارع نقش موثر در فعالیت سندیکاهای کارگری دهه چهل و پنجاه ایفا کرد . هنگامیکه سندیکای کارگران شرکت های ساختمانی در دهه چهل به همت ولی الله مظاهری ایجاد شد؛ رفیق حسین نعمتی از اعضای هیات مدیره و فعالان این تشکل بود .

با پیروزی انقلاب فعالیت های او در جنبش کارگری و سندیکایی برجسته گردید . او در تشکیل انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگری تهران و حومه شرکت داشت و پس از مرگ نابهنگام رفیق ولی‌الله مظاهری مبتکر ؛ سازمانگر اولیه و نخستین دبیر انجمن همبستگی در زمستان سال پنجاه ونه ؛ به دبیری این مرکز تجمع سندیکایی برگزیده شد .در این دوران انجمن همبستگی در راه حقوق سندیکایی زحمتکشان ایران مبارزه ثمربخش و به یاد ماندنی انجام داد که می توان به سازماندهی طبقه کارگر و تشکل های صنفی -سندیکایی ان زمان علیه” قانون کار توکلی ” اشاره کرد .

با سرکوب خونین حزب توده ایران و جنبش سندیکایی در دهه شصت توسط جمهوری اسلامی , رفیق حسین نعمتی ناگزیر به خارج کشور مهاجرت کرد .

با درگذشت رفیق حسین نعمتی جنبش سندیکایی کارگران ایران یکی از مبارزان پرسابقه خود را از دست داد .

اتحاد کارگر

file-52.jpg

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی

علی لامعی از مبارزان استوار و پیش کسوت جنبش کارگری

پیکار افتخار آفرین جنبش کارگری و سندیکایی و چهره های نازدودنی آن در دل تاریخ معاصر میهن ما ضبط و حک شده است. یکی از مبارزان نامدار این جنبش، کارگر توده ای سندیکالیست پیش کسوت و انسان والا رفیق علی لامعی است.

اتحاد کارگر بولتن ماهیانه کمیته روابط سندیکایی ایران در ادامه انتشار رشته مطالب نام های نازدودنی، اینک به معرفی این رزمنده بی باک و استوار طبقه کارگر و از فعالان پیش کسوت جنبش سندیکایی زحمتکشان ایران می پردازد

علی لامعی از مبارزان استوار و پیش کسوت جنبش کارگری

مبارزه خستگی نا پذیر طبقه کارگر ایران برای تامین منافع صنفی و سیاسی در ادوار مختلف تاریخی فراز و فرودهای بسیاری را به خود دیده است. این مبارزه با وجود شرایط دشوار، سرکوب های خونین و توطئه های امپریالیسم و ارتجاع ادامه داشته و امروز نیز تداوم دارد.

اعتصاب یکپارچه و متشکل کارگران راه آهن شمال (مازندران) در سال ۱۳۱۱ که بوسیله اتحادیه کارگران راه آهن سازمان داده شده بود، یکی از وقایع مهم جنبش کارگری است که اثرهای مثبت و ماندگاری از خود برجای گذاشت. این اعتصاب نه تنها روحیه رزمجویانه زحمتکشان بویژه کارگران صنایع ماشینی آن زمان را تقویت کرد، بلکه در سراسر ایران بویژه استان مازندران پژواک رسایی یافت و ذهن های بسیاری را به سوی خود جلب کرد.

علی لامعی هنوز نو جوانی بیش نبود که به گوش جان صدای رزم طبقه کارگر را از خلال این اعتصاب شنید و شیفته آن شد. علی لامعی در سال ۱۲۹۸ در روستایی از توابع شهرستان بابل چشم به جهان گشود. از نوجوانی به کار پُر زحمت در روستا می پرداخت پس از مدتی در عنفوان جوانی برای کار رهسپار شهرهای استان مازندران شد که در آنها صنایع نساجی احداث و فعالیت می کردند.

لامعی جوان به استخدام کارخانه چیت سازی بهشهر درآمد. کار طولانی و استثمار وحشیانه این جوان حساس و مستعد را که قبلاً از طریق کارگران فصلی بابل جریان اعتصاب کارگران راه آهن و دلاوری اعتصاب کنندگان را شنیده و با آن احساس نزدیکی می کرد را به شدّت تکان داد و به راه مبارزه کشاند. او از جمله فعالین کارخانه چیت سازی بهشهر در جوانی بود. پس از ۱۰ مهرماه ۱۳۲۰ با تاسیس حزب تودۀ ایران، یکی از نخستین کارگرانی بود که بلا فاصله با شور و آگاهی ژرف به صفوف حزب پُر افتخار طبقه کارگر، حزب تودۀ ایران پیوست و علاوه بر فعالیت حزبی به کار پُر ثمر سندیکایی و رهبری و هدایت سندیکاهای کارگری پرداخت.

برای نخستین بار در سال ۱۳۲۱زمانی که هنوز جوان بود، توسط کارفرما به علت فعالیت حزبی و سندیکایی مورد پیگرد قرار گرفت. او در تشکیل و سازماندهی اولین سندیکای کارگران چیت سازی در بهشهر نقش اساسی داشت و عضو هیأت مدیره سندیکا و از فعالین اصلی آن بود. در سال ۱۳۲۳ به همراه سندیکای کارگران چیت سازی بهشهر و نساجی شاهی به عضویت شورای متحده مرکزی اتحادیه های کارگران و زحمتکشان در آمد و در همان سال از سوی حزب پُر افتخار تودۀ ایران مسئول و رابط سازماندهی اعتصاب کارگران برنج پاکنی شهر شاهی (قائم شهر) گردید.

فعالیت او در این سال ها ایجاد هماهنگی میان سندیکاهای کارگری کارخانجات نساجی شاهی، بهشهر و چالوس به همراه رفقای شهید اکبر فابریکی و نوروزعلی غنچه بود. به دنبال شهادت کارگر قهرمان توده ای و سندیکالیست نامدار اکبر فابریکی در سال ۱۳۲۴ توسط چماقداران و افراد مسلح قادیکلا که بوسیله سرلشکر حسن ارفع سازماندهی شده بودند و هجوم به کارگران، همراه تنی چند از کارگران پیشرو و آگاه بازداشت و زندانی شد.

اعتصاب و مقاومت دلیرانه و یکپارچه کارگران صنایع نساجی مازندران در آن زمان سبب شد، لامعی و یارانش از زندان آزاد شوند. فعالیت حزبی و کار سندیکایی را اینبار با شهامت و درایت بیشتری ادامه داد. در جریان اعتصاب کارگران کارخانه شاهی (قائم شهر) در سال ۱۳۲۹ که یکی از نقاط عطف جنبش کارگری میهن ما در دهه بیست خورشیدی محسوب می شود. رفیق کارگر علی لامعی به عنوان نماینده و هماهنگ کننده سندیکاهای کارگری شاهی و بهشهر نقش بارز و مؤثری ایفا کرد. او یکی از سازمان گران و رهبران این اعتصاب تاریخی است.

علی لامعی در جریان کودتای ننگین انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد دستگیر و روانه شکنجه گاه شد؛ دوران زندان را نیز با سربلندی طی کرد و به آرمان و حزب خود و منافع زحمتکشان وفادار ماند.

در سال های پس از کودتا او همواره به طرق مختلف در جهت حقوق زحمتکشان و افشاندن بذر آگاهی طبقاتی فعالیت می کرد. او از اعتبار و حیثیت بالایی در شهر و میان مردم خصوصاً کارگران و نسل جوان کارگران صنایع نساجی مازندران برخوردار بود.

لامعی بار دیگر در آستانه پیروزی انقلاب از سوی ساواک بازداشت و روانه زندان کمیته مشترک تهران گردید. با پیروزی انقلاب، تمام زندگی رفیق علی لامعی در خدمت توده ها و حزب پُر افتخار آنان حزب تودۀ ایران قرار گرفت. به دلیل شایستگی های سیاسی ـ اخلاقی و اجتماعی و اعتماد عمیق از جانب حزب تودۀ ایران، نامزد نمایندگی مجلس شد. در این دوران تجربیات غنی خود را در اختیار فعالین جوان قرار داد.

در سال ۱۳۶۰ خود و خانواده اش مورد هجوم چماقداران حزب اللهی قرار گرفتند. در سال ۱۳۶۲ بار دیگر اینبار توسط گزمگان جمهوری اسلامی بازداشت و مورد شکنجه وحشیانه قرار گرفت. باز هم سربلند و تسلیم ناپذیر از بند مرتجعان رهایی یافت. او در شهر بهشهر مورد احترام عمیق بود، فرزند او کارگر توده ای، قهرمان فداکار و سربلند رفیق حسین لامعی در جریان کشتار دستجمعی زندانیان سیاسی ـ فاجعه ملی ـ در سال ۱۳۶۷، اعدام شد.

در جریان تحصن کارگران کارخانه چیت بهشهر به خاطر عدم دریافت حقوق و مزایا در سال ۱۳۷۶، علی لامعی بار دیگر توسط اطلاعات و سپاه پاسداران احضار و مورد تهدید قرار گرفته بود.

از علی لامعی مانند رفقا منوچهر مصلح، حسن حسین پور تبریزی و عزت الله زارع خاطرات و مقالاتی در روزنامه کارگری اتحاد در سال های نخست پیروزی انقلاب به چاپ رسیده است.

علی لامعی سی مرداد ماه سال ۱۳۸۹ پس از یک عمر مبارزه و زندگی شرافتمندانه، وفات یافت. نام عزیز او با افتخار بر درفش جنبش کارگری ایران می درخشد! جنبش کارگری ـ سندیکایی به او و نسل پُر افتخار پیش کسوتان طبقه کارگر می بالد!

اتحاد کارگر

970-p9.jpg

یادواره صدمین سالگرد زایش رفیق محمود اعتمادزاده (به‎آذین)

من، جز آنچه بودم نمی‎توانم بود

ای مانده در کشاکش توفان!

تن را به خیره چند به هر رخنه می‎کشی؟

کشتی به قعر آب دانی که رفتنی است۱

به‎آذین

آستانه هفت بامداد یکشنبه ۱۷ بهمن۱۳۶۱: زنگ خانه پی‎گیر و ناشکیبا جیغ می‎کشد و می‎خروشد! مرد که شست و هشتمین خزان زندگی‎اش را از سر گذرانده با خود می‎اندیشد: ”چه کسی می‎تواند باشد.“  و تا برخیزد و چیزی بپوشد و در را بگشاید.

صدای پای کسی بر بام خانه به آشوبش می‎کشد. می‎اندیشد: ”انتظارها سر آمده‎اند. انقلاب چهارم آقایان آغاز شده است!  ۲پاسدارانی چند با جنگ افزارهاشان از نردبامی که برکشیده‎اند به حیاط خانه می‎ریزند. هنگامه‎ای است که مپرس؟

مرد و همسر ۶۴ ساله‎اش آسیمه‎سرند و دل‎نگران. مرد، دست لرزانش را بر قلبش می‎گذارد و وامی‎رود. زن با شتاب می‎رود و با قرص پکسید و حَب تری‎نیترین برمی‎گردد که این یک را مرد زیر دندان‎هایش می‎خاید. گزمه‎ها خانه را می‎کاوند و درهم می‎آشوبند و گونی‎هاشان را از دست‏نوشته‎ها و عکس‎های خانوادگی و جز آن می‎انبازند.

مرد در گوش همسرش نجوا می‎کند:“این همان یورش سراسری است که گفته بودم!“

گزمه‎ها اینک با دستگاه فلزیابشان کف خانه را می‎پیمایند و می‎پویند. شاید تفنگی، هفت‎تیری چیزی دستشان را بگیرد که نمی‎گیرد.

ساعتی دیرتر اما مرد سالخورده با چشم‎بند سیاه‎اش در خودرویی مچاله شده است و راهی راهروی بند یک کمیتهٴ مشترک ساواک-شهربانی (زندان توحید واپسین) است: جایی که برایش ناآشنا نیست.

استاد به‎آذین اما در ۲۳ دی ۱۲۹۳ در کوی خمیران از محلهٴ چهل تن رشت زاده شد. دورهٴ دبستان خود را در رشت گذراند و در پایان تابستان ۱۳۰۶ با خانواده‎اش به مشهد کوچید و نیمی از دورهٴ دبیرستان خود را در این شهر سپری کرد. سپس به تهران آمد و پس از دریافت دیپلم دبیرستان با بورسیهٴ دولتی به فرانسه رفت:

”ضمن درس‎های ریاضی و رشتهٴ مهندسی، وقتم را با شور و کنجکاوی به خواندن آثار ادبی و تا اندازه‎ای فلسفی یا تاریخی می‎گذراندم.“۳

رفیق اعتماد زاده آنگاه به ایران بازگشت و با درجهٴ ستوان دومی نیروی دریایی رهسپار خرمشهر شد:

”دو سال و نیمی در آن بندر به بیکارگی و بی‏حاصلی که نام خدمت داشت سپری کردم و در تیر ۱۳۲۰ با درجهٴ سروانی به انزلی فرستاده شدم: مدیر تعمیرگاه نیروی دریایی شمال. عنوانی دهن پرکن اما میان‎تهی. پس از کمتر از دو ماه، حملهٴ انگلستان و اتحاد شوروی به ایران برای باز کردن و در دست گرفتن راه انتقال اسلحه و مهمات انگلیسی و امریکایی به جبههٴ جنگ بر ضد آلمان صورت گرفت. در روز دوم این حمله(چهارم شهریور ۱۳۲۰) من به سختی مجروح شدم و کار به قطع دست و بازوی چپم در بیمارستان رشت انجامید...“۴:

”سر برداشتم، دست چپم در اختیارم نبود.“

رفیق به‎آذین تا خرداد ۱۳۲۳ با یک دست قطع شده در ستاد ارتش و برخی اداره‎های نظامی تهران سرگرم کار بود تا آن که درخواست‏های پیاپی‎اش کارگر افتاد و او را از ارتش به وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش واپسین) فرستادند: دبیر ریاضی و فیزیک دبیرستان‎های تهران.

پدرش از یک خانوادهٴ بازرگان-خرده مالک بود و همین باعث شد که او از کودکی با ”روابط ارباب-رعیتی و رفتاری که در خانه‎های اربابی با زیردستان روستازاده می‎شد، آشنایی“ یابد.

شکل‎گیری احساس و اندیشه و جهان‎بینی به‎آذین، ریشه در جنبش جنگل و انقلاب بزرگ سوسیالیستی اکتبر داشت:

”زبانهٴ انقلاب روسیه به گیلان رسید و با جنبش جنگل درآویخت. شعارهای استقلال‎خواهی و برابری و عدالت اجتماعی فضا را پر کرد و من، بی‎آنکه به مفهوم آن پی ببرم، ذهنم بدان آغشته شد... من خودبه‎خود به صف جهانی رزمندگان پرولتاری پیوستم.“۵ چراکه ”سیاست هم، چهره‎ای از زندگی جامعه است. ادبیات در بازنمایی زندگی، به‌ناچار رنگ و نیم‎رنگ سیاسی به خود می‎گیرد. بسا هم در ظاهربه بی‎رنگی پناه می‎برد که آن خود به‎نوعی، تایید سیاست حاکمان روز است. و از همین رو، راه میان‎بُر همواری است به ثروت و مقام و آوازه و نام.“

وی که شیفتهٴ هنر و ادب بود و با شاهکارهای نوشتاری و سرایشی زبان فارسی آشنایی داشت، نخست به ترجمهٴ نامهٴ سن میکلهٴ دکتر آکسل مونته نشست که ۱۶ سال ناپیگیرانه بر دستش ماند. در آن روزگار رضا شا ه پهلوی به تازگی سرنگون شده و آزادی‎های سیاسی و فرهنگی به جامعهٴ روشن‎فکری ایران بازگشته بود:

”تأسیس حزب تودهٴ ایران، سیلاب شعارها و حرکت‎های مبارزه‎جویانهٴ کارگری، بازتاب پیروزی‎های ارتش سرخ- پس از شکست‎های نومیدکننده که می‎توانست همهٴ ایران را لگد کوب سربازان هیتلر کند- شگفتی و کنجکاوی و چاره‎اندیشی دوست و دشمن را موجب شد. برای مقابله با گرایش روزافزون زحمت‏کشان و جوانان به سوسیالیسم، همه گونه تشکل سیاسی ارتجاعی یا ملی‎گرا سر برآوردند. هنگامه‎ها در گرفت... دسترسی‎ام به ترجمه‏های فرانسوی آثار کلاسیک مارکسیسم، ضرورت مبارزه با غارتگری و بیداد و فساد سرمایه‎داری جهانی و نظام واپس‎ماندهٴ ارباب-رعیتی و خان‎خانی در ایران را بر من مدلل ساخت. من در اندیشه و احساس به جنبش جهانی کارگری پیوستم. در همین اعتقاد، در کمتر از دو سال بر خود لازم دیدم در پیشروترین سازمان سیاسی موجود- حزب تودهٴ ایران نام بنویسم و به فعالیت بپردازم. و آن، پس از ترک خدمتم از ارتش بود.“۶ رفیق به‎آذین در گفت‎وگو با نشریه گیلان یادآور شده بود:

”مبارزهٴ سیاسی-اجتماعی به ضرورت به من واجب گشته است وگرنه ستیزه‎گری در سرشت من نیست.“ و ”پرداختم به فعالیت‎های سیاسی-اجتماعی همواره پابه‎پای قلم زنی‏های ادبی پیش می‎رفته، هیچ‎وقت دیواری این دو را از هم جدا نمی‎کرده است.“۷

به گویش دیگر، رفیق به‎آذین از همان سال‎های کودکی‎اش با جنبش‎های اجتماعی آشنا شد و بزرگ و بزرگ‎تر که شد خود را یک انقلابی دوآتشه یافت. هنوز شاگرد دبستان بود که جنبش جنگل شکست خورد و به چشم خود دید که سر میرزا کوچک خان جنگلی را بر نیزه کرده و در شهر می‎گردانند. او همچنین گوشه‎ای از شهر رشت را فرایاد می‎آورد که در آنجا شماری از رزمندگان جنگل را به دار آویخته بودند. بدین‎گونه او در همان نخستین دههٴ زندگی‎اش شاهد سه رویداد بزرگ ملی و جهانی بود: فراز و فرود جنبش جنگل، پیروزی انقلاب اکتبر و پایان جنگ جهانی نخست. سوای این هرسه اما سفر به‎آذین به فرانسه نیز در شکل‎گیری جهان‎بینی مارکسیستی-لنینیستی وی بسیار سودمند افتاد. در فرانسه او از یک‎سو با آزادی‎های بورژوایی آشنا می‎شود و از دیگر سو با سرمایه‎داری لگام‎گسیختهٴ غرب:

”هرچه بیشتر به کتاب‎های ادبیات و تاریخ و سیاست روی می‎آوردم... گاه هم دست به قلم می‎بردم.“

او در ایران به عنوان سروان نیروی دریایی نمی‎توانست نوشته‎هایش را در رسانه‎های همگانی چاپ کند،زیرا قوانین ارتشی این حق را از ارتشیان گرفته بودند! به‎ناچار دست‎نوشته‎هایش را با سپنجا نام (اسم مستعار) م.ا.به‎آذین، نخست در رسانهٴ مردان کار و سپس در داریای حسن ارسنجانی به چاپ سپرد:

”مقاله می‎نوشتم، داستان می‎دادم، مصاحبه می‎کردم، همه بی‎مزد و منت.“

کناره‎گیری او از ارتش شاهنشاهی، زمینه‎ساز خوانش‎های هرچه بیشتر آفرینه‎های مارکسیستی-لنینیستی به زبان فرانسه بود. بدین‎گونه او رفته رفته به یک کمونیست تراز نو بدل می‎شد:

”رهنمود چنین بود که در نبود حزب کمونیست باید به عضویت پیشروترین سازمان سیاسی موجود درآییم و فعالیت کنیم. از این رو بود که من در پایان سال ۱۳۲۳ به حزب تودهٴ ایران پیوستم.“

رفیق به‎آذین برای گذران زندگی خود و خانواده‎اش۸ به تدریس خصوصی زبان فرانسه و ریاضیات و فیزیک در دبیرستان‎ها می‎پردازد و نیز در بخش رسانه‎های کتابخانهٴ ملی ایران به کار آغاز می‎کند. روزنامه‎نگاری اما به حرفهٴ دیگر او بدل می‎شود: پس از مردان کار و داریا، به سردبیری مجلهٴ ادبی- اجتماعی صدف(دههٴ ۱۳۳۰) و سپس هفته‎نامهٴ کتاب هفته، پیام نو، پیام نوین، هفته‎نامهٴ سوگند، اتحاد مردم و فصل‎نامهٴ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران می‎رسد. با این‎همه، دغدغهٴ او در وادی قلم، نویسندگی است و نه روزنامه‎نگاری: ”نویسندگی، کشش دردناک هستی من“ بود.

در بیست و ششم مهرماه ۱۳۵۷ یک رخداد بزرگ سیاسی- اجتماعی نه تنها دستگاه امنیتی کشور را که جامعهٴ روشن‎فکری میهن‎مان را نیز غافلگیر کرد: انتشار بنیادهای عقیدتی اتحاد دموکراتیک مردم ایران به قلم رفیق به‎آذین. وی در واقع خبر از پی‎ریزی حزبی می‎داد که می‎توانست دوشادوش حزب تودهٴ ایران بذر آگاهی بیفشاند و خرمن امید بدرود. نیز می‎توانست چنانچه بعدها حزب طبقهٴ کارگر ایران بر اثر دسیسه‎ای، کودتایی، چیزی از کار علنی باز ماند، جایگزین آن شود. در مرام‎نامهٴ این نهاد سیاسی آمده بود:

”اتحاد دموکراتیک مردم ایران پاسخگویی نیاز مبرم این مرحلهٴ تاریخی است که به ترتیب، مسائل سرنگونی استبداد میلیتاریستی، اعادهٴ حقوق و آزادی‎های عامهٴ مردم و استقلال تام و تمام کشور را از طریق قطع ریشهٴ وابستگی سیاسی و نظامی و اقتصادی به امپریالیسم، در برابر مردم ایران می‎گذارد.“

رفیق به‎آذین در جلد دوم یادمانده‎هایش ”از هر دری“، دربارهٴ این نهاد نوآیند می‎نویسد:

”بیشتر تاکیدم در بحث، همه در اتحاد نیروهاست برای رسیدن به آزادی و حکومت مردمی و استقلال کشور.“

مرام‎نامه‎ای که در آن بی هیچ پروا از سرنگونی رژیم خودکامهٴ کشور سخن رفته بود نمی‎توانست واکنش دولتمردان ایران را به دنبال نداشته باشد. چنین بود که در یکم آبان ۱۳۵۷ رفیق به‎آذین بازداشت شد و تا ۲۳ دی ۵۷ (آزادی زندانیان سیاسی به‎دست مردم) در زندان ماند.

از تلاش‎های فرهنگی رفیق اعتمادزاده پس از برکناری‎اش از کانون نویسندگان ایران یکی هم پی‎ریزیِ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران (پائیز ۱۳۵۸) بود که این یک با پشتیبانی گستردهٴ سدها نویسنده و هنرمند فرهیختهٴ کشور رخ نمود. چراغ این شورا اما بیش‎وکم تا ۱۷ بهمن ۱۳۶۱ زمان دستگیری او و فرزندش کاوه اعتمادزاده روشن ماند. و در همین چندسالهٴٴ حیات خود، در گستره‎های گونه‎گون هنری و ادبی- از موسیقی و شعر گرفته تا نگارگری و تآترهای خیابانی و جز آن، دگرگونی‎هایی ژرف و بنیادین در پهنه‎های فرهنگی کشور پدید آورد.

و سرانجام رفیق اندیشمند ما به‎آذین در کسوت یک مصلح بزرگ اجتماعی به ماهنامهٴ چیستا(مهر۱۳۸۲) گفت:

”دغدغهٴ بزرگ من در چند سال اخیر، سرنوشت کرهٴ خاکی ماست که دو اسبه به‎سوی نابودی رانده می‎شود. بیکاری اجباری ده‎ها و به‎زودی سدها میلیونی...، بیماری‎های واگیردار ناشناخته یا دوباره سر برآورده...، جنگ و کشتار به بهانهٴ دعواهای مرزی و دشمنی‎های قومی که می‎باید بازار فروش سلاح‎های از رده بیرون شده‎ٴ کشورهای پیشرفته را گرم بدارد. زمین دارد رمق از دست می‎دهد. نفسش دارد به‎شماره می‎افتد. باید پیش از آنکه دیر شود به دادش رسید...، خیزش عمومی جهان لازم است. هرجا و همه‎جا در راستای مهار کردن تولید انبوه سلاح و ناممکن ساختن اسراف دیوانه‎وار کنونی در مصرف. من نیستم اما نگذارید جهان نابود شود. به پا خیزید!“

آثار و آفرینه‎ها

رفیق به‎آذین در گستره‎های گونه‎‌گون فرهنگی، سیاسی و اجتماعی آفرینه‎های بسیاری را از دم قلم گذرانده است که اما شوربختانه انبوهی‎شان در یغماگری‎های دو رژیم سلطنتی و اسلامی از میان رفته‎اند. بااین‎همه، پهنهٴ آثار او خود فهرستی از جان‎فشانی‎های او در راه اندیشه و قلم است. او خود در این‎ باره گفته است:

”موضع اجتماعی و سیاسی‎ام مرا به نوشتن وامی‎داشته که آن‎هم چنان- در کل- برجاست. ” که یعنی او همچون گذشته، مارکسیست- لنینیستی است وفادار به حزب تودهٴ ایران.

او که روشن‎فکری و تعهد سیاسی را دو روی یک سکه می‎دانست، همواره برای اهالی قلم پیامی دوران‎ساز داشت. می‎گفت که اگر روشن‎فکران ما از فردای کودتای ۳۲ به جای ترس و گوشه گزینی و سرگشتگی ”به گزارش روشن و مستند- و البته هنرمندانهٴ- واقعیت می‎پرداختند و سنگر به سنگر به احتیاط پیش می‎رفتند، بی‎شک امروز در زندگی توده‎های ایران، نیرویی پرتوان بودند و از دوستی و احترام مردم برخوردار می‎شدند.“ و به‎راستی آیا در این صورت، اسلام سیاسی می‎توانست انقلاب ملی- دمکراتیک ایران را به یغما ببرد و بر زمین گرمش بکوبد؟

رفیق به‎آذین در پهنهٴ گردانش و ترجمهٴ بهترین‎های جهان ادب و هنر، دستی چنان بلند داشت که بی‎گمان سه نسل از نویسندگان و مترجمان کشور ما- به گفتهٴ خودشان- دست‎پروردهٴ آفرینه‎های او هستند، این درحالی است که ترجمه برای او جز یک ناگزیری نبوده است:

”بیکار بودم. ناگزیر ترجمهٴ بابا گوریو اثر بالزاک را پذیرفتم و در کمتر از دو ماه آن را تحویل دادم. دستمزدم به هزار تومانی سر می‎زد. گشایشی بود. سپاسگزارم.“

و بدین‎گونه او ”خواه‎ناخواه به ارابهٴ ترجمه بسته“ شد.

آفرینه‎ها:

داستان و رمان)

پراکنده ۱۳۲۳/ به‎سوی مردم ۱۳۲۷/ دختر رعیت ۱۳۳۲/ نقش پرند ۱۳۳۴/ دو فصل از رمان ناتمام خانوادهٴ امین‎زادگان، نشریه صدف، دی ۱۳۳۶/ مهرهٴ مار و معراج، نشریه پیام نو ۱۳۴۴/ از آن‎سوی دیوار ۱۳۵۱/ منتخب داستان‎ها ۱۳۵۱/ مانگدیم و خورشیدچهر ۱۳۶۹/ سایه‎های باغ ۱۳۷۷/ چال، ۱۳۸۵، نشر نگرش برلین.

نقد و پژوهش)

قالی ایران ۱۳۴۴/ گفتار در آزادی ۱۳۵۶/ بر دریاکنار مثنوی ۱۳۶۹.

نمایشنامه)

کاوه ۱۳۵۶

یادمانده‎ها)

میهمان این آقایان ۱۳۴۹/ از هر دری،هفت جلد، دفتر نخست ۱۳۷۰، دفتر دوم ۱۳۷۲، پنج دفتر دیگر، ممنوع- چاپ/ نامه‎هایی به پسر ۱۳۸۲.

روزنامه‎نگاری)

سردبیر و مدیر هفته نامهٴ سوگند/ پیام نوین (رسانهٴ انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی)/ کتاب هفته/ هفته‎نامهٴ غیرعلنی اتحاد دموکراتیک مردم ایران (پیش از انقلاب)/ هفته‎نامه‎های سوگند، اتحاد مردم، و فصلنامهٴ شورای نویسندگان و هنرمندان ایران (پسا انقلاب).

ترجمه)

بابا گوریو، زنبق دره، چرم ساغری و دخترعمو بت، انوره دو بالزاک/ اتللو، هملت و شاه لیر، ویلیام شکسپیر/ نامه سن میکله، دکتر آکسل مونته/ ژان کریستف، جان شیفته، ساز درونی و بازی عشق و مرگ، رومن رولان/ دن آرام و زمین نوآباد، میخائیل شولوخف/ چاپایف، دیمیتری نورمانف/ استثنا و قاعده، برتولد برشت/ داستان اولن اشپیگل، شارل دکوستر.(از واپسین ترجمه‎های استاد به‎آذین که به گفتهٴ جرج لوکاچ پدیده‎ای است یگانه در کل ادبیات اروپایی غربی در سدهٴ نوزدهم)/ فاوست، گوته.

آفرینه‎های پراکندهٴ رسانه‎ای)

کمدی انسانی بالزاک، ژوپوکسله، رسانه صدف، خرداد ۱۳۳۷/ دربارهٴ ترجمه، کالاشینکوا، پیام نوین، شماره یک، اردیبهشت ۱۳۴۵/ آب، یوری تریلوتوف، همان جا، خرداد ۱۳۵۴/ آخرین روز، س. یاروزنین، همان جا، مرداد ۱۳۴۵/ پیش از عمل، نیکلای آموسف، همان جا، آذر ۱۳۵۴/ خاطراتی دربارهٴ مایاکوفسکی، چوکوفسکی، نشریه پیام نوین، فروردین ۱۳۴۶/ واسکا، آلادرابکیتا، همان جا، تیر ۱۳۴۶/ دانش ژنتیک و مسئله زندگی، دوبینین،همان جا، شهریور ۱۳۴۶/ امتحان، شوشکین، همان جا، ۱۳۴۶/ من و تو، کتاب هفته، شماره ۸۹، شهریور ۱۳۴۲/ راه‎ها، همان جا، شماره ۷۷، خرداد ۱۳۴۲/ آن‎ها برای میهن جنگیدند، میخائیل شولوخوف، نشریه پیام نوین، آبان و آذر ۱۳۴۴.

مستند نگاری)

مهمان این آقایان، چاپ ۱۳۵۰/ گواهی چشم و گوش (ره‎آورد سفر رفیق به‎آذین به جمهوری دموکراتیک افغانستان در ۱۳۵۹)/ نامه‎هایی به پسر، چاپ اول ۱۳۸۲/ از هر دری، پنج دفتر آن اجازه چاپ نیافت.

نقد و پژوهش)

برگزیده اشعار فارسی و گیلکی محمدعلی افراشته، به گزینش به‎آذین، ۱۳۵۸/ بر دریاکنار مثنوی، ۱۳۷۷.

نوشته‎های پراکنده)

نامه‎ها به همسر، فرزندان و دوستان/ دیباچه بر آرش کمانگیر سیاوش کسرایی/ وصیت‎نامه/ دربارهٴ ادبیات، و راه مردم و هنرمند، راه آزادی، فصلنامه شورای نویسندگان و هنرمندان ایران/ گفتگو با رسانه‎های چیستا و گیلان و....

سروده‎های به‎آذین)

زمزمه‎های خاموش، ۱۳۴۰/ اشعار سال‎های ۱۳۴۱ تا۱۳۸۱، سروده‎های زندان، ۱۳۶۱.

کارهای چاپ نشده)

مرگ سیمرغ/ از هر دری، دفترهای سه تا هفت/ گواهی چشم و گوش/ خانوادهٴ امین‎زادگان/ داستان دو خواهر/ یخچال برقی/ چونان که در آیینه‎ای شکسته/ اینک او/ تشنگی/ پهلوان کوه‎نورد/ گزارش/ بازگشت/ عمه نسرین می‎گفت/ و....

طراحی‎ها)

چهارده طرح و نگاره و پرتره.

سفرها و دیدارهای فرهنگی)

رفیق به‎آذین به نمایندگی از سوی جمعیت ایرانی هواداران صلح و برای شرکت در اجلاس‎های صلح و همبستگی مردم آفریقا و آسیا در سال ۱۳۵۸ و به همراه رفیق محمدرضا لطفی به دهلی رفت. وی در این سفر با ایندیرا گاندی نخست وزیر فقید آن روز هند نیز دیداری داشت/ شرکت در پارلمان ملت‎ها برای صلح، صوفیه بلغارستان/ سفر به کابل و دیدار با ببرک کارمل رئیس‎جمهوری وقت افغانستان/ سفر به بوداپست/ در فرایند این سفرها او همچنین با یوری آندروپف، پیش از ریاست‎جمهوری وی بر سر پرسادهای صلح و دوستی میان مردم جهان دیدار کرد.

شاعرانه‎ها

شخصیت چند بعدی و پهنه‎مند به‎آذین بسی گستره‎های ادب و هنر جهانی را گشت می‎زند و ذوق‎آزمایی می‎کند و درمی‎نوردد. و باز، چشم‎اندازی دیگر و افقی نو پدیدتر. به‎آذین در شعر نیز شوری دارد و دستی دارد و دامنی، اگرچه نه‎چندان حرفه‎ای و پیگیر. و تا بخواهی در وادی وهمناک شاعری بی‎ادعاست:

”مانند هر ایرانی ریشه‎دوانده در خاک شاعرپرور ایران، دور از من که بی‎دعوی بخیه‎گری سخن، هر از گاهی در زندگی، واژه‎هایی موزون برهم ندوخته باشم. خوشبختانه جز یک ‎بار در همهٴ عمر، نگذاشته‎ام که وسوسهٴ چاپ‎شان در من درگیرد. اما دیری است که پیر شده‎ام و پیری در وسوسه‎گری شتاب دارد.“۹

تاریخ شعرهای به‎آذین اما۱۰ از گردونهٴ زمانی ۸۱- ۱۳۴۰ فراتر نمی‎رود. پس شعرهای پیش از دههٴ ۴۰ او کجا هستند؟ او که خود گفته است که جوشش رگه‎های شعری اگرچه ”دورادور و گاه گیر“ اما ”همیشه“ در او بوده است. می‎دانیم که در یغماگری‎های پسا انقلاب ایران، گزمه‎ها دست‎نوشته‎هایش را گونی گونی به تاراج برده و پس نداده‎اند. و دریغا که انبوهی از این‎همه نیز نابود و ناپدید شده‎اند:

”در این پنج سال۱۱ که در زندان بر من گذشت، شعرهای چندی گفته‎ام... که هر بار در جابه‎جایی‎های زندان از من گرفته شد.“:

مرا با تو سخن‎ها بود خود دانی/ ولیکن جادوی چشمت/ لبم بر بست و اینک من/ یکی شوریدهٴ گنگی که خواب ماه می‎بیند.(شعر اینک، آبان ۱۳۴۰)

شاعرانه‎های به‎آذین تنها حدیث نفس وی نیستند که در یکپارچگی‎شان همه فریاد دادخواهی‎اند:

آه کاین صحنهٴ مرگ/ دشت بی‎پاسخ هر سو شیون/ دیولاخی است همه خاربنش خون‎آشام/ ...خسته و بسته غزالان به کمند/ نه یکی پای گریز/ نه یکی روی مقام...(ناگزیر، فروردین ۱۳۴۱).

زبان تند و تیز به‎آذین اما در شعر رهگشا(خرداد ۱۳۴۱) از این هم تندتر و فراخ‎دامنه‎تر می‎شود:

نگه کن!/ دانه‎های دام مرگ است این/ مشو در دام/ مرو زین ره/ که بر هر خاک‎ریزش/ استخوان رهروی روییده همچون بوته‎های خام....

شاعر اما نخستین سال‎های پسا کودتا را چنین هاشور می‎زند:

دوست پیدا نیست/ کوچه در شب حفرهٴ خالی است.

گاه از سوز اَتش(عطش) ”همه تن لب“ می‎شود و گاه با ”قهقههٴ رعد“ و ”بوسهٴ مهتاب“ بذر امید برمی‏افشاند:

من، مرد کارم/ گُرد کمان کش اندیشه و قلم.( تا چند، ۱۳۶۴).

گلایه‎های به‎آذین از واکشیا (فضای) ترسناک زندان اما یکی دو تا نیست:

دیوارها همه چشم‎اند/ گر آفتاب پردهٴ نور زلال خویش/ بر من نگسترد/ وای از برهنگی/ وای از برهنگی.(شعر زندان، ۱۳۶۶).

از ناکامی‎ها و رنج‎های زندان، یکی هم تندخویی‎های دشمن‎کامانه شماری از گروه‎های سیاسی با توده‎ای‎هاست. رویکردی به‎راستی دردانگیز و برنتافتنی. رفیق به‎آذین نیز که از تیررس دگرآزاری‎هایی از این‎گونه برکنار نبوده است به زندانیان سیاسی اندرز می‎دهد:

ما هر دو زندانی/ من دست بسته/ او پای در زنجیر/ ما را به‎هم پیوند داده جبر هستی.(دو زندانی، ۱۲ اسفند ۱۳۷۸). و نیز:

او و من/ در نام‎گذاری ازهم جدایم/ وگرنه یکی هستیم/ بی‎دردسر نام ( بی نام،۱۶ خرداد ۱۳۷۹).

و به‎راستی هم که زندانیان سیاسی از هر سنخ و قبیله‎ای که باشند دارای دردها و نیازهای مشترک‎اند: دردشان درد اسارت است و نیاز مشترکشان، آزادی است.

شیوانگاری و زبان ادبی به‎آذین

زبان به‎آذین به‎ویژه در ترجمه‎هایش، زبانی است فاخر و رنگین و آهنگین. او به موسیقی نهفته در حرف‎ها و واژگان و گزاره‎هایش پربها می‎دهد. هم ازاین‎روی، زبان نوشته‎هایش گوش‎نواز و خوش‎آهنگ و پر تنالیته است. رفیق به‎آذین بیهقی و شیخ ابوسعید ابوالخیر و عنصرالمعانی و فردوسی و دیگر شاهکارهای سبک خراسانی را بارها و بارها خوانده و خود تاثیرپذیرفته از این مکتب شیوای ادبی است:

”روشنی و رسایی کلام و پرهیز از درازگویی و مترادف‎نویسی را از تاریخ بیهقی و اسرارالتوحید و قابوس‎نامه آموخته‎ام... نگرش به زندگی جامعه را از بالزاک و سبک نوشتن را از فلوبر و توماس مان دارم.“۱۲

می‎شود اوج سبک خراسانی را در نوشته‎های به‎آذین، به‎ویژه در کتاب نقش پرند او دید و این‎همه را در گزاره‎ای کوتاه‎وار درهم‎فشرد:

”دلم را از سینه برکندم و پیش عقاب انداختم، او بدان مشغول شد و من آرام گرفتم.“

و به‎راستی که هیچ سبکی برای آشتی دادن شیوانگاری (ادبیات) و سیاست، کاربردی‎تر از سبک خراسانی نیست:

”ادبیات در بازگویی و بازنمایی هنرمندانهٴ ضرورت‎های سیاسی هر دوران، می‎تواند نقش روشنگری و حتا برانگیزندگی داشته باشد... کار نویسنده- بداند یا نداند، بخواهد یا نخواهد- همیشه سیاسی است. گاه آشکار و گاه در پرده.“۱۳

به‎آذین اما مانیفست سیاسی کارل مارکس را بر بنیاد ”دگرگون‎سازی جهان“ همواره آویزهٴ گوش داشت و به نویسندگان و هنرمندان می‎گفت:

”می‎توان و باید به یاری هنر، جامعه را دگرگون کرد. شاعران و نویسندگان در برابر مردم و تکامل اجتماعی متعهد و مسئولاند.“

رفیق به‎آذین بر آن بود که:

”زیبایی نیروست و حق نیروست. خاصه در زمینهٴ گستردهٴ بیدادی که بر مردم می‎رود. اما زیبایی و حق به اعتبار آدمی است. پس، آدمی و همهٴ آنچه نیاز زندگی اوست، شرط شکفتگی تن و جان اوست، در مرکز ادبیات جای دارد، هسته و مغز آن است.“۱۴

و سرانجام اینکه رفیق دکتر احسان طبری گفته بود: ”به‎آذین و زرین‎کوب، فصاحت کلاسیک را با نیاز نثر علمی و هنری معاصر، پیوند می‎دهند.“۱۵

آن که گفت آری و آن که گفت نه

غلام آن کلماتم که آتش انگیزد

نه آب سرد زند در سخن بر آتش تیز

حافظ

یک آورند (ضرب‎المثل) کهن هندی می‎گوید: ”ای شاعر از باران نگو، بباران!“ و این سنجاری است شگفت‎وار در رمزگشایی از شخصیت تئوریک و پراتیک انسان‎ها: آنان که خواجهٴ گفتاری‎اند و نه کرداری، و اندک‎شمارانی که گفتاری‎اند و کرداری:

من خواجهٴ گفتاری، بسیار بدیدستم

یک خواجه ندیدستم گفتاری و کرداری

مولوی

رفیق اعتمادزاده اما به پاس آنچه در ۶۰ سال زندگی شیوانگارانه خود برجای گذاشت- سوای گفتار و کردار ترس‎ناپذیرش- دلیری و بی‎پروایی را از مرزهای شناخته شدهٴ آن فراتر برد. او نه تنها در نشست‎ها و دیدارهایش، که در دهلیزهای مه‎آلودهٴ زندان‎ها نیز غرید و فریاد برآورد و آرام ننشست. از جمله به بازجوی زندان قزل قلعه گفت: ”چرا به مردم اعتماد نمی‎کنید؟ از چه می‎ترسید؟... می‎ترسید که می‎ترسانید وگرنه- مثل جاهای[کشورهای] دیگر- تا اندازه‎ای، حق مردم را به خودشان می‎دادید!“. و هنگامی که بازجو می‎گوید: ”مردم برای آنچه شما می‎گویید، هنوز تربیت نشده‎اند“! به‎آذین می‎غرد: ”این شمایید که نمی‎گذارید، در هر کاری مانع می‎تراشید و تهدید می‎کنید...“۱۶

رفیق اعتمادزاده در واپسین دفاع خود به دادستان دادگاه گفت:

”سانسور و ممیزی قبل از انتشار کتاب- چنان‎که با بی‎پروایی، معمول این روزگار است- با اصل بیستم متمم قانون اساسی مخالفت دارد. اما کار تخطی از این‎هم فراتر رفته است. بازداشت دوست نویسنده‎مان فریدون تنکابنی نشان می‎دهد که دستگاه امنیتی موجود، حتا به ملاک‎ها و ضوابطی که معین شده است اعتنا ندارد. و این خطری است که همهٴ اهل قلم را تهدید می‎کند... این‎گونه بی‎پروایی در شکستن قلم و سرکوب اندیشه، جز رمیدگی و نومیدی اذهان و تبدیل پاره‎ای فاصله‎ها به دره‎های عبور نکردنی، نتیجه‎ای ندارد.“۱۷

به‎آذین که بر سر نگارش اعلامیه نویسندگان ایران (خرداد ۱۳۴۹) و گردآوری توماری از امضاها برای آزادی فریدون تنکابنی، به زندان افتاده بود، در نامهٴ سرگشاده خود از جمله نوشته بود:

”این بازداشت ناروا، مایهٴ سرافکندگی ملتی است که همیشه شاعران و نویسندگان خود را در سایه حمایت و حرمت و قدردانی و تفاهم خویش گرفته“ است.۱۸

و نمونهٴ این ”حمایت و حرمت و قدردانی“، برخورد گروه‎هایی از زندانیان سیاسی زندان قصر با خود اوست:

”یکباره گویی انفجاری در می‎گیرد. چهل- پنجاه جوان زندانی با کف زدن و هلهله و فریاد زنده باد[به‎آذین] ما را پذیرا می‎شوند. به‎هم فشار می‎آورند تا دست بدهند و روبوسی کنند. نمی‎دانم چه بگویم. سخت منقلبم: دوستانم! فرزندانم!... جمع، هرچه فزون‎تر می‎شود، هلهله و فریاد بیشتر...“۱۹

رفیق به‎آذین همچنین در یادداشت‎های زندان خود، بی‎پروای لو رفتن‎شان نوشت:

”بهانه‎جویی احمقانه برای شکستن حتا همین قلم‎های ترس‎خوردهٴ الکن... با کشتن و زدن و بستن. آقایان قلم را تنها در حد تأیید ”فرمایشات“ آزاد می‎خواهند. پول و شهرت و کام و مقام، همه به این شرط: اخته‎باش و در دهلیز حرمسرای ما باش... ایران امروز را در زندان باید شناخت.“۲۰

رفیق به‎آذین یک‎ بار در پاسخ به بازجوی زندان قصر که پرسیده بود چرا از فریدون تنکابنی پشتیبانی کرده به او گفت: ”بازداشت یک نویسنده به دنبال انتشار اثری از او امری است که به همهٴ نویسندگان مربوط می‎شود. همه آن را تهدیدی به آزادی و حقوق شناخته شدهٴ خود شمرده‎اند... اما دستگیری من و دوستانم به بهانهٴ چنین اعتراضی، خود تجاوزی دیگر به حقوق اهل قلم است...“۲۱

مهندس اعتمادزاده پیش از آن نیز در سخنرانی کانون نویسندگان ایران (۱۳۴۷) سخنانی به زبان آورده بود که حتا شنوندگان خود را نیز به هراس انداخته بود تا چه رسد به دولتمردان امنیتی که واگویه‎هایی از این‎گونه را بر نمی‎تافتند:

”منی که به سانسور اندیشه و گفتار خود تن می‎دهم، منی که به بهانهٴ ترس... در امور شهر و کشور خود دخالت نمی‎کنم، منی که باید بروم و در برابر میزی بنشینم و حساب عقیدهٴ خود را و ایمان خود را، حساب دوستی‎ها و دشمنی‎های خود را، حساب دیروز و امروز و فردای خود را به بیگانهٴ سمجی که نمایندهٴ قدرت قاهر روز است پس بدهم، اهانت ببینم و زیر ورقهٴ اهانت را به‎دست خود امضا بکنم، من شاید آزادی را بفهمم، ولی جرأت آزادی ندارم. علتی در شخصیت انسانی من است که اگر بر آن آگاهم هرچه زودتر باید به جبران آن برخیزم وگرنه شایستهٴ نام انسان نیستم.“۲۲

رفیق به‎آذین با آنکه می‎دانست همواره سخن‎چینانی چند در میان زندانیان سیاسی هستند، اما هرگز سر فروخوردن سخنان آتشین‎فام خود را نداشت:

”راه، دو بیش نیست: یا مزدور و ریزه‎خوار قدرت بودن... یا در کنار مردم بودن. امید را در ایشان زنده نگه‎داشتن، دیدگان‎شان را به زیبایی و حق گشودن. زیرا که زیبایی نیرو است و حق نیرو است. خاصه در زمینهٴ گستردهٴ زشتی و بیدادی که بر مردم می‎رود...“۲۳

بعدها در بیدادگاه‎های جمهوری اسلامی اما کار به‎جایی رسید که روزی سه بار این پیرمرد ۷۰ ساله را به زیر هشت می‎بردند و چندان درهمش می‎کوبیدند که به‎گفتهٴ خودش کف هر دو پای او- چاک‎چاک- شکاف برداشته و پیوسته باندپیچی بود. چرا که او از زمرهٴ استوره‎هایی بود که به‎گفتهٴ برتولت برشت، به شکنجه‎گرانش نه می‎گفت.

به‎آذین و کانون نویسندگان ایران

چو پرده‎دار به شمشیر می‎زند همه را

کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند

حافظ

واکنش روشن‎فکران دگراندیش ما و در فراپیش‎شان رفیق محمود اعتمادزاده به فشارهای تنگ‎نگرانهٴ دستگاه تودرتوی سانسور اما فرجامی امیدوارانه و دلگرم کننده داشت: پی‎ریزی کانون نویسندگان ایران. این درست که استاد به‎آذین تنها یکی از پایه‎گذاران کانون بود اما راست این است که بی‎هوشمندی و دلیری وی شاید هرگز چنین سازه‎ای به سقف نمی‎رسید و چراغش روشن نمی‎شد. چندان‎که وی بر سر گشایش کانون، پیش از درافتادن با دستگاه بوروکراتیک شاهنشاهی با چپ‎ستیزانی از زمرهٴ جلال آل‎احمد و حلقهٴ وی درگیر بود:

”روشن‎فکرانی که دور جلال آل‎احمد حلقه زده بودند از گنجانیدن واژهٴ آزادی در متن نهایی بیان‎نامه[کانون] روی‎گردان بودند... به‎آذین و همراهان، خلاف آن می‎اندیشیدند.“۲۴

سرانجام اما این به‎آذین و یاران رزم‎پوی او بودند که از کارزار شمشیر و اندیشه سربلند برآمدند و کانون نویسندگان ایران را با شعار ”آزادی گفتار و قلم و با امضای نزدیک به ۶۰ نویسنده و شاعر و مترجم“ در سال ۱۳۴۷ پی‎ریختند.۲۵

و دریغا که در کمتر از دو سال پس از آن هنگامی که کانون از هم فروپاشید، دیگر اما این نهاد صنفی تا هفت سال پس از آن سر بلند نکرد. بااین‎همه در همین دو سالی که چراغ کانون روشن بود، تیغ سانسور و ممیزی کتاب هرچه کندتر شد و به‎آذین توانست برای بسیاری از کتاب‎های چاپ‎ناپذیر آن روزها پروانه انتشار دست‎وپا کند.

واپسین نشست همگانی کانون نویسندگان ایران در سال ۱۳۴۹ برگزار شد. در این نشست اما اسلام کاظمیه سرپرست موقت جلسه که گویی شمشیرخودرا از رو بسته بود در گرماگرم بحث و گفتگو، تنفس اعلام کرد و به همراه دیگر دوستان خود ساختمان کانون را ترک گفت: ”این شگرد، ضربه‎ای کاری برای ازهم پاشیدن کانون به نفع رژیم بود.“۲۶ حق با مولوی است که می‎گفت:

ز آب خرد، ماهی خرد خیزد

هفت سالی گذشت و در همهٴ این سال‎ها رنج‎ها و رزم‎های رفیق به‎آذین برای بازسازی کانون فروریختهٴ نویسندگان ایران به جایی نرسید که نرسید. در اردیبهشت ۱۳۵۶ اما هنگام که خیزش‎های مردمی برای برآمدن خود در جست‎وجویی بستری کارایند بود، اسلام کاظمیه و حلقهٴ او اندکی کوتاه آمدند تا این نهاد صنفی پا بگیرد و آنگاه بتوانند آن را به تخته پرش جاه‎طلبی‎های خود بدل کنند.۲۷ این بار نیز رفیق به‎آذین که خود ارگانیزاتور و سازمانگری چیره دست بود متن ”موضع کانون نویسندگان ایران“ را نوشت و به هیئت موقت دبیران که خود نیز یکی از آن‎ها بود سپرد. در این مرامنامه اما کانون نویسندگان ایران، نهادی شناخته شده بود برکنار از هر حزب و گروه سیاسی که اما می‎تواند با هر حزب و سازمانی که ”هواخواه آزادی‎های اجتماعی و سیاسی“ باشد و ”در راه استقرار دموکراسی در ایران مبارزه کند، در پی تفاهم و جلب پشتیبانی متقابل برآید.“ (از متن مرامنامه کانون نویسندگان ایران). بدین‎گونه، رفیق اعتمادزاده توانست پرچم کانون را برای بار دیگر به اهتزاز در آورد و راه را بر گروه‎بندی‎ها و فراکسیون‎بازی‎های این و آن ببندد. وی در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۷ با بیشترین رای‎ها به عضویت هیئت دبیران کانون در آمد و توانست نقش کلیدی خود را در سازماندهی و راهبری این نهاد فرهنگی- اجتماعی به گردن گیرد.

۱۸ ماه پس از آن، با این که به‎آذین در مرامنامهٴ کانون، بر ناوابستگی این تشکل صنفی انگشت نهاده بود، او چهار تن دیگر از فرهیختگان کشور به درخواست وتصویب هیئت دبیران کانون (باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلام‎حسین ساعدی و اسماعیل خویی) از این نهاد فرهنگی کنار گذاشته شدند. ۲۸

بدین‎گونه به‎آذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند (ب. کیوان) از کانونی که خود آن را پی‎ریخته بودند اخراج شدند تا پس‎لرزه‎های این رویداد ناگوار، گریبان همهٴ توده‎ای‎های کانون را نیز بگیرد و ده‎ها تن از بهترین فرهیختگان کشور از نهاد فرهنگی خود بیرون گذاشته شوند یا خود آن را ترک گویند. دیری اما نپایید که رفیق به‎آذین به یاری شماری از بهترین نویسندگان و شاعران فرهیختهٴ کشور، شورای نویسندگان و هنرمندان ایران را پایه‎ریزی کرد.۲۹

شب‎های شعر گوته

شکن شکن، بشکن پنجره‎ها را

نصرت رحمانی

از تلاش‎های انقلابی رفیق به‎آذین در مهر ماه ۱۳۵۶ یکی هم سازمان‎دهی و برگزاری شب‎های شعر گوته بود که او خود در آن توفانی برانگیخت که مپرس:

”راه نویسنده و شاعر به‎سوی خلق، هنوز با سختی‎ها و خار و خس‎ها و فرهنگ‎ها بسته است... بند و زنجیری که ما را و شما را دور از هم... میخ‎کوب می‎خواست همچنان بر دست و پای ماست... سال‎ها ترس و خاموشی و ادبار، سال‎ها جدایی و بدگمانی و نابردباری...؛ راهزنان در کمین‎اند... یگانه وظیفهٴ امروز ما این است که آزاد باشیم و آزاد شویم و یکدیگر را آزاد کنیم. اما فراموش نشود[که] آزادی و مسئولیت باهم است...؛ سلام بر دوستان! درود بر دور و نزدیک و بندی و آزادتان.“۳۰

و به‎راستی که سخنانی از این‎گونه آتش‎برانگیز و توفانی، دل شیر می‎خواست و سری نترس. و این به‎آذین بود که در کوتاههٴ دبیری‎اش در کانون نویسندگان ایران، شب‎های تاریخی شعر گوته ۳۱ را سازمان‎دهی کرد و آن را برای ده شب آزگار به پهنهٴ پرخاش‎های شاعران و نویسندگان و اندیشمندان دلیر و فرهیختهٴ آن روز کشور در آورد. و هنوز دو ماهی از این شب‎های تاریخی برنگذشته بود که او و پسرش کاوه اعتمادزاده در سوم آذر ۱۳۵۶ هزینهٴ آن را در زندان پرداختند ۳۲.رفیق به‎آذین که نویسندهٴ بیانیه پایانی شب‎های شعر گوته بود، در پایان این ده شب، دیبا (متن) بیانیه را برای هزاران شرکت‎کننده خواند و شوری برانگیخت که مپرس:۳۳

”دوستان! جوانان! [در این] ده شب، به‎صورت جمعیتی که غالبا سر به ده هزار و بیشتر می‎زد آمدید و این‎جا، روی چمن و خاک نمناک، روی آجر و سمنت لبهٴ حوض، نشسته و ایستاده، در هوای خنک پائیز و گاه ساعت‎ها زیر باران تند صبر کردید و گوش به گویندگان دادید. چه شنیدید؟ آزادی، آزادی و آزادی.۳۴

شب‎های شعر گوته نه‎ تنها بزرگترین رخداد تاریخ هنر و فرهنگ ایران که بسترساز انقلاب بهمن ۵۷ نیز بود. چندان‎که می‎شود گفت: انقلاب غارت‎شدهٴ ایران، با شب‎های شعر گوته آغاز شد.

سدمین (صدمین) سالگشت به‎آذین

سه شنبه،۲۳ دی ۱۳۹۳: در اینجا و آنجا، نشست‎های بزرگداشت سدمین سالروز رفیق به‎آذین برگزار می‎شود. از میان این بزرگداشت‎ها، یکی هم شبِ به‎آذین ماهنامه بخارا بود که در آن شماری از شخصیت‎های فرهنگی کشور، سخن گفتند. نخستین سخنران این نشست- علی دهباشی، مدیر بخارا- ترجمه‎های به‎آذین را در فرارویاندن تراز ”ادبی در زبان فارسی“ دارای ”نقشی انکارناپذیر“ دانست و گفت که به‎ویژه در پهنهٴ ”ادبیات داستانی ایران، ترجمه‎های او در این زمینه، الهام‎بخش سه نسل از نویسندگان ما بوده است.“

سخنران بعدی شب به‎آذین توران میرهادی خاطر نشان ساخت که اعتمادزاده به وی آموخت به‎جای هرگونه رقابت، حس همکاری را در مدرسه‎ها رواگ (رواج) دهد و او در کودکستان و مدرسهٴ فرهاد که خود پی‎ریخته بود این پیشنهاد به‎آذین را کاربردی کرد و بدین‎گونه دانش‎آموزان وی همیاری و همگامی را جایگزین رقابت کردند و بعدها در هر جای جهان ”هم که بودند، این آموزه را از یاد نبردند.“ همچنین محمود دولت آبادی با ”آرمان‎خواه خواندن به‎آذین“ گفت که او زبان نوشته‎هایش را مدیون اعتمادزاده می‎داند.

چهارمین سخنران شب به‎آذین محمد روشن بود که در واگویه فرازهایی از شخصیت وی گفت:

”مهندس محمود اعتمادزاده انسانی والا و آزاده بود. کم سخن و فروتن، شرمگین و متین و آهسته و شکیبا بود. اما با این همه در زندگانی، نشانی از استواری و صلابت داشت. اهل تسامح بود اما مسامحه‎کار نبود. مداراگر بود اما سازشکار نبود. پیدا بود که باورهای اندیشگی او ریشه در اعتقاداتی بنیادین دارد...“ راه او ”راه پاکان و نیکان، درست‎اندیشان و راست‎کرداران بود... به باورهای خود اعتقاد راسخ داشت و سرپیچی از آن باورها را ناستوده می‎داشت. از هرگونه انحراف به‎شدت می‎پرهیزید... به راستی زبان فارسی را می‎شناخت و بدان ارج فراوان می‎نهاد. در گزینش واژگان... سخت گزیده‎جوی و گزیده‎گوی بود.“

آنگاه پوری سلطانی، همسر رفیق شهید مرتضا کیوان در یک پیام ویدیویی با اشاره به آشنایی ۶۰ ساله‎اش با استاد به‎آذین یاد آورشد که اعتمادزاده به او آموخت به‎جای خواندن شعر نیما، به نقد و بررسی آن بپردازد واو چنین کرد و در نشستی آن را خواند که همه و از جمله به‎آذین برایش دست زدند: واکنش ”به‎آذین برایم فراموش نشدنی بود.“

سپس شمس لنگرودی از نخستین دیدارش با به‎آذین سخن گفت و رشتهٴ گفتار را به مهدی غبرایی سپرد. غبرایی با اشاره به حرفهٴ مترجمی‎اش، به چهارگانهٴ ”جان شیفته“ و ”ژان کریستف“ (رومن رولان) و ”دن آرام“ و ”زمین نوآباد“ (م. شولوخف)، گردیدهٴ به‎آذین گریز زد و گفت: ”نثری که به‎آذین برگزید، نثر معیار و بی‎ممیز است.“

کامران پورصفر هشتمین سخنران این نشست نیز به رمان ناتمام خاندان امین‎زادگان به‎آذین اشاره کرد و گفت که این رمان ”روایتی از چگونگی انکشاف اجتماعی جامعهٴ ایران در هیئت یک خانوادهٴ تجارت‎پیشهٴ سنتی ایران است که به آهستگی رو به‎سوی تغییراتی جدید دارد.“ وی در پایان افزود: ”بزرگ‎ترین آثار به‎آذین ترجمه‎های اوست.“

نهمین سخنران شب به‎آذین، خسرو باقری نیز گفتار خود را از نامه‎های اعتمادزاده به پسرش زرتشت۳۵ و سپس به شخصیت وی گره زد و گفت:

”مردم ایران و فرهیختگان جهان، به‎آذین را به عنوان متفکری سرشناس، مترجمی نامدار، نویسنده‎ای توانا، روزنامه‎نگاری برجسته، از بنیادگذاران کانون نویسندگان ایران و شورای نویسندگان و هنرمندان ایران و فعال اجتماعی می‎شناسند. اما او درعین‎حال، همسر و پدر سه دختر و دو پسر هم بود.“

در پایان این نشست، کاوه اعتمادزاده فرزند به‎آذین از جمله گفت که پدرش ”نویسنده، مترجم، هنرمند و مرد مطبوعات، مرد سیاست، اندیشمند و مصلح اجتماعی است. او به همهٴ مردم ایران تعلق دارد. به‎آذین را نمی‎توان ندید. به‎آذین مردی چند بعدی بود و در آثار... او محورهایی متعدد وجود دارد که هریک به‎نوبهٴ خود قابل بررسی و دقت است. جا دارد محققان و نقدنویسان، روزی، هریک از این محورها را بررسی کنند.“

به‎آذین از نگاه سایه

سایه و به‎آذین از سال‎های بسیار دور- از ۱۳۲۵ به این‎سو- آشنایی و دوستی تنگاتنگ داشتند. به عبارتی، به‎آذین با خالهٴ سایه- مادر گلچین گیلانی-، و همسر او با دختر خالهٴ سایه رفت و آمد خانوادگی داشتند و این، راه را بر آشنایی این هر دو هموار کرده بود. آنها همچنین سالها در کوچهٴ زارع‎نژاد خیابان عین‎الدوله همسایه هم بودند. سایه به پاس همین دوستیِ به گفتهٴ خود ”بسیار صمیمانه‎اش“ با به‎آذین، در کتاب ”پیر پرنیان‎اندیش“، گوشه‎هایی از زندگی و شخصیت استاد به‎آذین را واگویه کرده است که فشرده‎ای از این‎همه در پی می‎آید:

به‎آذین بسیار خوش‎دل و صادق و خوددار بود. از درون، غمی سنگین داشت و از بیرون، خشک می‎نمود. او غم خود را در زیر نقابی از خشکی و خشونت پنهان می‎کرد. اگر او را نمی‎شناختید گمان می‎کردید یک فرعون است. ولی چنین نبود. هرچند که گاه حتا شوخی‎هایش نیز خشن می‎نمودند. اگر سر سخن گفتن نداشت هیچ نمی‎گفت اما آنجا که باید چیزی می‎گفت حرف خود را می‎زد. بسیار خجالتی بود. استبداد رای نداشت ولی در باورهای خود بسیار راسخ بود و با برهانی محکم از آنها دفاع می‎کرد. بسیار متین و سنگین و با سواد بود. همه به او ارج می‎نهادند؛ حتا مخالفانش. بسیار مردم‎دوست و ثابت‎قدم و استوار بود و همتی والا داشت. از تهی‎دستی و دشواری‎های زندگی‎اش هرگز نمی‎نالید. او در این ویژگی‎ها به‎راستی نمونه‎وار بود. با آنکه بارها به زندان افتاده و با او بدرفتاری شده بود اما هیچ‎گاه از آن شکوه‎ای نداشت. سال‎ها سال وقتی باهم به دریا می‎رفتیم، لخت نمی‎شد تا دست کنده شده و پوست ورچروکیده‎اش دیده نشود. یک روز در خانهٴ ما می‎خواست با همان یک‎دست خود پرتقال پوست بکند؛ سیاوش کسرایی خواست کمکش کند که او با خشونت گفت: ”نه آقا!“ و یک‎دستی با چه دشواری‎‎ای پرتقالش را پوست کند. [*]

به موسیقی خوب- چه ایرانی و چه فرنگی- بسیار علاقه داشت. وصیت کرده بود در مسجد و خانقاه برایش مراسمی گرفته نشود و اگر دوستان و خویشانش خواستند یادی از او کنند، گردهم آیند و به موسیقی گوش فرادهند. در همهٴ عمرش به سختی در یک خانهٴ رهنی زندگی کرد. شفیعی کدکنی او را ”مرد بزرگ، بزرگوار و عظیم‎الشان“ می‎نامید. زمانی که در خیابان عین‎الدوله و در یک بالاخانه زندگی می‎کرد، ما می‎رفتیم به خانه‎اش و گاه تا یک و دو پس از نیمه شب می‎نشستیم و نمی‎دانستیم که زن و بچه‎اش منتظرند که ما برویم و آنها بیایند رخت خوابشان را پهن کنند و بخوابند:

”دود از سرم بلند شد وقتی این را فهمیدم.“

تهی‎دستی او را کمتر کسی تجربه کرد. او با باورهایش زیست. به‎آذین که با خانوادهٴ بزرگ مالک همسرش ارتباطی نداشت، یک روز که لنگِ نانِ شب‎شان بودند، اندیشیده بود که اگر او می‎خواهد این‎گونه زندگی کند زن و بچه‎اش چه گناهی کرده‎اند؟ و به خود گفته بود که اگر او نباشد آنها می‎توانند به خانوادهٴ خود بازگردند و از تهی‎دستی برهند. سپس تصمیم به خودکشی می‎گیرد. زن و بچه‎اش را به پارک می‎فرستد، وصیت خود را می‎نویسد و سفره‎ای می‎گسترد. در سفره لگنی می‎گذارد و می‎خواهد با تیغ، رگ خود را بزند که ناگهان زنگ در به صدا در می‎آید. وقتی سرانجام در را می‎گشاید می‎بیند آقای آل رسول از انتشارات نیل و با پیشنهاد ترجمهٴ رمان“ ژان کریستف“ آمده است. وی سپس پیش‎پرداختی به به‎آذین می‎دهد و می‎رود.

به‎آذین زبانی فاخر و آراسته و درخشان داشت. به گمانم ”جان‎شیفته“ بهترین ترجمهٴ او بود. احسان طبری می‎گفت اگر رومن رولان زنده بود از این ترجمه حظ می‎کرد. طبری که اصل این رمان را خوانده بود می‎گفت: ”کار به‎آذین ترجمه نیست، باز آفرینی است.“

ترجمهٴ او از ”اولن اشپیگلِ“ شارل دوکوستر نیز بسیار درخشان است. او بسیار پرکار بود. به‎آذین ویژگی‎های انسانی بسیار گران‎بها را داشت. او، پرچم حزب تودهٴ ایران بود.

مهمان این آقایان

در خرداد ۱۳۴۹ وقتی فریدون تنکابنی را بر سر چاپ کتاب یادداشت‎های شهر شلوغ او به بند کشیده بودند، رساترین فریاد آزادی‎خواهانه در واکنش به این قانون‎شکنی آشکار، فریاد خشم‎آگین به‎آذین بود. وی این بار نیز در پرخاش به دستگاه امنیتی کشور، ”اعلامیه نویسندگان ایران“ را از دم قلم گذرانده بود که امضاهای ۵۳ شاعر و نویسنده در پای آن به چشم می‎نشست. اعلامیه‎ای که در آن سال‎ها دست‎به‎دست می‎گردید و برای نویسنده‎اش ارزش فزاینده می‎آفرید، اما چندان هم خوش‎شگون نبود: در ۲۱ تیر همان سال، به‎آذین را یکراست به زندان قزل قلعه (هتل ساقی معروف) بردند. از تلخ‎کامی‎های این اسارت چهارماهه یکی هم اینکه باید ماهی یک زندان عوض کند: قزل‎قلعه، کمیتهٴٴ مشترک و زندان قصر.

به‎آذین با دقت و تیزبینی شگرف رئالیستی‎اش، رخدادهای این دوره از زندان خود را در کتاب میهمان این آقایان، همچون فیلمی مستند به نمایش گذاشته است:

”به اندیشه کشیده می‎شوم. به سرشت و سرنوشت انسان. چرا از هر درنده‎ای درنده‎تر است؟“

رفیق به‎آذین در زندان با واریته‎ای از زندانیان سیاسی با جهان‎بینی‎های گونه‎گون آشنا می‎شود. از یک مائویست سازمان ”انقلابی“ (حزب رنجبران واپسین)، تا یک دو روحانی از حزب ملل اسلامی و.... وی دربارهٴ جوان رنجبرانی می‎نویسد:

”به حزب تودهٴ ایران بیشتر می‎تازد تا به حکومت که سرنیزه را در میدان سیاست کرده است. و باز با شوروی بیشتر دشمنی می“ورزد تا با آمریکا که پنهان و آشکار، در چهار گوشهٴ جهان دستش تا آرنج به خون آلوده است. و این‎همه به نام مارکسیسم- لنینیسمی که نمی‎دانم چی است و از کجا آمده است. از چین؟ یا به احتمال بیشتر از خود آمریکا؟“۳۶

به‎آذین با آنکه خود می‏داند که ”بدگمانی، گیاه بومی زندان سیاسی است. و نمی‎خواهم مجال رشد به آن بدهم.“۳۷ اما ناگزیر است دوراندیش باشد و خویشتن‎دار: ”تو را فرستاده‎اند اینجا خودت را حزبی جا بزنی و ازم حرف بیرون بکشی؟“

زندان با همهٴ خاطرات و خطراتش اما برای رفیق به‎آذین بسترساز ژرفش دیدگاه‎های حزبی اوست. وی که پلمیست و اقناع‎گری است چیره‎دست و بلندپایه، یک بار وقتی یکی از جوانان چپ رو خیره در چشم‎هایش می‎نگرد و از لزوم ”پاک کردن عرصهٴ سیاست ایران از بقایای حزب تودهٴ ایران“ و سخن گفتن با توده‎ای‎ها ”به زبان گلوله“! سخن می‎گوید، او به آرامی پاسخ می‎دهد:

”حزب را... باید در وابستگی طبقاتی‎اش شناخت،[باید دید] مظهر کدام قدرت اجتماعی“ است یا می‎تواند باشد. از این دیدرس، دیگر حزب برای ما ” زاییدهٴ اراده یا هوس کسی نیست.یک سازمان ریشه‎دار اجتماعی است که موجودیتش را باید در واقعیت پیوندش با طبقه جست، نه بر حسب فراز و نشیب راهش یا شکست و پیروزی مبارزه. این چیزها فرعی است...“۳۸

و باز در پاسخ به یک جوان تندرو که که شکست حزب را در کودتای ۳۲ ”همه چیز بر باد ده“! خوانده بود، استدلال کرد:

”کدام همه چیز؟ آیا طبقه به باد رفته؟ واقعیت بهره‎کشی و ستم طبقاتی نابود شده؟... پس طبقه برجاست. حزب هم برجاست.“ و نمی‎تواند هم نباشد.۳۹

رفیق به‎آذین در سال ۱۳۲۳ به حزب تودهٴ ایران پیوست و از آن پس، هرگز پیوندهای سازمانی و ایدیولوژیکی خود را از حزب طبقهٴ کارگر ایران نگسست. وی در سال‎های دههٴ ۵۰ خورشیدی با رهبری حزب در لایپزیک در تماس بود و رهنمودهایی برای کار توده‎ای یا ژرفش نبردهای مردمی به حزب می‎داد که از رادیو پیک ایران پخش می‎شد. وی در پلنوم هفدهم حزب تودهٴ ایران، به عضویت افتخاری کمیتهٴ مرکزی درآمد و بعدها کاندیدای عضویت در هیات سیاسی حزب شد که این بار گزمه‎های جمهوری اسلامی به سراغش رفتند و او را برای هشت سال آزگار به زنجیر کشیدند.

میهمان این برادران!

گفت: آن یار کزو گشت سر دار بلند

”جرم“ش این بود که اسرار هویدا می‎کرد

حافظ

سرنوشت تلخوش اندیشه و قلم در ایران،- از مزدک بامدادان تا مرتضا کیوان و رحمان هاتفی و به‎آذین و دیگران- جز داغ و درفش و شکنجه و زندان و آوارگی نبوده و نیست. اگر پل والری می‎دانست که ”پاداش اندیشه“ در میهن ما جز این همه نبوده است شاید هرگز نمی‎گفت: ”برای هر اندیشه‎ای پاداشی است.“!

اما گناه به‎آذین از ویزور تنگ جمهوری اسلامی بسیار سنگین و برنتافتنی است:

نویسنده، متفکر و مصلح اجتماعی

عضو کمیتهٴ مرکزی حزب تودهٴ ایران

کاندیدای عضویت در هیات سیاسی حزب

دبیرکل اتحاد دموکراتیک مردم ایران

دبیر انجمن هواداران ایرانی صلح

عضو دو دورهٴ هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران

دبیر شورای نویسندگان و هنرمندان ایران

سردبیر چندین رسانهٴ نوشتاری

زندانی سیاسی در رژیم شاهنشاهی

و... به این سیاهه می‎شود همچنان افزود.

تاریخ هفدهم بهمن ۱۳۶۱ را به خاطر بسپاریم: روز کودتای خونین جمهوری اسلامی علیه حزب تودهٴ ایران. روز بازداشت رفیق به‎آذین و فرزندش کاوه و انبوهی از هموندان کمیتهٴ مرکزی، کادرها و اعضای حزب طبقهٴ کارگر ایران. از این تاریخ تا هشت سال واپسین که پیکر پاره پاره و زخم خوردهٴ به‎آذین را به خانه‎اش بازپس می‎فرستند، بارها و بارها آرزوی مرگ در سر پیرمرد می‎گذرد. در سلول انفرادی اوین اما روزی سه‎بار جیرهٴ تازیانه داشت.و آن‎قدر بر کف پاهایش می‎کوبیدند که همواره روی پاهای چاک خورده و باند پیچی شده راه می‎رفت. هدف اما، درهم شکستن شخصیت آشتی‎ناپذیر به‎آذین و جلب همکاری او بود.

همسر فرهیخته و رنج‎کشیده‎اش در نامه‎ای به زنده یاد آیت‎الله منتظری شکوه سر داده بود که:

”پسرم را گرو گرفته‎اند تا از او علیه پدرش استفاده کنند.“

زندان توحید است و بازجویی‎های هرروزه و فشار و زجر و شکنجه و تنهایی. باید ”اعتراف“ کند که با یک شخصیت واهی روسی(شباشین) که هرگز وجود نداشته همکاری داشته است! نیز باید برای رد مارکسیسم- لنینیسم و حزب تودهٴ ایران ردیه بنویسد. باید خود و دیگر زندانیان را بشکند. و او برای آن که کهولت سن و شمشیر شکنجه‎ها زبانش را باز نکنند، به مرگ خود می‎اندیشد: به مرگی رهاننده و قهرمانانه. هم از این رو، کم می‎خورد تا سست شود و از پای درافتد:

”برایم این مرگ، رهایی بود و می‎خواستمش.“ یک بار پس از آنکه در سرمای زیر صفر گامه (درجهٴ) زمستان در حوض زندان توحید افتاده بود اندیشد:“این که کارم به ذات‎الریه بکشد، برایم وسوسه‎ای فریبنده بود. چه، شنیده بودم که این بیماری در پیران کشنده است. اما نه، قسمت نبود....“۴۰

بار دیگر وقتی می‎بیند شکنجه گرانش قرص‎ها و حتا تری‎نیترین او را به یغما برده‎اند، بازهم ”اندیشهٴ خواستنی مرگ“ به سراغش می‎آید و با آنکه تنها در سه ماه ”پانزده- بیست کیلو گرمی“ با ”تلاش شبانه‎روزی ”شکنجه‎گرانش وزن کم کرده است، اما گویی مرگ با او بیگانه شده است! ولی ”امید“ را نباید از دست داد. امروز دیگر از آن روزها نیست، شکنجه‎گرها خشمگین‎ترند. از بازجویش کاغذ و قلم می‎خواهد. و او از شادی در پوست خود نمی‎گنجد: ”حتمآ می‎خواهد اعتراف کند“! اما هدف به‎آذین نوشتن وصیت‎نامهٴ خویش است؛ چرا که گمان می‎کند این بار از مرگ نخواهد رست:

”نخستین ضربه‎ای که بر کف پایم فرود آمد، دردی انبوه در خطی باریک از پشتم نفوذ داد.“ با آنکه ” تنم روز به روز مانند شمع می‎گداخت، اینک به تعزیر[شکنجه] نیز خو می‎گرفتم... بهانه همیشه همان بود: ”تو جاسوس بوده‎ای، اقرار کن!“

سرانجام اما شمشیر شکنجه، این پیرمرد آشتی‎ناپذیر را چنان ایستا و شکست‎ناپذیر می‎کند که به مرگی قهرمانانه‎تر می‎اندیشد:

”خوشا مرگ گره‎گشا! مرگی به تیغ ستم، نه خودکشی...“

و آستانهٴ چنین مرگی، ”اعتراف“های دروغین مردی است که برای رهایی از زندان، خبر از کودتای حزبی داده بود:

”همه جا دشنام بود و تهدید بود و مشت و لگد...“

مرد با دروغ تاریخی‎اش، تخم خشونتی را پراکنده بود که پیامدهایش جز مرگ در زیر شکنجه نبود. برای آن که رفیق به‎آذین را به ”اعتراف“! وادارند، نخست پیکر درهم کوفتهٴ رفیق شهید مهدی کیهان را به او می‎نمایند. به‎آذین اما چیزی برای گفتن ندارد. پیرمرد را از میله‎ای می‎آویزند و با لگد و تازیانه به پایش می‎کوبند تا توازن خود را از دست بدهد و بیفتد و دارآویز شود. و یک بار به راستی چنین هم می‎شود که نجاتش می‎دهند. این بار بازجو برای شکستن پیرمرد به او می‎گوید:

”می‎دانی که من تا ۵۰۰ ضربه حکم تعزیر تو را از حاکم شرع گرفته‎ام؟“

و ۵۰۰ ضربه حتا برای جوانان نیرومند نیز جز مرگ و نابودی نیست چه رسد به پیرمردی که نزدیک به ۱۷ ماه در تنهایی سلول شمارهٴ ۱۷ بند یک زندان توحید گذرانده بود:

”از وزنم پانزده کیلو گرم کاسته شده بود و با پنی‎سیلین و ویتامین؛ و سه بار تزریق سرم، سر پا نگهداشته می‎شدم.“

سرانجام وقتی به‎آذین از نوشتن کتابی در رد مارکسیسم- لنینیسم سر باز می‎زند و بازجویش او را تهدید به مرگ می‎کند، او پاسخ می‎دهد: کاش لطف می‎کردید و حکم را هم- اینک به اجرا می‎گذاشتید!

در سال ۱۳۶۹ وقتی به‎آذین به خانه باز می‎گردد: ”همواره از عوارض دوران بازداشت و شکنجه‎های سخت، رنج می‎برد.“۴۱ بااین‎همه او این بار کوشید زنده بماند و راه رفته را از نو بپیماید:

”با برداشتی که از روند سیاست و وظیفهٴ روز دارم، خود را ناگزیر می‎بینم که پرچم به خاک افتادهٴ جنبش دموکراتیک توده‎ها را به قدر توان خویش از زمین برگیرم و یاران اجتماعی را به گرد آن فراخوانم.“۴۲

استورهٴ بی‎پایان

کمتر از هزار سال پیش، وقتی ابوالفضل بیهقی دبیر، استاد ارجمند خود بونصر مشکان را از دست داده بود در سوک او نوشت که می‎خواهم

”قلم را لختی بر وی بگریانم“؛ و مگر نه اینکه این نوشته- سرتاپا- گریهٴ قلم روزگار بر استوره‎ای است که آشتی می‎کرد اما سازشکار نبود؟ کوتاه می‎آمد اما به زانو در نمی‎نشست؟ آرام می‎گرفت اما فریاد خود را نمی‎خورد. آزاد نبود اما آزاده بود. و استدلال می‎کرد اما سفسته (سفسطه) را برنمی‎تافت؟

به‎آذین در ده سال و اندی از بازماندهٴ زندگی‎اش، ۱۶ آفرینهٴ ادبی و پژوهشی از خود به یادگار گذاشت.

و این درحالی بود که او از سالخوردگی و بیماری قلب و رنجوری همواره رنج می‎برد. اگر هشت سال آزگار از زندگی‎اش را شکنجه ندیده و آزاد زیسته بود آیا نمی‎توانست دستِ‎کم آن رمان رشک‎برانگیز خود، خانوادهٴ امین‎زادگان را به فرجام آورد؟ او در وصیت‎نامه‎اش نوشته بود که:

”من آدمی را دوست داشته‎ام و آزاد خواسته‎ام؛ از هر نژاد و ملت و زبانی که بوده باشد.“

و چقدر ساده بوده‎اند این پیشینیان ما که گویی نمی‎دانسته‎اند در روزگار ستم‎پرور سرمایه، عشق به انسان خود جرمی است بزرگ!

به‎آذین وصیت کرده بود که خاک‎سپاری‎اش بسیار ساده برگزار شود: نه مسجدی نه ترحیمی و نه چیزی دیگر. و چنین نیز هم شد. اما مردم که بیش و کم از مرگ او آگاه شده بودند، گرد تابوت او را گرفتند و فریاد برآوردند:

”درود بر به‎آذین! درود بر به‎آذین!“

و همان جا در گورستان رفیق جعفر کوش‎آبادی سروده بود:

خبر آمد به‎آذین رفت/ به‎جز معدودی از یاران/ نه دست ای دریغا روی دستی خورد/ نه دندانی لب افسوس را خایید!/ که پیشانی نوشت دیگراندیشان، در این ماتم سرا/ این بوده و این است.

رفیق به‎آذین اما در سراسر زندگی پر نشست و فراز خود یک توده‎ای فداکار و از جان‎گذشته ماند و هرگز به حزب خود پشت نکرد. او در سال ۱۳۹۰ در پاسخ به خبرنگار روزنامهٴ چپ‎ستیز شرق که پرسیده بود: اگر فرصت زندگی دوباره را بازیابد آیا بازهم همین راه را خواهد پیمود گفته بود:

”دوست ارجمند! بر من ببخش و سراب زندگی دوباره را به رخم نکشید... من جز آنچه بودم نمی‎توانم بود.“۴۳

نام و یادش گرامی باد.

پی‎نوشت

۱- از شعر ناگزیر، فروردین ۱۳۴۱.

۲- شعار جمهوری اسلامی: پس از انقلاب بهمن ۵۷ و دو ”انقلاب“! تسخیر سفارت آمریکا و برکناری بنی‎صدر، تارومار حزب تودهٴ ایران و دگراندیشان چپ، انقلاب چهارم آقایان بود!

۳- رفیق به‎آذین دانش آموختهٴ دانشکدهٴ مهندسی دریایی برست و دانشکدهٴ مهندسی ساختمان دریایی پاریس بود.(نشریه گیلان، ۱۳۸۰).

۴تا ۷- نشریه گیلان، ۱۷ فروردین ۱۳۸۰.

۸- خانوادهٴ هفت نفره: سه دختر و دو پسر که یکی از آن‎ها، دکتر زرتشت اعتمادزاده، در بامداد آدینهٴ ۱۰ دی ۱۳۷۸ در حومهٴ شهر ایل فرانسه درگذشت.

۹- از سایت به‎آذین، به کوشش شهلا اعتمادزاده، تورنتوی کانادا.

۱۰- شعرها برگرفته از سایت به‎آذین.

۱۱- پنج سال پایانی زندان، وگرنه به‎آذین هشت سال آزگار مهمان این برادران بود.

۱۲- نشریه گیلان

۱۳- همان جا.

۱۴- چیستا، شمارهٴ یک، مهر ۱۳۸۲.

۱۵- مسایلی از فرهنگ، هنر و زبان، نشر مروارید، چاپ نخست۱۳۵۹، ص. ۲۷۴.

۱۶تا ۲۲- میهمان این آقایان، محمود اعتمادزاده، نشر نیل.

۲۳- سایت ویکی پدیا.

۲۴- از سایت محمدتقی برومند،(ب. کیوان).

۲۵تا ۲۷- همان جا.

۲۸- نشریه گیلان.

۲۹- شورای نویسندگان در پائیز ۱۳۵۸ پی‎ریزی شد.

۳۰- به‎آذین، مراسم پایانی شب‎های شعر گوته، سایت به‎آذین.

۳۱- برگزار شده در محل انجمن فرهنگی ایران و آلمان (انستیتو گوته).

۳۲- تاریخ بازداشت: سوم آذر ۱۳۵۶.

۳۳- به‎آذین دربارهٴ انگیزهٴ بازداشت خود گفت: ”در بازجویی‎ها، تکیه بیشتر بر متن سخنرانی‎ام بود، نه روی مدارکی که می‎توانست بهانه انتصاب من به جریان سیاسی معین باشد.“ (سایت به‎آذین).

۳۴- سایت به‎آذین.

۳۵- کتاب از خواب تا بیداری، دکتر زرتشت اعتمادزاده، چاپ‎های ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، نشر نیل.

۳۶تا ۳۹- میهمان این آقایان، فصل۱۳.

۴۰- از هر دری، جلد دوم.

۴۱- سایت ویکی‎پدیا.

۴۲- از هر دری، جلد دو، ص. ۴۲.

۴۳- روزنامه شرق،۱۱آبان ۱۳۸۲.

[*]- این رویداد اما یادآور زمانی است که به آذین و شهید انوشیروان ابراهیمی پس از انقلاب هم سلول بودند و وی هرگز به رفیق ابراهیمی اجازه نمی داد، رخت ها و ظرفهایش را بشوید و خود با یک دست دشوارترین کارها را انجام می داد.

نامه مردم

breveon78-26aa1-2.jpg

۲۶مین سالگرد اعدام شیرزنی از تبار اسطوره ها

نوروز ۱۳۶۸ نوروز غم انگیزی بود، فاطمه مدرسی (سیمین فردین) سربلند و پیروز با حفظ تمامی اطلاعاتش همچو گنجی گرانبها در سینه، بر فراز شکنجه گاه

به پرواز درمی آید و «نوید آینده یی روشن و رها از تاریک اندیشی، جهل و جنایت را به نسل های جوان از راه رسیده بشارت می دهد. درود بر این پرواز گستاخ که

به سوی پهنه زمردین آسمان، تا بلندای رویای جاودانگی پرواز کرد و امید و

آرمان هایش بر پرچم گلگون سپاه میلیونی توده های رنج و زحمت حک شد.»

۲۶مین سالگرد اعدام شیرزنی از تبار اسطوره ها

ششم فروردین امسال ۲۶ سال از اعدام فاطمه مدرسی تهرانی «سیمین فردین»

می گذرد. وی در سال ١٣۲٧ در تهران متولد شد. سیمین دارای فوق لیسانس رشته حسابداری و کارمند شرکت ملی نفت ایران بود. سیمین فردین پیش از انقلاب ۱۳۵۷ یکی از کادرهای برجسته سازمان مخفی «نوید» بود که پس از انقلاب در تشکیلات غیرعلنی و به عنوان یکی از اعضای رهبری کمیته تهران و عضو مشاور کمیتهٴ مرکزی حزب تودهٴ ایران به فعالیت مبارزاتی خود ادامه داد.

وی در اردیبهشت ۱۳۶۱ همراه با همسر و فرزند یکسال و نیمه اش نازلی دستگیر و به زندان اوین منتقل می شود. جلادان ددمنشانه، با حیله های گوناگون برای درهم شکستن روحیه مقاومت سیمین، وی را ماه های متوالی شکنجه می کنند تا شاید که بتوانند روحیه این اسطوره مقاومت را درهم شکنند. اما «شعله مقدسی که در قلب او فروزان بود، یخ های ناامیدی، تزلزل، تسلیم طلبی و زبون را به سرعت آب می کرد و گرمابخش روان همه هم زنجیرانش بود.»*

سیمین خود درباره این شکنجه ها گفته بود: «پاهام تا زانو خونی بود. خون حتی از لای پانسمان پام بیرون زده بود نازلی با دیدن پاهای خونینم وحشت زده به من چسبید. آن موقع یه چادر سفید سرم بود و می لنگیدم و نازلی رو این ور اون ور به دندون می کشیدم. توالت های زندانِ سه هزار با سلول فاصله زیادی داشت. هر دفعه می خواستم برم اونجا، باید با اون پاهای آش و لاش،. بچه وحشت زده را با خود می کشیدم. با همه درد و نگرانی می کوشیدم دنیای نازلی را با شادی بیامیزم. هربار که مرا برای بازجویی می بردند، مدام این دغدعه را داشتم، نازلی چه میشه؟»

شکنجه های پی در پی جلادان مهلتی برای ترمیم پاهای له شده سیمین نمی گذاشت تا جایی که وی را دچار بیماریهای کلیوی و ریوی کرده بود. ولی «مقاومت اعجاب انگیز او حتی شکنجه گران را به تحسین او واداشته بود. روزی در پشت در اتاق بازجویی صدای یکی از بازجوها شنیده می شد که به دیگری می گفت: این سیمین هم عجب موجود عجیبی است! حیف که توده ای است…»*

نوروز ۱۳۶۸ نوروز غم انگیزی بود، سیمین فردین سربلند و پیروز با حفظ تمامی اطلاعاتش همچو گنجی گرانبها در سینه، بر فراز شکنجه گاه به پرواز درمی آید و «نوید آینده یی روشن و رها از تاریک اندیشی، جهل و جنایت را به نسل های جوان از راه رسیده بشارت می دهد. درود بر این پرواز گستاخ که به سوی پهنه زمردین آسمان، تا بلندای رویای جاودانگی پرواز کرد و امید و آرمان هایش بر پرچم گلگون سپاه میلیونی توده های رنج و زحمت حک شد.»* آری فاطمه مدرسی (سیمین فردین) همراه یاران بی شمارش به جوخه های اعدام سپرده شد.

یادش و یادشان گرامی

*کتاب شهیدان توده ای از ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۷ انتشارات حزب توده ایران

۶ فروردین ۱۳۹۴

نام ها و چهره های نازدودنی جنبش سندیکایی

ساموئل هوانسیان، آموزگار متعهد و فعال جنبش کارگری

در پرتو فعالیت و مبارزه خستگی ناپذیر او و یارانش گروه بزرگی از کارگران، معلمان، تکنیسین‌ها و کارگران فنی و ماهر ارمنی به صفوف سندیکاهای کارگری جلب و جذب شدند. مطابق پژوهش‌های تاریخی از جمله پژوهش‌های مندرج در کتاب “ایران بین دو انقلاب ـ از مشروطه تا انقلاب اسلامی ”: از ۱۰ نفری که در سال ۱۳۲۵ برای کمیته اجرایی اتحادیه کارگران ماهر شامل مکانیک، سیم‌کش و تکنیسین برگزیده شدند، شش نفر مسیحی (ارمنی ـ آشوری) بودند.

جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما طی دوران‌های مختلف فعالیت خود، مبارزان فداکار بسیاری را در دامن خود پرورانده است. علاوه بر کارگران، گروهی از روشنفکران انقلابی و زحمتکشان فکری نیز در رشد و اعتلای این جنبش نقش مؤثر و به یاد ماندنی ایفا کرده‌اند. جنبش سندیکایی زحمتکشان ایران بنا به ماهیت و سنت‌های انقلابی و طبقاتی خود، در ادوار گوناگون حیاتش طیف گسترده زحمتکشان را در خود جای داده است. تشکل‌های سندیکایی فرهنگیان کشور از زمره سازمان‌های سندیکایی در تاریخ محسوب می‌شوند که همواره بخش جدایی ناپذیر جنبش سندیکایی قلمداد شده‌اند. فرهنگیان شجاع و متعهد با سازمان‌دهی تشکل‌های سندیکایی در دفاع از حقوق صنفی آموزگاران و دبیران دستاوردهای برجسته و ماندگاری در تاریخ برجای گذاشتند. همچنین برخی از فرهنگیان در یاری رساندن و سازماندهی سندیکاهای کارگری هم دوش و یاور کارگران تولیدی و صنعتی فعالیت کرده اند. اینک در رشته مطالب نام‌های نا زدودنی به معرفی یکی از مبارزان شجاع و گمنام، آموزگار متعهد و انقلابی رفیق توده‌ای ساموئل هوانسیان فرزند دلاور ارامنه که در فعالیت‌های سندیکایی دهه بیست و سی خورشیدی نقش داشت، می پردازیم.

ساموئل هوانسیان، آموزگار متعهد و فعال جنبش کارگری

دهه بیست خورشیدی را به حق دوران رشد شکوفان جنبش سندیکایی کارگران ایران می‌نامند. در سال‌های ۱۳۲۶ ـ ۱۳۲۰ یعنی زمانیکه پس از نابودی استبداد رضاخانی، حزب سیاسی طبقه کارگر ـ حزب تودۀ ایران و همراه آن جنبش سندیکایی کارگران از فعالیت علنی برخوردار شدند، جنبش کارگری ـ سندیکایی با سرعت مراحل تشکل و آگاهی صنفی ـ طبقاتی و سیاسی را طی کرد، در نخستین مرحله یعنی از سال ۱۳۲۰ به اینسو اولین اتحادیه‌ها و سندیکاها شکل گرفت و مبارزان جنبش کارگری و سندیکایی فارغ از سایه سرکوب امکان فعالیت بی‌واسطه در میان توده‌های کارگری را یافتند. به دنبال ایجاد و احیای نخستین سندیکاها، تشکل کارگران در سازمان‌های وسیع سندیکایی حرفه‌ای صورت پذیرفت. سپس در سال ۱۳۲۱ شورای مرکزی اتحادیه‌های کارگری ایران با بیش از ۳۰ هزار عضو پا به عرصه فعالیت گذارد. رضا روستا، علی امید، تقی باقری، ولی‌الله مظاهری، حکیمی، بابازاده، کُباری، آرداشس آوانسیان، منوچهر مصلح، حسن حسین پور تبریزی، قازار سیمونیان و دیگران از زمره فعالان ثابت قدم این دوره بودند که با مساعی آن‌ها در اوّل ماه مه سال ۱۳۲۳ شورای متحده مرکزی اتحادیه‌های کارگران و زحمتکشان ایران از تجمع چهار مرکز سندیکایی که بیانگر وحدت سازمانی جنبش سندیکایی ایران بود، پایه‌گذاری شد. کارگران صنعت نفت و سندیکای آنان، سندیکای کارگران نفت خوزستان بلافاصله به شورای متحده پیوست و بدینسان وحدت کامل جنبش سندیکایی در سراسر کشور تحقق یافت و بیش از ۳۰۰ هزار نفر از کارگران و زحمتکشان ایران زیر پرچم شورای متحده سازمان یافتند. شورای متحده در سال ۱۳۲۵ مورد شناسایی فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری قرار گرفت. رفیق ساموئل هوانسیان بعنوان معلم و روشنفکر انقلابی در این سال‌ها از فعالین جنبش کارگری بود و ارتباط نزدیک با رضا روستا دبیر و رهبر شورای متحده مرکزی و نیز قازار سیمونیان عضو رهبری شورای متحده و سازمان دهنده تشکل‌های کارمندان و فرهنگیان داشت. فعالیت این معلم شجاع در تشکل‌یابی کارمندان و تلاش برای ایجاد تشکل صنفی ـ سندیکایی فرهنگیان در چارچوب شورای متحده مرکزی ثمرات فراوانی داشت. ساموئل هوانسیان بلافاصله پس از ۱۰ مهر سال ۱۳۲۰ در مقام یک معلم آگاه و انقلابی به صفوف حزب پُر افتخار تودۀ ایران پیوست. از همان نخستین سال‌های فعالیت سیاسی، کار در میان زحمتکشان ارمنی ـ کارگران و فرهنگیان ارمنی و در همان حال مبارزه دوشادوش و همراه با رضا روستا، آرداشس آوانسیان و قازار سیمونیان برای ایجاد سندیکاهای کارگری، عمده وظایف و مسئولیت‌های او را شامل می‌شد. در پرتو فعالیت و مبارزه خستگی ناپذیر او و یارانش گروه بزرگی از کارگران، معلمان، تکنیسین‌ها و کارگران فنی و ماهر ارمنی به صفوف سندیکاهای کارگری جلب و جذب شدند. مطابق پژوهش‌های تاریخی از جمله پژوهش‌های مندرج در کتاب “ایران بین دو انقلاب ـ از مشروطه تا انقلاب اسلامی ـ،”: از ۱۰ نفری که در سال ۱۳۲۵ برای کمیته اجرایی اتحادیه کارگران ماهر شامل مکانیک، سیم‌کش و تکنیسین برگزیده شدند، شش نفر مسیحی (ارمنی ـ آشوری) بودند. از دوازده نفر عضو کمیته اجرایی اتحادیه سینما گران در سال های ۱۳۲۵ ـ ۱۳۲۳ سه نفر مسیحی (بخوان ارمنی) بودند، از بیست و چهار نفر عضو کمیته‌های اجرایی اتحادیه‌های درودگران، خیاطان و کفاشان در سال های ۱۳۲۶ ـ ۱۳۲۳ چهار تن مسیحی (بخوان ارمنی) بودند… اصناف قنادان، داروخانه‌داران و اغذیه و مشروب فروشان که ارمنیان در آنها اکثریت داشتند، عضو شورای متحده مرکزی بودند. (ایران بین دو انقلاب ـ نشر مرکز ـ چاپ سال ۱۳۷۷ـ یرواند آبراهامیان ـ صفحه ۳۵۲). حضور وسیع و مؤثر زحمتکشان ارمنی و نیز آشوری، کلیمی، زردشتی، با تلاش‌های خستگی ناپذیر مبارزان ثابت قدم توده ای مانند ساموئل هوانسیان امکان پذیر شده بود. فعالیت او طی این دوران شبانه‌روزی بود و او را یکی از کادرهای بسیار فعال جنبش کارگری و سندیکایی می‌شناختند. او در راه ایجاد سندیکاهای فرهنگیان که شامل همه معلمان و آموزگاران فارغ از مذهب، نژاد، زبان باشد و از منافع و حقوق صنفی آنان دفاع نماید بسیار می کوشید؛ فعالیت گروهی از فرهنگیان در جنب شورای متحده و یاری آنها به نشریات کارگری از جمله روزنامه ظفر به‌عنوان ارگان شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران نیز از جمله فعالیت‌های آن دوران توده‌ای مبارز و استوار ساموئل هوانسیان بود. او پس از توطئه غیر قانونی کردن حزب در سال ۱۳۲۷ و یورش به سندیکاها مدتی بازداشت و زندانی شد. پس از آزادی بار دیگر فعالیت پُر ثمر خود را از سر گرفت. در سازماندهی اعتصاب معلمان و فرهنگیان در نقش یکی از سازمانگران با تجربه قرار داشت. به دنبال کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد، مدت‌ها متواری بود. پس از آن تنها اجازه تدریس در دبستان ارامنه ـ دبستان کوشش ـ را داشت. نیروهای ارتجاعی با کمک فرمانداری نظامی و عمال دربار پهلوی مانع از تدریس او و انجام وظیفه به عنوان مدیر دبستان شدند. او هرگز علی‌رغم وضعیت ناگوار مالی بویژه پس از کودتای ۲۸ مرداد، حاضر به تسلیم و سر خم کردن به استبداد نشد. همین امر خشم مرتجعان را بر می‌انگیخت. رفیق ساموئل هوانسیان توده‌ای استوار، فعال جنبش کارگری، معلم شجاع و انقلابی سرانجام با توطئه مشترک محافل ارتجاعی و فرمانداری نظامی شاه آمریکایی در سال ۱۳۳۷ در کلاس درس جلوی چشم دانش آموزان با اسلحه کمری مورد اصابت گلوله چند “ناشناس” قرار گرفت و در دم به شهادت رسید. قاتلان او هرگز شناسایی نشدند.

نام و راه رفیق شهید ساموئل هوانسیان جاودانه است. نقش او در فعالیت‌های جنبش کارگری نازدودنی است!

اتحاد کارگر

2222-8.jpg

نام ها و چهره های نازدونی جنبش سندیکایی

علی پرندگام مبارز و سندیکالیست پیگیر

شهید علی پرندگام، یکی از مبارزان گمنام جنبش کارگری ـ سندیکایی واز نخستین قربانیان قتل و ترورهای جمهوریِ اسلامی و باندهای قشری جنایتکار به شمار می آید.

علی پرندگام در سال ۱۳۱۳ در شهر قزوین در خانواده‌ای کارگری متولد شد؛ از نوجونی به امرار معاش خانواده کمک می کرد و از این رو با طعم تلخ ظلم و بی‌عدالتی خیلی زود در یک جامعه طبقاتی آشنا شد.

فضای سیاسی دهه بیست کشور، افکار این خانواده کارگری را نیز تحت تاثیر خود گرفته بود. از طریق خانواده با تحول‌های جامعه و فعالیت پُر ثمر حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب تودۀ ایران و مبارزات جنبش کارگری و سندیکایی بویژه پیکار شورای متحده مرکزی آشنا می‌شد و این امر روح این جوان زحمتکش را دستخوش تغییر می‌ساخت.

هنگامیکه هفده سال داشت به صفوف سازمان جوانان حزب تودۀ ایران پیوست. در کارخانه‌ها و کارگاه‌های زادگاه خود و اطراف آن به فعالیت در میان کارگران و زحمتکشان می‌پرداخت و اندیشه‌های نو را به طبقه‌ای که خود از میان آن برخاسته بود، انتقال می‌داد. با کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد، به عنوان یک کارگر فعال توده ای مورد پیگرد گزمگان استبداد قرار گرفت. مدتی پنهان شد و سپس به تهران کوچ کرد.

ابتدا در کارخانه‌های مختلف اطراف تهران به کار مشغول شد. با حفظ و رعایت پنهانکاری می‌کوشید سنت‌های کارگری و سندیکایی را در میان کارگران رواج دهد. بعلاوه او در این سال‌ها در برخی سندیکاهای کارگری آن زمان فعالیت پُر ثمری داشت و از هیچ کوششی برای برافراشته نگه داشتن سنت‌ها و مبارزات اصیل سندیکایی دریغ نمی‌ورزید.

علی پرندگام در دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی به علت فعالیت‌های خود در سندیکاهای موجود آن زمان مورد اعتماد کارگران بود و به همان اندازه از سوی ساواک و گردانندگان وابسته به حکومتِ برخی سندیکاها، یا به بیان دقیق تر “کارگران یقه سفید” در خدمت دستگاه و کارفرمایان مورد انزجار شدید!

او در این سال‌ها با برخی دیگر از مبارزان به نام جنبش کارگری مانند ولی‌الله مظاهری و عزت‌الله زارع تماس‌هایی داشت. در آستانه انقلاب از فعالترین کارگران و سندیکالیست‌ها در سازمان‌دهی اعتصاب‌های پی در پی کارگری بود که کمر رژیم سلطنتی را در هم شکست.

با سندیکالیست‌های مجربی مانند زارع و مظاهری در نخستین روزهای پیروزی انقلاب برای برپایی تشکل‌های سندیکایی برپایه صحیح طبقاتی همکاری و با مظاهری در تاسیس انجمن همبستگی همکاری‌هایی داشت؛ او در مراکز کارگری از جمله کارخانه شیر پاستوریزه به عنوان یک مبارز مدافع تشکیل سندیکا و حق و حقوق سندیکایی کارگران شناخته می‌شد و از این رو باندهای قشری وابسته به حاکمیت نوپا و روحانیون قشری به شدت با او مخالف بوده و در نزد کارگران وی را به “بی دینی” و ترویج افکار توده ای در کارخانه متهم می‌کردند.

در همان نخستین ماه‌های پیروزی انقلاب علی پرندگام به دفعات از سوی قشریون مذهبی و عناصری که در کارخانه‌ها با اعمال فشار و توطئه می‌کوشیدند مانع سازمان‌یابی مستقل زحمتکشان شوند، (اینان بعدها در خانه کارگر سازماندهی شدند) مورد تهدید و حتی ضرب و شتم قرار گرفته بود.

در سال‌های ۶۰ ـ ۵۸ حکومت با سازماندهی باندهای چماقدار در محیط‌های کارگری که ریاست آن با علی ربیعی، حسین کمالی، دانشمند و علی رضا محجوب بود، هرگونه فعالیت ثمر بخش سندیکایی را تحت عنوان “سندیکا طاغوتی” است، مورد حمله قرار می‌دادند. این باندها توطئه علیه انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگران و زحمتکشان تهران و حومه را طراحی کرده و پیاده می‌ساختند.

علی پرندگام در سال ۵۸ در دفاع از حق برپایی سندیکا بویژ در کارخانه شیر پاستوریزه به مخالفت با تشکیل انجمن‌های اسلامی به جای سندیکا پرداخت و این امر خشم قشریون را که با هزار رشته به خمینی، بهشتی، رفسنجانی، خامنه‌ای و دیگر سران حکومت جمهوری اسلامی پیوند داشتند، برانگیخت. ابتدا کمیته‌های آن زمان او را تهدید کردند و سپس با مشارکت قشریون مذهبی و کمیته‌ها در آذر ماه سال ۵۸ او به ضرب گلوله افرادی که هرگز شناخته نشدند در کارخانه شیر پاستوریزه به قتل رسید.

مزدوران وابسته به حکومت مرگ او را در اثر “تیراندازی افراد مسلح که برای سرقت از کارخانه آمده بودند،” معرفی نمودند تا ردپایی از خود به جا نگذاشته باشند.

رفیق توده ای، کارگر قهرمان و سندیکالیست پی‌گیر علی پرندگام از نخستین قربانیان ترورهای جنایتکارانه حاکمیت است که بعدها به شکل فاجعه ملی، قتل‌های زنجیره ای، قتل فروهرها، قتل دکتر کاظم سامی و ترورهای خارج کشور خود را نشان داد. در سال‌های نخست انقلاب بویژه سال ۵۸ هنوز امکان تشخیص و افشای این توطئه‌ها و نقشه‌های جنایتکارانه به مانند امروز نبود. به جا و به حق خواهد بود از کارگر قهرمانِ توده‌ای علی پرندگام به عنوان یکی از نخستین قربانیان جنایات جمهوری اسلامی در سه دهه اخیر نام برده شود. این سندیکالیست استوار، در سنگر طبقه کارگر از حق برپایی سندیکا و حقوق سندیکایی با جان خود دفاع کرد. نام او با افتخار در تاریخ جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما ثبت شده است! نام و راه این کارگر توده‌ای و سندیکالیست آگاه جاودانه باد!

اتحاد کارگر

germany-auschwitz-inv_moor2222.jpg

هفتادمین سالروز آزادی اردوگاه آشویتس برگزار شد

روسای جمهور آلمان، فرانسه، اتریش و مجارستان از جمله مقامات دولتی حاضر در مراسمی بودند که با حضور ۳۰۰ تن از جان به در بردگان هولوکاست برگزار شد. محور سخنرانی‌ها، هشدار علیه نژادپرستی، نفرت‌پراکنی و یهودی‌‌ستیزی بود.

هفتادمین سالگرد آزادسازی اردوگاه مرگ آشویتس- بیرکنائو به دست ارتش سرخ، با حضور مقامات بیش از ۴۰ کشور جهان در محل این اردوگاه برگزار شد. اردوگاه مرگ آشویتس، بزرگترین اردوگاه کار اجباری آلمان نازی بود که پس از اشغال لهستان در حوالی شهر کراکائو ساخته شد. نازی‌ها نخستین کوره‌های آدم‌سوزی و اتاق‌های گاز را در این اردوگاه بنا کردند.

رئیس جمهور لهستان، کوموروفسکی در سخنرانی خود به لزوم تدابیری علیه نژادپرستی و یهودی‌ستیزی اشاره کرد. او گفت از یاد نباید برد که خودکامگی و نقض حقوق بین‌الملل، چه فجایعی در دوران تسلط ناسیونال سوسیالیسم آفرید.

کومورفسکی آشویتس را «دوزخ نفرت و خشونت» خواند و خواستار ایستادگی در قبال هرگونه «کیش ملت» شد. او در برابر ۳۰۰ میهمان مراسم بزرگداشت گفت ناسیونال سوسیالیست‌ها «میهن ما را به گورستان ابدی یهودیان تبدیل کردند.»

ویکتور اوربان، رئیس جمهور مجارستان نیز در نطقی به این مناسبت در گورستان یهودیان بوداپست، همکاری و همدستی کشورش با عاملان هولوکاست را رسما نکوهش کرد.

فرانسوا اولاند رئیس جمهور فرانسه پیش از حرکت به سمت لهستان، در مراسمی درپاریس شرکت کرد و گفت یهودی‌ستیزی در کشورش را تحمل نمی‌کند. او از شرکت‌های اینترنتی خواست مراقب فعالیت‌های ضد یهودی در فضای مجازی باشند.

باراک اوباما به این مناسبت از رشد یهودی‌ستیزی در جهان ابراز نگرانی کرد. رئیس جمهور آمریکا گفت حملات تروریستی اخیر در پاریس، مسئولیت جهانیان نسبت به یهودی‌ستیزی و تقبیح هر شکل این رویکرد را گوشزد می‌کند.

پاپ نیز پیامی در توئیتر منتشر کرد و نوشت: «رنج آشویتس زنده است و ما را به ساختن جهانی توام با صلح و کرامت بین خلق‌ها فرا می‌خواند.»

رئیس جمهور آلمان، صبح ‌سه‌شنبه ۲۷ ژانویه در سخنرانی خود در مجلس فدرال این کشور، به لزوم هم‌پیوندی مهاجران با جامعه جدید پرداخت. او گفت: «برخی از مهاجران، از کشورهایی به آلمان می‌آیند که یهودی‌ستیزی و نفرت علیه اسرائیل در آن رواج دارد ولی لازم است آن‌ها در اینجا با هنجارها و تعهدات ما منطبق شوند.»

گاوک این را هم گفت که هولوکاست با تاریخ آلمان گره خورده و در حافظه همه شهروندان باقی خواهد ماند. او افزود: «هیچ هویت آلمانی بدون آشویتس وجود ندارد.»

ملکه الیزابت دوم هم با ارسال پیام، به بازماندگان هولوکاست و خاطره قربانیان نسل‌کشی یهودیان ادای احترام کرد. دولت بریتانیا اعلام کرد که به مناسبت هفتادمین سالگرد آزادی آشویتس، ۵۰ میلیون پوند (۶۹ میلیون یورو) برای ساخت یک بنای یادبود هولوکاست و یک مرکز آموزشی اختصاص می‌دهد.

پوتین، رئیس جمهور روسیه در سخنانی در موزه یهودیان مسکو، با ستایش از نقش یهودیان در مقابله با فاشیسم، به حضور نیم میلیون یهودی در ارتش سرخ اشاره کرد و از جان باختن ۲۰۰ هزار نفر آن‌ها در طول جنگ دوم گفت.

پوتین شمع سیاهی به یاد قربانیان هولوکاست روشن کرد. او به خطرات سلطه‌جویی پرداخت و از جمله به کشته شدن غیرنظامیان در بحران اوکراین و سکوت و بی‌عملی در این زمینه اشاره کرد.

پوتین درحالی در مراسم هفتادمین سالروز آزادسازی آشویتس شرکت نکرد که این اردوگاه توسط سربازان ارتش سرخ آزاد شده و مقامات روس همواره در سالگردهای این اردوگاه حضور داشته‌اند. عدم حضور او در این مراسم به کدورت با لهستان بر سر مواضع این کشور در بحران اوکراین باز می‌گردد.

قرار بود مراسم ویژه‌ای در مقر سازمان ملل به مناسبت هفتادمین سالروز آزادسازی اردوگاه مرگ آشویتس برگزار شود اما برف وبوران ناشی از توفان جوندو در نیویورک و منع رفت و آمد اتومبیل‌ها، این مراسم را بر هم زد. سازمان ملل نیز جزء اداراتی بود که روز سه‌شنبه ۲۷ ژانویه تعطیل شدند.

در اردوگاه مرگ آشویتس بین یک میلیون تا یک میلیون و پانصد هزار یهودی، کمونیست‌، سوسیالیست، روشنفکر، کولی و یا همجنس‌گرا کشته شدند.

دعوت برای مراسم هفتادمین سالگرد آزادی سازی این اردوگاه از سوی «بنیاد آشویتس» صورت گرفته بود. ۳۰۰ نفری که جان به در بردگان این اردوگاه هستند، بسیار سالخورده‌اند و این مراسم می‌تواند آخرین دیدار آن‌ها از محل اسارت‌شان باشد.

بر سر در ورودی این اردوگاه نوشته بودند Arbeit macht frei؛ یعنی کار آزاد می‌کند.

DW.DE

GetAttachment.jpg

نام ها و چهره های نازدونی جنبش سندیکایی

​ولی‌الله مظاهری از رهبران و پیش کسوتان جنبش سندیکایی کارگران

ولی‌الله مظاهری در دوران پس از انقلاب از کوشندگان و پایه گذاران اصلی و اولیه انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگری تهران و حومه بود.

پیدایش و تکامل جنبش کارگری و سندیکایی میهن ما در ارتباط مستقیم با فعالیت حزب طبقه کارگر ایران در دوره‌های مختلف حیات آن قرار دارد. روح و سنت‌های انقلابی جنبش سندیکایی ایران که تا امروز دوام و قوام داشته است، مرهون تلاش پیگیرانه و خستگی نا پذیر مبارزان و فعالان حزب طبقه کارگر ایران به شمار آمده و می‌آید.

اعتصاب کارگران چاپخانه‌های تهران در بهار و تابستان سال ۱۲۸۶ خورشیدی و سپس اعتصاب کارمندان تلگرافخانۀ تبریز در زمستان همان سال در کنار اعتصاب کارگران کارخانه چرم سازی تبریز و کارگران شیلات بندر انزلی در سال ۱۲۸۷ خورشیدی، طلیعه رشد و گسترش جنبش کارگری و سندیکایی بر بستر نیازهای عینی تاریخ بود.

سال‌های پیش و پس از ۱۳۰۰ خورشیدی را دوران رشد گسترده جنبش سندیکایی در ایران ارزیابی می کنند. طی این دوران فعالیت‌های سندیکایی در اشکال گوناگون بسط یافت. “در سال ۱۲۹۹ خورشیدی تعداد اتحادیه های کارگری در تهران به ۱۵ رسید، و در همان سال شورای اتحادیه‌های تهران پا به عرصه وجود گذاشت.

پس از یک سال، در آبان ۱۳۰۰ شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه ای کارگران ایجاد گردید که هدف آن رهبری جنبش سندیکایی و اتحادیه‌ای در سطح کشور بود. طی ۴ سال، بیش از سی هزار نفر از کارگران و کارمندان در سندیکاهای کارگری زیر پرچم شورای مرکزی اتحادیه‌های حرفه ای گرد آمدند”.

از سال ۱۳۰۴ سرکوب جنبش کارگری توسط رضا خان به دستور امپریالیسم انگلیس شدت بی‌سابقه‌ای یافت. در سال ۱۳۱۰ قانون معروف به قانون سیاه به تصویب رسید و پیگرد فعالان جنبش کارگری و مبارزان سندیکایی توام با خشونت به اوج رسید. فعالیت سندیکایی شکل دیگری یافت امّا هرگز متوقف نشد.

اعتصاب کارگران نفت جنوب (خوزستان) و اعتصاب کارگران راه آهن شمال (مازندران) و اعتصاب سازمان یافته و متحد کارگران کارخانه وطن اصفهان نشان داد با سرکوب و خشونت نمی‌توان جنبش کارگری را متوقف نمود.

ولی‌الله مظاهری در چنین دورانی در فاصله سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ نخستین سنگرهای مبارزه را تجربه می‌کرد. ولی‌الله مظاهری در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در خانواده‌ای محروم و زحمتکش بدنیا آمد. از همان نوجوانی با فقر و بی‌عدالتی آشنا شد. هنوز نوجوانی بیش نبود که به عنوان کارگر ساختمانی شروع به کار کرد و سپس به عنوان معمار به کار ادامه داد.

او در سال‌های جوانی به کار سندیکایی همراه با فعالان و مبارزان حزب کمونیست ایران ـ سلف حزب توده ایران می پرداخت. در جریان سرکوب جنبش کارگری در سال های ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۸ توسط دیکتاتوری رضا خانی، او دستگیر و به مدت ۴ سال را در زندان رضا شاهی گذراند. پس از سقوط رضا خان این عامل رسوای انگلیس، مظاهری بار دیگر فعالیت سیاسی و سندیکایی خود را با تجربه‌های غنی گذشته، آغاز کرد.

او از پایه گذاران سندیکای کارگران بنا بود که در سال ۱۳۲۰ با تلاش او و دیگر کارگران آگاه تاسیس شد. مظاهری با توجه به تجربه فعالیت سندیکایی از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰ به عنوان دبیر و رهبر سندیکای کارگران بنا انجام وظیفه می‌کرد. در سال ۱۳۲۲ با غرور و افتخار به سنگر حزب طبقه کارگر ایران ـ حزب توده ایران پیوست و تا پایان عمر به آرمان خود وفادار ماند.

با تاسیس شورای متحده مرکزی که مظاهری یکی از کوشندگان آن بود، به عضویت رهبری و مسئولیت شورای شهرستان‌های شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان ایران انتخاب شد. او به مثابه یکی از مجرب‌ترین سندیکالیست‌ها نقش ارزنده‌ای در متشکل کردن کارگران در صفوف سندیکاها و زیر درفش پُر افتخار شورای متحده مرکزی کارگران و زحمتکشان به عنوان مهم‌ترین، سازمان یافته‌ترین و نیرومندترین سازمان سندیکایی ایران و خاورمیانه و یکی از متشکل‌ترین سازمان‌های سندیکایی قاره آسیا که از اعضای فدراسیون جهانی سندیکاهای کارگری (از اعضای اولیه و مؤثر) قلمداد می شد، ایفا نمود.

مظاهری در ادامه فعالیت‌های خود در سال ۱۳۳۱ پیش از کودتای انگلیسی ـ آمریکای ۲۸ مرداد، به عضویت شورای موتلفه کارگران برگزیده شد و فعالیت‌های سندیکایی را رهبری و هدایت می‌کرد. با کودتای ننگین ۲۸ مرداد مظاهری مانند هم‌رزمان و رفقای خود دستگیر، شکنجه و به حبس محکوم شد.

او از بهمن سال ۱۳۳۴ تا بهمن ۱۳۳۸ را در زندان‌های لشکر ۲ زرهی و قزل قلعه گذراند. زجر و شکنجه خللی در ارداه این کارگر شریف و آگاه ایجاد نکرد. او با عزمی راسخ برای ادامه مبارزه به سود منافع زحمتکشان از زندان آزاد شد. در سال ۱۳۳۹ یعنی یکسال پس از آزادی به اتفاق هم‌رزم خود، مبارز نامدار تقی باقری به تاسیس یک صندوق تعاون برای کمک به کارگران مبادرت کرد. این صندوق تعاون در خدمت زحمتکشان و فعالین سندیکایی قرار داشت.

در تمام طول سال‌های پیش از پیروزی انقلاب، مظاهری با استفاده از امکانات آشکار و مخفی، به کوشش پیگیرانه خود در دفاع از منافع کارگران ادامه داد و درفش مبارزات اصیل و طبقاتی سندیکایی را هیچگاه از دست ننهاد. در آستانه انقلاب از سازمان دهندگان اعتصاب‌های طبقه کارگر بود. در سال‌های ۵۷ ـ ۵۶ نقش بسیار مؤثری در گردهم آوردن و سازمان دادن سندیکاهای کارگری موجود و ارتقاء سطح همبستگی میان طبقه کارگر و زحمتکشان برعهده داشت.

با پیروزی انقلاب ابعاد و دامنه فعالیت‌های او گسترش یافت. فعالیت در صفوف حزب تودۀ ایران و مبارزه پیگیرانه در راه تشکل سندیکایی زحمتکشان تمام زندگی او را در این دورۀ زمانی در بر می‌گرفت.

در این دوران مظاهری تجارب غنی و دانش سندیکایی و سیاسی خود را وقف تشکل آگاهانه جنبش کارگری و سندیکایی کرد و در این راه شبانه روز می‌کوشید.

مظاهری از نخستین و اصلی‌ترین پایه گذاران انجمن همبستگی سندیکاها و شوراهای کارگران و زحمتکشان تهران و حومه بود. در واقع می توان او را مبتکر اصلی و مؤثر و سازمان دهنده اولیه انجمن همبستگی به مثابه تجمع واحد سندیکایی کشور در سال‌های نخست پیروزی انقلاب دانست.

در پرتو فعالیت خستگی نا پذیر او و یارانش، آگاهی طبقاتی و سندیکایی و در ادامه آن احیا و ایجاد تشکل‌های سندیکایی در سال‌های اول انقلاب گسترش می‌یافت. این امر با مخالفت حاکمان ـ سران جمهوری اسلامی ـ روبرو بود. مظاهری با توجه به تجربه و سابقه خود پیش از مرگ نا به هنگامش نسبت به توطئه‌های حاکمیت جدید در قبال کارگران و دیدگاه تشکل‌های به اصطلاح “کارگری” جمهوری اسلامی هشدار می‌داد و آن را مخرب ارزیابی می کرد.

زنده یاد مظاهری در زمستان سال ۵۹ جان خود را بر اثر حادثه رانندگی از دست داد. فقدان او از نظر نقش ارزنده‌ای که می‌توانست در متشکل ساختن جنبش کارگری و سندیکایی ایران در آن زمان معین تاریخی ایفا کند، از سوی همه فعالان سیاسی و سندیکایی مورد تأکید قرار گرفته بود.

نام مبارز پیش کسوت و مجرب جنبش کارگری و سندیکایی، رفیق ولی الله مظاهری با احترام و تکریم همراه است. نام و مبارزه او الهام بخش نسل نو کارگران ایران خواهد بود. او یکی از رهبران پیش کسوت جنبش کارگری ـ سندیکایی میهن ماست!

اتحاد کارگر

forough-2222.jpg

به مناسبت ۸۰مین سالگرد تولد فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد: «آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.»

فروغ فرخزاد هشتاد ساله شد

فروغ فرخزاد:“آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن‌ها با مردان است… من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آن‌ها به کار می‌برم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیت‌های علمی هنری و اجتماعی زنان است.”

فروغ‌الزمان فرخزاد هشتم دی‌ماه ۱۳۱۳ در خیابان معزالسلطنه در محله امیریه تهران به دنیا آمد. پس از گذراندن دبستان و دبیرستان به هنرستان بانوان رفت و خیاطی و نقاشی فراگرفت. تا سال سوم در دبیرستان “خسرو خاور” درس خواند. یکی از هم‌کلاسی‌های فروغ می‌گفت: زنگ‌های انشا برای فروغ بدترین ساعات درس بود؛ همیشه می‌گفت که من از انشا متنفرم و بیزارم چرا که معلم انشا همیشه او را توبیخ می‌کرد و می‌گفت: فروغ تو این ‌ها را از کتاب‌ها می‌دزدی؟ فروغ گویا به خیاطی علاقه‌ی وافر داشت و می‌گفت وقتی از خیاطی برمی‌گردم بهتر می‌توانم شعر بگویم.

فروغ تنها شانزده سال داشت که به یکی از بستگان مادرش دل بست و او کسی نبود جز پرویز شاپور که خود نویسنده بود و از لحاظ سنی پانزده سال از فروغ بزرگتر بود. خانواده فروغ با این ازدواج مخالف بودند. محصول این ازدواج فرزند پسری است به نام کامیار. این وصلت چندان نپائید و از همسرش جدا شد و این جدایی موجب شد که از دیدار فرزندش محروم بماند. فروغ هم‌واره نگران قضاوت فرزندش در مورد خود بود. او در جایی در این باره می‌گوید:

“کامی یک روز بزرگ خواهد شد و مرا چنان که هستم خواهد شناخت نه آن‌طور که درباره من به او تلقین می‌کنند و معصومیت او را با تفتیش‌های بیمارانه‌ی خود آلوده می‌سازند.”

فروغ سیزده یا چهارده ساله بود که شعرگفتن آغاز کرد. او در مصاحبه‌ای می‌گوید:

“وقتی سیزده یا چهارده ساله بودم، خیلی غزل می‌ساختم و هیچ‌وقت هم آن‌را چاپ نکردم. وقتی غزل را نگاه می‌کنم با وجود این‌که از حالت کلی آن خوشم می‌آید به خودم می‌گویم خوب خانم، کمپلکس غزل‌سرایی آخر تو را هم گرفت.

فروغ هفده سال داشت که نخستین مجموعه‌ی اشعار خود به نام “اسیر” را در سال ۱۳۳۱ چاپ کرد و بیست‌ویک‌سال داشت که مجموعه “دیوار” را منتشر ساخت. در این هنگام بود که ناسزا و دشنام‌های بسیاری بر فروغ باریدن گرفت. عصیان فروغ به فرهنگ ِ نرسالار خوش نیامد و تهمت‌ها بود که از چپ و راست بر او فرود می‌آمد.

در سال ۱۳۳۶ و در سن بیست‌ودو‌سالگی فروغ سومین مجموعه شعر خویش به نام “عصیان”photo-2222.jpg را به چاپ رساند. فروغ کم‌کم داشت سینما را هم تجربه می‌کرد. در شهریور ۱۳۳۷ و در سن بیست‌وسه‌سالگی به جهان سینما نزدیک شد. در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا شد؛ آشنایی‌ای که مسیر زندگی فروغ را تغییر داد. در سال ۱۳۴۱ فروغ فیلم “خانه سیاه است” را در آسایش‌گاه جذامیان بابا باغس تبریز می‌سازد. تهیه‌کنندگی این فیلم را ابراهیم گلستان بر عهده می‌گیرد و در واقع این فیلم حاصل هم‌کاری فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان در استودیو فیلم گلستان است. این فیلم توانست جایزه‌ی بهترین فیلم مستند همان سال را در فستیوال فیلم آلمان غربی از آن ِ خود کند. در سال ۱۳۴۳ فروغ به آلمان و ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. او در دومین جشن‌واره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند و تهیه‌کننده‌ای سوئدی در آن‌جا ساخت چند فیلم را به او پیش‌نهاد می‌کند. پس از این دوره فروغ مجموعه “تولدی دیگر” را انتشار می‌دهد که مورد توجه بسیار زیاد منتقدان قرار می‌گیرد و تحسین‌های بسیاری را برمی‌انگیزد.

پس از این مجموعه است که فروغ “ ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد”را منتشر می‌کند.

در فاصله سال‌های ۱۳۴۲ و ۴۳ فروغ یک‌بار دست به خودکشی می‌زند ولی اطرافیان متوجه می‌شوند و او را به بیمارستان البرز می‌رسانند که نجات می‌یابد

فروغ فرخزاد از شاعران و از زنانی بود که هم‌واره فرهنگ مردسالار او را در مقابله با خود می‌دید و از این‌رو همه تلاش خود را به کار بست تا چه در زمان حیات و چه پس از آن زمین‌گیر کند.

اگر بخواهیم به آخرین مورد مشهور این ستیز با فروغ فرخزاد اشاره کنیم باید به سخنان رهبر جمهوری اسلامی سید علی خامنه‌ای اشاره کنیم که در هنگامی که در بیمارستان حضور داشت برای هنرمندانی که به عیادتش رفته بودند دو بیت از شعر پروین اعتصامی خواند و افزود:

“برخی سعی کرده‌اند چهره پروین اعتصامی را بپوشانند و افزود که این افراد برای بالا بردن فروغ فرخزاد، پروین اعتصامی را خرد می‌کردند.

فروغ فرخزاد توانست در شعر زنان و شاعران زن جنبشی مبارک ایجاد کند. این تاثیرات تنها به شعر فارسی در محدوه‌ی مرزهای ایران محدود نمی‌شود.

گل رخسار صفی آوا، شاعر پارسی گوی تاجیکستان که به او لقب مادر ملت تاجیک داده اند، فروغ را “ستاره ای در آسمان ادب پارسی” می داند، “ستاره ای” که البته به درجه استادی نرسید و شاگرد از دنیا رفت.

خانم صفی آوا در گفتگو با بی بی سی فارسی درباره تاثیر شعر فروغ در تاجیکستان می‌گوید:

“فروغ تاثیری عمیق و جدی بر شعر زنانه تاجیک گذاشت. من دوست ندارم شعر و ادبیات را به زن و مرد جدا کردن. هنر اصلا جنس ندارد خاصه در ۲۰، ۳۰ سال اخیرکه دختران شعر نویس ما بیشتر شده اند.

اما می توان گفت دختران ما به معنای خوبش” فروغ بیمار” هستند، نه تنها دخترها که حتی مردهای شاعر ما هم از فروغ تاثیر زیادی گرفته اند.

این شاعر سرشناس تاجیکستان از فرزانه خجندی به عنوان مثالی بر این تاثیر پذیری نام می برد و می گوید: فرزانه شاعر خوب است. کتاب های اولین فرزانه “فروغانه” گفته شده اند. تقلید چیز خوبی نیست اما فرزانه پیرو فروغ است، مقلد نیست.”foroogh-2222.jpg

حمیرا نگهت دستگیرزاده، شاعر سرشناس افغان درباره تاثیر شعر فروغ در افغانستان در گفت‌وگویی با بی‌بی‌سی فارسی چنین می‌گوید:“ فروغ با آمدنش چراغی آورد تا تمام کوچه های تاریک را روشن کند اگر ازدحام کوچه خوشبخت نصیب او نبود که به ما بدهد و نصیب ما نبود که به نسل های بعد از خود نشان بدهیم حد اقل یک چراغ دار آمد تا تاریکی های کوچه های شعر و ادب را در اجتماع روشن کند. در اجتماعی که بسیار شباهت داشت به اجتماع افغانستان .

خانم دستگیر زاده در کل، زنانگی را در شعر فروغ آنطور که برخی منتقدان معتقدند نمی پذیرد؛ بلکه شعرهای او را بیشتر در بیان مظالم و در برابر تعصبات اجتماعی می بیند.

حمیرا نگهت گفت: در سه دفتر اول شعرش اگر او از زن بودنش می گوید، این یک عصیان انسانی است و این عصیان تا آخر در شعر فروغ ادامه می یابد.

دو دفتر آخرش هم که فراجنسیتی است یکی از قله های شعر فارسی است و پیشنهاد های نیما در شعر نو را به زیبایی پیاده کرده است از همین رو وقتی در گستره زبان حرف می زنیم مرزهای جغرافیایی در شعر فروغ بی ارزش می شوند.”

فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن‌ماه ۱۳۴۵ هنگام رانندگی دچار سانحه می‌شود و بر اثر این تصادف جان خود را از دست می‌دهد و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده می‌شود.

یادش گرامی!

ما زنان

ادامه در صفحه بعد